cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

کانال اختصاصی رمان های سارا(روژیار)

📰 رمان های سارا🕵️‍♀️ رمان #روژیار درحال پارتگذاری #کاژه‌ #گمراهی #ناجی #نبض_دیوانگی #صحرا #دیدار_اول رمان های منو از روی اپلیکیشن #باغ_استور بخونید @BaghStore_app یا از کانال تلگرام رمان خاص تهیه کنید @mynovelsell

Show more
Advertising posts
9 869
Subscribers
-1224 hours
-487 days
-15330 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

#رمان_روژیار #۶۴ پالتومو بستم دستمو توجیبم فرو کردم و گفتم +...راستی توخواهربرادر داری؟ ‌-...آره یه خواهر کوچکتر دارم اسمش نیلاست +...آها خوبه باهم قدم زدیم عکس گرفتبم برای ناهار دوباره برگشتیم جای اولی که بودیم بعد ناهار از اونجا حرکت کردیم و رفتیم چند جای دیگه ساعت ده شب رسیدیم جلوی خونه ی من روبه نیک گفتم +...خیلی خیلی خوش گذشت مرسی از پیشنهادت خیلی خوب بود -...مطمعن بودم خوشت میاد بااینکه هوا سرد بود ولی عجیب بهم چسبیده بود این تفریحه یهویی... +...خداروشکر فردا تعطیله کی جون داشت صبح زود بیدار شه بره سرکار؟ -...‌کی جون داره اون همه راه بره تاخونه؟ چپ چپ نگاش کردم و گفتم +...‌تنبل پاشو بیا بالا...چون خسته ای بهت حق میدم ولی دفعه بعد ازاین خبرا نیستا نیک هم بدون تعارف ماشینو پارک کردو و باهم رفتیم بالا +...حوله تمیز تو حمام هست ولی لباس مردونه ندارم که بهت بدم اگه بخوای دوش بگیری ‌-...عب نداره دوش مبگیرم دوباره همینارو مبپوشم +...باشه من تواتاقم میرم حمام توام از حمام اون یکی استفاده کن -...‌حله بلافاصله هردو رفتیم دوش گرفتیم من زودتر اومدم بیرون نیک هنوز نیومده بود یه چایی گذاشتم و شوفاژا رو ببشتر کردم هنوز سرما تواستخونام بود چایی حاضر شده بود که نیک اومد بیرون +...برو تواتاق موهاتو خشک کن -...‌مرسی...توخوابت میاد؟ +...من نه چطور؟ یه فیلم بذار باهم ببینیم...پتوهم بیار نیک اصلا تعارفی تبود هرچی میخواست مستقیم میگفت خندم میگرفت اگه من بودم عمرا اگه میتونستم انقدر راحت رفتار کنم یه فیلم کمدی امریکایی گذاشتم برای نیک پتو آوردم و کنار هم نشستیم و شروع به دیدن فیلم کردیم نیمهای فیلم احساس کردم چشمام سنگین شده و نفهمیدم کی همونجا خوابم برد باصدای زنگ گوشی نیک از جا پریدم و بادیدن وضعیتی که توش بودم خشک شدم توسالن و علنا توبغل نیک خوابیده بودم پتوش روی هردومون بود و دستش دور کمرم بود گوشیش انقدر زنگ خورد تاقطع شد اما نیک اصلا بیدار نشد ضربان قلبم ازاین نزدیکی روی دو هزار بود سرمو بلند کردم و به چهرش نگاه کردم مژهاش بلند بود پوستش صاف بود و یه بینی متناسب با چهرش داشت آروم خودمو عقب کشیدم تا از بغلش بیام بیرون اما نیک چرخید و علنا منو بین دست و پاش قفل کرد عالی شد.... حالا دیگه تکونم نمیتونم بخورم... برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #روژیار رو سرچ کنید👇رمان اونجا تاالان بیشتراز ۷۰۰صفحه گذاشته شده👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده https://t.me/BaghStore_app/898 اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
Show all...
#۶۳ #رمان_روژیارالان داشت اعتراف میکرد؟ که جذب من شده؟ باید به خودم میگرفتم؟ این مرد انقدر غیر قابل پیش بینی بود که تاوقتی خودش مستقیم اعتراف نکنه هیچیو به خودم نمیگیرم لبخندی زدم و لب زدم مرسی نگاهمو به آب روون دادم و بی هوا گفتم +...آخرین سفری که با مامان بابام رفتم یجایی رقتیم شبیهه اینجا....بابام خیلی آدم ارومی بود شاید این آروم بودن من به اون رفته باشه...مامانمو خیلی دوست داشت خانواده مادریم وضع مالی خوبی داشتن و بابام همه ی تلاششو میکرد که مامانم توخونه ی اون اذیت نشه +...بابات چیکاره بود؟ -...پزشک عمومی بود دلش مبخواست تخصص بگیره اما خب نتونست...بعد از فوتشم حقوقش بحساب من میومد...خدا میخواست که دستم جلوی کسی دراز نباشه چنددقیقه توسکوت گذشت نیک بهم نزدیک شد کنارم نشست و گفت -...اگه یروزی بیان سراغت بهشون فرصت حرف زدن میدی؟ میبخشیشون؟ بدون مکث گفتم +...نیک من حتی از کسی که اونارو بشناسه هم دوری میکنم هیچ جای حرف و بخششی نمونده -...حتی باخاله یا داییت؟ +...‌اونا فهمیدن مادرشون یه دختر بی پناهو آواره کرد من چند ماه منتظرشون بودم که یکیشون بیاد سراغم من چند سال اون خونه رو نفروختم تاشاید یکیش پیداش شه ولی هیچکدوم خبری از من نگرفتن همشون برای من مردن نیک دوباره خواست چیزی بگه که گفتم +...هیچی اونارو توجیه نمیکنه نیک چرا سنگشونو به سینه میزنی؟ حتی جلوم جون بدن هم برام مهم نیست دیگه حتی یادم نمیاد چه شکلی بودن تونگاهه نیک حسی بود که درکش نمیکردم یه سردرگمی غم و خشمی که دلیلشو نمیفهمیدم جملم که تموم شد انگار چشماش بی فروغ تراز همیشه شد برق چشماش پرید و گفت -...ولش کن اعصابتو خورد نکن اومدیم اینجا یکم ریلکس کنیم سفارشامون رو آوردن یکی از بهترین صبحانهایی بود که تاحالا تست کرده بودم همه چیز طبیعی و عالی بود بعد از صبحانه از الاچیق زدیم بیرون یه مسیر سنگی جلوی رومون بود که کنار آب بود و میشد اونجا قدم زد برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #روژیار رو سرچ کنید👇رمان اونجا تاالان بیشتراز ۷۰۰صفحه گذاشته شده👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده https://t.me/BaghStore_app/898 اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
Show all...
#۶۲ #رمان_روژیار برگشتم داخل لباسایی که میخواستم بپوشم رو اماده کردم شام رو زودتراز هرشب خوردم و خوابیدم صبح وقتی بیدار شدم نیک پیام داده بود ۷در خونتم سریع اماده شدم و راس هفت نیک اومد سوار شدم و گفتم +...سلام کجامیریم؟ باصدایی که خنده توش موج میزد گفت -...سلام مرسی منم خوبم توحالت چطوره؟ +...نیکسام بگو دیگه -...توفقط بشین یجایی میبرمت که تاعمر داری یادت نره طول کشید تارسیدیم تومسیر از همه چی حرف زدیم اما بیشتر از گذشته و وقتی پدر مادرم زنده بودن صحبت کردیم نیک مدام سوال میپرسید اراینکه وقتی زنده بودن رفتار بقیه خانواده باهامون چطور بود! ازاینکه چرا دایی و خالهام نیومدن دنبالم؟ سوالای زیادی پرسید انقدر حرف زدیم که دیگه خستم شد چشامو بستم و گفتم رسیدیم صدام کن تازه چشام گرم شده بود که نیک صدام کردو گفت -...دلا پاشو دختر....ببین کجا آوردمت سیخ نشستم سرجام چیزی که میدیدم باورم نمیشد وسط شهر به این بزرگی..... پیاده شدم و به ویوی روبروم نگاه کردم چندتا الاچیق وسط آب بود آب آروم و زلال خیلیم خلوت بود باذوق گفتم +...چقد خوشگله چرااتقد خلوته؟ نیک دستشو دور شونم انداخت و گفت -...چون هنوز خیلیا کشفش نکردن بریم صبحانه بخوریم باقدمای اروم بین سنگا راه رفتیم و الاچیقی که دقیقا وسط اب ها بود رو انتخاب کردیم برعکس بیرون هوای داخل الاچیق حسابی گرم بود پالتومو بیرون آوردم وگفتم +...دلم میخواد پاهامو بزنم توآب -...سرمامیخوری خیلی سرده +...آره میدونم تابستون باید اینکارو کرد.... نگاهمو به مسیر آب دوختم و گفتم +...چقدر آرومه چقدرحس خوبی داره -.... همین سکوت و ارامشش منو جذب خودش کرد سرمو کج کردم و نگاش کردم نگاهمون قفل هم شدو لب زد -...درست مثل تو برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #روژیار رو سرچ کنید👇رمان اونجا تاالان بیشتراز ۷۰۰صفحه گذاشته شده👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده https://t.me/BaghStore_app/898 اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
Show all...
#رمان_روژیار #۶۱ پتو رو ازم گرفت اما عقب نرفت اتاق تاریک بود و ففط نوری ک از تراس میومد یکم روشنش کرده بود دستشو آورد جلو سرانگشتشو نرم روی صورتم کشید قدرت عقب کشیدن یا پس زدنشو نداشتم برای من همین نوازشای کوتاه هم خواستنی بود دوباره نگاهه سنگینشو حس کردم باصدای آرومی گفت -...روزی برمیگردم که بتونم دست پر بیام پیشت و همه چیزو حل کنم منظورشو نفهمیدم حرکت دستاش اجازه نمیداد مغزم فعال بمونه همه ی بدنم داغ شده بود تویه خلصه ی شیرین بودم که یهو همه جا سرد شد چشمامو باز کردم اتاق خالی بود و نیک دیگه روبروم نبود منم عین احمقا وسط اتاق ایستاده بودم ب واقعا احمقی دلا... احمقی که تا میاد سمتت شل میشی وجلوشو نمیگیری...ولی اون ازت فاصله میگیره...اینهمه سال نذاشتی هیچکس بهت نزدیک شه چیشده حالا وا دادی دختر؟ انقدر از خودم شاکی بودم که حتی نرفتم شب بخیر بگم فقط رفتم توتخت چشمامو بستم و سعی کردم بخوابم صبح که بیدار شدم نیک رفته بود سه روز گذشت نه نیک زنگ زدو نه من.... کارای دادگاهیم شروع شده بود و تلما از دیروز دیگه نیومد شرکت.... یه موهیتو برای خودم درست کردم و رفتم توتراس پتو رو پیچیدم دور خودم و به خیابون زل زدم ویو تراس سالن رو به خیابون بود و گاهی چند ساعت اینجا به هیاهوی آدما نگاه میکردم گوشیم زنگ خورد و اسم نیک اومد روی صفحه.... نمیخواستم جوابشو بدم اما دستم بی اختیاو رفت سمت گوشیو تماسو وصل کردم -...چی داری میخوری؟ باتعجب گفتم +...توکجایی؟ -...روبروت اون سمت خیابون بلند شدم پتو از دورم باز شد رفتم لب تراس ودیدمش +...از اینطرفا؟ -...یکاری داشتم این اطراف اومدم انجام بدم +...اها بسلامتی چیه دختر!نکنه توقع داری بگه اومدم تورو ببینم ! -...برو زیر پتوت که هوا سرده منم باید برم...راستی +...بله؟ -...قرار شد بهم خبر بدی فردا خالی هستی؟ +...آره خالیم -...خوبه صبح ساعت۷اماده باش لباس گرماتو بپوش...برم که دیرم شد فعلا باماشین یه بوق زدوحرکت کرد اون رفته بود ولی من تاچند دقیقه همونجا مسیررفتنشو نگاه میکردم برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #روژیار رو سرچ کنید👇رمان اونجا تاالان بیشتراز ۷۰۰صفحه گذاشته شده👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده https://t.me/BaghStore_app/898 اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
Show all...
#رمان_روژیار #۶۰ نگاهمو ازش گرفتم نگاهش انقدر سنگین بود که نفسمو توسینه حبس میکرد نگاهی که معنیشو نمیفهمیدم ماهمو بوسیدیم اون دوشب توخونه ی من بوده و اگه کسی ازم بپرسه این مرد کیه پیش تو؟!!نمیدونم چی بگم! دیگه هیچ حرفی بینمون زده نشد جو از همیشه سنگین تر بود هزار تا فکر توسرم بودکه نمیتونستم حتی یکیشو به زبون بیارم ظرفا رو جمع کردم و با میوه و چایی رفتم توسالن +...اینجا نمایشگاهو به کی میسپاری؟ -...یکی دونفرهستن بهشون اعتماددارم خودمم از دور حواسم هست +...بازم هرچی باشه مثل وقتی که خودت بالا سر کار باشی نمیشه -...اره ولی خب مجبورم باید برم یکارایی هست که باید برم تمومشون کنم +...اوهوم درسته بالاخره اونجا برای توخونه و خانواده محسوب میشه نیک سر تکون داد و دوباره سکوت شد -...به پیمان گفتم تاوقتی من ایرانم اگه تونست کارای شکایتو تموم کنه تا خیالم راحت شه +...خداکنه....اینجا که کارای دادگاهی طول میکسه بعیدمیدونم بشه زود جمعس کرد -...میشه احتمالا تویه جلسه هم به نتیجه میرسه چون ما شاهد و فیلم دوربینای مداربسته رو داریم نمیتونه تکذیب کنه ‌+...امیدوارم همین بشه یکم دیگه باهم حرف زدیم حرفای عادی و معمولی دیگه داشت دیرمیشد باید میخوابیدم از جام بلندشدم و گفتم +...برات پتو میارم همون پتوی خودت ک اون چندشب روت بود ‌-...اونو به کس دیگه نده بذار کنار برای من +...تو که نیستی...میخوای باخودت ببرش -...کسی چه میدونه شایدیروزی برگشتم...بذار برای همون موقع +...حتما از کنارش ردشدم و وارد اتاق شدم پتو رو کشیدم بیرون و قبل ازاینکه ببرمش به خودم نزدیکش کردم و بوییدمش عطر نیک کل پتورو گرفته بود دوباره یه نفس عمیق دیگه کشیدم چرخیدم و بانیک تودرگاهه در روبرو شدم بانگاهی که داشت داد میزد مچتو گرفتم سریع پتو رو آوردم پایین و گفتم +...مبخواستم مطمعن شم تمیزه اومد جلو و بانیشخند گفت -...من که ازت توضیح نخواستم برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #روژیار رو سرچ کنید👇رمان اونجا تاالان بیشتراز ۷۰۰صفحه گذاشته شده👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده https://t.me/BaghStore_app/898 اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
Show all...
جدیدترین نسخه اپلیکیشن باغ استور سیستم عامل : اندروید (Android) تاریخ انتشار : 23 اردیبهشت 1403 مختص موبایل های سامسونگ،شیائومی،هوآوی و ... * لزوما نیازی به حذف برنامه قبلی نیست، بصورت عادی می توان این فایل را دانلود و با کلیک بر روی آن شروع به بروزرسانی کنید. * سوابق کتابخانۀ شما محفوظ است و با پاک شدن برنامه یا حتی صدمه به موبایل شما، اتفاقی برای کتاب های خریداری شده نخواهد افتاد؛ شما کافیست سیمکارت ثبت نامی را داشته باشید. (سیمکارتی که با آن وارد می شوید باید حتما روی همان موبایلی باشد که برنامه را نصب می کنید) * حتما برای دریافت اطلاعیه های ضروری و آموزش های مهم در کانال تلگرام ما عضو بشوید : @BaghStore_APP * اکانت مخصوص پشتیبانی مشکلات نصب : @BaghStore_Admin برای مشکلات غیر از نصب، مثل پرداخت ها و ... به پشتیبان داخل اپلیکیشن پیام بدهید. (آدرس: پایین برنامه سمت چپ، صفحه بیشتر، بخش پشتیبانی باغ استور) * دانلود برنامه از وبسایت باغ استور : www.BaghStore.net/app
Show all...
😍💋#تخفیف روز #دختر😍😘 ۲۵ درصد روی قیمت همه رمان هایی که فایل pdf روی کانال فروخته میشه لیست چک کنید رمان ها رو چک کنید https://t.me/mynovelsell/2591 برای خرید به ادمین ها پیام بدید @ng786f @sjo_sara حتما شماره کارت جدید برای واریز دریافت کنید و لطفا قبل تایید ادمین به قبلی ها سر خود واریز نکنید😘😘
Show all...
#رمان_روژیار #۵۹ حجم مواد پاستا رو دوبرابر کردم و گفتم +...میخوری پاستا؟ -...آره خیلی گرسنمه صداش انقد نزدیک بود که از جا پریدم دستمو روی قلبم گذاشتم و گفتم +...یه سری صدایی چیزی قلبم ریخت دوباره برگشتم سرجام و مشغول شدم اماهنوز نزدیکی نیک رو حس میکردم حتی صدای نفساشو میشنیدم حرفی بینمون ردو بدل نمیشد انگار بی حوصله بود و فکرش مشغول بود پاستاهارو از صافی رد کردم و قاطی موادم کردم نیک نیم نگاهی بهم انداخت و گفت -...بلیطم برای دوهفته دیگست قاشق توی دستم بود داشتم موادو قاطی میکودم اما توهمون حالت خشک شدم زود به خودم اومدم و گفتم +...به سلامتی چه زود فکر میکردم دیرتر میری -...دیگه کاری اینجا ندارم +...اها خیلیم خوب به لرزش ریز دستم نگاه کردم نیک پشت سرم بود شعله رو تنظیم کردیم و چرخیدم سمتش نگاهش مثل همیشه نبود زیادی سنگین بود +...خسته بنظر میای!! -...امشب توخونت جا برا من پیدا میشه؟ +...قول نمیدم نوک بینیمو بین انگشتاش فشار دادو گفت -...بچه پررو هردو ساکت شدیم نگاهه اون هنوز روی من بود ولی من نگاهمو ازش گرفتم بهتره به این نگاها عادت نکنم موندگار نیست همین الانشم همه چی به اندازه ی کافی سخت هست.... نیک یه قدم اومد جلو از جا پریدم و به بهونه ی اماده شدن پاستاها ازش دور شدم میز رو چیدم و پاستاهارو توی ظرف ریختم +...من با سس تند میخورم توچی؟ -...نه من معمولی میخورم روبروی هم نشستیم و مشغول شدیم اماهردومون بیشتر داشتیم باغذامون بازی میکردیم نیک بدون مقدمه گفت -...آخرهفته برنامه ای نداری یه جایی بریم؟ +...کجا؟ -...هرجا....فعلا مشخص نیست میدونستم که برنامم خالیه ولی بااین حال گفتم +...نمیدونم باید چک کنم بهت خبر میدم -...باشه منتظرم +...دوستات میدونن میخوای بری؟ -...نه نگاهش رو به چشمام دوخت و گفت -...جز توهیچکس خبر نداره برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #روژیار رو سرچ کنید👇رمان اونجا تاالان بیشتراز ۶۰۰صفحه گذاشته شده👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده https://t.me/BaghStore_app/898 اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
Show all...
Repost from N/a
هنوز حرفم کامل نشده بود پارچه ی روی میزو بالا فرستاد و رفت زیر میز بادستاش پاهامو باز کردو گفت -...#طبیعی رفتار کن نور سالن کم بود و بعید بود کسی متوجه حرکت حامد شدع باشع سعی کردم پاهامو بردارم اروم گفتم +...داری چیکار میکنی یکی میبینع آبرومون میره -... هیچکس نمیبینع اگه تواروم باشی توهمین بین از بین چاک لباسمو دستشو به #بین پام رسوند #شرتمو کنار داد انگشتشو بین پام کشید و من فقط تونستم ا#ه بکشم دیگه نمیتونستم مقاومت کنم حتی نمیتونستم طبیعی رفتار کنم شرتمو بیرون اورد صندلیمو جلو کشیدم پاهامو باز کرد و #داغی #زبونشو بین پام کشید دلم میخاست جیغ بزنم ناخوداگاه پاهامو باز تر کردم دستمو مشت کردم چشمای خمارمو به پایین دوختم که کسی نفهمه اینجا چخبره انگشت و زبونش باهم بین پام میچرخید انگشتشو کامل واردم کرده بود اولین بار بود انگشتشو تا ته واردم میکرد ترکیب درد و #لذت بود حرکت انگشتشو تند تر کردو داشتم به اوج میرسیدم پارچه ی روی میز رو چنگ زدم لبمو گاز گرفتم ک صدام در نیاد چشمام داشت بسته میشد #رمان_هات #رمان_بزرگسالان فایل کاملش اینجاست👇🏻 https://t.me/mynovelsell/1317
Show all...
رمان های خاص

#فایل کامل رمان #نبض_دیوانگی به قلم #سارا و روایت بهار #عاشقانه #بزرگسال#پایان_خوش 🚫 برگرفته از واقعیت 🔞مناسب بزرگسالان خلاصه ماجرا بهار یه دختر معمولی با طرز فکر متفاوته .کسی که بیشتر جذب مردای جاافتاده میشه. این بین مردی وارد زندگیش میشع که نقش پررنگ تری توی زندگیش میگیره ¤ ○¤••••••••••••📚📚📚••••••••••••¤ ○¤ لینک کانال @mynovelsell

#رمان_روژیار #۵۸ قرار شد من بهش وکالت بدم و همه ی کارارو بدون حضور من انجام بده سفارشامون رو آوردن چند دقیقه توسکوت گذشت و گفت -...میتونم بپرسم اسمتون چیه؟ +...دلا اسمم دلا هست -...نیک خیلی ازتون تعریف میکرد +...ممنون لطف دارن یکم دیگه باهم صحبت کردیم شمارهامون رو بهم دادیم و خدافظی کردیم باقدمای آروم رفتم سمت ماشینم و توهمین فاصله زنگ زدم به نیک یکم طول کشید تاحواب بده دورش شلوغ بود قبل ازاینکه من حرف بزنم باصدای بلندگفت -...دلا بعد بهت زنگ میزنم بعدم گوشیو قطع کرد رسیدم به ماشین و حرکت کردم سمت خونه.... خونه رو گردگیری کردم داروهامو خوودم شام درست کردم خوردم یکم کارای عقب افتاده شرکت رو انجام دادم اماهمچنان خبری از نیک نبود دیگه بیخبالش شدم و خوابیدم روز بعد رفتم شرکت و برگشتم دوباره با وکیل همو دیدیم و کارای نهایی رو انجام دادیم دلم میخواست بپرسم ببینم از نیک خبری داره یانه!اما روم نمیشد.... آخرم نپرسیدم و ازش خداحافظی کردم به توچه اخه دختر؟ مگه عهد بسته هرروز به توزنگ بزنه یا پیام بده.. مگه دوست پسرته اخه.... همین روزا هم میخواد کلا بره بس کن دیگه... قبل اون مگه زندگی نمیکردی؟؟ چرا یادم نمیاد قبلا چطور زندگی میکردم اصلا روزامو چطور میگذروندم ٻدون حضور هیچ دوستی هیچ رفیق و آشنایی... باهمین فکرا رسیدم خونه... داشتم برای خودم پاستا درست میکردم که زنگ خونه رو زدن اصولا کسی خونه من نمیومد شایدم یکی از همسایهاست ایفون رو جواب دادم و باشنیدن صدای نیک تعجب کردم درو باز کردم و خودم رفتم تواتاق لباسامو عوض کردم تااون رسید بالا منم از اتاق اومدم بیرون تو درگاهه در ایستاد و گفت -...مهمون ناخونده نمیخوای؟ +...بیاداخل...این چه حرفیه درو بست و گفت ‌-...با پیمان حرف زدی؟ـ +...آره امروز بهش وکالت دادم برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #روژیار رو سرچ کنید👇رمان اونجا تاالان بیشتراز ۶۰۰صفحه گذاشته شده👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده https://t.me/BaghStore_app/898 اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
Show all...