cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

علی نور🧑‍💻

تراوش‌هایِ ذهنیِ “نور”‌ی‌ که در تاریکی می‌جنگد. t.me/BChatPlusBot?start=sc-2YPkul4pBvaF ناشناهای آشنا

Show more
Advertising posts
2 337
Subscribers
-924 hours
-187 days
+4430 days
Posting time distributions

Data loading in progress...

Find out who reads your channel

This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.
Views Sources
Publication analysis
PostsViews
Shares
Views dynamics
01
درد همراهِ همیشگیِ من بوده و است. احتمالا کسی را هم پیدا نکنیم که از گفتنِ این جمله سر باز بزند. منتها تفاوت اینجاست که ما تا زمانی که دردِ کسی را تجربه نکرده باشیم، نمی‌توانیم او را درک کنیم. پس چگونه درد‌هایِ من با دردهایِ تو می‌تواند یکی‌ باشد؟ به‌هیچ‌وجه امکان ندارد. - بخشی از متنی که امروز نوشتم.
1761Loading...
02
در پسِ این نوشتن و پاک‌ کردن‌هایِ مداوم درباره‌ی موضوعِ حساسِ این حادثه، فقط به این می‌رسم که چقدر زندگی عجیبه عزیزانم! شما رئیس جمهورِ مملکت هم باشین، صبحِ فردایِ شما باز عده‌ای خوشحالند. اون‌هایی که غم‌زده هستن هم بلند می‌شن، صبحانه می‌خورن و احتمالا، شاید، پیرهنی مشکی بپوشن و استوری بذارن. عجیبه.
3056Loading...
03
اصلا شما بگین. غیرِ اینه مگه؟
1380Loading...
04
آخرِ هر روز در اوجِ تاریکی، دست‌و‌پنجه‌نرم کردن با گرگِ افسردگی و خرسِ غصه و کفتارِ بیکاری و لاشخورِ بدبیاری نصیبمان می‌شود. سقوط بالگرد که تراژدی نیست. تراژدی یعنی در این دنیا زندگی می‌کنیم و در انتها با بر و رویی زخمی و دلِ ‌شکسته، امّید‌وار به فردایی خوش به خواب می‌رویم. بروید خداروشکر کنید که هم‌کیشانتان دنبالتان هستند، ما مردمانِ عادی فقط خودمان را داریم و مصائبِ روزانه‌مان درونِ هیچ اخبار و روزنامه‌ای هم بیان نمی‌شود. ما هرروز سقوطی طولانی را تجربه می‌کنیم. هرروزِ خدا. - چند خطی درباره‌ی حادثه‌ی سقوطِ بالگرد.
50913Loading...
05
Media files
4766Loading...
06
حزن و اندوه، مبارک است. یعنی این روزها تنها نشانه ای که از حیات برایم باقی مانده، همین است. این که گاهی دلم بگیرد، یادی و نامی از خاطرم بگذرد مثلا، یا حرفی بشنوم، حرفی بگویم که رنجی بیافریند. حزن، صبور است و ماندگار، برادر است و تنی. اما این با غم‌پرستی متفاوت است. اینجا بنده غم را لعن و نفرین نمی‌کنم. می‌گذارم ابرازِ وجود کند، حرف‌ها و گلایه‌هایش را بزند و هر موقع تمام شد، خودش پا بشود و برود. - در ستایشِ اندوه
4963Loading...
07
این بیرون آمدن از سایه و نقطه‌ی امن و تجربه کردن و زیستنِ وسیع هر آنچه به ما داده شده است؛ یک وظیفه‌ست برایِ آدمیزادی که ما باشیم!
5312Loading...
08
کاش من یه خون‌آشام گیاه‌خوار بودم و کم‌ترین چیزی که بهش نیاز داشتم، خواب بود.
6879Loading...
09
این خیلی خنده‌داره که ما بینِ ضد و نقیض‌ها در حالِ زندگی هستیم و مدام دنبالِ ثبات و قطعیت هستیم! - چنین گفت نور
5386Loading...
10
این خیلی خنده‌داره که ما بینِ ضد و نقیض‌ها در حالِ زندگی هستیم و مدام دنبالِ ثبات و قطعیت هستیم! - چنین گفت نور
20Loading...
11
نه من خوشحال نیستم. ولی امروز صبح که بیدار شدم احساس کردم همچنان باید ادامه بدم. بارشِ بارون و صدایِ برخوردِ قطره‌ها با سقف منو عصبی نکرد و تونستم طلوع خورشید رو تماشا کنم و لذت ببرم. از صبحونه‌ی مفصل هم خبری نبود اما چای دم‌کردم. کمی اطلاعات درباره‌ی رمان‌نویسی پیدا کردم، یک‌صفحه کتاب خوندم و کلی فکر کردم؛ متوجه شدم، اگه گاهی اوقات تو خاکریز سنگر بگیری، به معنایِ نجنگیدن و جا‌ زدن نیست.
54110Loading...
12
تو خوشحالی؟‌ ‌ ‌‌‌ ‌
4931Loading...
13
گفتم: من چطوری استراحت کنم آخ؟ بهم گفت: می‌دونی تنبل‌ترین عضوِ بدن چیه؟ گفتم: خیلی‌ها رو سراغ دارم که مغزشون تنبل‌ترینه! خندید گفت: نه، قلب تنبل‌ترینه. چون هر سیکل تپش ۰.۸ثانیه طول می‌کشه و برایِ همین حدودا تو یک دقیقه، ۷۰بار نبض داریم. گفتم: این‌کجاش تنبله؟ گفت: آخه ۰.۴ثانیه‌اشرو داره استراحت می‌کنه! گفتم: ها. پس در مسیر باید استراحت کرد. #تراپی
5076Loading...
14
خوشحال اونایین که می‌دونن چه زمانی دست از جنگیدن بردارن…
5012Loading...
15
در حفره‌ی خالی سینه‌ام، سنگِ سیاهِ رودخانه، به لجن نشسته‌. بی‌گدار به زندگی‌ام می‌چسبم. دلم می‌خواست شخصی درونِ این حفره‌ی هولناک بپرد و با خود بهار را هدیه بیاورد. اما نمی‌دانم این خودخواهی‌ست؟ شاید حقیقت همین است که بنده خودخواه هستم. مگر جز برایِ رفعِ نیاز‌هایِ خود دست به عملی می‌زنیم. تو مرا بخاطرِ درک شدن و آرامش می‌خواهی، من برایِ پر شدنِ این حفره‌ی درد، دیگری برایِ پیشرفت و رشد. چرا ما آدمیان همیشه و هرزمانی مِیل به گول زدنِ خود داریم؟ یا شاید آن‌قدر حرف‌هایِ شسته و روفته را بلغور کرده‌ایم که خودمان هم باورمان شده؟ اصلا کیست که به من بگوید در کجایِ این زندگی کاری کرده که اصلا به خودش نیم‌نگاهی نداشته؟ آن‌کسی که خودش را جلویِ گلوله می‌اندازد یا زیرِ تانک می‌رود هم به خودش نیز فکر کرده. نمی‌دانم در ذاتِ انسان، خودخواهیت وجود دارد یا خیر اما می‌دانم که حال، همگی در اکثرِ اوقات این ویژگی را در خود داریم و گاهی هم پرورش می‌دهیم. آخ. حفره را داشت یاد می‌رفت. کاش او هم مرا مانندِ شادی فراموش می‌کرد. حداقل زمانِ کوتاهی. چندثانیه‌ای. - از یادداشت‌هایِ روزانه‌ی علی
5234Loading...
16
در حفره‌ی خالی سینه‌ام، سنگِ سیاهِ رودخانه، به لجن نشسته‌. بی‌گدار به زندگی‌ام می‌چسبم. دلم می‌خواست شخصی درونِ این حفره‌ی هولناک بپرد و با خود بهار را هدیه بیاورد. اما نمی‌دانم این خودخواهی‌ست؟ شاید حقیقت همین است که بنده خودخواه هستم. مگر جز برایِ رفعِ نیاز‌هایِ خود دست به عملی می‌زنیم. تو مرا بخاطرِ درک شدن و آرامش می‌خواهی، من برایِ پر شدنِ این حفره‌ی درد، دیگری برایِ پیشرفت و رشد. چرا ما آدمیان همیشه و هرزمانی مِیل به گول زدنِ خود داریم؟ یا شاید آن‌قدر حرف‌هایِ شسته و روفته را بلغور کرده‌ایم که خودمان هم باورمان شده؟ اصلا کیست که به من بگوید در کجایِ این زندگی کاری کرده که اصلا به خودش نیم‌نگاهی نداشته؟ آن‌کسی که خودش را جلویِ گلوله می‌اندازد یا زیرِ تانک می‌رود هم به خودش نیز فکر کرده. نمی‌دانم در ذاتِ انسان، خودخواهیت وجود دارد یا خیر اما می‌دانم که حال، همگی در اکثرِ اوقات این ویژگی را در خود داریم و گاهی هم پرورش می‌دهیم. آخ. حفره را داشت یاد می‌رفت. کاش او هم مرا مانندِ شادی فراموش می‌کرد. حداقل زمانِ کوتاهی. چندثانیه‌ای.
111Loading...
17
مو‌ها گره خورده‌، واژه‌‌ها بهم خورده، تخت شلوغ و زندگی‌ام بدونِ افسار. چه دراماتیک شده اوضاعِ این روزهایم. همه‌چی بهم خورده و درهم پیچیده شده‌ است. حتما فکر کردنِ زیاد لاجرم آدم‌ها را مغموم می‌کند. غمی همراهِ درد و دردی عمیق از تلاش کردن. و آرام در مسیرِ پر از اندوهِ فرسوده‌شدن گام می‌نهیم و دِل‌خوش به معجزه نشسته‌ایم.
5285Loading...
18
درسته زودی رفتی. ولی همیشه برایِ یه‌نخ سیگار و بغل وقت هست.
5504Loading...
19
روشن شو دیگه. تکلیفِ لعنتیِ زندگی.
67114Loading...
20
ریخت. زَدَم کنار، تو ماشین ادامه‌ دادم به اشک ریختن. سیگار کشیدم. نون گرفتم. اومدم خونه لباس عوض کردم. غذا درست کردم. حینِ شام خوردن باز اشک ریختم. سیگار کشیدم. سریال دیدم. گریه کردم. چای دَم کردم. سیگار کشیدم. باز ریخت. پادکست گوش دادم. متن نوشتم و اشک ریختم. برقارو خاموش کردم. قابِ عکس بابامو ‌پشت به دیوار چسبوندم. گریه کردم. سیگار کشیدم. دراز کشیدم. هیچ‌کاری نکردم. باز اشک ریختم. من به اندازه‌ی تمامِ زمان‌هایی که گریه نکردم، بغضم نترکید، اشکم جاری نشد و بالشتم خیس نشد، گریه کردم. اما هنوزم هست؛ آهای آدمیان! به‌خودتون زحمت ندین. من به‌جایِ همه‌تون اشک می‌ریزم.
6085Loading...
21
در حفره‌ی خالی سینه‌ام، سنگِ سیاهِ رودخانه، به لجن نشسته‌.
5864Loading...
22
کلمه‌هایم گریخته‌اند، تاریک تاریکم. دل برداشتن از زنانی که چشم خندان دارند، نویسنده‌ها را لال می‌کند لابد. قصه‌های نیمه‌کاره ام دوباره زیاد شده‌اند، حرفهای نگفته‌ام زیادتر. پیشانی‌ام میدان اسبدوانی است، مادیان پا شکسته‌ای بی‌وقفه خود را به سمت دیگر پیشانیم به شوقِ درمان می‌کشاند و صدای گام‌های بی‌رمقش پریشانم می‌کند. می‌خواهم شرط بندی کنم. کلِ اموالم و خودم را رویِ رسیدنِ این اسب به خط پایان می‌گذارم. قمار با پولِ تنها، فعلِ بچه‌هاست. قمار واقعی، زمانی‌ست که خود را وسط بگذاری و ندانی که می‌بری یا می‌بازی!
6899Loading...
23
صبح بخیر. اگر با بی‌حوصلگی بیدار شدین و کرختیِ روحتون حسابی خسته‌تون کرده، ولی هنوز برای پریدن از پلِ عابر پیاده به پایین زمان دارین؛ سلام و صبح بخیر.
5907Loading...
24
حتی حالِ آب و هوا هم بده و سیل اومده. ما که پَشیزی بیش نیستیم!
5651Loading...
25
تُف به روزایی که ساقیم بودی تو.
191Loading...
26
- من و مسیح وجه‌تشابه‌هایِ زیادی داریم. هردو، مصلوب، مغموم و البته مغروق.
65710Loading...
27
حالا که شنبه‌ها تعطیل داره می‌شه، پس از چندشنبه باشگاه و زبان و مهارتِ جدید و کار و پس‌انداز و مدیتیشن و کتاب و زندگی رو شروع کنیم بزرگواران؟
6194Loading...
28
امروز صبح زودتر بیدار شدم تا این چرخه‌ی دیر‌خوابیدن و دیر‌بیدار‌شدن رو بشکونم. امتحانمم خوب دادم. چِمی‌دونم شاید باید سحرخیز باشم تا کامروا بشم. شایدم کامروایی یک وعده‌ی توخالیه. هوم؟
6063Loading...
29
دارم برایِ امتحان فردا آماده می‌شم. یکی از سخت‌ترین کار‌هایِ بچه‌های روانشناسی، اینه‌که درسِ آسیب‌شناسی رو بخونن و هر اختلالی رو که می‌خونن به بقیه نچسبونن! واقعا سخته. البته الان که دارم فکر می‌کنم همچینم سخت نیست. زندگی کردن خیلی سخت‌تر از این حرفاست. عع چایی آماده شد.
6393Loading...
30
آدمی که نه شادیِ درست‌حسابی‌ رو تجربه می‌کنه نه غذایِ به‌کامی، باید از اوجِ لذتِ زندگانی و شیرینیِ شرابِ شکوهِ شادبودن شعر بگه؟ معلومه که غصه می‌خورم. زیاد و به‌وفوور. غم دیگه کنارم نیست و داخلم ریشه دوونده و همه‌جا پخش شده. مغروقِ این زندگی شدم و هر چند فکر می‌کنم تو دوره‌ای هستم که هیچ اشکالی نداره و طبیعیه این حجم از غم، اما آدم خسته می‌شه و به این فکر می‌کنه این قصه به سر نمی‌رسه و انگار تا به انتها قرار نیست خوابش ببره. منم مستثنا نیستم. فریاد می‌زنم اما می‌دونم نهیبم به گوشِ هیچ‌کی قرار نیست برسه و تو همین کنجِ عزلت بی‌تفاوت نسبت به تمامِ اتفاق‌هایِ محیط و محاطِ خودم نشستم. نیش‌خندی به زندگیِ زمخت و بدبوم می‌زنم. یک نوع رایحه‌ی آبِ گندیده و نونِ فاسد رو زیرِ بینیم استشمام می‌کنم. من تا حالا زیاد اهمیت نمی‌دادم. چون معتقد بودم این زندگیِ سختو، سخت‌گرفتن مهرِ تاییدی رویِ بیچارگی و تخمی بودنِ اوضاع تا به انتها هست و حالا خودم برعکس، دارم سخت می‌گیرم. میوه‌ی انارِ تجربه رو می‌خوام بالا بیارم و تُف کنم رویِ تمامِ بساطِ زندگیم. ترجیح می‌دم تمومِ اتفاقاتِ اخیر پاک بشن و برگردم به روزایی که رویایِ باطلِ خوب پیش رفتنِ اوضاع رو داشتم. اما حیف. حیف که مجبورم تا به آخر این انار رو بخورم و هضم کنم و بعد میوه‌ی دیگه‌ای رو گاز بزنم. وقتی آدم در راهِ سیبِ آگاهی قدم برمی‌داره، راهی برایِ بازگشت وجود نداره. و بله من به همه‌چیز فکر می‌کنم. به شروع و آغازِ داستان‌ها که با “یکی بود یکی نبود” شروع می‌شه و به اواسط که فکرِ پوچِ “شاهنامه‌ آخرش خوشه و اگه هنوز اوضاع خوب نشده پس تمومِ داستان نیست” به خوردمون می‌دن و تا به فصلِ آخر و خطِ آخری که می‌گه “ادامه بده و جا نزن!” کتابِ زندگیم دستِ کیه؟ کی داره بهم پوزخند می‌زنه؟ صفحه‌ی آخرش رو بدین به خودم بنویسم. این مرد، می‌خواهد زندگی کند، اما در غم غرق شده و دنبالِ فانوس می‌گردد! - من زیاد غصه می‌خورم؟
70418Loading...
31
- درواقع پیامِ یکی از شما عزیزانم، دستاویزِ بنده شد تا متنی بنویسم و پاسخ بدم. چای که دَم بکشه، نوشته‌رو پست می‌کنم.
5250Loading...
32
یه متنِ بلند‌بالا نوشتم تحتِ عنوانِ “من زیاد غصه می‌خورم؟”. حوصله‌‌تون رو جایی جا نذاشتین که؟ همراهین بزرگوارانم؟
5640Loading...
33
یه متنِ بلند‌بالا نوشتم تحتِ عنوانِ “من زیاد غصه می‌خورم؟”. حوصله‌‌تون رو جایی جا نذاشتین که؟ همراهین بزرگوارانم؟
10Loading...
34
می‌گن کم‌ترین انرژیِ سوختِ هواپیما زمانیه که موقعِ پروازه. و بیشترین مصرفِ سوختشم موقعِ تیک‌آفه. اگه وسطِ کار داشتین انرژیِ بیشتری می‌سوزوندین، بدونین که اشتباهه. چه تو مدیریت زمان، چه تو روابط! حوصله ندارم بیشتر توضیح بدم. متوجه بشین. ممنونم.
65513Loading...
35
ادم‌ها که می‌رن، من فقط می‌تونم نگاه کنم به سنگِ قبرِ خوش‌تراشِ خاطراتِ شیرینی که با هم داشتیم. وگرنه بزور که نمی‌شه نگهشون داشت. می‌شه؟
6726Loading...
36
تمام روزهایی که نفس می‌کشم مجبورم به ادامه دادنِ این زندگی. زندگی‌ای که انتخاب من نبوده و هرروز به خودم می‌گم چیکار می‌شه کرد؟ به دنیا اومدم جبره! و این جبر امونمو بریده. کی گفته خودمون این زندگیو انتخاب کردیم؟ من به گورِ همه‌شون خندیدم اگه اینکارو کرده باشم. به گورِ اون‌هایی که رو این انتخاب مانور می‌دن هم می‌خندم. تنها جوکی که این‌روزا خوندم این بود که می‌گن همه‌چی درست می‌شه. اها راستی، به گورِ اونا هم خندیدم.
6259Loading...
37
الان خیلی دلم می‌خواد درباره‌ی خیلی‌چیزا نظر بدم اما هیچی پیدا نمی‌کنم که قابل نظر دادن باشه یا آدم مجبور نشه بگه مزخرفه. البته اینم نمی‌دونم که همه‌چی مزخره یا احساسِ من نسبت به همه‌چی مزخرفه؟ عجیب شد!
6033Loading...
38
آدم‌ها میان و می‌رن و من برای تک تکشون سوگواری می‌کنم. شاید بدونم مشکل از من نیست و حتی ممکنه تا مدت‌ها عصبانی هم باشم اما باز هم مدام تقصیر رو می‌ندازم گردن خودم و به موقعیت‌های مختلفی که می‌تونستم اون ارتباط و همون مکالمه رو پیش ببرم فکر می‌کنم و در نهایت غصه می‌خورم و غصه می‌خورم و غصه می‌خورم. غذا نمی‌خورم و به‌جاش باز هم غصه می‌خورم. برام سخته چون هر آدمی که می‌ره انگار بخشی از من رو با خودش می‌کَنه و می‌بره. می‌ره دورِ دور و من قسم می‌خورم تا مدت‌ها اون بخش خالی از وجودم رو حس می‌کنم و قادر نیستم با هیچ چیز لایقی پرش کنم. یک خلا که همه‌چیو تو خودش می‌کشه. مرداب. سیاه‌چاله. هر چی. آدم‌ها میان و می‌رن، بارها و بارها. شاید شما مقاومت کنید در برابرش اما یه جایی شاید پاتون لیز بخوره و گیر کنید. حتی صرفِ دونستن این قانون که همه رفتنی هستند باز هم بیش‌تر از کمی تسکین، تاثیرِ بیشتری نداره.
72622Loading...
39
شاید این همه شک و تردید نسبت به خودم چیز بدی نباشه. مگر نه اینکه تمام مسائل این جهان نسبیه و چیز مطلقی وجود نداره؟ پس شاید بشه گفت این همه پرسش و کنجکاوی و همینطور بی‌اعتمادی خودم نسبت به درونیاتم، ضرر نداره بلکه فایده‌ای هم داره. به همه‌چی شک دارم. مخصوصا خودم.
6369Loading...
40
آدم به جایی می‌رسه که تموم می‌شه. که دیگه نخواد ادامه بده. اصلا بحثِ نتونستن رو بذاریم کنار. آدم نمی‌خواد دیگه. روحِ آدم خسته می‌شه. تعارف نداریم که.
66610Loading...
درد همراهِ همیشگیِ من بوده و است. احتمالا کسی را هم پیدا نکنیم که از گفتنِ این جمله سر باز بزند. منتها تفاوت اینجاست که ما تا زمانی که دردِ کسی را تجربه نکرده باشیم، نمی‌توانیم او را درک کنیم. پس چگونه درد‌هایِ من با دردهایِ تو می‌تواند یکی‌ باشد؟ به‌هیچ‌وجه امکان ندارد.
- بخشی از متنی که امروز نوشتم.
Show all...
11👍 1
در پسِ این نوشتن و پاک‌ کردن‌هایِ مداوم درباره‌ی موضوعِ حساسِ این حادثه، فقط به این می‌رسم که چقدر زندگی عجیبه عزیزانم! شما رئیس جمهورِ مملکت هم باشین، صبحِ فردایِ شما باز عده‌ای خوشحالند. اون‌هایی که غم‌زده هستن هم بلند می‌شن، صبحانه می‌خورن و احتمالا، شاید، پیرهنی مشکی بپوشن و استوری بذارن. عجیبه.
Show all...
27💔 5👍 3
اصلا شما بگین. غیرِ اینه مگه؟
Show all...
10👍 1💔 1
آخرِ هر روز در اوجِ تاریکی، دست‌و‌پنجه‌نرم کردن با گرگِ افسردگی و خرسِ غصه و کفتارِ بیکاری و لاشخورِ بدبیاری نصیبمان می‌شود. سقوط بالگرد که تراژدی نیست. تراژدی یعنی در این دنیا زندگی می‌کنیم و در انتها با بر و رویی زخمی و دلِ ‌شکسته، امّید‌وار به فردایی خوش به خواب می‌رویم. بروید خداروشکر کنید که هم‌کیشانتان دنبالتان هستند، ما مردمانِ عادی فقط خودمان را داریم و مصائبِ روزانه‌مان درونِ هیچ اخبار و روزنامه‌ای هم بیان نمی‌شود. ما هرروز سقوطی طولانی را تجربه می‌کنیم. هرروزِ خدا.
- چند خطی درباره‌ی حادثه‌ی سقوطِ بالگرد.
Show all...
25👍 5💔 4🫡 2
00:06
Video unavailableShow in Telegram
21
حزن و اندوه، مبارک است. یعنی این روزها تنها نشانه ای که از حیات برایم باقی مانده، همین است. این که گاهی دلم بگیرد، یادی و نامی از خاطرم بگذرد مثلا، یا حرفی بشنوم، حرفی بگویم که رنجی بیافریند. حزن، صبور است و ماندگار، برادر است و تنی. اما این با غم‌پرستی متفاوت است. اینجا بنده غم را لعن و نفرین نمی‌کنم. می‌گذارم ابرازِ وجود کند، حرف‌ها و گلایه‌هایش را بزند و هر موقع تمام شد، خودش پا بشود و برود.
- در ستایشِ اندوه
Show all...
9👍 2
این بیرون آمدن از سایه و نقطه‌ی امن و تجربه کردن و زیستنِ وسیع هر آنچه به ما داده شده است؛ یک وظیفه‌ست برایِ آدمیزادی که ما باشیم!
Show all...
19👍 3
کاش من یه خون‌آشام گیاه‌خوار بودم و کم‌ترین چیزی که بهش نیاز داشتم، خواب بود.
Show all...
19👍 8
این خیلی خنده‌داره که ما بینِ ضد و نقیض‌ها در حالِ زندگی هستیم و مدام دنبالِ ثبات و قطعیت هستیم!
- چنین گفت نور
Show all...
20🫡 2
این خیلی خنده‌داره که ما بینِ ضد و نقیض‌ها در حالِ زندگی هستیم و مدام دنبالِ ثبات و قطعیت هستیم!
- چنین گفت نور
Show all...