cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

حرکت در مه

دربارهٔ زندگی و داستان @hbyar ارتباط با من

Show more
Advertising posts
353
Subscribers
No data24 hours
-17 days
-1130 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

Repost from یاسر عرب
کوتاه؛ چون برخی دوستان نوشته‌اند که چرا مشخصا نمی‌نويسی که رای می‌دهی یا نه و صراحتا نام کسی که می‌خواهی به او رای بدی را نمی‌بری؟ اینجا کودکستان نیست! من به فهم و درک مخاطب خودم احترام می‌گذارم‌. رای ندادن یا به فلان شخص رای دادن تصمیم شخصی من از روی میزان عقلی است که الان دارم. ابراز آن کمکی به مسئله‌مند نگاه کردن به انتخابات نمی‌کند! من سمپات هیچ کس نیستم. برای مخاطب هم همین را می‌پسندم. رسیدن به فهم هم‌بسته از شرایط تاريخی و امروز‌مان مهم است نتیجه‌ای که هر فرد در رای دادن می‌گیرد باید ميوه‌ی درخت اندیشه‌ی خود فرد باشد!
Show all...
مربی کوهنوردی‌مان با تشر گفت «سرت رو ننداز پایین و برای خودت نرو. شاید چیزی پیش اومد که باید باخبر بشی.» من وقت‌های زیادی این‌طور بوده‌ام. سرم را انداخته‌ام پایین و همین‌طور برای خودم رفته‌ام. توی زندگی، توی کوه، توی جنگل، توی خیابان‌های شلوغ و خلوت و... . گاهی از روی غفلت، زیادی متکی به خود بوده‌ام. شاید برای همین است که صدای عزیزِ خدا از پسِ هزاران‌سال هنوزم که هنوز است، تازگی و قوت دارد: «به هر کسی که رفته است، بگویید برگردد.» من همان آدمِ رفته‌ام. آدمی که به‌خیال خودش جلو افتاده است. من اگر آن روز در آن مسیر بازگشت هم حضور داشتم، احتمالا همانی بودم که سرم را انداخته‌ام پایین و جلو زده‌ام. این‌بار اما نه مربی کوهنوردی‌مان، که مردِ همهٔ روشنایی‌ها، نه فقط در آن لحظه، که انگار در آن لحظه برای تمام زندگی زنی مثل من، این جمله را تکرار می‌کند: «بگویید برگردد.» و عزیزترین نسخهٔ سعادت و نیک‌بختی را داده است دستم: «برگشتن به علی». من با این‌که همیشه سرم را انداخته‌ام پایین و متکی به‌ خود (مثل همهٔ آدم‌های آن کاروان که جلو افتاده بودند) راهم را گرفته و رفته‌ام، اما همیشه به شما برگشته‌ام. حب شما بوده که من را از بی‌‌آدرسی و تاریکی، به راهِ امن رسانده است. من یکی از آن آدم‌های مثلا جلوافتاده‌ام. صدای رسول‌الله هنوز از پسِ قرن‌ها تازهٔ تازه است. به آن‌هایی که رفته‌اند، بگویید برگردند. کار مهمی دارم. منم که سلاله‌سلانه برمی‌گردم. با کوله‌پشتی و بدن بی‌رمق. دستِ شما توی دست‌های خاتم است. من از قرن معاصر به این صحنه چشم دوخته‌ام: مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ. از شکوهِ این لحظه به گریه می‌افتم. با شما بیعت می‌کنم. زنانهٔ زنانه. به اراده و اختیار خودم که عاریه‌ای نیست. با تمام ارادهٔ زنانه‌ام. دلم روشن می‌شود. من همانی‌ام که اگر هم رفته باشم، باز به شما برمی‌گردم. مثل همان وقتی که رسول‌الله گفت رفته‌ها برگردند تا بدانیم اول و آخر باید به شما و محبت‌تان برسیم. من برگشتم. من همیشه برمی‌گردم به شما. .
Show all...
💢 واکنش مغز به بحث سیاسی 💢 پژوهش‌های علمی نشان می‌دهد مغز انسان در مواجهه با مواضع سیاسی مخالف، فعل و انفعالاتی انجام می‌دهد که به‌صورت عادی هر گونه تغییر نظر را غیرممکن می‌سازد. این واقعیت دربارهٔ باورهای مذهبی و دیگر موضوعات هویتی نیز صدق می‌کند و راز بی‌نتیجه ماندن اغلب بحث‌های اعتقادی و سیاسی در همین نکته است. آموزه‌های دینی نیز بر پرهیز از بگومگو تأکید دارد و اصرار بر نظر خود را حتی در جایی که حق با ماست، کاری نادرست و غیراخلاقی می‌داند. این روش علاوه بر اتلاف وقت، روابط دوستانه و پیوندهای خانوادگی را از بین می‌برد و بدون اینکه دستاورد خاصی برای طرفین داشته باشد، روح و روان آنها را دچار فرسودگی و کدورت می‌کند. البته این مطلب توجیهی برای بی‌اعتنایی به باورهای دینی یا مسائل سیاسی نیست؛ زیرا اساساً امکان ندارد کسی در این زمینه‌ها بدون موضع باشد و بی‌طرفی و مشارکت نکردن هم نوعی موضع‌گیری و گاهی دارای پیامدهایی سنگین‌تر است؛ ولی توجه به این نکته موجب می‌شود به‌جای جدل، به گفتگوی محترمانه روی آوریم و به‌صورت تدریجی، علاوه بر رشد فردی و اجتماعی، برای تغییر لازم، آمادگی پیدا کنیم. ⭕️ @hamidhossaini
Show all...
Neural correlates of maintaining one’s political beliefs in the face of counterevidence

Scientific Reports - Neural correlates of maintaining one’s political beliefs in the face of counterevidence

Repost from یاسر عرب
مشکلی داشتم که ز دانشمند مجلس جناب حجت الاسلام و المسلمین جعفریان (دانشجوی سابق رشته‌ی مکانیک و استاد فلسفه فعلی) پرسیده‌ام؛ با سلام. سه جلد کتاب به مدت شش ماه است نزد بنده مانده و علی رغم فرصت و نیاز شدید به مطالعه‌ی آنها نمی‌توانم به لحاظ روحی خواندن آنها را آغاز کنم. چه رسد به تعمیق در آنها... راه‌کار حضرتعالی چیست؟ پاسخ داهیانه‌ی آن بزرگوار؛ سلام حضرت آقا یاسر، وقت بخیر، نفس انسان چون انس با محسوسات داره مشغلات روزانه زود درگیرش میکنه و در امور ذهنی مثل تفکر، مطالعه و مرور محفوظات و مراقبه ذهنی بی حوصله و بی طاقتش میکنه. یعنی به نوعی مبدا فعلش که همون ذوق و شوق هست رو ازش می گیره. همونطور که دنیای امروز با دنیای قدیم تفاوت پیدا کرده، شیوه ی مطالعات امروزی هم باید متفاوت از مطالعات قدیم باشه. قدیم شما یک کتاب رو از باء بسم الله تا تاء تمت به ترتیب و با حوصله و فراغ بال مطالعه می کردی، اما الان تکنیک های مطالعه هم چند لایه و بهینه شده. مراحل مطالعه در دانشگاه های دنیا به دو مرحله skim و scan تقسیم میشه. در وهله اول شما به مرور فهرست میپردازی تا هم به نقشه ی کتاب و هم آناتومی و اسکلتش مسلط بشی. در این بین اشتهای ذهن و نفس هم با بعضی سرفصل ها تحریک میشه. بلافاصله سراغ همون موضوعات اشتهابرانگیز میری که امید بیشتری برای درگیر کردن شما با مساله بهشون هست. اینطوری اگه حتی هیچوقت هم سراغ اون کتاب نرید طرفی از مناسب ترین مطالب اون کتاب با مزاج ذهنیتون بستید. پس در وهله اول مطالعه صد در صد عمیق نیست، شکار مطالب جذابه. در مرحله دوم موضوعات جذاب رو به طور عمیق مطالعه می کنید و با سایر مباحث لینک می کنید. مثلا از سه نقطه کتاب در ابتدا خوشتون میاد، مثل سه لکه کوچک که یواش یواش توسعه پیدا می کنه و تمام مطالب کتاب رو شامل میشه. کتاب هایی که دانشگاه های رسمی مثل آکسفورد چاپ می کنن چنین توصیه هایی درش ذکر شده. با دانشجوها هم تجربه کردیم الحمدلله جواب داده. مدیریت ذهن هم خودش یک مراقبه ی روحانیست که ذهن رو هم در مسائل هم در دغدغه ها بتونیم پارتیشن بندی کنیم و با ورود به هر ساحت از لوازم و هیاهوی بخش های دیگه فاصله بگیریم. ان شاالله مطلبتون رو درست فهمیده باشم و تونسته باشم درست پاسخ بدم و منتقل کنم. شرمنده اگه ناقص و نارسا بود. هرجاش ابهام داره بفرمایید باز درخدمتم. پ.ن؛ انتشار جهت استفاده دوستان هم‌درد! @yaser_arab57
Show all...
👍 1 1
🎯 چگونه غول‌های فناوری «روایت» را از ما دزدیدند؟ — انسان‌ها قصه‌گو بوده‌اند، اما شبکه‌های اجتماعی آن‌ها را قصه‌فروش کرده‌اند 📍دنیای امروز دنیای قصه‌گویی است. برای اینفلوئنسر شدن که به شاه‌کلید موفقیت در هر زمینه‌ای تبدیل شده است، باید بتوانید قصه تعریف کنید. بعید است هیچ دورۀ دیگری از تاریخ باشد که «روایت» تا این اندازه در آن اهمیت پیدا کرده باشد. اما اگر چنین است، چرا همۀ قصه‌هایی که می‌شنویم این‌قدر تکراری است و چرا همۀ قصه‌گوهایمان این‌قدر شبیه همدیگرند؟ بیونگ چول هان، فیلسوف کره‌ای‌آلمانی در کتاب جدید خود ، بحران روایت، می‌کوشد توضیح دهد که چطور شبکه‌های اجتماعی، روایت‌ها و قصه‌ها را در راستای اهداف خود تغییر داده‌اند. 🔖  ۱۶۱۵ کلمه ⏰ زمان مطالعه: ۷ دقيقه                                         📌 ادامۀ مطلب را در لینک زیر بخوانید: B2n.ir/y70189 📌 آنچه خواندید، به‌طور اختصاصی برای وب‌سایت ترجمان ترجمه شده و به‌رایگان در اختیار شما قرار گرفته است. شما می‌توانید با خرید اشتراک فصلنامه ترجمان علوم انسانی از انتشار این مطالب و فعالیت‌های ترجمان حمایت کنید: https://tarjomaan.com/shop/product/sub4031/ @tarjomaanweb
Show all...
می‌کند یادش دل بیتاب و از خود می‌رود می‌برد نام شراب ناب و از خود می‌رود هر که چون شبنم درین گلزار چشمی باز کرد می‌شود از آتش گل آب و از خود می‌رود از محیط آفرینش هر که سر زد چون حباب می‌زند یک دور چون گرداب و از خود می‌رود پای در گل ماندگان را قوت رفتار نیست یاد دریا می‌کند سیلاب و از خود می‌رود زاهد خشک از هوای جلوهٔ مستانه‌اش می‌کشد خمیازه چون محراب و از خود می‌رود وصل نتواند عنان رفتن دل را گرفت موج می‌غلتد به روی آب و از خود می‌رود نیست این پروانه را سامان شمع افروختن می‌کند نظارهٔ مهتاب و از خود می‌رود دست و پایی می‌زند هر کس درین دریا چو موج بر امید گوهر نایاب و از خود می‌رود بی‌شرابی نیست صائب را حجاب از بیخودی جای صهبا می‌کشد خوناب و از خود می‌رود صائب تبریزی
Show all...
استن این عالم ای جان غفلتست هوشیاری این جهان را آفتست هوشیاری زان جهانست و چو آن غالب آید پست گردد این جهان هوشیاری آفتاب و حرص یخ هوشیاری آب و این عالم وسخ زان جهان اندک ترشح می‌رسد تا نغرد در جهان حرص و حسد گر ترشح بیشتر گردد ز غیب نه هنر ماند درین عالم نه عیب این ندارد حد سوی آغاز رو سوی قصهٔ مرد مطرب باز رو سهم امروز من از مثنوی
Show all...
شکوه توتی ✍️حس ابری امروز مادرم از علویجه روستای‌مان آمد و من رفتم از ترمینال رساندمش خانه. یک سبد توت آورده بود مادرم. یک سبد توت بی‌مزه. یادم افتاد به سال‌های سال قبل شاید سی سال، شاید بیست سال... خیلی سال پیش. پدر بود و می‌رفتیم روستا و آن‌قدر توت می‌تکاندیم و آن‌قدر توت می‌آوردیم که تا چند هفته هنوز توت داشتیم. درخت‌ها آن‌چنان توتی می‌ریختند روی زمین که توان جمع کردن‌شان را نداشتیم و ما، خود ما آن‌چنان توان داشتیم که از درخت‌ها بالا می‌رفتیم و پدر، مرحوم پدر آن‌قدر نازِ توت‌ها را می‌کشید و قدرشان را می‌دانست که قابل وصف نیست. به‌خاطر همین توت‌ها سفرشان را کوتاه می‌کردند، صبح که پا می‌شدیم ظهر برمی‌گشتیم... صندوق عقب ماشین پرِ توت و آن‌هم چه توت‌هایی: توت کشمشی، خرمایی، سیاه، قیچی و چه شیرین از قند شیرین‌تر..... و بعد ماهی توت داشتیم و حتی در خانه هم‌سایه‌ها می‌دادیم... مقایسه‌اش می‌کنم با امروز که مادرم یک سبد کوچک توت برداشته آورده از ده‌مان، آن‌هم بی‌مزه...
Show all...
داستان نوار ✍️ حس ابری من را برد به صدها سالِ پیش. قبل آلودگی. به عهدِ فطرت و دیگر نمی‌توانستم صبر کردن. دکمه پلی را که زدم صداهای عجیب و غریبی آمد، نه تنها صدا داشت بلکه انگار بو هم داشت. صدایی که پخش می‌کرد بو هم داشت. بوی نم، شبیه بوی کاه‌گل خانه را برداشت. از میان صداهایی که می‌آمد، کمی نفس کشیدم و هوای گذشته را به درون ریه‌هایم فرودادم... درست یادم مانده: عصر جمعه بود و داشتم به این فکر می‌کردم که چه‌قدر دل‌گیر شده. بی‌هدف توی خانه پرسه می‌زدم و وسایلم را زیرورو می‌کردم. گاهی به بیرون نگاه می‌کردم که هوا گرفته و آلوده بود. گو این‌که هزاران سال است این آلودگی هوا بر ما چنبره زده. توی خرت‌وخورت‌هام یک رادیوضبط قدیمی و یک نوار پیدا کردم. نوارِ مال عهد دقیانوش بود. مال بچگی‌هام که توش قرآن ضبط می‌کردم و بعد هم پدر برش داشت و چیزهای دیگری توش ضبط کرد و بعدش خاله آن را برداشت و قصۀ ظهر جمعه را توی آن ضبط کرد. این مال خیلی وقت پیش است و حتم تار عنکبوت گرفته. فکر نمی‌کردم بخواند اما زدمش به برق و نوار را گذاشتم توش. صدای خش‌خش، صدای برگ‌های پاییزی و گیجی دوران کودکی را داشت. صدای پدر را داشت، صدای مادر را. صدای بهشت را... دیگر نتوانستم ادامه بدهم که برگشتم و نوار را گذاشتم سرجایش شاید یک روز دیگر نیاز داشته باشم به نفس کشیدنش به بوییدنش.... . دوباره برداشتمش. تردید کردم. با خودم گفتم بگذار ببینم چه می‌خواند. نوار را گذاشتم توی کاست و دکمه را که زدم صداهای عجیب و غریبی می‌آمد. دیگر نواهای توی نوارِ کاست برایم مفهوم نبود. صداها قریب و غریب بود. تاب نداشتم. بلند شدم نوار را گذاشتم توی بازیافت‌ها و گفتم دیدار به قیامت.
Show all...
کتاب‌هایی که امروز از کتاب‌خانه به عاریت گرفتم. گرچه که چند روزی است به محبوبی که سالیان سال دنبالش بوده‌ام رسیده‌ام: مثنوی معنوی. سال‌های نوجوانی از رادیو معارف دکتر بلخاری (که اکنون نه می‌دانم و نه می‌شناسمش که کجاست) شرح مثنوی داشت و من شوق به مثنوی داشتم اما بعد مدتی این برنامه ادامه نیافت و بعدها چندباری سراغ مثنوی رفتم، شرح مثنوی علامه جعفری را گرفتم، صوت‌های مثنوی را دانلود کردم ولی هیچ‌کدام جذبم نکرد که شرح مثنوی بیت به بیت اکبر عاشوری. نمی‌دانم شاید حال این روزهایم جذبم کرده ولی دنیای پراز نکته و داستان در داستان مثنوی کِشنده و کُشنده است.
Show all...
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.