cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

Miss Enki

https://t.me/BiChatBot?start=sc-487851-yGI4gCn

Show more
The country is not specifiedThe language is not specifiedThe category is not specified
Advertising posts
164
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

واسه تو روزای خوب بودن و برای من تنها روزایی بود که واقعا زندگی میکردم
Show all...
مامان و بابام فکر میکنن یه دختر آروم و تنهام. دوستام معتقدن یه دختر غمگینم. و اما حقیقت اینه که من... یه دختر ترسناکم! انکی•
Show all...
بذار بت بگم اینجوری بود که انگار احساس میکردم یکی از دلایل وجود داشتنمه. کلی حس خوب توی وجودم بود که البته اون به من نداده بود یعنی حسی نبود که اون به من داده باشه این حس توی وجودم به خاطر وجودش شکل گرفته بود. دقیقا مثل حس مسئولیت پذیری که یه پسر بعد پدر شدن توی وجودش شکل میگیره. این دوس داشتنه هم یهویی بی خبر شکل گرفته بود و منو کنترل میکرد. میدونی ادما تنها زمانی زورشون به عقلشون میرسه که عاشق میشن. و مهم نیس که دوطرفه باشه یا یه طرفه تو اصن چشم داشتی نداری و انگار این بار یا وظیفه است روی دوشت که دوسش داشته باشی. و این دوس داشتن خاموش یا تموم نمیشه فقط تو با زمان میری جلو و اون اونجا میمونه. ولی اگه یه روزی دوباره پیدات کنه باز ریشه میگیره، باز رشد میکنه... انکی•
Show all...
چرا وحید مگه چه ایرادی داره دو نفر علاقشونو ابراز کنن ما که به صحنه ی اعدام و مرگ عادت داریم چرا چشمها به این چیزها عادت نکنه؟
Show all...
ما هیچ ما نگاه ما تاسف.
Show all...
زمان تغییر میده ولی درست نمیکنه! انکی•
Show all...
- یه خاله داشتیم، بزرگ فامیل بود. عاشق جشن و مهمونی و عیش. همه بهش احترام میذاشتن و دوسش داشتن، در واقع بزرگ خانواده بود و خاله ی مادربزرگم اما همه خاله صداش میزدن. همونطور که میدونید دعوا و مشاجره توی مهمونی های خانواده های شلوغ یک چیز طبیعیه. غیر طبیعی ترین دعوا بر میگشت با اخرین دفعه ای که میون دو عروس خاله مشاجره ی سنگین بپا شد. دلیلش چی بود نمیدونم اما خاله با نرم صحبت کردن هردو رو راضی کرد که همه چیز خوبه و اروم شدن. دفعه ی بعد که یکی از عروس هارو دیدم متوجه شدم هنوز با اون یکی قهره و وقتی ازش پرسیدم مگه خاله اون شب مشکل شما دوتا رو حل نکرد؟ با تمسخر گفت: حل چه حل شدنی؟ فقط ساکتمون کردن تا سفره اش جمع نشه و مهمونیش از دست نره. خیلیا اینطورین، نمیخوان هیچ مشکلی رو از ریشه حل کنن فقط میخوان همه چیز ساکت بشه تا ارامششون بهم نخوره. پشت چراغ قرمز فحش خانواده به کسی که بیجا بوق میزنه ازاده چون ارامش بقیه رو از بین برده. و اصلا مهم نیست که دلیل اون بوق چی باشه. مردم اینجا فقط به آرامش خودشونه که اهمیت میدن... انکی•
Show all...
مثلا کاش میشد کنترل رو از پدرم بگیرم و اخبار رو خاموش کنم. که جمله ی چه خبر رو از احوالپرسی ها حذف کنم. فیلتری بذارم که هیچکس نتونه بگه "شنیدی چیشده؟ " که مثلا برگردم به باغ روستای پدریم و قاصدک روی شونم بشینه با ذوق فوتش کنم تا با خبرای خوش برگرده. یا بوف بشینه روی دیوار کاهگلی حیاط و هوهو کنه، مامان چندتا حبه قند پرت کنه طرفش و بگه خوش خبر باشی. که دم اذان بابا تاکید کنه حرفای خوب بزنید مرغ آمین براهه. یا شب چهار شنبه سوری فال گوش وایسیم و خبرای خوش بشنویم. حافظ برامون فال نیک ببینه و توی خواب لبخند بزنیم از شفافیت رویا. انکی•
Show all...
کسی در مورد افکارت ازت توضیح نمیخواد تا وقتی که توی سرت باشه... انکی•
Show all...
امروز چای حسابی داغ رو توی لیوان سرد ریختم که یهو ترکید. هول شدم، طبق معمول منتظر بودم تا مامان بابت خرابکاری حسابی سرم غر بزنه. با دیدن دستپاچگیم خونسرد گفت: اشکالی نداره قبلا هم ترک برداشته بود میدونستم میشکنه. اعتماد ادم همین اینطوریه وقتی ترک برداره دیگه مهم نیست عمقش چقدر باشه، میذاریش کنار و منتظر شکستنش میشی. اعتمادی که ترک برداشته باشه دیگه شکستنش شوکه ات نمیکنه تو در واقع ترکو حس کردی و به روی خودت نیاوردی تا بشکنه. انکی•
Show all...