cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

اِشْبَکُفْسْکیِ اصل

🎭✏ علاقه‌مند به تضادها و تعارضات آدم‌ها. نویسنده‌ای برای پاسخگویی به متلک‌های روزگار. یک وجودِ پرتاب‌شده، مثل همه‌مان. یکی از هزاران.

Show more
Advertising posts
223
Subscribers
+124 hours
No data7 days
+430 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

‏جوان دهه‌ی هشتادی نه مثل دهه شصتی‌ها به دنبال اصلاحات‌ست و سیستم را جدی می‌گیرد و نه گرفتار امید واهی و شر مبتذلی‌ست که ما دهه هفتادی‌ها تا حدی گرفتارش بودیم. اساساً کل ماجرای ج.ا وقتی برایش بولد می‌شود که بخواهد برایش دردسری درست شود، وگرنه خودش را گرفتار بازی‌های تحلیلی نمی‌کند. همانطور که این دختر جوان در این ویدئو خطاب به سگ‌های گشت گفت؛ او حوصله‌ی کصشرات ج.ا را ندارد. به همین راحتی. @Eshbakovski
Show all...
👍 3 1
Repost from مملکته
شجاعت یعنی این برخورد تراز با یک گله‌ی مزاحمِ زندگیِ روزمره‌ی مردم در #گشت_ارشاد @mamlekate
Show all...
👍 3
Repost from کاشف شلغم
خوشبختیِ بزرگی است وقتی مطمئن باشی خوشبختی وجود ندارد. کریم لک‌زاده، این‌جا درباره‌ی نمایش دروغین رنج هستی در فیلم‌های جریان اصلی حرف می‌زند. این که خواست موفقیت توسط ما، یعنی کنار گذاشتن جستجوی آماتوری، و در نتیجه آدم نبودن. از انگیزه‌ای که افسردگی می‌دهد می‌گوید. می‌گوید سلیقه همان دانش است. باید دانشی را دنبال کرد که برایت لذت‌بخش است و به این ترتیب صاحب سلیقه شد‌. https://castbox.fm/vb/381144468 https://podcasts.google.com/feed/aHR0cDovL3Jzcy5jYXN0Ym94LmZtL2V2ZXJlc3QvYzk2NDRjYzQ5MTM1NDFkOGFjZTA1OWE1MTc1ZTJjMzgueG1s/episode/YWxidW0tYzk2NDRjYzQ5MTM1NDFkOGFjZTA1OWE1MTc1ZTJjMzgtZjNmYzI4YjM2NDRhNGY1YmIwMjJhZGY0NzI0ZDEwMTg?ep=14
Show all...
مثل فصل که عوض می‌شود... دوستی داشتم که همیشه بدهکار و به نوعی گرفتار یک چرخه بود. از اولی می‌گرفت می‌داد به دومی که از قبل به او بدهکار بود. از سومی می‌گرفت می‌داد به اولی و دوباره سر ماه از دومی می‌گرفت می‌داد به سومی، الی آخر. هیچ‌وقت این پول در گردش را خودش جور نمی‌کرد و این اولی و دومی و سومی هم نمی‌دانستند که در یک بازی‌اند. آن‌ها عادت داشتند که پولی را قرض بدهند و ظاهراً پسش بگیرند ولی در واقع همیشه داشتند آن پولشان را از دست می‌دادند و خودشان فکر می‌کردند که آن دوست من بالأخره سر موعد پس‌شان می‌داده است. توسعه‌ی جمهوری اسلامی هیچگاه پایدار نبوده و نیست. همیشه فوقش به ظاهر چشم را درست و بعدش ابرو و چشم را می‌زند ناکار می‌کند. برای همین همواره به مرور سرمایه‌های اجتماعی‌اش را از دست داده و هرگز نتوانسته گروه‌ها و اقشار پرریشه‌ای را در میام مردم با خودش در طول این چند دهه همراه کند. این روزها که به میانه‌های فصل بهار نزدیک می‌شویم به این فکر می‌کنم که وقتی فصل عوض می‌شود، بهار دیگر چیزی از زمستان به یادش نمی‌ماند. چند شب پیش خواب دیدم روزنامه‌ی اطلاعات علیه خامنه‌ای مطلبی را منتشر کرده است. این روزها را هم می‌بینیم. در بیداری. روزهای عجیب و دوری نیست. سال‌ها و دهه‌ها طول می‌کشد که همه‌‌ی این سال‌هایی که گذشته و در حال گذرند، فراموش شود و به برگی از تاریخ در کتاب‌های درسی دانش‌آموزان بدل گردد؛ اما رخ می‌دهد. نه چون این جهان بر مدار عدالت و کارما پیش می‌رود؛ بلکه ماجرا بر سر این قاعده‌ی کلی‌ست که همه چیز فراموش می‌شود.‌ دوره‌ها، خوب و بد، ارزش و ضدارزش می‌گذرند و زیر بارش روزها و سال‌های آینده دفن می‌شوند. تاریخ، قبرستان خاطرات تلخ و شیرین گذشته است. @Eshbakovski
Show all...
👍 2
+ تو این مملکت، کار نوشتن برای خلق‌الله، حکم نامه‌نویسی از زندانه برای خانواده‌ی زندانی. - تو بنویس واسه‌ی تاریخ. تاریخ چیزها مهمه. تاریخ مصرفشونو نمی‌گما. تکرار تاریخ رو می‌گم. از نمایشنامه‌ای خاک‌خورده در فایل‌های لپ‌تاپ «تهران در میان باد» نوشته‌ی خودم @Eshbakovski
Show all...
4🔥 1
پس در راه که می‌رفت می‌خرامید، دست‌اندازان و عیّاروار می‌رفت با سیزده بند گران. گفتند: این خرامیدن چیست؟ گفت: «زیرا به قربانگاه می‌روم.» چون به زیر دارش بردند بوسه‌ای بر دار زد و پا بر نردبان نهاد. گفتند: این چیست؟ گفت: «معراج مردان سر دار است.» ذکر دارزدن منصور حلاج تذکرةالأولیاء عطار @Eshbakovski
Show all...
3💔 1
Repost from Sideliner
دختر "سعید مدنی"، جامعه‌شناس مولف و زندانی سیاسی که صبح دیروز از زندان اوین به زندان دماوند تبعید شد، رشته‌توییتی نوشته درباره‌ی شیوه‌ی زندگی پدرش و شکل گذران سالهای کودکی‌شون. سوای همه‌ی حرف‌ها و اشک‌هایی که باید به حال مملکتی ریخت که سعید مدنی‌هاش پشت میله‌های زندان حبس می‌کشن، این‌رشته‌توییت و روایت چنان به چشم من تحسین/حسرت برانگیز بود که مجبور شدم دوبار بخونمش تا بتونم بار سیاسی‌اجتماعی ماجرا رو هم در کنار بار احساسی‌اش پردازش کنم. به همین‌خاطر هم احتمالا جسارت نکردم توی توییتر درباره‌اش بنویسم که اگر یک‌روزی مجاب بشم که در این سرزمین ازدواج‌کردن از ازدواج‌نکردن تصمیم درست‌تریه، اون‌روز مطمئنا جمعیت مردانی که چنین منش و مشخصاتی دارن، چندین برابر امروزه. درواقع هم هیچ اندیشمند و ایده‌پردازی محترم‌تر و موثق‌تر از انسانی نیست که تجلی پویش‌های فکری‌اش رو می‌شه در زندگی روزمره‌اش با چشم عامی ردیابی کرد. و خوشبختانه از این پنجره‌ی محدود هم می‌شه دید که چه جام سرپری از درخشش و درستی در وجود جناب مدنی هست؛ بی‌احتساب همه‌ی تالیف‌ها و ترجمه‌ها و فعالیت‌هایی که از چشم من کم‌سواد هنوز دور و ناخواناست. لینک رو می‌ذارم اینجا که شما هم سرظهری نگاهی بندازید به این‌روایت کوتاه و شاید مثل من گوشه‌ی قلب‌تون افتخار ‌کنید که با چنین مردمانی هم‌وطن‌اید. https://twitter.com/SabaMadani/status/1775560094148591713?t=DHRzjOtISS9XX4dmEwB7rQ&s=19
Show all...
سالگرد تولد برای متولد از یک بابت‌هایی شبیه به مراسم ختم کسی‌ست برای عزیزانش. می‌توان کارکرد هر دو را هم به نوعی یکی در نظر گرفت. در مراسم ختم آدم‌ها می‌آیند دور و بر صاحب‌عزاها تا آن‌ها آن چند روز اول سخت سوگ را با بار کمتری سپری کنند. در تولد هم، دوستان، دور و بر متولد جمع می‌شوند تا او آن روز سخت و یک سال پیرترشدنش را فراموش کند و به این فکر نکند که ای وای! یک سال دیگر هم گذشت و من چه قدر همچنان زندگی نکرده به خودم بدهکارم. قرارست حواسش پرت شود و لحظه را دریابد. یک جورهایی خود سال گذشته‌اش را با فوت‌کردن شمع آن سال خاک می‌کند و البته خوبی‌اش هم اینجاست که فرصت تازه‌ای را برای دوباره زیستن می‌یابد. نقطه‌ی اوج شباهت این دو مراسم هم لحظه‌ی تمام‌شدنشان است. آنگاه که هم سوگواران و هم فرد متولد در خلوتشان کمی بیکار که می‌شوند، دیگر نمی‌توانند جلوی هجوم افکارشان را بگیرند. پس یا زیر بار زیستن خم می‌شوند یا به خودشان این فرصت دوباره را می‌دهند که ادامه بدهند تا دوباره عزیزانی دیگر را هم از دست بدهند و از طرفی دیگر دوباره کوله‌باری از زندگی نکرده و فرصت‌های ازدست‌رفته را در جشن تولد سال بعد به دوش بکشند. @Eshbakovski
Show all...
6