cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

رضا مهدوی هزاوه

Advertising posts
646Subscribers
+124 hours
-37 days
+3730 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

🔸ثبت‌نام دوره‌ی جدید کلاس‌ حضوری نویسندگی مقدماتی و پیشرفته آغاز شد.‌ 🔸برای ثبت‌نام و اطلاع از شرایط، به آکادمی نامیرا مراجعه بفرمائید و یا تماس بگیرید: 🔸اراک. خیابان عباس‌آباد. پشت پاساژ گلستان. کوچه عمار. 🔸برای کلاس آنلاین با ظرفیت بسیار محدود به این آیدی تلگرام پیام بدهید: @reeeza13                            🔸 تلفن آکادمی نامیرا: 8632237561 🔸آدرس اینستاگرام آکادمی نامیرا: https://instagram.com/arak.honar?igshid=MzRlODBiNWFlZA== https://t.me/rezamahdavihezaveh
Show all...
Repost from Irajahmadi_ hezave
#جوامع_الحکایات_و_لطایف_الافاضات قسمت دوم اکابرالکتّاب خواجه رضا مهدوی هزاوه . . . نگارنده سندی یافتی موثق از ایرج خان کاتب الممالک در جلد هفدم تاریخ دیهقی فصل الاسناد و المدارک که یوسف خان گرجی دون الاجبار و الاکراه بل بالطوع و الاختیار باغ ملی اراک را ملک طلق اکابرالکتّاب کردی بالتمام، و حق اعتراض را از دیگران ساقط کردی بالاخص خواجه محمد مددی و خواجه یوسف نیک‌فام و خواجه مهدی آببرین و خواجه زرنیخ الممالک! روزی جنابشان در باغ ملی قدم بزدی من الشرق الی الغرب، من الشمال الی الجنوب، من الغرب الی الشرق، من الجنوب الی الشمال، من الجنوب الغربی الی الشمال الشرقی، من الشمال الشرقی الی الشمال الغربی . . . سر به آسمان ساییده، افکار به هم تابیده، گوئی که در لیالی نخوابیده، در آن احوال بودی که خواجه محمد صالح علاء الدوله صاحب الدکان عطاری فی صدره وی را بدیدی و اشارتی فرمودی که " امشب تمام عاشقان را دست به سر کن ، یک امشبی با ما بمان با ما سحر کن " ، آورده اند که اکابرالکتّاب آن شب را با علاء الدوله سحر بکردی و تا سحر کتابی نوشتی " الایادیی فی هذا القریب " به قدر صد ورق و چیزها در آن نوشتی جستارگونه چندان که هیچ کس نفهمیدی چه نوشتی جز خواجه علی الگلستانی که دکتر بودی و سیما داشتی و صدا داشتی، کتاب را به خانه بردی و در آن غورها بکردی چندان‌ که نزدیک بودی عقل از کله اش بپریدی و جان از تنش برهیدی، شنیدم ندیمه ای داشتی بانو گلنساء نام من الاهالی الگیریا که مدام با مراد نامی سخت بجنگیدی و مراد را با خاک یکسان بکردی، پس ندیمه کتاب بگرفتی و بخواندی بلسان الاراکی الاصیله فی الفور امر بر خواجه‌ علی الگلستانی مکشوف شدی و شرحی بر کتاب بنبشتی هزار ورق یا بیش و مستندی از اکابرالکتّاب بساختی تا مردمان زان مسرور شدندی( اگرچه‌ نگارنده اصل و شرح کتاب را بخواندی و ذره المثقالی از آن نفهمیدی ) ! هم از نوشته های اکابرالکتّاب است: " سر یال آخوند نشسته ام، به قله کلاغ سیاه نگاه می کنم، ناصرالدین شاه قلیان می کشد، قلیان کشیدن گاهی کیف دارد، شاه عباس آن طرف قله است، به اصفهان می روم، زیر پل خواجو می نشینیم، زاینده رود آب ندارد، نادرشاه آب آن را خشکانده است، به اراک می رسم، به باغ ملی می روم، بستنی می خورم، سینما دنیا بسته است، زنی از جلوی سینما رد می شود، پسرش آدامسش را به سطل آشغال می چسباند، زن پریشان است، شوهرش با او دعوا کرده است، دعوا چیز خوبی نیست  . . . " گویند پس از این نوشته بود که " خاطراتش را حمل بکردی " و به شهر صنعتی اراک برفتی در اشکوبه پنجم چای بنوشیدی و موسیقی بی کلام بشنودی در حالی که به بارش برف نظاره بکردی ، والسلام ادام الله ظله و اقام الله قدمه و قلمه ایرج احمدی هزاوه @irajahmadihezave #ایرج_احمدی_هزاوه
Show all...
Repost from Irajahmadi_ hezave
#جوامع_الحکایات_و_لطایف_الافاضات اکابرالکتّاب خواجه رضا مهدوی هزاوه آن از تبار آرش و کاوه، آن که در دم برفتی از اراک تا پاوه و از آنجا به طرفه العینی به میرجاوه، آن سفر کننده بی محمل و کجاوه، آن صاحب سخنان نغز و حلاوه، خواجه رضا مهدوی هزاوه ، از کبارالکتّاب عصر خویش بودی و در این راه هیچ نیاسودی. آورده اند که طی الارض داشتی و نیز طی الزمان داشتی، اگرچه که در شمال غربی باغ ملی شهر سلطان آباد سکونت داشتی لیک همزمان در کنار پل خواجوی اصفهان مشاهده شدی و همان زمان در تئاتر شهر تهران و مع العجب در هزاوه و محله سرآسیاب. گاه با ناصرالدین شاه قاجار در بلندای بازار اراک قلیان بکشیدی و گاه با شاه عباس ثانی در چهارباغ اصفهان قطاب بخوردی، حتی روزی بر بالای تپه هزوشن هزاوه با اباقاخان شربت انگور بنوشیدندی! در صفحه ۷۶۵ تاریخ دیقهی آمده که اصل ایشان از خوانسار بودی، بوی انگور آباء وی را به هزاوه کشاندی و در آن بلاد رحل اقامت افکندندی در محله سرآسیاب و کنار یال آخوند. آورده اند روزی در همان محله نوستالژیکش گل کردی و در کنار دکان عام ولی الله سرآسیابی نشستی ، قلم به دست گرفتی و کتابی شروع نمودی و سفارش کانادادرای بدادی هنوز عام ولی الله درب شیشه نوشابه باز نکرده بودی که خواجه رضا مهدوی هزاوه از کتابت فارغ شدی و کتاب را تمام کردی " قصه های هزاوه ". و نیز روزی بی اذن خواجه یوسف خان نیکفام از کنار سینما دنیای اراک گذر بکردی قلم به دست و نویسان، هنوز به خیابان مخابرات نرسیده بودی که کتابی برون دادی " اسبهای باغ ملی " . از عجایب روزگار آنکه " عطر را در اصفهان بریختی " و لابد گز را در کاشان بخوردی . ‌. . ادامه دارد ایرج احمدی هزاوه پی نوشت: - اسامی داخل گیومه اشاره به کتاب های استاد مهدوی هزاوه دارد - سینما دنیا ، اشاره ای به کتاب جناب آقای یوسف نیک‌فام - یال آخوند: تپه ای کوچک در روستای هزاوه - عام ولی الله: مشهدی ولی الله از اهالی محله سرآسیاب روستای هزاوه، دکانی داشت، خدایش رحمت کند. @irajahmadihezave #ایرج_احمدی_هزاوه
Show all...
"ایرج احمدی هزاوه" ( داستان‌نویس و مورخ) مدتی است درباره‌ی دوستان و فعالان فرهنگی اراک متن‌های طنزی به سبک و سیاق خود می‌نویسند و ظاهرا قصد دارند این یادداشت‌ها را چاپ کنند. اخیرا متنی هم  در دو قسمت درباره‌ی اینجانب نوشته‌اند که تقدیم حضورتان می‌شود. خودم با خواندن این متن‌ها کلی خندیدم! https://t.me/rezamahdavihezaveh
Show all...
رضا مهدوی هزاوه

@reeeza13

🔸انتشار متن "ما این دنیا را عوض می‌کنیم!" 🔸نوشته‌ی: رضا مهدوی هزاوه 🔸در شماره‌ی ۳۸ مجله‌ی فیلم امروز اردیبهشت ۱۴۰۳ https://t.me/rezamahdavihezaveh
Show all...
‍ 🔸️||فرهنگ شفاهی بانوان اراک #رونمایی از  کتاب مادرانه ها نوشته ی مهربانو #سیمین_مرادخواه ▫️پنجشنبه ۶ اردیبهشت ماه ۱۴۰۳ - ساعت ۱۶:۳۰ ▫️#اراک ، خیابان شریعتی ، برج های مخابرات ، برج ۳ ، طبقه ی همکف ▫️ #با_نویسندگان_اراک #کتاب_خوب_بخوانیم @rmirmohammadi
Show all...

‌☔️من نوشتم بارون ☔️سیمین قدیری ☔️شاعر: احمدرضا احمدی ☔️آهنگساز: فریبرز لاچینی           نشسته‌ام روی فرش تبریز. لب یه پنجره. بوی گل‌های حیاط داره هجوم میاره به خونه. از کجا؟ از پنجره‌ی مشبک باز.‌ بخار چای تو استکان شاه‌عباسی داره میره بچسبه به سقفِ تیرِ چوبی.  هوا ابریه و آدم‌ها مشغول کار و پول‌درآوردن و نقشه‌کشیدن برای همدیگه‌اند. صدای شیهه‌ی یه اسب حالا میاد وسط سینی‌ِ چای و بشقابِ پرتقال‌های سرخ. صدای اسب، یکی از پرتقال‌ها را می‌دزده و با خودش می‌بره. نگران میشم که نکنه اسب بره و گم بشه. صاحب‌خونه می‌خنده. میگه اسب برمی‌گرده. اون به خونه‌اش برمی‌گرده. هر کسی در نهایت به خونه‌اش برمی‌گرده. قراره بارون بیاد. حتم دارم اون پرتقال حالا زیر سُمِ اسب افتاده! "نشان" که بشوی، گمان نکن خوشبختی! https://t.me/rezamahdavihezaveh
Show all...
معرفی رمانی از شهلا آبنوس "از آن هجده ماه وهفت روز" متن: رضا مهدوی هزاوه. گوینده: بیژن قهرمانی. برنامه‌ای از رادیو بامبو به مدیریتِ: سوسن پرور #باز_نشر https://t.me/rezamahdavihezaveh
Show all...
اجرای قطعه «اَشین» (نام محلی در کویر لوت) #مسعودشعاری آلبوم در سایه باد 🔸به اشین می‌روم. مسعود شعاری سه‌تار می‌زنه. یک‌نفر تو دلِ غروب می‌خونه. از دور دیوار باغ رو می‌بینم. میرم خونه‌ی بومگردی اشین. چای، دم شده. زیلو، پهن شده. شن‌های روان می‌ریزه تو جیب پیراهنم. گفت: بعدش بریم گم بشیم تو دلِ شن‌های روان.‌ شب، ستاره‌های کویر شاهد بودند که دو نفر راه می‌رفتند تو کویر لوت. با لباسِ حریرِ سفید و موسیقیِ اشین. یکی‌شون چنگ زد به ماه و فرو نرفت. یکی‌شون دلش می‌خواست پنهان بشه. رفت. گم‌شد. مسعود شعاری سه‌تارش رو بغل کرده بود. یه تکه روزنامه روی دیوار باغ افتاده بود. روی اون تکه روزنامه یه شعر از سعدی چاپ شده بود. آفتابِ گرسنه و حسود اومد. اول کلماتِ شعرِ روزنامه رو خورد. بعد مسعود شعاری رو. بعد باغ رو. بعد خاطرات رو. و آخر سر، ماه رو تکه‌تکه کرد و هر تکه رو انداخت یه گوشه‌ی آسمون. که هر کس گمون کنه ماه‌ِ اون تو آسمونه... #رضا_مهدوی_هزاوه https://t.me/rezamahdavihezaveh
Show all...