Best analytics service

Add your telegram channel for

  • get advanced analytics
  • get more advertisers
  • find out the gender of subscriber
CategoryNot specified
Channel location and language

audience statistics حس خوب

2 673-5
~646
~49
24.15%
Telegram general rating
Globally
959 796place
of 7 267 000
54 585place
of 398 872

Subscribers gender

Find out how many male and female subscibers you have on the channel.
?%
?%

Audience language

Find out the distribution of channel subscribers by language
Russian?%English?%Arabic?%
Subscribers count
ChartTable
D
W
M
Y
help

Data loading is in progress

User lifetime on the channel

Find out how long subscribers stay on the channel.
Up to a week?%Old Timers?%Up to a month?%
Subscribers gain
ChartTable
D
W
M
Y
help

Data loading is in progress

Since the beginning of the war, more than 2000 civilians have been killed by Russian missiles, according to official data. Help us protect Ukrainians from missiles - provide max military assisstance to Ukraine #Ukraine. #StandWithUkraine
🔞#بدون_سانسور فقط🔞آقایون جوین بدین https://t.me/+-kstVU7e7zU3MTI0 https://t.me/+-kstVU7e7zU3MTI0
اُصول طِبِّ خِیر اَندیش
🌍تعرفه تبلیغات کانال اصول طب خیراندیش 🌏 https://t.me/Danesh_baz 🍁 راهنمایی و سفارش:👇 @Fater_313
179
0
هر وقت تونستی موقع عصبانیتت هر حرفیو نزنی و دل کسیو نشکونی؛ اونموقع میتونی ادعا کنی طرف از ته دل دوست داری وگرنه موقع خوشحالی و نرمال بودن که عابر پیاده توی خیابونم مهربونه ...!!
314
4
تا حالا اسم طلا روسی به گوشت خورده؟! 🏃‍♀بدو بیا اینجا که کلی زیورآلات رنگ#ثابت داره با ثبات رنگ تو 😳😵 جنس استیل با 😍راحت ظرف بشور و پُزشو بده😉 بدو از تخفیفات نوروزی عقب نمونی🏃‍♀🏃‍♀ 💎 اینجا به قیمت یه شونه تخم مرغ طلا بخر 😳👇👇 👈ارسال سریع  به سراسر کشور😍

file

267
0
پیشنهاد جذاب مالی 💰💰💰 ۴ میلیون ماهی ۲۰۰ هزارتومان سود ۲۰ میلیون ماهی  یک میلیون ۱۰۰ میلیون ماهی ۷ میلیون ۵۰۰ میلیون ماهی ۴۵ میلیون یک میلیارد ماهی ۹۰ میلیون پنج میلیارد ماهی ۴۵۰ میلیون ❤️❤️پرداخت  هفتگی. برای هر سرمایه ✅ بدون هیچ دانش خاصی✅ مشاوره رایگان 👇‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👇‌‌‌ واریز و برداشت هفتگی از طریق تتر بدون کارمزد💋😍
251
0
قبل از اين كه بچه ها را به سلاح علم مجهز كنيم بايد مهربانی، عشق و انسانيت را به آنها ياد داد. خطر انسان مهربان برای هستی كمتر از خطر دانشمند نامهربان است!
275
1
🟠تور آنتالیا ویژه نوروز با آژانس الفبای سفر 🔸با حضور هنرمندان مشهور ایرانی🔸 با برنامه‌های شاد اختصاصی ایرانی: تئاتر موزیکال با هنرمندی بازیگران معروف ایرانی 👶برنامه کودک 🤹‍♂برنامه‌های شبانه متنوع 🎻موسیقی و دی‌جی تلفن تماس و مشاوره سفر :‌ ☎️ ۰۲۱۴۹۳۵ 👇اطلاعات بیشتر در مورد تورها و هتل‌ها👇
249
0
🫠 افرادی که شکم بزرگ دارند یا با وجود غذای کم اضافه وزن دارند نباید رژیم بگیرند چون رژیم فقط باعث شل شدگی و افتادگی پوست میشه وارد کانال زیر بشید تا راه درمان بیش از 8000نفر که به سادگی لاغر شدن رو ببینید👌👌 برای درمان چاقی و لاغری روی لینک زیر کلیک کنید👇👇 خیلی زود پاک میشه
255
0
🔻این 15 عمل را رها کن تا شاد باشی: 1 –  همیشه حق با تو بودن را رها کن 2 – نیاز به کنترل کردن را رها کن 3 -  سرزنش کردن را رها کن 4 -  افکار مبارزه گرانه خود را رها کن 5 – باورهای محدود کننده خود را رها کن 6 – شکوه و شکایت را رها کن 7 – قضاوت کردن را رها کن 8 – نیاز به تحت تاثیر قرار دادن دیگران را رها کن 9 -  مقاومت در مقابل تغییر را رها کن 10 – برچسب زدن ها را رها کن 11 – ترسهایت را رها کن 12 – بهانه هایت را رها کن 13 – گذشته را رها کن 14 – وابستگی هایت را رها کن 15 – زندگی کردن بر طبق خواسته های دیگران را رها کن.
Show more ...
289
2
هم اکنون کانال رسمی استاد شهریار در تلگرام راه اندازی شد . اشعار و دلنوشته های استاد 🍃‌ اگه اهل ادب و دانش هستی یا دنبال چند لحظه آرامشی پیشنهاد میکنم حتما به کانال زیر سربزنی 👌‌👇‌

file

257
0
اینجا خنده به شرط پاره شدن 🤣👇 کل تلگرام جوکاشو از اینجا اسکی میره 👻 خطر انفجار از ❌💣🤣 با خودت نخ سوزن بیاررررر👻😂😁

file

260
0
‍ سلام🌸 یك صبح دل انگيز يك صبح آرام يك صبح لطيف يك صبح پراز آرزو یك صبح پراز شادی يك صبح پر از موفقيت يك صبح پراز اميد به فردا يك صبح پراز محبت برای شما آرزو میکنم روزتون پُر از خبرهای خوب 🌸🍃

file

310
6
🔞 فقط🔞آقایون جوین بدین
اُصول طِبِّ خِیر اَندیش
🌍تعرفه تبلیغات کانال اصول طب خیراندیش 🌏 https://t.me/Danesh_baz 🍁 راهنمایی و سفارش:👇 @Fater_313
275
0
📰 مردم از شنیدن دلار ۷۵ هزار تومنی تعجب نکنن! 👈🏻کسری خطیبی بعد از اعلام دلار ۶۰ تومانی در مهرماه، در تحلیلی جدید اعلام کرد: تا قبل از تابستان دلار ۷۵ تومان خواهد شد ⭕️ کسری خطیبی: مردم این هشدار رو جدی بگیرن! کانال خصوصی تحلیل و سیگنال کسری خطیبی به مدت ۵ ساعت رایگان شد. 💵 هزینه ورودی کانال ۱۰۰ دلارهست که تا فردا رایگانه👇🏻👇🏻
434
0
فقط🔞آقایون جوین بدین👇👇👇
اُصول طِبِّ خِیر اَندیش
🌍تعرفه تبلیغات کانال اصول طب خیراندیش 🌏 https://t.me/Danesh_baz 🍁 راهنمایی و سفارش:👇 @Fater_313
1 666
1
بعضی ﭼﻚﻫﺎ ﺩﻭ ﺍﻣﻀﺎ ﺩﺍﺭﻧﺪ؛ ﺗﺎ ﺍﻣﻀﺎﻱ ﺩﻭﻡ ﻧﺒﺎﺷﺪ نقد ﻧﻤﻲﺷﻮﻧﺪ، ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺟﺎﻱ ﺍﻣﻀﺎﯼ ﺩﻭﻡ، ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻫﻞ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻫﻢ ﺍﻣﻀﺎ ﻛﻨﻨﺪ، ﻫﻴﭻ ﻓﺎﻳﺪﻩﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ؛ ﺑﺎﻧﻚ ﻓﻘﻂ ﺻﺎﺣﺐ ﺍﻣﻀﺎ ﺭﺍ ﻣﻲﺷﻨﺎﺳﺪ... ﺣﺎﻝ، ﺍﺗﻔﺎﻗﺎﺗﯽ ﻛﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﺑﻴﻔﺘﺪ، ﻣﺜﻞ ﭼﻚ دﻭ ﺍﻣﻀﺎ ﻣﯽﻣﺎﻧﺪ؛ ﻳﻚ ﺍﻣﻀﺎﯼ ﺁﻥ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﺎﺳﺖ ﻭ ﻳﻚ ﺍﻣﻀﺎﯼ ﺩﻳﮕﺮﺵ ﺧﻮﺍﺳﺖ خدﺍﺳﺖ ... ﺗﺎ ﺍﻭ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﻫﻴﭻ ﺍﻣﻜﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﻫﻤﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ...
613
4
چت یکی از کسایی که تو بازار نزولی کریپتو سود کرده آیدی که تو چت میگه 👇am4
525
0
🌸🙏 💫تنهـا یک نگاهت 🌸برای بیمـه شـدنِ 💫زندگی و آخرتمان کافیست 🌸بحـق بـزرگی این مـاه 💫این نگاهِ مهـربانت را 🌸نـصیبِ تـک تـکِ 💫دوستـان و عزیزانـم گـردان 🌸الهی آمین 💫طاعاتتون قبول درگاه الهی

file

771
5
#خجالتی هستی!؟ توجمع نمیتونی راحت حرف بزنی😔 اگه به وقتش " نه" بگی و رودربایستی داری ما کمکت میکنیم اعتماد به نفس از دست رفتت برگرده 🛑اینجا میتونی زندگیتو متحول کنی از همه مشکلات و و.... 👈حتما روزی ده دقیقه زمان بزار تا سال جدید نقطه شروع زندگیت بشه ✅ 👇👇👇 🟢آرامشو اینجا برای همیشه تجربه کن💞
493
0
😳فوری .مهم😳 ❗️ پوست سیب زمینی را دور می‌ریزید؟ اگر بدونید چطور باعث میشه قندخونتون متوقف بشه و تو ۱ماه کامل خوب بشید 😐 درمان ریزش مو فقط با پوست سیب زمینی و صدها خاصیت دیگر بزن رو لینک طریقه مصرفشو یاد بگیرید نحوه ساخت و مصرف بزن روسیب زمینی 👇از دستش ندین ظرفیت ۳۶نفر🔴👆
495
0
#خواص پوست سیب زمینی رو ببینید؟👇👇
اُصول طِبِّ خِیر اَندیش
🌍تعرفه تبلیغات کانال اصول طب خیراندیش 🌏 https://t.me/Danesh_baz 🍁 راهنمایی و سفارش:👇 @Fater_313
103
0
🌺🍃طاعات وعبادات قبول 🌺🍃التماس دعا
593
2
#نزدیک ترازسایه یه صدای ظریف تر توی گوشم میپیچه اون صدا قشنگ تره، خیلی زیاد. دستش رو از زیر بلوز مردونم رد میکنه و فاصله ی ناف و کمربندم رو لمس میکنه. _میخوام اینجا رو ببوسم دقیقا همون تتوی دیوونه کننده رو. تمام تلاشش رو واسه تسلیم شدنم به کار برده و من دلم میخواد یه پوزخند بلند بالا نثارش کنم. من، خوب میدونم که منو میخواد تا بتونه ازم استفاده کنه ولی این راهش نیست. سرش و بالاتر میکشه، تا جایی که لبهاش با فاصله ی کمی از لبهام قرار میگیره نگاهش رو از صورتم میگیره و نفس عمیقی میکشه. خیره به لبهام پچ میزنه. - تو جذاب ترین چهره رو داری، ببوس منو، حامین. اخمهام شدید توی هم می شه و به صورتش خیره میشم. کاش میشد اون دستهایی رو که هنوز نوازش وار روی شکمم کشیده میشه رو بشکنم. از لای فک قفل شده میغرم: - تمومش کن. لبخند میزنه. - چیو تموم کنم؟ میخوام که منو ببوسی، اینکارو بکنو اون سد مقاومتو بشکن حامین. لب پایینم رو با زبون تر میکنم. نگاهی به لبهای براقش میندازم. میخوام فکر کنه که دارم بیتاب میشم و اون داره به هدفش میرسه. وقتی لبخند میزنه، دستهام رو بالا میارم و مچ هر دو دستش رو میگیرم. - فکر کردی به همین راحتیهاست؟! سر زیادی سنگین شدش رو تکون میده. - چی؟ سرم رو کنار گوشش خم میکنم و با لحن گیرایی نجوا میکنم. - فکر کردی به همین راحتیهاست یه مردو تحریک کنی در صورتی که هیچی نداری؟ متعجب و بریده لب میزنه: - م... منظورت چیه؟! - منظورم اینه که حالمو بهم میزنی، یه کم تو دار باش، صبر کن خودم بهت جذب بشم، اینجوری فقط منو از بدنت دفع میکنی. از بهتش استفاده میکنم و به عقب هولش میدم. نگاه متأسفی بهش میندازم و میخوام از اتاق خارج بشم که با صداش تو جام میایستم. با لحن خشنی صحبت میکنه و من بیشتر اخم میکنم. - اینقدر بیکار نیستم که منتظر بشم تو کی میخوای سمتم کشیده بشی، اونقدرا هم مهم نیستی شایگان. نگاه همراه با پوزخندم رو به صورتش میدم و حین کنار دادن دو طرف کتم دستهام رو توی جیب شلوارم فرو میکنم. - همین خوبه، منو پس بزن. بذار اینقدر دنبالت بدوام تا نفسم بگیره. بذار وقتی کشیدمت توی تختم شبیو برات بسازم که تو خوابم نمیبینی. من هیچ وقت با زنی که خودشو اینقدر کوچیک میکنه نمیخوابم. نگاهی به سر تاپام میندازه. - فکر میکنم علایق من توی رابطه مهم تر باشه پس اونجوری که من میخوام باید پیش بره. دیگه نمیدونم چی بگم تا این میلش به بودن با من رو از بین ببرم، یا لااقل کمی به عقب بندازمش تا بتونم با انجام کارهام بندازمش گوشه ی هلوفدونی و از شرش خلاص بشم. - حالا که علایقت اینه پس بذار یه شرط بذارم. اخم میکنه. چه شرطی؟ - منو به عنوان یه فرد مورد اعتماد به پاکزاد معرفی کن. پوزخند میزنه و جلو میاد، دورم میچرخه و از پشت سر زیر گوشم پچ میزنه: - خیلی اصرار داری حامین، قضیه چیه؟ - شاید میخوام بهت نزدیک بشم، همونجوری که خودم دوست دارم. میخنده و رو به روم میایسته. میخوای خودتو خوددار نشون بدی ولی اینجوری نیست برعکس چیزی که نشون میدی تو یه مرد زیادی هاتی.فقط نگاهش میکنم. جوابی ندارم به این حقیقت محض بدم ولی این دلیل نمیشه که با حرکات زنندش تحریک بشم. یه قدم جلو میاد و لب پایینش رو زیر دندونش میکشه. - موافقی دیگه؟ سرم رو به تأسف تکون میدم. - کاش جای این حرفها رو کارت تمرکز کنی. - نچ... فکرت تمرکزمو ازم گرفته. نفسم رو کلافه بیرون میدم. - پس اومدنم اینجا بیهوده بود بهتره برم. عقب گرد میکنم که بازوم رو میگیره و خودش رواز پهلو بهم میچسبونه. کلافه میخوام پسش بزنم که به حرف میاد. - بهم یه فرصت بده حامین. - چه فرصتی؟ - یه فرصت واسه اغوا کردنت، اگه موفق شدم تو مال من میشی، اصلا بادیگارد من میشی به پاکزاد معرفیت میکنم. چه میدونم هر چی تو بگی، هوم؟
Show more ...
616
2
#نزدیک ترازسایه پشتش میایستم و نگاهی به اطراف میندازم یه سری دختر و پسر توی هم میلولن و حالم رو بد میکنن. بوی دود و خنده های از سر مستیشون حال بهم زنه. گوشه ی لبم رو میگزم اینجا خوراک حسین احمدیه، یکی از بچه های گشت ارشاد که کارش گند زدن به این مهمونیهاست. چیزی که توی ذهنم چرخ میخوره باعث میشه لبخند بزنم، اینکه الان بریزه اینجا و منو توی این جمع ببینه... - از اینجا خوشت اومد که لبخندتو مهمونم کردی؟ نگاهم رو به صورتش میدم. با اون چشمهای کشیده که من رو یاد شیطان میندازه نگاهش به منه. لبم رو روی ردیف بالای دندونم میکشم. - شاید اگه با دزدیدنم گند نمیزدی، الان از کنار تو بودن لبخند میزدم. لبهاش آویزون میشه و بهم میچسبه با اون قد بلند و کفشه پاشنه بلندش هم قدم شده. - اینقدر کینه ای نباش حامین. لبم رو به هم فشار میدم و خیلی نامحسوس کمی عقب میرم. - یه راهی داره که ببخشمت. چشمهاش به وضوح میدرخشه و لبش رو میگزه. - چی؟ به چشمهاش خیره میشم. میخوام اینقدر محکم بگم تا بهش برسم. این دختر میتونه من رو به خواسته هام برسونه البته قبل از همخواب شدن با من. حاضرم قسم بخورم که بعد اون هیچ اهمیتی براش نخواهم داشت. این دختر فقط ولع بدست آوردن داره و به قول خودش دست نیافتنی بودن من تحریکش میکنه. - میخوام ازتون بیشتر بدونم تو و برادرت. لبخند از روی لبهاش پر میکشه و اخم میکنه. دلیلش؟ حالا نوبت منه لبخند بزنم و کمی نرمش نشون بدم. پس این کار رو میکنم و حین لبخند زدن سرم رو کمی جلو میبرم، نگاهم رو توی چشمهاش چرخ میدم و سعی میکنم نظرش رو جلب کنم. - میخوام با شما کار کنم. نه اینکه بشم آدمتون، کار کنم، مثل خودت. بهم اعتماد کن من میکشمتون بالا. دستی به موهای دم اسبیش میکشه. - یادمه گفتی شمسو ول نمیکنی با من کار کنی چی نظرتو عوض کرد؟ چشمک ریزی حواله ی صورت جدیش میکنم. اون واسه قبل از این دلبریهات بود، الان میخوام بیشتر کنارت باشم. پوزخندش نشون میده گول نخورده، این دختر زرنگ تر از اونیه که من فکر میکردم. - چرا فکر میکنی که من به آدم شمس اعتماد میکنم؟ نگاهی به پشت سرش میندازم، به دو تا دختری که حرکات احمقانشون حال بهم زنه. چه غلطی دارن میکنن؟ مستن یا تحت تأثیر موادن که اینجوری با عطش همو میبوسن؟ گلوم رو صاف میکنم تا حواسم به پاکسیما جلب بشه، اینجا خود جهنمه لعنت به همشون اعتماد نکن، کار میکنم باهاتون، امتحانم کن قابل اعتماد بودم نگهم دار نبودم با تو. یه قدم عقب میره و با سر به پله ها اشاره میکنه. - اینجا شلوغه بریم بالا تو اتاقم در مورد کار حرف بزنیم. دستم رو کنار رونم مشت میکنم. فکر میکنه با یه احمق طرفه. حیف که مجبورم اطاعت کنم. اون بالا اگه غلطی بکنه خوب میدونم چطور سر جاش بنشونمش. سری به تأیید تکون میدم. راه میافته و منم همراهیش میکنم. چند پله ی جداکننده ی سالن از اتاقهارو بالا میریم و من نگاهم رو همه جا میچرخونم عجیبه که داخلساختمون اصلا هیچ دوربینی ندیدم. در اتاق اول رو باز میکنه و اشاره میکنه وارد بشم. سرم رو تکون میدم و با دست اشاره میکنم. - بفرمایید بانو. با خنده سرش رو تکون میده و حین وارد شدن زیر لب میگه: - جنتلمن. وارد میشم و نگاهی به اطراف میندازم یه اتاق دخترونه با تمام لوازم صورتی این دختر اصلا کاملا بزرگ نشده. در رو میبنده. رو به روم میایسته و دستهاش رو بند پهلوهای لختش میکنه. دو طرف لباس دقیقا به اندازه ی دو تا دایره بزرگ بازه و تنش پیدا، آستین هم که نداره بلندیش هم تا روی رونش، این اصلا لباسه؟ - خب در مورد کار حرف بزنیم؟ که میخوای تو دمو دستگاه ما باشی. سرم رو به تأیید تکون میدم من دوست دارم با هرکی که قوی تره کار کنم شما از شمس قوی ترین از اونجایی که میتونین تهدیدش کنین پس حدسم درسته. یه قدم فاصله رو پر میکنه و یقه ی کتم رو لمس میکنه. - من قوی هستم شکی توش نیست، ولی تو اول قدرتتو نشونم بده. - هر کاری که بایدو انجام.... نشستن یهویی لبش رو رگ گردنم، صدام رو قطع میکنه. لعنت بهش باز شکنجه رو شروع کرد. میخوام ازش فاصله بگیرم که یقه ی کتم رو محکم میچسبه و خودش رو بالا میکشه. هرم نفسهاش به صورتم میخوره و حالم رو بد میکنه. گیر چه بازیهایی افتادم اه... این دختره ی احمق فکر کرده اینجوری میتونه منو رام خودش کنه. - تو نمیتونی مقابل من مقاومت کنی حامین. اولین بار نبود که اسمم رو به زبون میآورد اونم با این لحن پر ناز، اما اینبار عجیب حالم رو بهم میزنه
Show more ...
582
2
#نزدیک ترازسایه لبش رو با زبون تر میکنه. - قرار شد با این دخترو بریزوم روی هم. خیلی روش کار کردوم یه چیزهایی فهمیدوم که فکر کنم به درد بخوره. کنجکاو تر سرم رو تکون میدم. - چی؟ - انگار این یارو شمس به غیر از گاو صندوقی که توی اتاقش داره یکی دیگه هم داره که نمیدونوم کجاست فعلا فقط اینو میدونوم که یه گاوصندوق دیگه هم هست که تمام مدارکش اونجاست. احتمالا لبم رو میگزم و خیره به صورتش به حرف میام. - شک نکن، همینه که تو میگی آفرین باید پیداش کنیم. چشمهاش رو روی هم میذاره. - دختره هم نمیدونه ولی شده تموم سوراخ سنبه های این عمارتو بگردم پیداش میکنم. دستم رو روی کتفش میذارم و حین فشار دادن میگم: - از فردا تقسیم کار میکنیم هر جایی که بشه رو میگردیم حتی جاهایی که فکرشو نمیکنی. برم این فرشیده کارم داره. - باشه فعلا عقب گرد میکنه که صداش میکنم. - عبد؟ میایسته و نگاهم میکنه. - جونوم؟ - این شایعه ای که میگن چیه؟ چرا من نشنیدم؟ - چه شایعه ای؟ - نمیدونم فقط میدونم یه چیزی هست. کمی فکر میکنه و نیشش باز میشه. _آها حتماهمونه که تو عاشق مو شدی. چشمهام درشت میشه و بهت زده میگم: - چی؟ پشت سرش رو میخارونه. - والا من بی تقصیرم شایعه های یه مشت احمقه اما انگار به گوش خانوم خونه هم رسیده. کلافه چنگی به موهام میزنم الان میفهمم که اون حرفهای بهگل چه معنی میداد. - حالاحرص نخور خودموم ساکتشون کردوم. چپ نگاهش میکنم. _لطفااز این به بعد هیچ چیزیو تنهایی حل نکن مخصوصااگه پای منم وسط باشه. میخنده و حین عقب عقب رفتن میگه: - چشم قربان امر امر شماست سوئیچ ماشین رو دست نگهبان میدم و بعد از مرتب کردن کت مشکی رنگم، سمت ورودی اون عمارت بزرگ راه میافتم. صدای همهمه و موسیقی از همین فاصله هم به گوشم میرسه. اطراف رو از نظر میگذرونم. سمت چپ یه پارکینگه که دو تا ماشین داخلش پارکن و چند تا مرد کت و شلوارپوش که احتمالا نگهبان هستن. حین رفتن سمت ساختمون سرم رو میچرخونم و دونه دونه دوربینهای جلوی دیدم رو از نظر میگذرونم و زمزمه میکنم. - تو همین مسیر ۴ تا دوربین هست دو تا در ورودی، دوتای دیگه هم یکیش پارکینگ یکیش دقیقا رو ساختمونو. میگیره اوکی داداش. شاهد تأیید میکنه. روی اولین پله ی ورودی که پا میذارم، پاکسیما با اون لباس قرمز زیادی باز و موهایی که بالای سرش جمع کرده جمع کرده از در بیرون میزنه قطعابهش اطلاع دادن،که من اومدم بعید میدونم این دخر مغرور واسه تک به تک مهمونهاش تا این حد احترام قائل بشه. دستهاش رو از دو طرف باز میکنه. پله ی دوم رو هم بالا میرم و با یه دستی که توی جیبم فرو کردم، به قدمهای ضربدریش واسه رسیدنش بهم خیره میشم. صداش به گوشم میرسه و من نگاهم رو از اون پاهای کشیده میگیرم و لبخند روی لبش رو شکار میکنم. خوش اومدی حامین. به محض رسیدن بهم، دستهاش رو دور گردنم حلقه میکنه و لبهاش رو به گونم میچسبونه انگار قصد دل کندن از گونم رو نداره که خودم سرم رو کمی عقب میکشم و خیلی جدی میگم: - دیر که نکردم؟ دستش رو دور بازوم حلقه میکنه و حین کشیدن سمت ورودی سالن جواب میده. - نه به موقع اومدی، البته انتظارشو نداشتم فکر کردم منتظرم میذاری. کجخندی تحویلش میدم و نگاهم رو از روی صورت سادش میگیرم، بر خلاف تصورم هیچوقت آرایش غلیظ نمیکنه و الانم فقط یه برق لب ساده به لبهاش مالیده. مگه میشه دیر بیام؟ تو خواسته بودی اینجا باشم. میخنده و با هم وارد سالن میشیم فضای تاریک و اون رقص نورها چیزی نیست که دوست داشته باشم اما امشب باید دل به دلش بدم من الان چندساله که واسه کار هر چی که دوست ندارم تو الویتم قرار گرفته. با دست به رو به رو اشاره میکنه. - بریم اونجا عزیزم. سمت میز پایه بلندی هدایتم میکنه. میزهای طلایی رنگ با رومیزیهای ساتن سفید.
Show more ...
542
2
#نزدیک ترازسایه نیم نگاهی به بهگل و شمس که کنار هم روی مبل بزرگ روبه روی تلویزیون نشستن و نگاهشون به منه میندازم و گوشی رو از توی جیبم بیرون میکشم. نگاهی به صفحه و شماره ی پاکسیما میندازم و اخم میکنم. بعد اون همه بیخبری چه کار مهمی داره که زنگ زده؟ چند قدم جلو میرم و روبه شمس سری تکون میدم. - باید جواب بدم. دستش رو دور شونه ی بهگل حلقه میکنه و با سر اشاره میکنه. - برو پسر راحت باش. سمت آشپزخونه راه میافتم و نوار سبز رنگ رو میکشم. - بله؟ - باید به صفات بدت بیمعرفتیو هم اضافه کنم. وارد آشپزخونه میشم و به میز ناهار خوری که دقیقا تو مرکز قرار داره تکیه میدم. هنوز ظرفهای شام روشه و سرایدار واسه مرتب کردن نیومده. نفسی میگیرم و محکم و بدون انعطاف جملم رو کوبنده به گوشش میرسونم. - چه بیمعرفتی در حقت کردم؟ صداش رو به شدت لوس میکنه و من صورتم رو جمع میکنم. - دلم برات رفته حامین، واسه تنت. و تو با اینکه اینو میدونی چقدر تشنه ی تنتم خودتو دریغ میکنی. حرفهای احمقانه به زبون میاره. یه سری چرت و پرت که واسه تحریک کردن من از بر شده دختره ی احمق به دردنخور. - دلیل تماستو بگو مزخرف تحویل من نده. - آخ نکن... هرچقدر بیمحلی کنی بیشتر تحریک میشم داشته باشمت. از مردهای دم دستی خوشم نمیاد، همونا که منتظر یه گوشه چشمن. تو سختیو این لذت بخشه. کلافه بینیم رو میخارونم. حرف زدن باهاش مثل آب توی هاون کوبیدنه همونقدر بیفایده. - خیلی احمقی دختر جون، فکر میکنی با اون بلایی که سرم آوردی اصلا رقبت نمیکنم تو صورتت نگاه کنم؟ - از دلت در میارم. "پوزخند میزنم که ادامه میده" از هر راهی که بلدم... اوممم... میتونم یه انتخابم بهت بدم چطوره؟ - چه جور انتخابی؟ مکث میکنه. لحن صداش و مدل حرف زدنش کاملا تحریک کننده هست. خودش کاری کرده که اینجوری بشه، البته نه واسه من. من هیچ حسی از این دختر نمیگیرم به جز تهوع. _مثلا تو جاشو انتخاب کنی، تخت، مبل، پارکت سرد تا سرماش عطشمو بخوابونه. هووم؟ سرم رو به تأسف تکون میدم. اما چیزی که میگم واسه نزدیک شدن بهشه تا یه چیزهایی دستگیرم بشه. صدام رو کشیده میکنم تا فکر کنه خمار مزخرفاتش شدم. - پیشنهاد خوبیه، میتونی به شام دعوتم کنی، توی خونت. در مورد جای خاموش کردن آتیشتم بعداز اینکه رگهامون پر از الکل شد حرف میزنیم خوبه؟ نگاهم تو درگاه آشپزخونه قفل میشه. بهگل با اخمهای توی هم وارد آشپزخونه میشه و من چشمهام رو روی هم فشار میدم. امیدوارم حرفهام رو نشنیده باشه اما این سر کوبیدن در یخچال ازحرصش، نشون میده کاملاشنیده اونم با اون لحنم که دقیقا نشون میده از خود بیخود شدم. پوف... یه لیوان آب پر میکنه و من به پاکسیما گوش میدم. - فکر میکنم تا اون لحظه خاکستر بشم حامین امشب بیا پاکزاد نیست چطوره؟ خیره به بهگلی که با چه حرصی قلپ قلپ اون آب رو پایین میده نگاه میکنم و میگم: - امشب نمیتونم، تهران نیستم، فردا یا پس فردا هماهنگ کنیم؟ - خوبه، چی سرو کنم برات که زود وا بدی؟ گوشه ی ابروم رو میخارونم لعنتی چرا تمومش نمیکنه؟ وا دادنم اینقدرها آسون نیست خیلی باید تلاش کنی. میخنده. - اینقدری که قبلش طول میکشه بعدشم میکشه؟ لعنتی چقدر بیشرمه، این همه وقاحت نمیتونه توی یه آدم خلاصه بشه. - میکشه... من باید برم. - فعلا سکسی. همزمان با قطع کردن تماس، بهگل لیوان رو روی میز میکوبه و قصد رفتن میکنه. نمیدونم چرا ولی میخوام یه چیزی بگم تا آروم بشه، تا فکر اشتباهی در موردم نکنه بازوش رو میگیرم. - بهگل صبر ک... سیلی یهوییش سرم رو سمت مخالف میچرخونه و حرصی تو صورتم میتوپه: - آخرین بارت بود دستت بهم خورد عوضی فهمیدی؟ لبم رو با خشم زیر دندونم میگیرم. همین الان میتونم جواب این سیلی رو بدم اما شاید زیادم بد نشد اینجوری ازم دور میشه و نیازی نیست من کاری کنم. لبهاش رو به هم فشار میده. خیره نگاهش میکنم تا با قدمهای بلند ازم دور میشه. - آبجی خانوم چه چکی زد بهت دستش درد نکنه. دست به کمر میشم و با اعصابی داغون پچ میزنم: - تو چرا همیشه وصلی به من ای بابا؟ - ببخشید که تو مأموریتیو یکی از سوژه ها باهات تماس گرفته ولی خب باید بدم محمد بره کافور بخره جون تو با این دخترهای اطرافت من یکی کم آورم. لبخند میزنم. - تو فقط میشنوی من چی بگم که انگولکمم میکنن. شلیک خندش به هوا میره و من دستی به صورتم میکشم. - لعنت بهت حامین بیا بریم یه فکری به حال خودمون بکنیم. یه قدم جلو میرم و لیوان سفید رنگی که بهگل باهاش آب نوشید رو توی دستم میگیرم، خیره به رد رژ باقیمونده ی روش لب میزنم: - چه فکری؟ پر خنده پچ میزنه. میدونم واسه اینکه بچه ها نشنون صداش رو اینقدر پایین آورده. - صیغه های بسیار بسیار کوتاه مدت.
Show more ...
590
2
#نزدیک ترازسایه لبهام کش میاد و لیوان رو توی سینک ظرفشویی میذارم. - مرگ. - چیه خب اینا مارو از مردونگی انداختن. حین خارج شدن از آشپزخونه میگم: - بسه کم چرت بگو من رفتم. خنده ی بلندش به گوشم میرسه. - شبت پر از حوریان بهشتی برادر. سرم رو تکون میدم و سمت کاناپه ای که تو این ویلا بهم رسیده میرم. فردا صبح حرکته و باید کمی استراحت کنم. زیر درخت چنار سربه فلک کشیده، دقیقاا کنار استخر ایستادم و دست به سینه و با اخم به شمس که حین قدم زدن تو مسیر سنگ فرش شده با تلفن حرف میزنه نگاه میکنم. یک هفته از برگشتمون میگذره، مسافرت کوتاهی که تنفرم رو از این مرد روبه روم صد برابر کرد. حالا هر چند کوچیک یه آتویی ازش دارم ولی حیف که نمیتونم ازش استفاده کنم. سرهنگ اینکار رو قدغن کرده. میخواد به اون شخصی که تولید کننده اوله برسه و چه بد که باید سکوت کنم تا اون لعنتی رو پیدا کنم. نگاه کینه توزانه ام همچنان خیره بهشه که صدای تلفنم من رو از اون فضا بیرون میکشه. گوشی که توی مشتم فشار میدم رو جلو صورتم میگیرم و با دیدن شماره ی پاکسیما چشمهام رو توی کاسه میچرخونم. به کل فراموش کرده بودم که باهاش قرار گذاشتم. نفسی میگیرم و جواب میدم: - سلام حامین؟ - سلام. کمی مکث میکنه و انگار تماس نگرفتنم به مذاقش خوش نیومده که اینجوری با کنایه حرف میزنه. - گفتی فردا، از اون فردا هفت روز گذشته. دستی به پیشونیم میکشم و به تنه ی درخت پشت سرم تکیه میدم. - درگیر بودم همین. - همین؟! جالبه، منتظر گذاشتن من اصلا به نفعت نیست. شایگان، خاصی برام، خیلی هم مهم، ولی نه به اندازه ی غرورم اینو یادت باشه. دلم میخواد بد و بیراه هام رو ردیف کنم اما آروم تر جواب میدم تا این مهره ی مهم رو از دست ندم. - با یه ببخشید حل میشه مو طلایی؟ مکث میکنه و بعد یه نفس عمیق جواب میده: - لعنت بهت، کاش میتونستم زنده زنده چالت کنم تا اینجوری دلمو نلرزونی. گوشه ی لبم بالا میره. با همین حرف ساده وا داد. چالم کنی با خودم میکشمت پایین دختر جون اون تو تنگو تاریکه ولی پوشش نداریم درسته؟ - باید حضوری جوابتو بدم، فردا شب یه مهمونی ترتیب دادم بیا، میام جلوت، بدون پوشش خوبه؟ گوشه ی لبم رو میگزم. - هماهنگ میکنم. لوکیشن بفرست اومدم حرف میزنیم. - پس میبینمت. بدون اینکه منتظر جوابی باشیم تماس رو قطع میکنیم. انگار میدونیم که این مکالمه دیگه احتیاجی به جواب نداره و یه خداحافظ رو هم از هم دریغ میکنیم. سمت شمس راه میافتم. متنفرم از اینکه باید ازش اجازه بگیرم ولی به عنوان یکی از آدمهاش مجبورم. بهش میرسم و به محض دیدنم تماس رو با یه خداحافظی سر سری قطع میکنه و بهم خیره میشه. - شایگان؟ سرم رو به نشونه ی احترام تکون میدم. - قربان؟ فرداشب یه چند ساعتی مرخصی میخوام. یه تای ابروش رو بالا مینداره. - مرخصی واسه چی؟ خوب میدونم زودتر از چیزی که فکرش رو بکنم میفهمه فرداشب کجام پس خودم پیش قدم میشم. - پاکسیما به یه مهمونی دعوتم کرده. دستی به ریش مرتبش میکشه. - پاکسیما؟ - بله قربان. - از کی در تماسین؟ تا اونجایی که یادمه اون سری بعد دزدیدنت حسابی از خجالتت دراومده بود؟ شمس از این قضیه اطلاع داشت خودم بهش گفتم تا شک نکنه. - منم همین فکرو میکردم ولی انگار معاشرت با منو دوست داره. میخنده و ضربه ای به کتفم میزنه. - مواظب باش پسر اون دختر خود شیطانه. دستهام رو توی جیبم فرو میکنم و با کجخند جوابش رو میدم. - شیطان تا وقتی ترسناکه که ابر قدرت باشه فکر نکنم کنار فرشته ی مرگ حرفی واسه گفتن داشته باشه. خیره با لبخند نگاهم میکنه و حین عقب گرد سمت ورودی اصلی میگه: - حق با توئه فردا رو مرخصی. ازم که دور میشه، نگاه پر از تنفرم رو ازش میگیرم. دستهام رو توی جیب شلوار جینم فرو میکنم و سمت اتاقم راه میافتم. هنوز نیمی از راه رو هم نرفتم که عبد صدام میکنه. حامین عشقوم وایستا کارت داروم. اخم میکنم و توی جام میایستم. لعنت بهت عبد با این شوخیهای مسخرت. به عقب میچرخم. میبینمش که با گامهای بلند سمتم قدم بر میداره. منتظر میشم تا بهم برسه، قدمهاش رو بلند تر بر میداره ورو به روم میایسته و من با خشم میغرم: - چرا مثل آدم صدام نمیکنی عشقم چیه عقل نداری تو؟ میخنده. ای بابا چرا برزخی میشی کاکو، خو نمیگوم بچه که ز دن نداره. سری به تأسف تکون میدم. - چیزی شده؟ لبهاش رو به هم فشار میده. نگاهی به اطراف میندازه، انگار میخواد مطمئن بشه کسی صحبتمون رو نمیشنوه. دستی به بینیش میکشه و با صدای پایینی میگه: - یه چیزی باید بهت بگوم. مشکوک سرم رو جلو میبرم. - بگو؟!
Show more ...
551
2
#ریزش و مو و رفع لک با ریختن این روغن در ناف💞💞😍👇👇
تکنیک های سلامت پوست و مو
درمان مشکلات پوست ومو
361
0
عاشقانه زیبا 🎼🤍 یوسف زمانی 🕊♥️

file

620
0
✅ با ۸۶۹ تتر (دلار) معادل بیش از ۵۰ دلار روزانه درآمد کسب کنید ✳️ ۲.۵٪ اعتبار هدیه عیدی تا ۵ فروردین درآمد ارز دیجیتال (بیت کوین) با حداقل سرمایه حتی در خواب! بدون نیاز به مهارت، شروع درآمد تضمینی و آنی در چند دقیقه ✅‌‌ از موج صعودی قیمت ارزهای دیجیتال و بیت کوین بیشترین نفع را ببرید ✅ ده ها هزار کاربر فعال و صدها نظر ثبت شده ✅ شرکت قانونی با ۷ سال سابقه 🎁 قرعه کشی بزرگ ۳ اتریوم، ۳ آیفون ۱۳ پرو و… ۱۳ فروردین ماه کانال تلگرام ‌👈 مشاوره و آموزش 👈‌ ورود به وبسایت 🌎 👈
Show more ...

IMG_8186.MP4

488
0
عاشقانه زیبا 🎼🤍 یوسف زمانی 🕊♥️

file

1
0
Last updated: 10.11.22
Privacy Policy Telemetrio