cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

ولگرد 57

ولگرد-۵۷ مترجم: مامیجکا خرید فایل کامل: @Mibbib https://t.me/Novels_by_Oceans_group آی‌دی ادمین تبادل: @Bookmo0k

Show more
Advertising posts
1 490
Subscribers
No data24 hours
-27 days
-1230 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

#ادمین‌درسا نصف شبتون بخیر🥱😴
Show all...
10😐 1
#ولگرد۵۷ #پارت۲۷٠ لایلا از روی تایر پایین پرید و کنار من ایستاد  و به اندازه خودش زیادی فضول بود. تری هشدار داد: "بهت زنگ زدم، تکست دادم و از اینکه نادیده ام بگیرن اصلا خوشم نمیاد." به اطراف نگاهی انداختم و دستانم را بالا آوردم تا ببینم چیزی روی لباسهایم هست یا نه. به او گفتم: "اوه، متاسفم، باید قلاده ام رو گم کرده باشم. می دونی، همونایی که می گه من جز دارایی های تو ام و به تو گزارش می دم." صدای خنده آرام تن را از بغلم شنیدم و چشمان تری ریز شد. گفت: "می دونی، این تلافی های تو بی جواب نمی مونه. مخصوصا وقتی همه مدرسه تو و لورنت رو می بینند که باهم تیک می زنید." به او زل زدم و سعی کردم قیافه بدون احساسم را حفظ کنم. بله.، مطمئنم که مدرسه حسابی در مورد من و میسن با توجه به دعواهایمان و این واقعیت که فکر می کنند من ماشینش را خراب کرده ام حرف زده اند. ولی تری و من باهم قرار نمی گذاریم و برای یک ثانیه هم فکر نمی کنم که تنهایی به خودش خوش نمی گذراند. من هیچ اجباری برای او نیستم به جز اینکه در عکسهای مجلس رقص خوب به نظر بیاید. مجلس رقصی که وقتی میسن نبود قبول کردم بروم. سعی کردم او را به چالش بکشم و گفتم: "امکان نداره احساس ناامنی کنی. تو تری باروز هستی و میسن لورنت یه روزی سگهای تو رو می بره گردش." برای یک لحظه به من زل زد و بعد خندید و کاملا آسوده شد. لایلا هم خندید و من نفسم را بیرون دادم. پرسید: "پیراهنت به دستت رسید؟" ولی لایلا از من جلو زد و جوابش را داد:"این آخر هفته میریم خرید."
Show all...
👍 5 3
#ولگرد۵۷ #پارت۲۶۹ کف زمین، در کتابخانه، بعد از صحبتهای کثیف و اسم گذاری و لمس و بوسه... او نرم شد و مرا گرفت. بعد از اینکه مرا ارضا کرد  احساس کردم چشمانش دارند مرا می خورند، بیشتر از آن مرا تحت فشار نگذاشت. سعی نکرد بقیه لباسهایم را دربیاورد یا رویم بیاید و اصرار به انجام کاری کند که شاید برایش آماده نباشم. همانجا دراز کشید و مرا بغل کرد. و من او را پس زدم و فرار کردم. من جذب میسن شدم، مرا هیجانزده می کرد و می فریفت ولی برای ابد نیست. نمی خواهم با تری به مجلس رقص بروم ولی می خواهم بروم و میسن از من درخواست نکرده است. اصلا نمی دانم قرار است بعد از یک هفته اینجا باشد یا نه. و من سر تری و دوستانم، برای کسی که هرگز اشاره ای به اینکه واقعا مرا می خواهد یا نه نکرده است ریسک نمی کنم. مهم نیست چقدر کم کم از او خوشم می آید. لایلا و تن در جیپم منتظر نشسته اند چون امروز بعد از مدرسه قرار است برویم و غذا بخریم. لایلا روی سپر کنار تایر راننده نشسته است و به میله گرفته است  و سر کسی در پارکینگ داد می کشد در حالی که تن در عقب است. کیف را کنارش می اندازم. صدایی شنیدم که پرسید: "کجا بودی؟" برگشتم و دیدم تری جلوی من ایستاده است. معمولا فکر می کردم تی شرت سرمه ای و کلاه بیسبال سفیدش او را جذاب می کند ولی حالا بازوهای برهنه بدون خالکوبی و چشمان آبی کسل کننده با لبهای بدون پیرسینگ را خسته کننده می دیدم. من مجرمم را می خواهم.
Show all...
👍 4 2😐 1
#ولگرد۵۷ #پارت۲۶۸ نه تا هفته پیش با ربط به لایلا روی چمن جلویی مدرسه. آن کار من نبود و همین دلیلی به من داد که کارم را بس کنم. حالا دیگران داشتند کار مرا دنبال می کردند و نمی خواستم بیشتر از این از کنترل خارج شود. آنها نگهبان استخدام کردند پس دیر یا زود دوربین ها به کار می افتاد و کسی دستگیر می شد. مخصوصا زمانی که از اسپری رنگ قابل شستشو استفاده می کردم و تنها از مارکرها روی اشیایی مانند فلزات استفاده می کردم که بشود با لاک پاک کن تمیز کرد و آسیبی نبینند. ولی چمن باید زده می شد چون هرکس این کار را کرده از اسپری رنگ دائمی استفاده کرده بود و شوینده پرفشار اثری نداشت. چقدر طول می کشید تا این کار واقعا خرابکاری شود؟ خب، تقصیر من نخواهد بود. من دیشب هیچ چیز ننوشتم و امشب هم قرار نیست یواشکی وارد شوم. همه قرار است ماشینمان را در خانه پارک کنیم و مادرم حکومت نظامی اعلام خواهد کرد. ولی اگر میسن دیگر اطرافم نباشد چه اتفاقی می افتد؟ اگر تصمیم بگیرم که یواشکی وارد مدرسه شدن خیلی ریسک است چه؟ آیا روش دیگری پیدا می کنم؟ نه. آدمهای ضعیف عادات همیشگی دارند. من به میشا، میسن یا کس دیگری احتیاج ندارم که روزم را بگذرانم. ولی وقتی در پایان مدرسه به سمت پارکینگ رفتم، نمی توانستم جلوی جستجو کردن به دنبال او را بگیرم. هیکل بلندش، موهای قهوه ای تیره اش، چشمان سبزش که همیشه مرا پیدا می کردند و جریان برقی را از بدنم عبور می دادند... من پریشب پست بودم. دوباره.
Show all...
3👍 2🕊 1
#ولگرد۵۷ #پارت۲۶۷ ولی بعد فهمیدم که دنبالش می گردم. در کلاس. در کافه تریا. در پارکینگ. حتی وقتی خانه می روم، این امید کوچک سوسو می زند که در اتاقم درست مانند روز اول هفته پیش در کمینم نشسته باشد. می خواستم دوباره با او تنها بمانم. ان لحظات یواشکی کم_ماشین، آزمایشگاه، کتابخانه_ مانند نامه هایم از میشا بودند. چیزی که منتظرش بودم. دیشب بعد از درس شنا هیچ دیوارنویسی انجام ندادم، قسمتی به این خاطر چون که شب قبل تقریبا با او گیر افتادم و فکر خوبی بود که چند روزی عقب نشینی کنم و همین طور چون ناگهان دیگر نمی خواستم. میسن حالا سند آزادی بود. و من از آن متنفر بودم. وقتی میشا ناپدید شد، نمی دانستم که آیا نامه های مرا دریافت می کنه یا نه پس شروع کردم و حرفهایم را در مدرسه نوشتم تا همه آنها را بخوانند. احمقانه و بچه گانه بود ولی یک روزی چند ماه پیش، وقتی همه چیز روی هم انباشته شد، ترسیدم که بخواهم جیغ بکشم. پس آن شب، بعد از قفل کردن استخر یک تصمیم آنی گرفتم و خودکارم را بیرون آوردم. روی یک کمد پیام خاصی برای آن شخص نوشتم. یک اتفاق بودم و هرگز دوباره رخ نداد. ولی صبح روز بعد وقتی او را دیدم که آن را چندین و چندین بار می خواند و بعد بالاخره آن را می نویسد و داخل کمدش می اندازد، قبل از اینکه نظافتچی، آن را پاک کند ، چیزی شد که می خواستم دوباره انجامش دهم. پیامها بیشتر، بزرگتر و بلندتر شدم ولی هرگز شخصی نبودند. هرگز اسم دانش آموزی نبود.
Show all...
👍 5 2
#ولگرد۵۷ #پارت۲۶۶ کوله پشتی اش را به پشتش انداخت و برگشت و به سمت پله ها رفت. ایستادم و به سمت نرده ها رفتم و تماشا کردم که از کتابخانه بیرون رفت. خوب است. قرار رقص آشغالش  را می خواست تا برای تایید یک نفر دیگر با دروغهایش زندگی کند؟ می توانم آن را بفهمم. ولی این به این معنی نیست که هر دوری که بازی می کنیم را ببرد. بازی تری روز یکشنبه است و چند روزی را تا آن موقع باید از سر بگذرانم. اگر راین بخواهد بازی کند، می توانم بازی کنم. فصل یازده راین حدود دو روز است که با میسن حرف نزده ام. نه از شب چهارشنبه در کتابخانه و الان بعدازظهر جمعه است و دوباره در کلاس اول امروز صبح شرکت نکرد. چطور می تواند طوری برود و بیاد انگار اصلا چیز مهمی نیست؟ آیا اصلا تا حالا کاری ارائه کرده است؟ هرگز او را با کتابی ندیده ام و وسوسه می شوم که به کوو بروم و حال و احوالش را بپرسم. آیا هنوز آنجاست؟ نمی دانم چرا برایم مهم است. مدام توی رویم می ایستد و تقریبا هیچ چیز درباره اش نمی دانم و برایم خطرناک است. نمی خواهم حالا که سال تقریبا دارد تمام می شود شیوه قبلی را بشکنم. تا اینجا آمده ام و هیچ داستانی نمی خواهم. باید دور از من بماند.
Show all...
👍 5 1
#ولگرد۵۷ #پارت۲۶۵ عذاب وجدان چون هنوز نمی داند چه کسی هستم و من خودم را عمیقتر فرو کردم. اشتیاق چون دلم برایش تنگ شده بود. دلم برای حرف زدن با او از خودم تنگ شده بود. هوسی بزرگتر از چیزی که می شناختم چون وقتی اینطور هستیم، تنها زمانی است که نرم می شود و تغییر می کند و به من اجازه نزدیک شدن می دهد و این نیازی  است در سرم به اندازه بدنم وجود دارد. مرا آماده باش نگه می دارد. و چیز دیگر هم رشد می کند که نمی خواهد باشد. چیزی که ممکن است اوضاع را برای ترک کردنش مشکل کند. و فراموش کردن را غیر ممکن. صورتش را تماشا کردم. بدنش آرام بود و چشمانش بسته. احساس بدی پیدا کردم. به من نگاه نمی کرد. بعد از چند لحظه نشست و از رویم بلند شد و ایستاد  لباسهایش را برداشت. برای یک لحظه تعلل کردم و بعد من هم نشستم و محتاطانه نگاهش کردم. لباس پوشید و موهایش را پشت گوشش زد و به همه جا به جز من نگاه می کرد. آن لحظه تمام شده بود. ولی به هرحال به او خیره شدم و ولش نکردم. کوله پشتی اش را برداشت و بالاخره به من نگاه کرد. دوباره گارد گرفت و گفت: "شروعش کردی. پس اگه انتظار دستمالی داری پس..." حرفش را قطع کردم و جواب دادم: "پس می دونم کجا برم. تو اولین طعمه من نیستی." لرزشی زیر پوستم خزید و حالا گند زده ام. فکش منقبض شد و ابرویی کج کرد. چقدر سریع می توانست از سکسی بودن تبدیل به آدم سردی شود.
Show all...
👍 4 4
#ولگرد۵۷ #پارت۲۶۴ سرش را روی شانه ام گذاشت و با یک دستش از پشت گردنم نگه داشت و خودش را به دستم مالید. چیزی زیر شکمم بزرگ شد و با تماس بدنش به آلتم که هر لحظه سفت تر و سفت تر می شد نیاز عجیبی به او پیدا کردم. سینه هایش سخت و تند بالا و پایین می رفتند و من تماشایش می کردم و تصور کردم آلتم درونش رفته است. همانطور که خودش را روی من می کشید التماس کرد: "به هیشکی نگو، لطفا؟" خون به آلتم هجوم آورد و احساس کردم آبم دارد می آید. لعنتی. باید داخلش فرو کنم. گفتم: "یه خرده بیشتر عزیزم. چقدر می خوای بهم بدی تا منو ساکت نگهداری؟ هان؟" زمزمه کرد: "آه، آره. هرچی بخوای." "هر چی بخوام؟" دیوانه وار سرش را تکان داد و داد کشید: "آره." تندتر و تندتر حرکت می کرد تا ارضا شود. بعد بالاخره سرش را عقب برد و خشکش زد و نالید و لرزید تا بالاخره ارضا شد. "اوه، خدایا" انگشتانم را عمیقتر هل دادم و او را مالیدم و همانطور که ارضا می شد تشنجهای کوچک بدنش را احساس کردم. سخت و سریع نفس می کشید، بدنش منقبض شده بود و آلتم سفت و آماده به خدمت بود و داخل شلوارم درد می کرد. اصلا نمی خواستم برای اولین بار در یک کتابخانه با او باشم ولی اصلا انتظار نداشتم تا خودم را هم وارد این مخمصه کنم. ارضا شدنش کم کم تمام شد و آرام گرفت. سینه اش آرامتر و آرامتر بالا و پایین رفت. به بدن و صورت زیبایش نگاه کردم. موجی از چیزی که نمی دانستم باید با آن چکار کنم مرا در بر گرفت.
Show all...
👍 3 3
#ولگرد۵۷ #پارت۲۶۳ بندهایش کنارش افتادند و من بالا آمدم و به آرامی پارچه مثلثی را کندم و پوست زیبایش بیرون افتاد. یا عیسی. بیشتر از یک مشت پر. خودش مثلث دیگر را کنار کشید و من با شگفتی به او خیره شدم. خیلی فوق العاده. و حتی بدنش به اندازه ای که او با من بازی می کرد نبود، تنها چیزی می گفت که مرا دیوانه، عصبانی، تحریک کند.... ناگهان دستانش را بالا آورد و خودش را پوشاند. "من بهت گفتم این کارو بکنی؟" به آرامی دستانش را پایین آورد و دوباره پوستش برایم نمایان شد. با خجالت پرسید: "چقدر می خوای بهشون نگاه کنی؟" دستم را دوباره به زیر شلوارکش بردم و دو انگشتم را داخلش لغزاندم. انگشتانم را عقب و جلوبردم و جواب دادم: "تا وقتی که ارضا بشی." تماشا کردم که چطور سینه هایش با عقب و جلو رفتنش بالا و پایین می پرند. چشمانش را محکم بهم فشار داد و نالید. با طعنه گفتم: "خوشت میاد؟" "آره." "بهم بگو." داد زد: "خوشم میاد." نوک سینه هایش مانند یک تیز ایستاده بودند و همانطور که او را می مالیدم و لبهایش را می بوسیدم نمی توانستم چشمانم را از او بگیرم. وقتی باسنش را به من مالید و همانطور که او را انگشت می کردم با من می خوابید غریدم: "یالا راکز، سکوتمو بشکن. اون پاهاتو باز کن و رو انگشتام بیا. منم به هیشکی نمی گم که تو آشغال کوچولویی هستی که رو دیوارا می نویسه."
Show all...
👍 4 1
#ولگرد۵۷ #پارت۲۶۲ معلوم است که بله دست می زنم. پرسیدم : "باهاش مشکلی داری؟ چون بین پاهات یه جورایی تو مشت منه." مرا نرم و سبک بوسید و گاز گرفت و به شوخی گفت: "ولی اگه تاپم رو دربیارم ازم می خوای که لباس زیرامم دربیارم." نالیدم و آلتم به دردناکی ورم می کرد. فکر بدن برهنه اش باعث می شد اتاق دور سرم بچرخد. خواهش می کنم. دستش را روی دستم که بین پاهایش بود گذاشت و به خودش فشار داد. نالید و بدنش را روی بدنم کشید و گفت: "و بعد دیگه دستات کافی نخواهند بود و می خوای باهام بخوابی. و قرار مجلس رقصم ازش خوشش نمیاد." کمرش را فشار دادم و دندانهایم را بهم ساییدم. خدایا. می دانست چطور سر به سرم بگذارد. به او گفتم: "لازم نیست بدونه. اگه چیزی که بهت می گن رو انجام بدی." دستم را به آرامی تا گردنش بالا آوردم و لبخند هیجانزده ای روی صورتش آمد و دست دراز کرد و پیراهنش را بالا داد. اجازه دادم پیراهنش را از سرش دربیاورد و بیکنی هلویی رنگش از زیر آن پیدا شد. سینه هاش به خوبی بلند شده بودند و منحنی های پوست نرم زیتونی رنگش مانند تپه هایی جلوی صورتم نمایان شد و نوک سینه های سفتش از پارچه بیرون می زد. دهانم بدجوری خشک شد. می خواستم مزه همه جایش را بچشم. زمزمه کردم: "دختر خوب. حالا اونیکی تاپت رو هم دربیار." نفس سریعی کشید و سرش را بالا آورد و به چشمانم چشم دوخت. دستش را پشت گردنش برد و با حرکت طولانی و صبورانه ای بندش را کشید.
Show all...
👍 5 1