cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

کانال اختصاصی رمان های سارا(روژیار)

📰 رمان های سارا🕵️‍♀️ رمان #روژیار درحال پارتگذاری #کاژه‌ #گمراهی #ناجی #نبض_دیوانگی #صحرا #دیدار_اول رمان های منو از روی اپلیکیشن #باغ_استور بخونید @BaghStore_app یا از کانال تلگرام رمان خاص تهیه کنید @mynovelsell

Show more
Advertising posts
9 862
Subscribers
-1524 hours
-207 days
-7930 days
Posting time distributions

Data loading in progress...

Find out who reads your channel

This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.
Views Sources
Publication analysis
PostsViews
Shares
Views dynamics
01
#۷۵ #رمان_روژیار درو بستم و همون جلوی در جعبه رو باز کردم یه ادکلن بایه عروسک کوچولوی دلفین که یه قلب تودستش بود جعبه ادکلن رو بیرون اوردم بازش کردم و بوی عطر نیک رفت تومشامم... ناخواسته لبخند پررنگی روی صورتم نشست این بهترین چیزی بود که الان میتونست حالمو خوب کنه کل روزتاآخرشب حالا بابوی نیک بهتراز چیزی که فکرشو میکردم گذشت ولی از روز دوم همه چی بدترشد حتی بوی عطرشم حالمو بهتر نکرد حتی بدترم کرد ده روز گذشت ده روزِ سخت و طاقت فرسا... میرفتم شرکت برمیگشتم خرید میکردم ولی انگار یچیزی کم بود.... دوباره دردی که با ترد شدنم از خانواده تجربه کردم اومد سراغم دوجلسه رفتم مشاوره و هرکاری از دستم بر میومد برای بهتر شدن حالم کردم.... گاهی گریه کردم گاهی بزور خودمو از خونه می کشیدم بیرون گاهی برای خودم اهنگ میذاشتم و گاهی چند ساعت توخیابونا پرسه میزدم همونطوری که گفته بود دیگه هیچ خبری از نیک نداشتم انگار واقعارفته بود یجوری که انگار هیچوقت نبوده منم همه ی سعیمو کردم تا زودتر سرپاشم نمیتونستم فراموشش کنم ولی میخواستم باهاش کنار بیام.... اولین بارم نبود که از دست دادن کسیو تجربه میکردم سعی میکردم بیشتر ورزش کنم خودمو توخونه حبس نکنم روزا خودمو سرگرم میکردم ولی وقتی شب میشد و وارد تختم میشدم همه چی فرق میکرد سرمو روی بالشتم گذاشتم و نگاهی به بالشت نیک که کنارم روی تخت بود انداختم توکه میخواستی بری چرا اومدی توزندگی من.... میخواستی فقط منو بهم بریزی.... یا حکمت دیگه ای داشت شناختن تو؟ کم کم داشت چشام گرم میشد که گوشیم زنگ خورد از جا پریدم و تابه خودم بیام تماس قطع شد بادیدن شماره پیمان این وقت شب تعجب کردم نکنه اتفاقی برای نیک افتاده میخواد بهم خبر بده!! خودمو شمارشو گرفتم و به محض وصل شدن سریع پرسیدم +...سلام اتفاقی افتاده؟ -...سلام...خوبی؟ نه زنگ زدم حالتو بپرسم نفس راحتی کشیدم و گفتم +...خداروشکر من خوبم ممنون -...اون دختره که نیومد اذیتت کنه؟ +...فعلا که نه خبری ازش نیست برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #روژیار رو سرچ کنید👇رمان اونجا تاالان بیشتراز ۷۰۰صفحه گذاشته شده👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده https://t.me/BaghStore_app/898 اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
1 5480Loading...
02
#۷۶ #رمان_روژیار تلما حتی دیگه شرکت هم نمیومد معلوم نبود کجا سرش گرمه -...خوبه...اگه کاری داشتی حالا که نیک رفته رو من حساب کن +...باشه مرسی شب بخیر گوشیو قطع کردم و دوباره دراز کشیدم اما حالا باقلبی بیتاب تراز این چند شب بودم دلم میخواست از پیمان بپرسم خبری از نیک داره یانه!! ولی حالا که اون تصمیم گرفته بعد رفتنش هیچ ارتباطی باهم نداشته باشیم منم دیگه پیگیرش نمیشم برای منی که طعم از دست دادنو چشیدم الان فقط تجربه ی دوبارست میدونم که به مرور عادت میکنم به نبودنش.... یه هفته گذشت دیگه تقریبا به نبودن نیک عادت کرده بودم به روتین سابقم برگشته بودم و مشاوره رو هم مرتب میرفتم ولی هنوزم بعضی شبا یهو فکرش میومد توسرم... باقدمای آروم از شرکت زدم بیرون و توپیاده رو شروع به راه رفتن کردم ماشینمو گذاشته بودم تعمیرگاه سرویس شه و هوای پیاده روی به سرم زده بود نیم ساعتی میشد داشتم قدم میزدم سنگینی نگاهی رو روی خودم حس کردم یکم اطرافمو نگاه کردم اما چیزی ندیدم ولی بازم اون سنگینی رو حس میکردم بیخیال شدم و به راهم ادامه دادم چند قدم که رفتم یکی صدام کرد سریع برگشتم و بادیدن آریا باتعجب ایستادم خیلی وقت بود ندیده بودمش یهویی محو شد و پیداش نشد آریا رسید بهم باهم دست دادیم و گقت -...اینجا چیکار میکنی؟ +...زاشتم قدم میزدم توچی؟ اشاره ای به یه گالری طلا که دورتراز مابود کردو گفت -...منم سرکار بودم یلحظه دیدمت ولی مطمعن نبودم بینمون سکوت شد وآریا گفت -...همه چی خوبه؟ +...آره تقریباهمه چی خوبه -...خبر داری نیک رفته؟ +...آره ازم خداحافظی کرد خداخدا میکردم اطلاعات جدیدی از نیک بهم نده....نمیخواستم هیچی ازش بدونم برای همین قبل ازاینکه آریا چیزی بگه گقتم +...توبا تلما هنوز درارتباطی؟ -...کم و بیش... +...پس خبر داری که دعوامون شده -...اونم کم و بیش +...منظورت چیه؟ -...تلما وقتی مقصره واقعیتو نمیگه برای همین حرفاشو باور نکردم +...مگه چی گفته؟ -...بیابریم حداقل داخل مغازه...وسط خیابون ایستادیم برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #روژیار رو سرچ کنید👇رمان اونجا تاالان بیشتراز ۷۰۰صفحه گذاشته شده👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده https://t.me/BaghStore_app/898 اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
1 5800Loading...
03
#رمان_روژیار نیک آروم منو خوابوند روی #تخت قبل ازاینکه عقب بکشه دستمو دور #گردنش حلقه کردم و گفتم +...بمون توهمون فاصله ی کم نگام کردو گفت -...مطمعنی؟ چشمامو باز و بسته کردم و گفتم +...به تو اعتماد دارم نگاهش توصورتم چرخید و روی #لبام ثابت شد.. مژهای بلند و مشکیش تواین فاصله جذاب تر بنظر میرسیدن بی هوا لبمو کشیدم داخل و گاز آرومی گرفتم دستشو کنار سرم ستون کرد و باصدای آرومی لب زد -...گاز نگیر گنگ نگاهش کردم سرشو بهم نزدیک کرد و لب زد -...این #لبارو فقط باید #بوسید فاصلمون کمترشدو چشمام بسته شد لبش نشست روی لبم و #قلبم برای چند لحظه وایسادبا حرکت لبش باسرعت بیشتری شروع به تپش کرد دستمو بین موهاش فرو کردم و همراهیش کردم لباش #داغ و شیرین بود بوسهای ریزش و تا زیر گوشم ادامه داد حسابی داغ شده بودم لبمو گاز گرفتم تاصدام در نیاد ولی باحرکت #زبونش روی #گوشم دیگه نتونستم طاقت بیارم و صدام در اومد کمرمو بین دستاش گرفت به خودش چسبوند و زیر گوشم گفت -...جونم.... #عاشقانه #صحنه_دار #بزرگسال https://t.me/saraa_novell/32211
10Loading...
04
#۷۳ #روژیار دستاش دورم حلقه شد نه اون جدا شد و نه من دل رفتن داشتم ولی رفتنی باید بره.... چه زود چه دیر.... آروم ازش جدا شدم و گفتم +...دیگه وقت رفتنه...امیدوارم هرجامیری حالت خوب باشه همیشه...خوب شد که شناختمت چشمای همیشه جدیش نرم و مهربون شد دستمو بین دستاش گرفت و گفت +...خوش بحال من که تورو شناختم... لبخندی زدم و بالاخره پیاده شدم بدون اینکه برگردم و پشت سرم رو نگاه کنم وارد شرکت شدم بابغضی که هرلحظه بزرگتر میشد ولی من آدمی نبودم که نتونم خودمو کنترل کنم یه نفس عمیق کشیدم و همه ی حسایی که این لحظه داشتم وبا یه نقاب لبخند روی صورتم گذاشتم و وارد شدم زندگی ادامه داشت.... حتی اگه این لحظه حوصله ی این ادما و شرکت رو نداشته باشم بازم باید بیام چون کسی از زندگی و حال من خبر نداره... دنیا دور من نمیچرخه.... ولی من هیچوقت نذاشتم از پا درم بیاره از پس اینم برمیام... انقدر حجم کارا زیاد بود که برای چند ساعت حتی وقت نکردم یلحظه هم به نیکسام و رفتنش فکر کنم ولی وقتی برگشتم خونه سکوت خونه و تختی نامرتبی که هنوز بوی نیک رو میداد مثل یه سیلی همه چیو یادم آورد لباسامو عوض کردم و خودمو به تخت رسوندم پتو رو پیچیدم دورم.... پتویی که هنوز بوی نیک رو میداد با فکر و ب نیک خوابم برد وقتی بیدار شدم هواتاریک شده بود لعنتی زیاد خوابیده بودم از جام بلند شدم فردا این موقع نیک برای مدت نامعلومی ازاین شهر میره.... وارد تراس شدم و وسایل دیشبو جمع و جور کردم پاکت سیگار هنوز روی میز بود برداشتم و گذاشتم روی میز ارایشم.... میتونه یادگاری خوبی از یه شب خوب برام باشه... مدام چشمام به ساعت بود.. از نیمه شب گذشته بود و هنوز خواب به چشمم نیومده بود... ساعت دقیق پروازش رو نمیدونستم... ولی هرچی ساعت جلوتر میرفت انگار نفسم تنگ تر میشد نمیخواسنم بهش زنگ بزنم... اگه صداشو میشنیدم همه چی سخت تر میشد... پشت پنجره ایستادم و به آسمونی که شفاف تراز شبای دیگه بود نگاه کردم نمیدونم چقدر پشت پنجره بودم ولی دیگه پاهام خسته شده بود برگشتم توتخت و کم کم خوابم برد وقتی باصدای آلارم بیدار شدم برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #روژیار رو سرچ کنید👇رمان اونجا تاالان بیشتراز ۷۰۰صفحه گذاشته شده👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده https://t.me/BaghStore_app/898 اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
2 7920Loading...
05
#۷۴ #روژیار اولین چیزی که به ذهنم رسید نیک بود گوشیمو برداشتم و بادیدن پیامکی که از نیک داشتم سیخ سرجام نشستم پیامو باز کردم نوشته بود "...الان که این پیامو میخونی من یک ساعت و نیمه که از آسمون این شهر دور شدم....نمیتونم بهت قول بدم که زود برمیگردم....ولی بهت قول میدم که برمیگردم...روزی که بتونم همه ی حقایقو بهت بگم....ازم نپرس چه حقیقتی....به وقتش خودت میفهمی....تو خیلی پاکی..دلا توواقعا برای من معجزه بودی....من فکر میکردم هیچ قلبی توسینه ندارم....ولی با شناخت تو خودمم شناختم...این آخرین پیامه من به توهست....روزی دوباره باهات حرف میزنم که حرفی برای گفتن داشته باشم....اگه حرفی نداشته باشم هیچوقت برنمیگردم....حتی اگه خودم از دوریت دیوونه شم....مراقب خودت باش دخترک...به امیددیدار دوباره...." اشکایی که صورتمو خیس کرده بودن رو پاک کردم باورم نمیشد نیک یک طرفه تصمیم گرفته باشه.... هردلیلی هم که داشت اون حق نداشت اینکارو بامن بکنه...لعنت به من وسادگیم.... اخه این چه حرف و حقیقتی بود که بخاطرش هم خودتو آزار دادی هم منو..... چندتامشت اب سرد به صورتم زدم که سرخی و ورم چشمام کمتر شه هزار بار پیامشو خوندم وهزار بار اشک توچشمام حلقه زد ولی نذاشتم بریزه حالا که نیک این تصمیمو گرفته بود پس از دست منم کاری بر نمیومد.... باید باهاش کنار میومدم.... همونقدر که غیر منتظره وارد زندگیم شد همونطورم رفت اشتباه از من بود که اتقدر زود وابسته شدم....ولی من از پسش برمیام....منی که بااز دست دادن پدر مادرم کنار اومدم با رفتن نیک هم میتونستم کنار بیام....من با رفتن هرکسی که وارد زندگیم میشد کنار میومدم.... آدما همین بودن....میومدن و یروزی میرفتن.... این من بودم که باید خودمو قوی ترمیکردم تومسیر شرکت هزار بارباخودم حرف زدم ولی قلبم داشتم آتیش میگرفت درست مثل وقتی که مادربزرگم منو تنها گذاشت و از خونه بیرونم کرد حتی از اونم بدتر بود.... حالم خیلی خراب بود ولی میخواستم سرپا بمونم....چون من هیچکسو نداشتم که بخواد کمکم کنه و کنارم باشه...من فقط خودم و خدا رو داشتم .... ماشینو پارک کردم و وارد شرکت شدم چشمام داد میزد چقدر گریه کردم ولی هیو اشکالی نداشت گریه کردن که بدنبود.... بعد شرکت مثل یه ربات برگشتم خونه.....کلید انداختم و قبل ازاینکه برم داخل جعبه ای که کنار دربود توجهمو جلب کرد برداشتم روش نوشته شده بود "...برای معجزه زندگیم...." برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #روژیار رو سرچ کنید👇رمان اونجا تاالان بیشتراز ۷۰۰صفحه گذاشته شده👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده https://t.me/BaghStore_app/898 اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
3 2190Loading...
06
#۷۲ #رمان_روژیار بوسه ریزی گوشه لبم زد و کنارم دراز کشید سرمو روی سینش گذاشتم چقدر ممنونش بودم که بیشتر پیش نرفت و کنار کشید بااینکه میفهمیدم چقدر براش سخته...اگه بیشتر پیش میرفت مطمعن بودم نمیتونستم باهاش مخالفت کنم چند دقیقه توسکوت گذشت نفس عمیقی کشید و گفت -...نمیتونم بخوابم توهمون حالت سرمو بلند کردم نگاش کردم و گفتم +...چرا؟ دستشو نوازش وار روی موهام و گردنم کشید و گفت -...چون دلم نمیاد نگاهت نکنم و ازت چشم بردارم باخجالت دوباره سرمو روی سینش گذاشتم ما خیلی زود صمیمی شدیم کششی که از لحظه ی اول بینمون بود و نمیشد نادیده گرفت کششی که حالا مارو به اینجارسوند روی تخت و توبغل هم.... +...توجوری وارد زندگیم شدی که هیچوقت نمیتونم فراموشت کنم توزندگیمو از سادگی دراوردی بوسه کوتاهی روی موهام زدو گفت -...ولی توبرای زندگی من مثل معجزه بودی....منو از خیلی چیزا رها کردی بهم دلبستگی جدید دادی... +...پس چرا میری؟ -...شاید بخاطر همون دلبستگی... دیگه هیچ حرفی نزدیم بانوازشای نیکسام کم کم خوابم برد وقتی بیدار شدم هنوز توبغل نیک بودم خیلی حس خوبی داشت جوری که دلم مبخواست هرروز اینطوری از خواب بیدار شم اروم از بغلش بیرون اومدم و میز صبحانه رو چیدم صداش کردم و باهم صبحانه خوردیم -...بیا سرراه برسونمت ماشینتو نیار +...باشه مرسی خودمم حس رانندگی نداشتم هنوز یکم سرگیجه دارم سریع لباس پوشیدم وقبل ازاینکه از خونه بزنیم بیرون نیک گفت -...بلیطم صبح خیلی زوده احتمالا دیگه نمیبینمت بیا همین الان ازت خداحافظی کنم کیف توی دستم از بین دستام سُر خورد و افتاد فکر میکردم میتونم باهاش برم فرودگاه نیک زودتراز من به خودش اومد و بغلم کرد چندتانفس عمیق کشیدم و عطرشو باتمام وجود بلعیدم -...تورو به هیچکس نمیسپارم چون میدونم خودت بهتراز هرکسی مراقب خودت هستی لبخندی زدم و ازش جدا شدم +...فراموشم نکنی نگاهه سنگینی بهم انداخت و فقط لب زد -...مراقب باش نمیدونستم دیگه چی بگم من همیشه تو ابراز احساساتم مشکل داشتم و خیلی وقت بود به هیچکس احساسی نداشتم همگام باهم از خونه زدیم بیرون دلم نمیخواست این مسیر تموم شه و برسیم اما انقدر زود گذشت که وقتی میخواسنم پیاده شم بدون توجه به اطرافم برگشتم و یبار دیگه بغلش کردم برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #روژیار رو سرچ کنید👇رمان اونجا تاالان بیشتراز ۷۰۰صفحه گذاشته شده👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده https://t.me/BaghStore_app/898 اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
2 5040Loading...
07
#۷۱ #رمان_روژیار ولی حس خوبی داشت نیک بطری خالی رو گذاشت زیر میز و گفت -...سردت نیست میخوای بریم داخل؟ +...نه سردم نیست ولی خستم شده -...‌پس پاشو بریم داخل از روی صندلی بلند شدم قدم اولو برداشتم پام گیر کرد تو پایه ی میز و قبل از اینکه با سر برم توتیزی دیوار نیک نگهم داشت دستشو روی شکمم نگه داشت و گفت ‌-...همینطوری قراره وقتی نیستم مراقب خودت باشی؟ سرمو بردم عقب تکیه دادم بهش و گفتم +...نگران نباش...من خیلی وقته مراقب خودم هستم این یه موردو خوب بلدم دستشو زیر زانوهام انداخت و گفت -...فعلا بیااینجا تا مغز خودتو متلاشی نکردی بدون مخالفت سرمو روی سینش گذاشتم و به تپش قلبش گوش کردم یه ریتم تند درست مثل من.... نیک آروم منو خوابوند روی تخت قبل ازاینکه عقب بکشه دستمو دور گردنش حلقه کردم و گفتم +...بمون توهمون فاصله ی کم نگام کردو گفت -...مطمعنی؟ چشمامو باز و بسته کردم و گفتم +...به تو اعتماد دارم نگاهش توصورتم چرخید و روی لبام ثابت شد.. مژهای بلند و مشکیش تواین فاصله جذاب تر بنظر میرسیدن بی هوا لبمو کشیدم داخل و گاز آرومی گرفتم دستشو کنار سرم ستون کرد و باصدای آرومی لب زد -...گاز نگیر گنگ نگاهش کردم لامپ اتاق روشن نبود نور سالن ففط اتاقو روشن کرده بود سرشو بهم نزدیک کرد و لب زد -...این لبارو فقط باید بوسید فاصلمون کمترشدو چشمام بسته شد لبش نشست روی لبم و قلبم برای چند لحظه وایسادبا حرکت لبش باسرعت بیشتری شروع به تپش کرد دستمو بین موهاش فرو کردم و همراهیش کردم لباش داغ و شیرین بود بوسهای ریزش و تا زیر گوشم ادامه داد حسابی داغ شده بودم لبمو گاز گرفتم تاصدام در نیاد ولی باحرکت زبونش روی گوشم دیگه نتونستم طاقت بیارم و صدام در اومد کمرمو بین دستاش گرفت به خودش چسبوند و زیر گوشم گفت -...جونم.... برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #روژیار رو سرچ کنید👇رمان اونجا تاالان بیشتراز ۷۰۰صفحه گذاشته شده👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده https://t.me/BaghStore_app/898 اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
2 1570Loading...
08
#۶۹ #رمان_روژیار کلافه بلند شدم و خودمو با اماده کردن مواد پاستا سرگرم کردم قارچ و فیلها رو خورد کردم و کنار گذاشتم نیک پیام داد تاکارش تموم شه و بیاد میشه دوساعت دیگه منم خودمو هرجور بود سرگرم کردم و نزدیک اومدنش که شد پاستا رو درست کردم کم کم کارم تموم بود که نیک رسید خستگی از چهرش مشخص بود دستاشو شست و اومد تواشپزخونه -...همه ی کارا این روزا فشرده شده تاقبل رفتنم باید همه چیو سروسامون بدم +...‌اره دیگه رفتنت خیلی نزدیکه -...آره فرصتی نمونده میزو چیدم و روبروی هم نشستیم -...خیلی خوشمزه میشن رازش چیه؟ +...‌رازش اشپزشه یه تای ابروشو بالا انداخت و گفت -...اِ که اینطور!!پس بخاطر این پاستای خوشمزه هم شده باید برگردم خندیدم و چیزی نگفتم نیک انقدر برام از رفتن و برنگشتن گفته بود که مطمعن بودم حالا حالاها برنمیگرده میزو باهم جمع کردیم و نیک گفت -...بریم تراس؟ +...سرده بیا بهت پتو بدم -...یه ویسکی توماشین دارم بیارم باهم بخوریم؟ +...باشه ولی من زیاد نمیخورم نیک رفت پایین منم پتو و چندتا مزه توی سینی چیدم و وارد تراس شدم تمام قانونا و محدودیت هام کنار نیک پودر میشد لبمو گاز گرفتم و زیر لب گفتم +...همش همین یکی دو روزه سخت نگیر نیک بایه بطری ویسکی وارد تراس شد یه پاکت سیگارم روی میز گذاشت و گفت -...اینم ازاین پتو رو پیچیدم دورم و گفتم +...وای خیلی سرده -...سه تا پیک پشت هم بزن گرم میشی همونکاری که نیک گفت رو انجام دادیم دیگه مثل قبل برام خوردنش سخت نبود دقیقا بعد از سومین پیک پتو رو از دورم باز کردم حالا خودمم گرم شده بودم نیک آروم خندید و گفت -...حالا به حرفم رسیدی آروم خندیدم و حرفشو تایید کردم چندتا پیک دیگه خوردیم من بافاصله بیستر و نیک کمتر یه سیگار از پاکت بیرون آوردم و گفتم +...میخوام بکشم تونمیخوای؟ یه نگاه عمیق بهم انداخت و گفت -...نه....ولی بده برات روشن کنم بدون مخالفت سیگارو بهش دادم روشنش کرد یه پوک بهش زد و داد دستم برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #روژیار رو سرچ کنید👇رمان اونجا تاالان بیشتراز ۷۰۰صفحه گذاشته شده👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده https://t.me/BaghStore_app/898 اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
2 1150Loading...
09
#رمان_روژیار #۷۰ سیگارو بین لبام گذاشتم سیگاری که چند لحظه قبل بین لبای نیک بود توچشماش خیره شدم و دودشو دادم بیرون نیشخندی زدو گفت -...سیگار کشیدنتم شیکه مثل کسی نیست منم مثل خودش نیشخند زدم و گفتم +...معلومه که نیست من مثل هیچکس نیستم از روی صندلی بلند شدم و لبه ی تراس ایستادم هیچوقت مثله بقیه نبودم تنهایی بزرگ شدم تنهایی خیلی چیزا رو یاد گرفتم تنهایی غصه خوردم تنهایی گریه کردم تنهایی جشن گرفتم و حتی تنهایی سیگار کشیدم توهمین فکرا بودم که دستای گرمی روی کمرم نشست و کنار گوشم گفت -...خوبی؟ بین دستاش چرخیدم و گفتم +...خوبم بدون اینکه ازم بپرسه سیگارمو ازم گرفت و کشید دودشو حبس کردوکمرمو کشید سمت خودشو گفت -...اینطوری میچسبه یه سیگارو دوتایی کشیدن سرشو کج کردو دودشو داد بیرون گردنش دقیقا جلوی صورتم بود نفس عمیقی کشیدم و بوی عطرش مشاممو پر کرد داشتم وسوسه میشدم تاسرمو توگردنش فرو کنم و عطرشو حبس کنم توریهام.... همین لحظه چرخید و حالا صورتش دقیقا جلوی صورتم بود هیچ تلاشی برای بیشتر یا کمتر کردن فاصلمون نکردیم توهمون فاصله ی کم با چشمایی که بخاطر مستی خمار شده بود نگاش کردم توهمون حالت نیک اروم چرخید حالا من چسبیده بودم به دیوار تراس و نیک روبروم بود نیک سرانگشتشو روی گردنم کشید و اروم اروم تا روی بازوم ادامه داد باصدای آرومی گفت -...تاحالا بخاطر اتفاقی که توش هیچ تقصیری نداشتی عذاب وجدان داشتی؟ سؤالی نگاش کردم امااون منتظر جوابی از من نشد و گفت -...دارم خفه میشم دلا....کاش میتونستم نرم باصدای خفه ای گفتم +...نرو اشکی که بی هوا تو چشمام جمع شد هردومونو شوکه کرد نیک کشوندم توبغلشو زیر گوشم گفت -...باید برم بخاطر هردومون....ولی روزی برمیگردم که بتونم جواب همه ی سوالاتو بدم حرفاشو نمیفهمیدم محکمتربغلش کردم این یه خداحافظی بود برای یه مدت نامشخص یا حتی برای همیشه نذاشتم اشکم بریزه تمیخواستم گریه کنم از بغلش جدا شدم و گفتم +...یه پیک دیگه بزنیم ؟ -...همونیه که میگفت من زیاد نمیخورم باخنده برگشتیم سرجامون چندتا پیک دیگه باهم خوردیم حالا دیگه واقعا سرم تو هوا بود برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #روژیار رو سرچ کنید👇رمان اونجا تاالان بیشتراز ۷۰۰صفحه گذاشته شده👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده https://t.me/BaghStore_app/898 اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
2 3230Loading...
10
#۶۸ #رمان_روژیار به محض اینکه سوار شدیم نیک گفت -...پیمان وکیل خیلی خوب و قدریه فقط متاسفانه در برابر خانوم ها ضعف داره و زود دست و پاشو گم میکنه....میخواد زود صمیمی شه +...ولی تواین چند وقت هیچوقت انقدر صمیمی بامن حرف نزده بود -...میدونم از تومطمعنم....اما پیمان کارشو خوب بلده و اکثروقتا هم به اون چیزی که میخواد میرسه...به واسطه ی موقعیت خوب شغلی و چهره ای که داره خیلیا بهش نه نمیگن سرتکون دادم و تودلم بابت حرف اولش ذوق کردم -...خب حالا کجا مبخوایم بریم؟ برنامه چیه؟ باخنده گفتم +...نمیدونم یچیزی گفتم که پیمانو بنشونم سرجاش...الکی بود ‌-...یعنی به مناسبت برنده شدنت تودادگاه نمیخوای یه شیرینی بهمون بدی ؟ +...چرا چرا...اگه پیشنهادی داری بگو -....بریم خونه برام پاستا درست کن برای شام نمیخواستم دوباره با نیک تویه خونه تنهاباشم ولی الان تویه موقعیتی قرار گرفته بودم که اگه ردش میکردم خیلی زشت میشد +...باشه ولی الان که ظهره -...میرسونمت خونه یه چند تا کار دارم شب میبینمت +...باشه خوبه یه فروشگاه سر خیابونه منواونجا پیاده کن خریدامو کردم و رفتم خونه خونه رو مرتب کردم من داشتم مخالف عهدی که باخودم کرده بودم رفتار میکردم و بابت این قضیه اصلا ناراحت نبودم کلافه نشستم سرجام و زنگ زدم به مشاورم اولین نوبت خالی رو باهاش فیکس کردم دقیقا برای فردای رفتنه نیک بود کاش زودتر رفته بودم سراغش...الان که دیگه نیک میره و همه چی تموم میشه چه فایده داره؟؟؟ اون هرچقدر میخواست به من نزدیک شد.... جسم و احساسمو درگیر خودش کرد و حالا اونی که باید دوباره خودشو سرپا میکود من بودم.... نمیخواستم نقش قربانیو بازی کنم... هراتفاقی بین ماافتاد دوطرفه بود منم خواستم.... پس این حس بدی که دارم از چیه؟؟؟ چرا هم دلم میخواد نزدیکم باشه هم دلم میخواد زودتر برای همیشه بره تا بیشتراز این وابستش نشم؟ برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #روژیار رو سرچ کنید👇رمان اونجا تاالان بیشتراز ۷۰۰صفحه گذاشته شده👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده https://t.me/BaghStore_app/898 اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
2 5770Loading...
11
#رمان_روژیار #۶۷ تاروز دادگاه بازم نیک رو ندیدم فقط یبار بهش زنگ زدم اونم انقدر کلافه بود که زود قطع کردم بالاخره روز دادگاه رسید قبل ازاینکه بریم داخل تلما و پدرش رو دیدم اونقدر مظلوم چسبیده بود به باباش که میتونست هرکسیو گول بزنه ولی باباش یکی دوبار بااخم و جدیت چیزی بهش گفت و ازش فاصله گرفت بانامه ی پزشک قانونی و فیلم دوربینای مداربسته تلما هیچ راهه خلاصی نداشت ومقصر اعلام شد...هرچقدروکیلش و خودش تلاش کردن نتونستن نتیجه رو عوض کنن دادگاه به نفع ماتموم شد نیک پایین توماشین منتظرمون بود خودم بهش گفتم نیاد تودادگاه نمیخواستم بخاطر من پدر تلما گره تو کارش بندازه پس بهتر بودکه اینجا نباشه همگام با پیمان از پلهای دادگاه پایین اومدیم و پیمان گفت -...همه ی تلاشمو کردم که تویه جلسه تموم شه برای گرفتن خسارت هم با وکیلش هماهنگ میشم بهت خبر میدم +...مرسی واقعا زحمت کشیدی ...باور کن این پول برای من اصلا مهم نیست من فقط میخواستم بهش یاد بدم هیچ کاریش بدون تاوان نمیمونه همین لحظه تلما باوکیلش و باباش رسیدن پیشمون عصبی و پراز خشم دوقدم اومد سمتم و گفت -...هزار تومنم بهت نمیدم گدا گشنه خیلی آروم و ریلکس نگاش کردم و گفتم +...همین الان دوباره میتونم ازت شکایت کنم پس راهتو بگیر و برو.... انگشتمو جلوش تکون دادم و اینبار به پدرش نگاه کردم و گفتم +...و دیگه هیچوقت هیچ جا برای من دردسر درست نکن چون من نه از پولتون و نه از قدرتتون نمیترسم...بهمم نزدیک نشو امیدوارم فهمیده باشین!!! نموندم چیزی بگه و با پیمان رفتیم سمت ماشینش بلاقاصله تاسوار شدیم نیک که صندلی عقب نشسته بود گفت -...چی میگفت این دختره؟ پیمان باخنده گفت +...دیگه مهم نیست چی میگفت....دلا شستش انداختش رو بند این اولین بار بود پیمان منو بااسم کوچیک صدا میکرد سریع از توآینه به نیک نگاه کردم که اخماش رفته بود توهم بااینکه کاری نکرده بودم و تقصیر من نبود اما نمیدونم چرا هول شدم!! من تواین چند مدت فقط سه چهار بار با پیمان صحبت کرده بودم اونم کاملا رسمی....هیچوقت بهش اجازه نداده بودم با من صمیمی برخورد کنه..... ماشین توسکوت بدی فرو رفته بود نیک سکوت رو شکست و گفت -...پیمان ماشین من دوتا خیابون پایین تره مارو اونجا پیاده کن دمت گرم پیمان سرتکون دادو رو به من گفت +...من تایمم خالیه اگه بخوای میتونم تورو برسونم خونت مزاحم نیک نشی اگه نیک کار داره دیگه واقعا داشتم شاخ در میاوردم از این صمیمیت و قبل ازاینکه نیک جواب بده خودم گفتم +...‌مرسی ازتون....ولی باخودنیک کار دارم قراره باهم جایی بریم از عمد جمع بستم که بفهمه خوشم نیومده نیک هم دیگه چیزی نگفت رسیدیم به ماشبن تشکر کردیم و پیاده شدیم برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #روژیار رو سرچ کنید👇رمان اونجا تاالان بیشتراز ۷۰۰صفحه گذاشته شده👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده https://t.me/BaghStore_app/898 اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
2 4130Loading...
12
#رمان_روژیار #۶۶ انقدر کارای عقب افتاده داشتم که تاشب نفهمیدم چطور گذشت یه شام فوری خوردم و خوابیدم نیک از صبح که رفته بود خبری ازش نبود منم سراغی ازش نگرفتم باید یه حد و حدودی رو رعایت میکردم این همه سال قوانین و خط قرمزای خودموداشتم این چندوقت حسابی همه چیو فراموش کرده بودم صبح رفتم شرکت بازم تلما نیومده بود یه پیام برای پیمان دادم و نوشتم "...سلام خوبین؟ یه سوال داشتم تلما تاالان متوجه ی شکایت من شده؟..." گوشیو کنار گذاشتم و مشغول کارام شدم اگه تلما فهمیده باشه باید بیشترمراقب باشم اون میدونه من تنهام و ممکنه اذیتم کنه پیمان جواب داد و نوشت آره تاالان قطعا فهمیده پس برای همینم نمیاد شرکت... چتد روز گذشت و تاریخ رسمی دادگاه مسخص شد روی صتدلی توی تراس نشسته بودم که گوشیم زنگ خورد بادیدن اسم نیک زیرلب گفتم پس بالاخره پیدات شد این چندروز اصلا باهم درتماس نبودیم تماسووصل کردم و گوشیو روی گوشم گذاشتم +...سلام -...سلام چطوری +...خوبم چخبر -...خبرا که پیش توعه تاریخ دادگاهت معلوم شد +...آره هفته ی ایندست توهستی؟ -...آره تااون موقع هستم +...خوبه میای دادگاه؟ -...لازم باشه آره +...بلیطت برا چندشنبه هست؟ -...چهارروز بعد دادگاهت +...که اینطور -...آره....زنگ زدم حالتو بپرسم اگه کاری چیزی داشتی بهم زنگ بزن باشه؟‌اگه این دختره هم اومد سراغت بهم خبر بده +...باشه حتما ...فکر نمیکنم بیاد... -...باشه مراقب باش +...مرسی توام گوشیو قطع کردم و روی میز حصیری کوچولوی جلوی پام گذاشتم مطمعن بودم بارفتنش تایمدت بهم سخت میگذره ولی ذات انسان انعطاف پذیره چندوقت که بگذره عادت میکنم به نبودنش و کم کم همه چی راحت تر میشه اینومن بیشتراز همه درک میکردم منی که یاد گرفتم میشه دل تنگ شد اما باهاش کنار اومد منی که فهمیدم هیچ چیز تو زندگی آدم ماندگار نیست هرکسی یروزی از زندگیمون میره چه زود چه دیر برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #روژیار رو سرچ کنید👇رمان اونجا تاالان بیشتراز ۷۰۰صفحه گذاشته شده👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده https://t.me/BaghStore_app/898 اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
2 8740Loading...
13
این داستان براساس #واقعیت نوشته شده #کاژه #پارت ۱۳۱ پسرا با نیم تنه ی برهنه فقط شلوار پاشون بود و دخترا با یه دامن کوتاهه چرم مشکی و نیم تنه ی مشکی باریتم اهنگ داشتن میرقصیدن من هنوز هنگ بودم چراتویه مهمونی عادی همچین چیزی باید باشع؟ این مهمونی اصلا عادی نبود هیچیش عادی نبود کاش نیومده بودم.... کاش الان برگردم.... همه با لذت داشتن به رقصندها نگاه میکردن اراز از پشت سر منوتوبغلش گرفت تحریک شدن و برامدگی شلوارشو حس میکردم دستای سردمو به میز جلوم گرفتم که از حال نرم من میخ صحنه ی جلوم شده بودم اماانگار هیچی نمیدیدم نمیخواستم باور کنم خودمو توچه دردسری انداختم من کجااومدم؟ بین چه ادمایی!؟ چجوری خلاص شم؟ دستای اراز روی شکم و کمرم میچرخید سرمو چرخوندم و با دیدن دخترای میز بغلی که نیمه برهنه توبغل پسرا بودن هینی گفتم و از جا پریدم اراز دستاشو دو طرفم روی میز گذاشت و گفت -...خب بالاخره رسیدیم به جای خوب و مورد علاقه ی من باترس خیره شدم بهش هیچ ایده ای نداشتم که الان میخواد چی بشه کامران کنار اراز ایستادو گفت -...یادت که نرفته دخترای مو بلندو باید اول با من شریک شی داستان #واقعی از دنیای متفاوت #BDSM . این ماجرای واقعی رو اینجا بخونید. داستان دختری که اتفاقی وارد یه #مهمونی میشه...جایی که فکر میکنه همه چیز قراره عادی باشه اما اونجا جایی برای آدمایی باخواسته و #فانتزی های #جنسی هست.از رابطهای چند نفره گرفته تا خیلی چیزای متفاوت دیگه...ـ این رمان روی اپلیکیشن #باغ_استور منتشر میشه اما شما اینجا میتونید پارت به پارت هم بخونید👇💗👇💗 https://t.me/saraa_novell/31840
2 4710Loading...
14
#رمان_روژیار #۶۵ چند بار صداش کردم تابیدار شه در نهایت با یه هوم کلافه منو بیشتر به خودش فشرد و دوباره خوابید توبغلش و باگرمی دستاش دوباره چشمام گرم شد و خوابم برد اینبار وقتی بیدار شدم نیک بیدار بود و مستقیم داشت به من نگاه میکرد قبل ازاینکه من چیزی بگم گفت -...تفهمیدم کی خوابم برد دیشب! +...منم با صدایی که توش خنده موج میزد گفت -...‌ولی خیلی خواب خوبی بود پشت چشمی براش نازک کردم وگفتم +...منم اگه یکیو بین دست و پاهام قفل میکردم و میخوابیدم قطعا بهم خوش میگذشت با تهه آرنجم ضربه ای به شکمش زدم و تویه حرکت نشستم سرجام هنوز کامل ننشسه بودم که دستم از پشت کشیده شد هینی گفتم و افتادم نیک صورتشو آورد جلوی صورتم و گفت -....خبلیا ارزوشونه الان جای تو باشن +...پس میتونی بری پیش همون خیلیا.... اینبار محکمتر زدمش کنار و بلند شدم خودمم ازاین توفیق اجباری بدم نیومده بود ولی این پسر همینجوریش روش زیاد بود دیگه وای به حال وقتی که بفهمه خوشمم میاد دوباره گوشیش زنگ خوردو مجبور شد سریع بره نمایشگاه... نشستم روی کاناپه و به پتو بالشتی که دیشب مشترکا رومون بود نگاه کردم کارم درست نبود..... یه پسر غریبه رو توخونم راه میدادم.... اجازه میدادم منو ببوسه... توبغلش میخوابیدم.... بدون اینکه هیچ نسبتی بین ما باشه.... من هیچوقت همچین آدمی نبودم..زیگه خودمو نمیشناختم....باید بامشاورم حرف میزدم.... ولی خودم بهتراز هرکسی میدونستم چرا دربرابر نیک کوتاه میام.... من بعد از مدتها کسیو پیدا کرده بودم که دلی داشت بهم محبت میکرد من بعد از مدتها یه اغوش پیدا کرده بودم نفس عمیقی کشیدم و بلند شدم ولی باید خودمو کنترل میکردم تاهمینجاشم زیادی پیش رفتم باید حواسمو جمع میکردم معلوم نبود اگه جلوی خودمو نگیرم دفعه بعد توچه حالی باشیم.... برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #روژیار رو سرچ کنید👇رمان اونجا تاالان بیشتراز ۷۰۰صفحه گذاشته شده👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده https://t.me/BaghStore_app/898 اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
3 4970Loading...
15
#رمان_روژیار #۶۴ پالتومو بستم دستمو توجیبم فرو کردم و گفتم +...راستی توخواهربرادر داری؟ ‌-...آره یه خواهر کوچکتر دارم اسمش نیلاست +...آها خوبه باهم قدم زدیم عکس گرفتبم برای ناهار دوباره برگشتیم جای اولی که بودیم بعد ناهار از اونجا حرکت کردیم و رفتیم چند جای دیگه ساعت ده شب رسیدیم جلوی خونه ی من روبه نیک گفتم +...خیلی خیلی خوش گذشت مرسی از پیشنهادت خیلی خوب بود -...مطمعن بودم خوشت میاد بااینکه هوا سرد بود ولی عجیب بهم چسبیده بود این تفریحه یهویی... +...خداروشکر فردا تعطیله کی جون داشت صبح زود بیدار شه بره سرکار؟ -...‌کی جون داره اون همه راه بره تاخونه؟ چپ چپ نگاش کردم و گفتم +...‌تنبل پاشو بیا بالا...چون خسته ای بهت حق میدم ولی دفعه بعد ازاین خبرا نیستا نیک هم بدون تعارف ماشینو پارک کردو و باهم رفتیم بالا +...حوله تمیز تو حمام هست ولی لباس مردونه ندارم که بهت بدم اگه بخوای دوش بگیری ‌-...عب نداره دوش مبگیرم دوباره همینارو مبپوشم +...باشه من تواتاقم میرم حمام توام از حمام اون یکی استفاده کن -...‌حله بلافاصله هردو رفتیم دوش گرفتیم من زودتر اومدم بیرون نیک هنوز نیومده بود یه چایی گذاشتم و شوفاژا رو ببشتر کردم هنوز سرما تواستخونام بود چایی حاضر شده بود که نیک اومد بیرون +...برو تواتاق موهاتو خشک کن -...‌مرسی...توخوابت میاد؟ +...من نه چطور؟ یه فیلم بذار باهم ببینیم...پتوهم بیار نیک اصلا تعارفی تبود هرچی میخواست مستقیم میگفت خندم میگرفت اگه من بودم عمرا اگه میتونستم انقدر راحت رفتار کنم یه فیلم کمدی امریکایی گذاشتم برای نیک پتو آوردم و کنار هم نشستیم و شروع به دیدن فیلم کردیم نیمهای فیلم احساس کردم چشمام سنگین شده و نفهمیدم کی همونجا خوابم برد باصدای زنگ گوشی نیک از جا پریدم و بادیدن وضعیتی که توش بودم خشک شدم توسالن و علنا توبغل نیک خوابیده بودم پتوش روی هردومون بود و دستش دور کمرم بود گوشیش انقدر زنگ خورد تاقطع شد اما نیک اصلا بیدار نشد ضربان قلبم ازاین نزدیکی روی دو هزار بود سرمو بلند کردم و به چهرش نگاه کردم مژهاش بلند بود پوستش صاف بود و یه بینی متناسب با چهرش داشت آروم خودمو عقب کشیدم تا از بغلش بیام بیرون اما نیک چرخید و علنا منو بین دست و پاش قفل کرد عالی شد.... حالا دیگه تکونم نمیتونم بخورم... برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #روژیار رو سرچ کنید👇رمان اونجا تاالان بیشتراز ۷۰۰صفحه گذاشته شده👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده https://t.me/BaghStore_app/898 اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
3 4450Loading...
16
#۶۳ #رمان_روژیارالان داشت اعتراف میکرد؟ که جذب من شده؟ باید به خودم میگرفتم؟ این مرد انقدر غیر قابل پیش بینی بود که تاوقتی خودش مستقیم اعتراف نکنه هیچیو به خودم نمیگیرم لبخندی زدم و لب زدم مرسی نگاهمو به آب روون دادم و بی هوا گفتم +...آخرین سفری که با مامان بابام رفتم یجایی رقتیم شبیهه اینجا....بابام خیلی آدم ارومی بود شاید این آروم بودن من به اون رفته باشه...مامانمو خیلی دوست داشت خانواده مادریم وضع مالی خوبی داشتن و بابام همه ی تلاششو میکرد که مامانم توخونه ی اون اذیت نشه +...بابات چیکاره بود؟ -...پزشک عمومی بود دلش مبخواست تخصص بگیره اما خب نتونست...بعد از فوتشم حقوقش بحساب من میومد...خدا میخواست که دستم جلوی کسی دراز نباشه چنددقیقه توسکوت گذشت نیک بهم نزدیک شد کنارم نشست و گفت -...اگه یروزی بیان سراغت بهشون فرصت حرف زدن میدی؟ میبخشیشون؟ بدون مکث گفتم +...نیک من حتی از کسی که اونارو بشناسه هم دوری میکنم هیچ جای حرف و بخششی نمونده -...حتی باخاله یا داییت؟ +...‌اونا فهمیدن مادرشون یه دختر بی پناهو آواره کرد من چند ماه منتظرشون بودم که یکیشون بیاد سراغم من چند سال اون خونه رو نفروختم تاشاید یکیش پیداش شه ولی هیچکدوم خبری از من نگرفتن همشون برای من مردن نیک دوباره خواست چیزی بگه که گفتم +...هیچی اونارو توجیه نمیکنه نیک چرا سنگشونو به سینه میزنی؟ حتی جلوم جون بدن هم برام مهم نیست دیگه حتی یادم نمیاد چه شکلی بودن تونگاهه نیک حسی بود که درکش نمیکردم یه سردرگمی غم و خشمی که دلیلشو نمیفهمیدم جملم که تموم شد انگار چشماش بی فروغ تراز همیشه شد برق چشماش پرید و گفت -...ولش کن اعصابتو خورد نکن اومدیم اینجا یکم ریلکس کنیم سفارشامون رو آوردن یکی از بهترین صبحانهایی بود که تاحالا تست کرده بودم همه چیز طبیعی و عالی بود بعد از صبحانه از الاچیق زدیم بیرون یه مسیر سنگی جلوی رومون بود که کنار آب بود و میشد اونجا قدم زد برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #روژیار رو سرچ کنید👇رمان اونجا تاالان بیشتراز ۷۰۰صفحه گذاشته شده👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده https://t.me/BaghStore_app/898 اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
4 2430Loading...
17
#۶۲ #رمان_روژیار برگشتم داخل لباسایی که میخواستم بپوشم رو اماده کردم شام رو زودتراز هرشب خوردم و خوابیدم صبح وقتی بیدار شدم نیک پیام داده بود ۷در خونتم سریع اماده شدم و راس هفت نیک اومد سوار شدم و گفتم +...سلام کجامیریم؟ باصدایی که خنده توش موج میزد گفت -...سلام مرسی منم خوبم توحالت چطوره؟ +...نیکسام بگو دیگه -...توفقط بشین یجایی میبرمت که تاعمر داری یادت نره طول کشید تارسیدیم تومسیر از همه چی حرف زدیم اما بیشتر از گذشته و وقتی پدر مادرم زنده بودن صحبت کردیم نیک مدام سوال میپرسید اراینکه وقتی زنده بودن رفتار بقیه خانواده باهامون چطور بود! ازاینکه چرا دایی و خالهام نیومدن دنبالم؟ سوالای زیادی پرسید انقدر حرف زدیم که دیگه خستم شد چشامو بستم و گفتم رسیدیم صدام کن تازه چشام گرم شده بود که نیک صدام کردو گفت -...دلا پاشو دختر....ببین کجا آوردمت سیخ نشستم سرجام چیزی که میدیدم باورم نمیشد وسط شهر به این بزرگی..... پیاده شدم و به ویوی روبروم نگاه کردم چندتا الاچیق وسط آب بود آب آروم و زلال خیلیم خلوت بود باذوق گفتم +...چقد خوشگله چرااتقد خلوته؟ نیک دستشو دور شونم انداخت و گفت -...چون هنوز خیلیا کشفش نکردن بریم صبحانه بخوریم باقدمای اروم بین سنگا راه رفتیم و الاچیقی که دقیقا وسط اب ها بود رو انتخاب کردیم برعکس بیرون هوای داخل الاچیق حسابی گرم بود پالتومو بیرون آوردم وگفتم +...دلم میخواد پاهامو بزنم توآب -...سرمامیخوری خیلی سرده +...آره میدونم تابستون باید اینکارو کرد.... نگاهمو به مسیر آب دوختم و گفتم +...چقدر آرومه چقدرحس خوبی داره -.... همین سکوت و ارامشش منو جذب خودش کرد سرمو کج کردم و نگاش کردم نگاهمون قفل هم شدو لب زد -...درست مثل تو برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #روژیار رو سرچ کنید👇رمان اونجا تاالان بیشتراز ۷۰۰صفحه گذاشته شده👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده https://t.me/BaghStore_app/898 اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
4 9050Loading...
18
#رمان_روژیار #۶۱ پتو رو ازم گرفت اما عقب نرفت اتاق تاریک بود و ففط نوری ک از تراس میومد یکم روشنش کرده بود دستشو آورد جلو سرانگشتشو نرم روی صورتم کشید قدرت عقب کشیدن یا پس زدنشو نداشتم برای من همین نوازشای کوتاه هم خواستنی بود دوباره نگاهه سنگینشو حس کردم باصدای آرومی گفت -...روزی برمیگردم که بتونم دست پر بیام پیشت و همه چیزو حل کنم منظورشو نفهمیدم حرکت دستاش اجازه نمیداد مغزم فعال بمونه همه ی بدنم داغ شده بود تویه خلصه ی شیرین بودم که یهو همه جا سرد شد چشمامو باز کردم اتاق خالی بود و نیک دیگه روبروم نبود منم عین احمقا وسط اتاق ایستاده بودم ب واقعا احمقی دلا... احمقی که تا میاد سمتت شل میشی وجلوشو نمیگیری...ولی اون ازت فاصله میگیره...اینهمه سال نذاشتی هیچکس بهت نزدیک شه چیشده حالا وا دادی دختر؟ انقدر از خودم شاکی بودم که حتی نرفتم شب بخیر بگم فقط رفتم توتخت چشمامو بستم و سعی کردم بخوابم صبح که بیدار شدم نیک رفته بود سه روز گذشت نه نیک زنگ زدو نه من.... کارای دادگاهیم شروع شده بود و تلما از دیروز دیگه نیومد شرکت.... یه موهیتو برای خودم درست کردم و رفتم توتراس پتو رو پیچیدم دور خودم و به خیابون زل زدم ویو تراس سالن رو به خیابون بود و گاهی چند ساعت اینجا به هیاهوی آدما نگاه میکردم گوشیم زنگ خورد و اسم نیک اومد روی صفحه.... نمیخواستم جوابشو بدم اما دستم بی اختیاو رفت سمت گوشیو تماسو وصل کردم -...چی داری میخوری؟ باتعجب گفتم +...توکجایی؟ -...روبروت اون سمت خیابون بلند شدم پتو از دورم باز شد رفتم لب تراس ودیدمش +...از اینطرفا؟ -...یکاری داشتم این اطراف اومدم انجام بدم +...اها بسلامتی چیه دختر!نکنه توقع داری بگه اومدم تورو ببینم ! -...برو زیر پتوت که هوا سرده منم باید برم...راستی +...بله؟ -...قرار شد بهم خبر بدی فردا خالی هستی؟ +...آره خالیم -...خوبه صبح ساعت۷اماده باش لباس گرماتو بپوش...برم که دیرم شد فعلا باماشین یه بوق زدوحرکت کرد اون رفته بود ولی من تاچند دقیقه همونجا مسیررفتنشو نگاه میکردم برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #روژیار رو سرچ کنید👇رمان اونجا تاالان بیشتراز ۷۰۰صفحه گذاشته شده👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده https://t.me/BaghStore_app/898 اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
3 5810Loading...
19
#رمان_روژیار #۶۰ نگاهمو ازش گرفتم نگاهش انقدر سنگین بود که نفسمو توسینه حبس میکرد نگاهی که معنیشو نمیفهمیدم ماهمو بوسیدیم اون دوشب توخونه ی من بوده و اگه کسی ازم بپرسه این مرد کیه پیش تو؟!!نمیدونم چی بگم! دیگه هیچ حرفی بینمون زده نشد جو از همیشه سنگین تر بود هزار تا فکر توسرم بودکه نمیتونستم حتی یکیشو به زبون بیارم ظرفا رو جمع کردم و با میوه و چایی رفتم توسالن +...اینجا نمایشگاهو به کی میسپاری؟ -...یکی دونفرهستن بهشون اعتماددارم خودمم از دور حواسم هست +...بازم هرچی باشه مثل وقتی که خودت بالا سر کار باشی نمیشه -...اره ولی خب مجبورم باید برم یکارایی هست که باید برم تمومشون کنم +...اوهوم درسته بالاخره اونجا برای توخونه و خانواده محسوب میشه نیک سر تکون داد و دوباره سکوت شد -...به پیمان گفتم تاوقتی من ایرانم اگه تونست کارای شکایتو تموم کنه تا خیالم راحت شه +...خداکنه....اینجا که کارای دادگاهی طول میکسه بعیدمیدونم بشه زود جمعس کرد -...میشه احتمالا تویه جلسه هم به نتیجه میرسه چون ما شاهد و فیلم دوربینای مداربسته رو داریم نمیتونه تکذیب کنه ‌+...امیدوارم همین بشه یکم دیگه باهم حرف زدیم حرفای عادی و معمولی دیگه داشت دیرمیشد باید میخوابیدم از جام بلندشدم و گفتم +...برات پتو میارم همون پتوی خودت ک اون چندشب روت بود ‌-...اونو به کس دیگه نده بذار کنار برای من +...تو که نیستی...میخوای باخودت ببرش -...کسی چه میدونه شایدیروزی برگشتم...بذار برای همون موقع +...حتما از کنارش ردشدم و وارد اتاق شدم پتو رو کشیدم بیرون و قبل ازاینکه ببرمش به خودم نزدیکش کردم و بوییدمش عطر نیک کل پتورو گرفته بود دوباره یه نفس عمیق دیگه کشیدم چرخیدم و بانیک تودرگاهه در روبرو شدم بانگاهی که داشت داد میزد مچتو گرفتم سریع پتو رو آوردم پایین و گفتم +...مبخواستم مطمعن شم تمیزه اومد جلو و بانیشخند گفت -...من که ازت توضیح نخواستم برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #روژیار رو سرچ کنید👇رمان اونجا تاالان بیشتراز ۷۰۰صفحه گذاشته شده👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده https://t.me/BaghStore_app/898 اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
4 0270Loading...
20
جدیدترین نسخه اپلیکیشن باغ استور سیستم عامل : اندروید (Android) تاریخ انتشار : 23 اردیبهشت 1403 مختص موبایل های سامسونگ،شیائومی،هوآوی و ... * لزوما نیازی به حذف برنامه قبلی نیست، بصورت عادی می توان این فایل را دانلود و با کلیک بر روی آن شروع به بروزرسانی کنید. * سوابق کتابخانۀ شما محفوظ است و با پاک شدن برنامه یا حتی صدمه به موبایل شما، اتفاقی برای کتاب های خریداری شده نخواهد افتاد؛ شما کافیست سیمکارت ثبت نامی را داشته باشید. (سیمکارتی که با آن وارد می شوید باید حتما روی همان موبایلی باشد که برنامه را نصب می کنید) * حتما برای دریافت اطلاعیه های ضروری و آموزش های مهم در کانال تلگرام ما عضو بشوید : @BaghStore_APP * اکانت مخصوص پشتیبانی مشکلات نصب : @BaghStore_Admin برای مشکلات غیر از نصب، مثل پرداخت ها و ... به پشتیبان داخل اپلیکیشن پیام بدهید. (آدرس: پایین برنامه سمت چپ، صفحه بیشتر، بخش پشتیبانی باغ استور) * دانلود برنامه از وبسایت باغ استور : www.BaghStore.net/app
2 4480Loading...
21
😍💋#تخفیف روز #دختر😍😘 ۲۵ درصد روی قیمت همه رمان هایی که فایل pdf روی کانال فروخته میشه لیست چک کنید رمان ها رو چک کنید https://t.me/mynovelsell/2591 برای خرید به ادمین ها پیام بدید @ng786f @sjo_sara حتما شماره کارت جدید برای واریز دریافت کنید و لطفا قبل تایید ادمین به قبلی ها سر خود واریز نکنید😘😘
3 9680Loading...
22
#رمان_روژیار #۵۹ حجم مواد پاستا رو دوبرابر کردم و گفتم +...میخوری پاستا؟ -...آره خیلی گرسنمه صداش انقد نزدیک بود که از جا پریدم دستمو روی قلبم گذاشتم و گفتم +...یه سری صدایی چیزی قلبم ریخت دوباره برگشتم سرجام و مشغول شدم اماهنوز نزدیکی نیک رو حس میکردم حتی صدای نفساشو میشنیدم حرفی بینمون ردو بدل نمیشد انگار بی حوصله بود و فکرش مشغول بود پاستاهارو از صافی رد کردم و قاطی موادم کردم نیک نیم نگاهی بهم انداخت و گفت -...بلیطم برای دوهفته دیگست قاشق توی دستم بود داشتم موادو قاطی میکودم اما توهمون حالت خشک شدم زود به خودم اومدم و گفتم +...به سلامتی چه زود فکر میکردم دیرتر میری -...دیگه کاری اینجا ندارم +...اها خیلیم خوب به لرزش ریز دستم نگاه کردم نیک پشت سرم بود شعله رو تنظیم کردیم و چرخیدم سمتش نگاهش مثل همیشه نبود زیادی سنگین بود +...خسته بنظر میای!! -...امشب توخونت جا برا من پیدا میشه؟ +...قول نمیدم نوک بینیمو بین انگشتاش فشار دادو گفت -...بچه پررو هردو ساکت شدیم نگاهه اون هنوز روی من بود ولی من نگاهمو ازش گرفتم بهتره به این نگاها عادت نکنم موندگار نیست همین الانشم همه چی به اندازه ی کافی سخت هست.... نیک یه قدم اومد جلو از جا پریدم و به بهونه ی اماده شدن پاستاها ازش دور شدم میز رو چیدم و پاستاهارو توی ظرف ریختم +...من با سس تند میخورم توچی؟ -...نه من معمولی میخورم روبروی هم نشستیم و مشغول شدیم اماهردومون بیشتر داشتیم باغذامون بازی میکردیم نیک بدون مقدمه گفت -...آخرهفته برنامه ای نداری یه جایی بریم؟ +...کجا؟ -...هرجا....فعلا مشخص نیست میدونستم که برنامم خالیه ولی بااین حال گفتم +...نمیدونم باید چک کنم بهت خبر میدم -...باشه منتظرم +...دوستات میدونن میخوای بری؟ -...نه نگاهش رو به چشمام دوخت و گفت -...جز توهیچکس خبر نداره برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #روژیار رو سرچ کنید👇رمان اونجا تاالان بیشتراز ۶۰۰صفحه گذاشته شده👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده https://t.me/BaghStore_app/898 اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
5 0750Loading...
23
هنوز حرفم کامل نشده بود پارچه ی روی میزو بالا فرستاد و رفت زیر میز بادستاش پاهامو باز کردو گفت -...#طبیعی رفتار کن نور سالن کم بود و بعید بود کسی متوجه حرکت حامد شدع باشع سعی کردم پاهامو بردارم اروم گفتم +...داری چیکار میکنی یکی میبینع آبرومون میره -... هیچکس نمیبینع اگه تواروم باشی توهمین بین از بین چاک لباسمو دستشو به #بین پام رسوند #شرتمو کنار داد انگشتشو بین پام کشید و من فقط تونستم ا#ه بکشم دیگه نمیتونستم مقاومت کنم حتی نمیتونستم طبیعی رفتار کنم شرتمو بیرون اورد صندلیمو جلو کشیدم پاهامو باز کرد و #داغی #زبونشو بین پام کشید دلم میخاست جیغ بزنم ناخوداگاه پاهامو باز تر کردم دستمو مشت کردم چشمای خمارمو به پایین دوختم که کسی نفهمه اینجا چخبره انگشت و زبونش باهم بین پام میچرخید انگشتشو کامل واردم کرده بود اولین بار بود انگشتشو تا ته واردم میکرد ترکیب درد و #لذت بود حرکت انگشتشو تند تر کردو داشتم به اوج میرسیدم پارچه ی روی میز رو چنگ زدم لبمو گاز گرفتم ک صدام در نیاد چشمام داشت بسته میشد #رمان_هات #رمان_بزرگسالان فایل کاملش اینجاست👇🏻 https://t.me/mynovelsell/1317
3 6330Loading...
24
#رمان_روژیار #۵۸ قرار شد من بهش وکالت بدم و همه ی کارارو بدون حضور من انجام بده سفارشامون رو آوردن چند دقیقه توسکوت گذشت و گفت -...میتونم بپرسم اسمتون چیه؟ +...دلا اسمم دلا هست -...نیک خیلی ازتون تعریف میکرد +...ممنون لطف دارن یکم دیگه باهم صحبت کردیم شمارهامون رو بهم دادیم و خدافظی کردیم باقدمای آروم رفتم سمت ماشینم و توهمین فاصله زنگ زدم به نیک یکم طول کشید تاحواب بده دورش شلوغ بود قبل ازاینکه من حرف بزنم باصدای بلندگفت -...دلا بعد بهت زنگ میزنم بعدم گوشیو قطع کرد رسیدم به ماشین و حرکت کردم سمت خونه.... خونه رو گردگیری کردم داروهامو خوودم شام درست کردم خوردم یکم کارای عقب افتاده شرکت رو انجام دادم اماهمچنان خبری از نیک نبود دیگه بیخبالش شدم و خوابیدم روز بعد رفتم شرکت و برگشتم دوباره با وکیل همو دیدیم و کارای نهایی رو انجام دادیم دلم میخواست بپرسم ببینم از نیک خبری داره یانه!اما روم نمیشد.... آخرم نپرسیدم و ازش خداحافظی کردم به توچه اخه دختر؟ مگه عهد بسته هرروز به توزنگ بزنه یا پیام بده.. مگه دوست پسرته اخه.... همین روزا هم میخواد کلا بره بس کن دیگه... قبل اون مگه زندگی نمیکردی؟؟ چرا یادم نمیاد قبلا چطور زندگی میکردم اصلا روزامو چطور میگذروندم ٻدون حضور هیچ دوستی هیچ رفیق و آشنایی... باهمین فکرا رسیدم خونه... داشتم برای خودم پاستا درست میکردم که زنگ خونه رو زدن اصولا کسی خونه من نمیومد شایدم یکی از همسایهاست ایفون رو جواب دادم و باشنیدن صدای نیک تعجب کردم درو باز کردم و خودم رفتم تواتاق لباسامو عوض کردم تااون رسید بالا منم از اتاق اومدم بیرون تو درگاهه در ایستاد و گفت -...مهمون ناخونده نمیخوای؟ +...بیاداخل...این چه حرفیه درو بست و گفت ‌-...با پیمان حرف زدی؟ـ +...آره امروز بهش وکالت دادم برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #روژیار رو سرچ کنید👇رمان اونجا تاالان بیشتراز ۶۰۰صفحه گذاشته شده👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده https://t.me/BaghStore_app/898 اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
3 6700Loading...
25
#رمان_روژیار #۵۷ فقط دوسه قدم باهاش فاصله داشتم که ایستادم بدون اینکه بهش دست بزنم باپوزخند گفتم +...حتی ارزش حرف زدنم نداری هرفکری میخوای بکن ولی حق نداری تومحل کارم بهم توهین کنی وگرنه ازت شکایت میکنم اونم مثل من پوزخندی زدو گفت -...وای وای ترسیدم...اگه من بخوام همین لحظه میتونم از کار بیکارت کنم تاخواستم جواب بدم در اتاق باز شد و اقای پرند بااخمای درهم رو به هردومون گقت -...سریع برید تواتاق من....فورا پشت هم وارد اتاق شدیم پرند درو بست و گفت -...خانوما مثل اینکه فراموش کردین کجا هستین!مشکلات شخصی شما جایی اینجا نداره....من از شما رفتار حرفه ای میخوام تلما پرید بین حرفش اما با نگاهه توبیخ گر پرند ساکت شد هیچوقت انقدر عصبی ندیده بودمش باحرص و خشم رو به تلما گفت -...شما باخودت چی فکر کردی که میگی اگه من بخوام همین لحظه از کار بیکار میشی؟درسته پدرت آدم بانفوذی هست ولی اینجا شرکت منه....پس تانخوام سنگم جابجا نمیشه خانوم...خیلی روی خودت حساب کردی.... بعدم رو به من گفت -...از شما هم توقع رفتارمناسب تری داشتم خیلی ناامیدم کردین....حالا هم برگردین سرکارتون...دیگه تکرار نشه بایه معذرت خواهی کوتاه برگشتم اتاقم بقیه هم دیگه حرفی نزدن بلاقاصله گوشیمو برداشتم به نیک پیام دادم و گفتم یه وکیل خوب بهم معرفی کنه که شکایتمو پیگیری کنم تایم کاری که تموم شد نیک زد و قرار شد عصر باوکیلش همو ببینیم تاتهه این بازی رو میرفتم تا به اون دختره از خود راضی حدشو نشون بدم رفتم باشگاه یه دوش گرفتم و حرکت کردم سمت جایی که با وکیل نیک قرار داشتم به موقع رسیدم چشم چرخوندم ودنبال یه مرد حدودا۳۵ساله با موهای جو گندمی گشتم دیدمش صندلی رو عقب کشیدم و روبروش نشستم باهم احوال پرسی کردیم یه عینک طبی رو چشمش بود برداشت گذاشت روی میزو گفت -...نیکسام خلاصه برام تعریف کرد که چیشده اما میخوام از زبون خودتون بشنوم فقط قبلش یچیزی سفارش بدیم و بعد شروع کنیم آدم راحتی بود و اینطوری اضطراب منم کنارش کمتر شد و ریلکس شدم سفارشا رو دادیم و من هرچی به ذهنم رسید بعلاوه ی دعوای امروز تعریف کردم برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #روژیار رو سرچ کنید👇رمان اونجا تاالان بیشتراز ۶۰۰صفحه گذاشته شده👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده https://t.me/BaghStore_app/898 اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
3 7550Loading...
26
#رمان_روژیار #۵۶ نمیخواستم انقدر تلخ باشم ولی حقیقت همین بود چه من بخوام چه نخوام بعد از یه مدت این فاصله اثر خودشو میذاره همین چیزهای کوچکی هم که تجربه کردیم کم کم محو میشن هیچوقت فراموش نمیشن اما نادیده گرفته میشن -...پس وقتی من از ذهنت بیرون رقتم برو سراغ آریا ولی حالا نه ... +...تونمیتونی برای من زمان تعیین کنی...یا بگی چیکار کنم... ‌دوباره برای هم گارد گرفته بودیم و اینبار واقعا کنترلش داشت از دستم درمیرفت اونم نظر منو داشت کلافه چنگی به موهاش زد بلند شدو گفت -...الان حوصله ی این بحثو ندارم ادامه ندیم بهتره منم سر تکون دادم نیک پاکت سیگارشو از جیبش بیرون آورد یه نخ بیرون آورد و گفت -...میکشی؟ +...آره یکی بده باهم وارد تراس شدیم دوتا نخ سیگار روشن کرد و یکیشو بهم داد -...نمبدونستم سیگارمیکشی +...نمیکشم...درحد تفریحی فقط نگاهمون بهم بود همزمان هردومون دودشو حبس کردیم و بعد از چند لحظه دادیم بیرون -...حرفه ای هم میکشی +...یچیزایی بلدم یجوری هردومون ریلکس داشتیم حوف میزدیم انگار نه انگاو همین پنج دقیقه پیش میخواستیم همو خفه کنیم برگشتیم داخل خونه نیک گفت -...اومدم که مطمعن شم حالت خوبه و برم +...دیروقته بمون صبح برو -...باشه پس میمونم باخنده اشاره کردم به پتو بالشتش و گفتم +...یکم تعارف میکردی حداقل....اینارو هنوز جمع نکردم همینجان بنداز روت -...من اهل تعارف نیستم پیشنهادت خوب بود خودمم حوصله ی رانندگی نداشتم +...خوبه راحت باش خلاصه...من برم بخوابم که صبح زود باید بیدار شم وسایلمو اماده کردم و خوابیدم همین دو روز تعطیلی تنبلم کرده بود و صبح بزور از جام پاشدم نیک هم بامن بیدار شدو باهم زدیم بیرون اماهردو جدا جدا رفتیم به موقع رسیدم شرکت اول رقتم پیش اقای پرند که باهاش صحبت کنم و بعد وارد اتاق خودم شدم هنوز نیم ساعت نبود نشسته بودم که تلما اومد تواتاق بادیدن من باتعجب گفت -...خیلی سگ جونی...البته اگه منم بودم یه پسر خوشتیپ شبا میومد ازم پرستاری میکرد دو روزه سرپا میشدم به جز من پنج نفر دیگه هم داشتن صحبتای تلما رو میشنیدن و همین باعث شد عصبانیتم تو یه لحظه به اوج برسه و پا تند کنم سمتش برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #روژیار رو سرچ کنید👇رمان اونجا تاالان بیشتراز ۶۰۰صفحه گذاشته شده👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده https://t.me/BaghStore_app/898 اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
3 7630Loading...
#۷۵ #رمان_روژیار درو بستم و همون جلوی در جعبه رو باز کردم یه ادکلن بایه عروسک کوچولوی دلفین که یه قلب تودستش بود جعبه ادکلن رو بیرون اوردم بازش کردم و بوی عطر نیک رفت تومشامم... ناخواسته لبخند پررنگی روی صورتم نشست این بهترین چیزی بود که الان میتونست حالمو خوب کنه کل روزتاآخرشب حالا بابوی نیک بهتراز چیزی که فکرشو میکردم گذشت ولی از روز دوم همه چی بدترشد حتی بوی عطرشم حالمو بهتر نکرد حتی بدترم کرد ده روز گذشت ده روزِ سخت و طاقت فرسا... میرفتم شرکت برمیگشتم خرید میکردم ولی انگار یچیزی کم بود.... دوباره دردی که با ترد شدنم از خانواده تجربه کردم اومد سراغم دوجلسه رفتم مشاوره و هرکاری از دستم بر میومد برای بهتر شدن حالم کردم.... گاهی گریه کردم گاهی بزور خودمو از خونه می کشیدم بیرون گاهی برای خودم اهنگ میذاشتم و گاهی چند ساعت توخیابونا پرسه میزدم همونطوری که گفته بود دیگه هیچ خبری از نیک نداشتم انگار واقعارفته بود یجوری که انگار هیچوقت نبوده منم همه ی سعیمو کردم تا زودتر سرپاشم نمیتونستم فراموشش کنم ولی میخواستم باهاش کنار بیام.... اولین بارم نبود که از دست دادن کسیو تجربه میکردم سعی میکردم بیشتر ورزش کنم خودمو توخونه حبس نکنم روزا خودمو سرگرم میکردم ولی وقتی شب میشد و وارد تختم میشدم همه چی فرق میکرد سرمو روی بالشتم گذاشتم و نگاهی به بالشت نیک که کنارم روی تخت بود انداختم توکه میخواستی بری چرا اومدی توزندگی من.... میخواستی فقط منو بهم بریزی.... یا حکمت دیگه ای داشت شناختن تو؟ کم کم داشت چشام گرم میشد که گوشیم زنگ خورد از جا پریدم و تابه خودم بیام تماس قطع شد بادیدن شماره پیمان این وقت شب تعجب کردم نکنه اتفاقی برای نیک افتاده میخواد بهم خبر بده!! خودمو شمارشو گرفتم و به محض وصل شدن سریع پرسیدم +...سلام اتفاقی افتاده؟ -...سلام...خوبی؟ نه زنگ زدم حالتو بپرسم نفس راحتی کشیدم و گفتم +...خداروشکر من خوبم ممنون -...اون دختره که نیومد اذیتت کنه؟ +...فعلا که نه خبری ازش نیست برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #روژیار رو سرچ کنید👇رمان اونجا تاالان بیشتراز ۷۰۰صفحه گذاشته شده👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده https://t.me/BaghStore_app/898 اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
Show all...
#۷۶ #رمان_روژیار تلما حتی دیگه شرکت هم نمیومد معلوم نبود کجا سرش گرمه -...خوبه...اگه کاری داشتی حالا که نیک رفته رو من حساب کن +...باشه مرسی شب بخیر گوشیو قطع کردم و دوباره دراز کشیدم اما حالا باقلبی بیتاب تراز این چند شب بودم دلم میخواست از پیمان بپرسم خبری از نیک داره یانه!! ولی حالا که اون تصمیم گرفته بعد رفتنش هیچ ارتباطی باهم نداشته باشیم منم دیگه پیگیرش نمیشم برای منی که طعم از دست دادنو چشیدم الان فقط تجربه ی دوبارست میدونم که به مرور عادت میکنم به نبودنش.... یه هفته گذشت دیگه تقریبا به نبودن نیک عادت کرده بودم به روتین سابقم برگشته بودم و مشاوره رو هم مرتب میرفتم ولی هنوزم بعضی شبا یهو فکرش میومد توسرم... باقدمای آروم از شرکت زدم بیرون و توپیاده رو شروع به راه رفتن کردم ماشینمو گذاشته بودم تعمیرگاه سرویس شه و هوای پیاده روی به سرم زده بود نیم ساعتی میشد داشتم قدم میزدم سنگینی نگاهی رو روی خودم حس کردم یکم اطرافمو نگاه کردم اما چیزی ندیدم ولی بازم اون سنگینی رو حس میکردم بیخیال شدم و به راهم ادامه دادم چند قدم که رفتم یکی صدام کرد سریع برگشتم و بادیدن آریا باتعجب ایستادم خیلی وقت بود ندیده بودمش یهویی محو شد و پیداش نشد آریا رسید بهم باهم دست دادیم و گقت -...اینجا چیکار میکنی؟ +...زاشتم قدم میزدم توچی؟ اشاره ای به یه گالری طلا که دورتراز مابود کردو گفت -...منم سرکار بودم یلحظه دیدمت ولی مطمعن نبودم بینمون سکوت شد وآریا گفت -...همه چی خوبه؟ +...آره تقریباهمه چی خوبه -...خبر داری نیک رفته؟ +...آره ازم خداحافظی کرد خداخدا میکردم اطلاعات جدیدی از نیک بهم نده....نمیخواستم هیچی ازش بدونم برای همین قبل ازاینکه آریا چیزی بگه گقتم +...توبا تلما هنوز درارتباطی؟ -...کم و بیش... +...پس خبر داری که دعوامون شده -...اونم کم و بیش +...منظورت چیه؟ -...تلما وقتی مقصره واقعیتو نمیگه برای همین حرفاشو باور نکردم +...مگه چی گفته؟ -...بیابریم حداقل داخل مغازه...وسط خیابون ایستادیم برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #روژیار رو سرچ کنید👇رمان اونجا تاالان بیشتراز ۷۰۰صفحه گذاشته شده👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده https://t.me/BaghStore_app/898 اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
Show all...
Repost from N/a
#رمان_روژیار نیک آروم منو خوابوند روی #تخت قبل ازاینکه عقب بکشه دستمو دور #گردنش حلقه کردم و گفتم +...بمون توهمون فاصله ی کم نگام کردو گفت -...مطمعنی؟ چشمامو باز و بسته کردم و گفتم +...به تو اعتماد دارم نگاهش توصورتم چرخید و روی #لبام ثابت شد.. مژهای بلند و مشکیش تواین فاصله جذاب تر بنظر میرسیدن بی هوا لبمو کشیدم داخل و گاز آرومی گرفتم دستشو کنار سرم ستون کرد و باصدای آرومی لب زد -...گاز نگیر گنگ نگاهش کردم سرشو بهم نزدیک کرد و لب زد -...این #لبارو فقط باید #بوسید فاصلمون کمترشدو چشمام بسته شد لبش نشست روی لبم و #قلبم برای چند لحظه وایسادبا حرکت لبش باسرعت بیشتری شروع به تپش کرد دستمو بین موهاش فرو کردم و همراهیش کردم لباش #داغ و شیرین بود بوسهای ریزش و تا زیر گوشم ادامه داد حسابی داغ شده بودم لبمو گاز گرفتم تاصدام در نیاد ولی باحرکت #زبونش روی #گوشم دیگه نتونستم طاقت بیارم و صدام در اومد کمرمو بین دستاش گرفت به خودش چسبوند و زیر گوشم گفت -...جونم.... #عاشقانه #صحنه_دار #بزرگسال https://t.me/saraa_novell/32211
Show all...
#۷۳ #روژیار دستاش دورم حلقه شد نه اون جدا شد و نه من دل رفتن داشتم ولی رفتنی باید بره.... چه زود چه دیر.... آروم ازش جدا شدم و گفتم +...دیگه وقت رفتنه...امیدوارم هرجامیری حالت خوب باشه همیشه...خوب شد که شناختمت چشمای همیشه جدیش نرم و مهربون شد دستمو بین دستاش گرفت و گفت +...خوش بحال من که تورو شناختم... لبخندی زدم و بالاخره پیاده شدم بدون اینکه برگردم و پشت سرم رو نگاه کنم وارد شرکت شدم بابغضی که هرلحظه بزرگتر میشد ولی من آدمی نبودم که نتونم خودمو کنترل کنم یه نفس عمیق کشیدم و همه ی حسایی که این لحظه داشتم وبا یه نقاب لبخند روی صورتم گذاشتم و وارد شدم زندگی ادامه داشت.... حتی اگه این لحظه حوصله ی این ادما و شرکت رو نداشته باشم بازم باید بیام چون کسی از زندگی و حال من خبر نداره... دنیا دور من نمیچرخه.... ولی من هیچوقت نذاشتم از پا درم بیاره از پس اینم برمیام... انقدر حجم کارا زیاد بود که برای چند ساعت حتی وقت نکردم یلحظه هم به نیکسام و رفتنش فکر کنم ولی وقتی برگشتم خونه سکوت خونه و تختی نامرتبی که هنوز بوی نیک رو میداد مثل یه سیلی همه چیو یادم آورد لباسامو عوض کردم و خودمو به تخت رسوندم پتو رو پیچیدم دورم.... پتویی که هنوز بوی نیک رو میداد با فکر و ب نیک خوابم برد وقتی بیدار شدم هواتاریک شده بود لعنتی زیاد خوابیده بودم از جام بلند شدم فردا این موقع نیک برای مدت نامعلومی ازاین شهر میره.... وارد تراس شدم و وسایل دیشبو جمع و جور کردم پاکت سیگار هنوز روی میز بود برداشتم و گذاشتم روی میز ارایشم.... میتونه یادگاری خوبی از یه شب خوب برام باشه... مدام چشمام به ساعت بود.. از نیمه شب گذشته بود و هنوز خواب به چشمم نیومده بود... ساعت دقیق پروازش رو نمیدونستم... ولی هرچی ساعت جلوتر میرفت انگار نفسم تنگ تر میشد نمیخواسنم بهش زنگ بزنم... اگه صداشو میشنیدم همه چی سخت تر میشد... پشت پنجره ایستادم و به آسمونی که شفاف تراز شبای دیگه بود نگاه کردم نمیدونم چقدر پشت پنجره بودم ولی دیگه پاهام خسته شده بود برگشتم توتخت و کم کم خوابم برد وقتی باصدای آلارم بیدار شدم برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #روژیار رو سرچ کنید👇رمان اونجا تاالان بیشتراز ۷۰۰صفحه گذاشته شده👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده https://t.me/BaghStore_app/898 اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
Show all...
#۷۴ #روژیار اولین چیزی که به ذهنم رسید نیک بود گوشیمو برداشتم و بادیدن پیامکی که از نیک داشتم سیخ سرجام نشستم پیامو باز کردم نوشته بود "...الان که این پیامو میخونی من یک ساعت و نیمه که از آسمون این شهر دور شدم....نمیتونم بهت قول بدم که زود برمیگردم....ولی بهت قول میدم که برمیگردم...روزی که بتونم همه ی حقایقو بهت بگم....ازم نپرس چه حقیقتی....به وقتش خودت میفهمی....تو خیلی پاکی..دلا توواقعا برای من معجزه بودی....من فکر میکردم هیچ قلبی توسینه ندارم....ولی با شناخت تو خودمم شناختم...این آخرین پیامه من به توهست....روزی دوباره باهات حرف میزنم که حرفی برای گفتن داشته باشم....اگه حرفی نداشته باشم هیچوقت برنمیگردم....حتی اگه خودم از دوریت دیوونه شم....مراقب خودت باش دخترک...به امیددیدار دوباره...." اشکایی که صورتمو خیس کرده بودن رو پاک کردم باورم نمیشد نیک یک طرفه تصمیم گرفته باشه.... هردلیلی هم که داشت اون حق نداشت اینکارو بامن بکنه...لعنت به من وسادگیم.... اخه این چه حرف و حقیقتی بود که بخاطرش هم خودتو آزار دادی هم منو..... چندتامشت اب سرد به صورتم زدم که سرخی و ورم چشمام کمتر شه هزار بار پیامشو خوندم وهزار بار اشک توچشمام حلقه زد ولی نذاشتم بریزه حالا که نیک این تصمیمو گرفته بود پس از دست منم کاری بر نمیومد.... باید باهاش کنار میومدم.... همونقدر که غیر منتظره وارد زندگیم شد همونطورم رفت اشتباه از من بود که اتقدر زود وابسته شدم....ولی من از پسش برمیام....منی که بااز دست دادن پدر مادرم کنار اومدم با رفتن نیک هم میتونستم کنار بیام....من با رفتن هرکسی که وارد زندگیم میشد کنار میومدم.... آدما همین بودن....میومدن و یروزی میرفتن.... این من بودم که باید خودمو قوی ترمیکردم تومسیر شرکت هزار بارباخودم حرف زدم ولی قلبم داشتم آتیش میگرفت درست مثل وقتی که مادربزرگم منو تنها گذاشت و از خونه بیرونم کرد حتی از اونم بدتر بود.... حالم خیلی خراب بود ولی میخواستم سرپا بمونم....چون من هیچکسو نداشتم که بخواد کمکم کنه و کنارم باشه...من فقط خودم و خدا رو داشتم .... ماشینو پارک کردم و وارد شرکت شدم چشمام داد میزد چقدر گریه کردم ولی هیو اشکالی نداشت گریه کردن که بدنبود.... بعد شرکت مثل یه ربات برگشتم خونه.....کلید انداختم و قبل ازاینکه برم داخل جعبه ای که کنار دربود توجهمو جلب کرد برداشتم روش نوشته شده بود "...برای معجزه زندگیم...." برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #روژیار رو سرچ کنید👇رمان اونجا تاالان بیشتراز ۷۰۰صفحه گذاشته شده👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده https://t.me/BaghStore_app/898 اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
Show all...
#۷۲ #رمان_روژیار بوسه ریزی گوشه لبم زد و کنارم دراز کشید سرمو روی سینش گذاشتم چقدر ممنونش بودم که بیشتر پیش نرفت و کنار کشید بااینکه میفهمیدم چقدر براش سخته...اگه بیشتر پیش میرفت مطمعن بودم نمیتونستم باهاش مخالفت کنم چند دقیقه توسکوت گذشت نفس عمیقی کشید و گفت -...نمیتونم بخوابم توهمون حالت سرمو بلند کردم نگاش کردم و گفتم +...چرا؟ دستشو نوازش وار روی موهام و گردنم کشید و گفت -...چون دلم نمیاد نگاهت نکنم و ازت چشم بردارم باخجالت دوباره سرمو روی سینش گذاشتم ما خیلی زود صمیمی شدیم کششی که از لحظه ی اول بینمون بود و نمیشد نادیده گرفت کششی که حالا مارو به اینجارسوند روی تخت و توبغل هم.... +...توجوری وارد زندگیم شدی که هیچوقت نمیتونم فراموشت کنم توزندگیمو از سادگی دراوردی بوسه کوتاهی روی موهام زدو گفت -...ولی توبرای زندگی من مثل معجزه بودی....منو از خیلی چیزا رها کردی بهم دلبستگی جدید دادی... +...پس چرا میری؟ -...شاید بخاطر همون دلبستگی... دیگه هیچ حرفی نزدیم بانوازشای نیکسام کم کم خوابم برد وقتی بیدار شدم هنوز توبغل نیک بودم خیلی حس خوبی داشت جوری که دلم مبخواست هرروز اینطوری از خواب بیدار شم اروم از بغلش بیرون اومدم و میز صبحانه رو چیدم صداش کردم و باهم صبحانه خوردیم -...بیا سرراه برسونمت ماشینتو نیار +...باشه مرسی خودمم حس رانندگی نداشتم هنوز یکم سرگیجه دارم سریع لباس پوشیدم وقبل ازاینکه از خونه بزنیم بیرون نیک گفت -...بلیطم صبح خیلی زوده احتمالا دیگه نمیبینمت بیا همین الان ازت خداحافظی کنم کیف توی دستم از بین دستام سُر خورد و افتاد فکر میکردم میتونم باهاش برم فرودگاه نیک زودتراز من به خودش اومد و بغلم کرد چندتانفس عمیق کشیدم و عطرشو باتمام وجود بلعیدم -...تورو به هیچکس نمیسپارم چون میدونم خودت بهتراز هرکسی مراقب خودت هستی لبخندی زدم و ازش جدا شدم +...فراموشم نکنی نگاهه سنگینی بهم انداخت و فقط لب زد -...مراقب باش نمیدونستم دیگه چی بگم من همیشه تو ابراز احساساتم مشکل داشتم و خیلی وقت بود به هیچکس احساسی نداشتم همگام باهم از خونه زدیم بیرون دلم نمیخواست این مسیر تموم شه و برسیم اما انقدر زود گذشت که وقتی میخواسنم پیاده شم بدون توجه به اطرافم برگشتم و یبار دیگه بغلش کردم برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #روژیار رو سرچ کنید👇رمان اونجا تاالان بیشتراز ۷۰۰صفحه گذاشته شده👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده https://t.me/BaghStore_app/898 اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
Show all...
#۷۱ #رمان_روژیار ولی حس خوبی داشت نیک بطری خالی رو گذاشت زیر میز و گفت -...سردت نیست میخوای بریم داخل؟ +...نه سردم نیست ولی خستم شده -...‌پس پاشو بریم داخل از روی صندلی بلند شدم قدم اولو برداشتم پام گیر کرد تو پایه ی میز و قبل از اینکه با سر برم توتیزی دیوار نیک نگهم داشت دستشو روی شکمم نگه داشت و گفت ‌-...همینطوری قراره وقتی نیستم مراقب خودت باشی؟ سرمو بردم عقب تکیه دادم بهش و گفتم +...نگران نباش...من خیلی وقته مراقب خودم هستم این یه موردو خوب بلدم دستشو زیر زانوهام انداخت و گفت -...فعلا بیااینجا تا مغز خودتو متلاشی نکردی بدون مخالفت سرمو روی سینش گذاشتم و به تپش قلبش گوش کردم یه ریتم تند درست مثل من.... نیک آروم منو خوابوند روی تخت قبل ازاینکه عقب بکشه دستمو دور گردنش حلقه کردم و گفتم +...بمون توهمون فاصله ی کم نگام کردو گفت -...مطمعنی؟ چشمامو باز و بسته کردم و گفتم +...به تو اعتماد دارم نگاهش توصورتم چرخید و روی لبام ثابت شد.. مژهای بلند و مشکیش تواین فاصله جذاب تر بنظر میرسیدن بی هوا لبمو کشیدم داخل و گاز آرومی گرفتم دستشو کنار سرم ستون کرد و باصدای آرومی لب زد -...گاز نگیر گنگ نگاهش کردم لامپ اتاق روشن نبود نور سالن ففط اتاقو روشن کرده بود سرشو بهم نزدیک کرد و لب زد -...این لبارو فقط باید بوسید فاصلمون کمترشدو چشمام بسته شد لبش نشست روی لبم و قلبم برای چند لحظه وایسادبا حرکت لبش باسرعت بیشتری شروع به تپش کرد دستمو بین موهاش فرو کردم و همراهیش کردم لباش داغ و شیرین بود بوسهای ریزش و تا زیر گوشم ادامه داد حسابی داغ شده بودم لبمو گاز گرفتم تاصدام در نیاد ولی باحرکت زبونش روی گوشم دیگه نتونستم طاقت بیارم و صدام در اومد کمرمو بین دستاش گرفت به خودش چسبوند و زیر گوشم گفت -...جونم.... برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #روژیار رو سرچ کنید👇رمان اونجا تاالان بیشتراز ۷۰۰صفحه گذاشته شده👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده https://t.me/BaghStore_app/898 اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
Show all...
#۶۹ #رمان_روژیار کلافه بلند شدم و خودمو با اماده کردن مواد پاستا سرگرم کردم قارچ و فیلها رو خورد کردم و کنار گذاشتم نیک پیام داد تاکارش تموم شه و بیاد میشه دوساعت دیگه منم خودمو هرجور بود سرگرم کردم و نزدیک اومدنش که شد پاستا رو درست کردم کم کم کارم تموم بود که نیک رسید خستگی از چهرش مشخص بود دستاشو شست و اومد تواشپزخونه -...همه ی کارا این روزا فشرده شده تاقبل رفتنم باید همه چیو سروسامون بدم +...‌اره دیگه رفتنت خیلی نزدیکه -...آره فرصتی نمونده میزو چیدم و روبروی هم نشستیم -...خیلی خوشمزه میشن رازش چیه؟ +...‌رازش اشپزشه یه تای ابروشو بالا انداخت و گفت -...اِ که اینطور!!پس بخاطر این پاستای خوشمزه هم شده باید برگردم خندیدم و چیزی نگفتم نیک انقدر برام از رفتن و برنگشتن گفته بود که مطمعن بودم حالا حالاها برنمیگرده میزو باهم جمع کردیم و نیک گفت -...بریم تراس؟ +...سرده بیا بهت پتو بدم -...یه ویسکی توماشین دارم بیارم باهم بخوریم؟ +...باشه ولی من زیاد نمیخورم نیک رفت پایین منم پتو و چندتا مزه توی سینی چیدم و وارد تراس شدم تمام قانونا و محدودیت هام کنار نیک پودر میشد لبمو گاز گرفتم و زیر لب گفتم +...همش همین یکی دو روزه سخت نگیر نیک بایه بطری ویسکی وارد تراس شد یه پاکت سیگارم روی میز گذاشت و گفت -...اینم ازاین پتو رو پیچیدم دورم و گفتم +...وای خیلی سرده -...سه تا پیک پشت هم بزن گرم میشی همونکاری که نیک گفت رو انجام دادیم دیگه مثل قبل برام خوردنش سخت نبود دقیقا بعد از سومین پیک پتو رو از دورم باز کردم حالا خودمم گرم شده بودم نیک آروم خندید و گفت -...حالا به حرفم رسیدی آروم خندیدم و حرفشو تایید کردم چندتا پیک دیگه خوردیم من بافاصله بیستر و نیک کمتر یه سیگار از پاکت بیرون آوردم و گفتم +...میخوام بکشم تونمیخوای؟ یه نگاه عمیق بهم انداخت و گفت -...نه....ولی بده برات روشن کنم بدون مخالفت سیگارو بهش دادم روشنش کرد یه پوک بهش زد و داد دستم برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #روژیار رو سرچ کنید👇رمان اونجا تاالان بیشتراز ۷۰۰صفحه گذاشته شده👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده https://t.me/BaghStore_app/898 اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
Show all...
#رمان_روژیار #۷۰ سیگارو بین لبام گذاشتم سیگاری که چند لحظه قبل بین لبای نیک بود توچشماش خیره شدم و دودشو دادم بیرون نیشخندی زدو گفت -...سیگار کشیدنتم شیکه مثل کسی نیست منم مثل خودش نیشخند زدم و گفتم +...معلومه که نیست من مثل هیچکس نیستم از روی صندلی بلند شدم و لبه ی تراس ایستادم هیچوقت مثله بقیه نبودم تنهایی بزرگ شدم تنهایی خیلی چیزا رو یاد گرفتم تنهایی غصه خوردم تنهایی گریه کردم تنهایی جشن گرفتم و حتی تنهایی سیگار کشیدم توهمین فکرا بودم که دستای گرمی روی کمرم نشست و کنار گوشم گفت -...خوبی؟ بین دستاش چرخیدم و گفتم +...خوبم بدون اینکه ازم بپرسه سیگارمو ازم گرفت و کشید دودشو حبس کردوکمرمو کشید سمت خودشو گفت -...اینطوری میچسبه یه سیگارو دوتایی کشیدن سرشو کج کردو دودشو داد بیرون گردنش دقیقا جلوی صورتم بود نفس عمیقی کشیدم و بوی عطرش مشاممو پر کرد داشتم وسوسه میشدم تاسرمو توگردنش فرو کنم و عطرشو حبس کنم توریهام.... همین لحظه چرخید و حالا صورتش دقیقا جلوی صورتم بود هیچ تلاشی برای بیشتر یا کمتر کردن فاصلمون نکردیم توهمون فاصله ی کم با چشمایی که بخاطر مستی خمار شده بود نگاش کردم توهمون حالت نیک اروم چرخید حالا من چسبیده بودم به دیوار تراس و نیک روبروم بود نیک سرانگشتشو روی گردنم کشید و اروم اروم تا روی بازوم ادامه داد باصدای آرومی گفت -...تاحالا بخاطر اتفاقی که توش هیچ تقصیری نداشتی عذاب وجدان داشتی؟ سؤالی نگاش کردم امااون منتظر جوابی از من نشد و گفت -...دارم خفه میشم دلا....کاش میتونستم نرم باصدای خفه ای گفتم +...نرو اشکی که بی هوا تو چشمام جمع شد هردومونو شوکه کرد نیک کشوندم توبغلشو زیر گوشم گفت -...باید برم بخاطر هردومون....ولی روزی برمیگردم که بتونم جواب همه ی سوالاتو بدم حرفاشو نمیفهمیدم محکمتربغلش کردم این یه خداحافظی بود برای یه مدت نامشخص یا حتی برای همیشه نذاشتم اشکم بریزه تمیخواستم گریه کنم از بغلش جدا شدم و گفتم +...یه پیک دیگه بزنیم ؟ -...همونیه که میگفت من زیاد نمیخورم باخنده برگشتیم سرجامون چندتا پیک دیگه باهم خوردیم حالا دیگه واقعا سرم تو هوا بود برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #روژیار رو سرچ کنید👇رمان اونجا تاالان بیشتراز ۷۰۰صفحه گذاشته شده👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده https://t.me/BaghStore_app/898 اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
Show all...
#۶۸ #رمان_روژیار به محض اینکه سوار شدیم نیک گفت -...پیمان وکیل خیلی خوب و قدریه فقط متاسفانه در برابر خانوم ها ضعف داره و زود دست و پاشو گم میکنه....میخواد زود صمیمی شه +...ولی تواین چند وقت هیچوقت انقدر صمیمی بامن حرف نزده بود -...میدونم از تومطمعنم....اما پیمان کارشو خوب بلده و اکثروقتا هم به اون چیزی که میخواد میرسه...به واسطه ی موقعیت خوب شغلی و چهره ای که داره خیلیا بهش نه نمیگن سرتکون دادم و تودلم بابت حرف اولش ذوق کردم -...خب حالا کجا مبخوایم بریم؟ برنامه چیه؟ باخنده گفتم +...نمیدونم یچیزی گفتم که پیمانو بنشونم سرجاش...الکی بود ‌-...یعنی به مناسبت برنده شدنت تودادگاه نمیخوای یه شیرینی بهمون بدی ؟ +...چرا چرا...اگه پیشنهادی داری بگو -....بریم خونه برام پاستا درست کن برای شام نمیخواستم دوباره با نیک تویه خونه تنهاباشم ولی الان تویه موقعیتی قرار گرفته بودم که اگه ردش میکردم خیلی زشت میشد +...باشه ولی الان که ظهره -...میرسونمت خونه یه چند تا کار دارم شب میبینمت +...باشه خوبه یه فروشگاه سر خیابونه منواونجا پیاده کن خریدامو کردم و رفتم خونه خونه رو مرتب کردم من داشتم مخالف عهدی که باخودم کرده بودم رفتار میکردم و بابت این قضیه اصلا ناراحت نبودم کلافه نشستم سرجام و زنگ زدم به مشاورم اولین نوبت خالی رو باهاش فیکس کردم دقیقا برای فردای رفتنه نیک بود کاش زودتر رفته بودم سراغش...الان که دیگه نیک میره و همه چی تموم میشه چه فایده داره؟؟؟ اون هرچقدر میخواست به من نزدیک شد.... جسم و احساسمو درگیر خودش کرد و حالا اونی که باید دوباره خودشو سرپا میکود من بودم.... نمیخواستم نقش قربانیو بازی کنم... هراتفاقی بین ماافتاد دوطرفه بود منم خواستم.... پس این حس بدی که دارم از چیه؟؟؟ چرا هم دلم میخواد نزدیکم باشه هم دلم میخواد زودتر برای همیشه بره تا بیشتراز این وابستش نشم؟ برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #روژیار رو سرچ کنید👇رمان اونجا تاالان بیشتراز ۷۰۰صفحه گذاشته شده👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده https://t.me/BaghStore_app/898 اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
Show all...