مهرآوا
ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما زن . زندگی . آزادی🤍🌱☀️🕊 https://t.me/aavaymehr/8 ابتدای كانال ایمیل [email protected]
Show more393Subscribers
-124 hours
+27 days
-130 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
.
همچون موسا
رودها را میشکافت
و از دریاها گذر میکرد
و اثر اژدهاها را با چوبدستی نحیفش
به شوخی کودکانهای بدل میساخت
تجسم معجزه بود در هزارهی افسوس
دختری درخیابانهای سرخ خاورمیانه
در امتداد سرزمین روشن من
سطری از شعری بلند
پوریا عالمی
.
❤🔥 2
.
همچون موسا
رودها را میشکافت
و از دریاها گذر میکرد
و اثر اژدهاها را با چوبدستی نحیفش
به شوخی کودکانهای بدل میساخت
تجسم معجزه بود در هزارهی افسوس
دختری درخیابانهای سرخ خاورمیانه
در امتداد سرزمین روشن من
سطری از شعری بلند
پوریا عالمی
.
.
پیروزیهای چشمگیری ندارم
ولی میتوانم با شکستهایی که زنده از آن بیرون آمدهام غافلگیرت کنم.
آنتوان چخوف
👌 4
Repost from تجربه بودن | محمود مقدّسی
.
▫️بزرگسالی و تغییر چهرۀ جهان
وقتی جوانتری، بزرگتر شدن برایت معانی ساده و گاه خندهداری دارد. خیال میکنی همهاش خلاصه میشود در سفید شدن موها، پا گرفتن توی شغل و حرفه، رسیدن به رفاه و شهرت، شروعِ آرامِ فرسایش تن و حضورِ کم و بیش قابلِ انتظار بیماریها. امّا همۀ اینها تصویرِ ناقص و گنگی از بزرگسالیاند. این را وقتی میفهمی که بزرگتر شدهای. میبینی آنچه تغییر میکند، بیش از رنگِ مو، قدرتِ تن و شهرت و اعتبار، نگاه آدم به زندگی است. چیزی که توی بیست سالگی حتی تصوّرش را هم نمی توانی بکنی. توی بیست سالگی هیچ کس نمی داند چطور در گذرِ سالها تصویرِ همه چیز، از خود و دیگری گرفته تا خدا و معنای زندگی تغییر میکند؛ تغییری تدریجی، عجیب و تأمّل برانگیز.
آدم در بیست سالگی هرقدر هم کتاب بخواند و هر قدر هم سرک بکشد به دنیای آدمهای بزرگتر از خودش، باز نمیتواند آن موضعِ تماشاچیِ یک آدم سی و پنج ساله، چهل ساله یا پنجاه ساله را درک کند. موضعِ کسی که گاهی اوقات به انتخابِ خودش دست از بازی میکشد، گوشه ای میایستد و به چیزها فقط نگاه میکند؛ موضعِ کسی که بسیاری چیزها را پیشتر دیده و آزموده است، بسیاری چیزها برایش از هر هیجانی- از خوشی و لذّت گرفته تا ترس و اضطراب- خالی شدهاند و میداند چیزها هیچ وقت آنطور که به نظر میرسد نیستند. آدم آن وقتها نمی فهمد که یکی دو دهه بعد چقدر ممکن است سهلگیرتر بشود، با جهان بیشتر کنار بیاید و خودش را از بسیاری بازیها کنار بکشد.
این روزها آرام آرام دارم این چیزها را حس میکنم. تغییرِ تدریجی معنای چیزها را در روانم میبینم. این مهمترین چیزی است که این روزها حیرت زدهام میکند. میبینم که چطور وارد جهان تازه ای شدهام. جهانی که تفاوتش با جهانِ پیشین نه فقط در خواستها که در کیفیتِ و چگونگی خواستن است. این روزها سکون را بیشتر از حرکت، گفتگوی طولانی و عمیق را بیشتر از مهمانی و «با خود بودن» را بیشتر از «بودن در جهانِ بیرون» میخواهم. بزرگسالی تجربۀ غریبی است. این را بارها گفتهام. حیرت میکنی از اینکه چطور تصویرِ جهان و زندگی پیش چشمات عوض میشود و رنج های پیشتر آشنا، بیصدا و بیخبر درونت را ترک میکنند. رنج هایِ خیالی میروند و دردهای واقعی میآیند. و خودت را میبینی که خو کردن به این دومی را به تحمّل اوّلی ترجیح میدهی.
#محمود_مقدسی
@TheWorldasISee
.
از زير سنگ هم شده پيدايم كن!
دارم كمكم اين فيلم را باور مىكنم
و اين سياهى لشكرِ عظيم
عجيب خوب بازى میكنند.
در خيابانها
كافهها
كوچهها
هى جا عوض مىكنند وُ
همين كه سَر برگردانم
صحنهى بعدى را آماده كردهاند.
از لابهلاى فصلهاى نمايش
بيرونم بكش!
برفى بر پيراهنم نشاندهاند
كه آب نمىشود،
از كلماتى مثل خورشيد هم استفاده كردم
نشد!
و اين آدم برفىِ درون
كه هى اسكلت صدايش مىكنند
عمق زمستان است در من.
اصلاً از عمقِ تاريكِ صحنه پيدايم كن!
از پروژكتورهاى روز و شب
از سكانس هاى تكرارى زمين، خستهام!
دريا را مچاله مى كنم
مى گذارم زير سر
زُل مى زنم به مقواى سياهِ چسبيده به آسمان
و با نوار جيرجيرك
به خواب مىروم.
نوار را كه برگردانند
خروس مىخواند.
از زير تخت هم شده پيدايم كن!
مىترسم
مىترسم چاقويى در پهلويم فرو كنند
يا گلوله اى در سرم شليك
و بعد بگويند:
"خُب،
نقشت اين بود."
گروس عبدالملکیان
از كتابِ حفرهها
نشر چشمه
@garousabdolmalekian
🔥 3
Repost from تجربه بودن | محمود مقدّسی
.
▫️کاری بکن، همین
حساسیت به درد و رنجِ دیگری چیز عجیب و گیجکنندهای است. داری فیلم میبینی و یک هو تصویری تو را یاد روزهای اوّل اشغال افغانستان توسط طالبان میاندازد. با خودت فکر میکنی چه امیدها که بر باد رفت، چه عشقها که درگیر فاصله شد، چه آدمهایی که کشته شدند، چه آوارههایی که رها شدند اینسو و آن سوی دنیا. یادت میآید از روزگار زنان افغانستان. دلت به شور میافتد، قلبت تیر میکشد، بغضت میگیرد. بعد دیگر دست خودت نیست، یادِ همینجا میافتی، همین کنار گوشَت، همینجا که امشبش دارد با یک دنیا رنج برای خیلیها سپری میشود.
بعد سرت را میگیری توی دستهات و برای هزارمین بار با خودت مرور میکنی که من نمیتوانم جهان را نجات بدهم، من نمیتوانم فقر را ریشهکن کنم، من نمیتوانم جلوی آزار و اذیت کودکان را بگیرم. من نمیتوانم جلوی جنگها را بگیرم، من نمیتوانم این همه کودک بازمانده از تحصیل را به مدرسه برگردانم. من نمیتوانم برای یک عالمه آدم ساختمان محکم بسازم که سیل و زلزله ویرانشان نکند، من نمیتوانم جلوی گرانیِ سرسامآور اجاره و آوارگی را بگیرم، من نمیتوانم قتلهای ناموسی را ریشهکن کنم، من نمیتوانم جلوی رها شدنِ نوزادان توی خیابان را بگیرم و ... . با خودت مرور میکنی که من یک آدم معمولی هستم که سرش از دستهایش بزرگتر است. به همه چیز میتواند فکر بکند امّا کار کمی از دستش بر میآید.
با خودت مرور میکنی که من باید به کارهای کوچک دلخوش باشم و این کارها مهماند. به خودت میگویی مثل آن دوستت باش که رایگانبخشیاش را از نزدیکترین آدمهایش آغاز میکند و هرچقدر که دستش برسد آدمها را گرم و سیر و امن میکند. به خودت میگویی بپذیرکه همانقدر که در این هستی بیانتها کوچکی، تأثیرت هم کوچک است و همانقدر که برای خودت مهمی، تأثیرت هم بر دیگری مهم است. به خودت میگویی دردت را به کاری تبدیل کن هرقدر کوچک. زیاد فکر نکن. سوپرمن مالِ فیلمها است. تو تلاشت را میکنی، هرقدر اثر داشت. بعد هم میمیری و این دنیا را با منطق و مدلِ همیشگیاش رها میکنی.
#محمود_مقدسی
@TheWorldasISee
صدای توماج باشیم
او به کمک ما نیاز داره
این لینک یه توییت آماده است فقط کافیست روی لینک بزنید و بعد توی توییتر از طرف شما پست میشه در حد ۲۰ ثانیه وقت شما رو میگیره ،ممنون از حمایت شما دوستان عزیز
https://ctt.ac/42z2d
❤🔥 4💘 2