🔅
سعدی انسانگرا
مسعودقربانی
به گمانم در بین سطور کتابِ #انسانگرایی_در_سعدی ، آنچه بیش از هر چیز خود را به خوانندهاش نمایان میسازد؛
دریغی است که #عباس_میلانی و #مریم_میرزاده با وجود سعدی و اندیشههایش، بر وضع حال و اکنونمان خوردهاند!
انگاری اینان وقتی به قامت سعدی هزاران سال پیش مینگرند و پیشرویاش را نه از روزگارِ شهر و مُلکش، که از دنیا و مدعیان تجدد میبینند؛ افسوسشان چند برابر میشود.
میبینند که دویست سال زودتر از جرقههای نوزایی در غرب، اینگوشهی عالم، فردی بی هیچ های و هویی! دانههایی که حالا به پایههای اومانیسم معروف شدهاند را در زمین فرهنگ این دیار میکاشته است و شاید به امید تنومند شدنشان بر آن آبیاری و ذوق میکرده است...
اما دریغ از روزگار! که «
سعدی اوج و انتهای عصر نوزایش سقط شدهی ایران بود»(ص115)
آنروزی که کشیش معتدلی! به نام سپولویدا بومیان امریکا را چون مسیحی نبودند، با سود بردن از مفهوم "
بردگان طبیعی" ارسطو، پستتر از انسان و بالاتر از بهائم، ولی سزاوار بردگی میدانست(ص38) و کشتار مسلمانان را در تعارض با انسانگرایی تجدد نمیدید؛ سعدی ما گفته بود: بنی آدم اعضای یکدیگرند... و بر خلاف آن میانهرو! حتا در میدان جنگ هم کشتن انسان را روا نمیدانست:
چو بر دشمنی باشدت دسترس/ مرنجانش کو را همین غصه بس
عدو زنده سرگشته پیرامنت/ به از خون او کشته در گردنت...(ص39)
🔅حالا میلانی و میرزاده به بازخوانی دوبارهی سعدی از دریچههای مختلف، از جمله انسانگرایی او اصرار دارند، تا هم ریشههای اصیل فرهنگ خود را بشناسیم و هم اگر قصدی در خیز برداشتن به سوی تغییر داریم؛ بدانیم بیشناخت از این داشتهها حرکتمان ابتر و بیخاصیت خواهد بود؛
آنچنان که قبلتر خیلیها چون دشتی و کسروی و طبری
و... بیراهه را گز کرده بودند!
در نگاه نویسندگان کتاب، انسانی که نه یک پارچه تبهکار است و نه فرشتهخو، و اتفاقا همین، پایه و اساسِ انسانگرایی هم هست، مسالهی اصلی سعدی است.
ایشان اینگونه وهمراه با چنین انسانی به وجوه مختلف انسانگرایی این شاعر و اندیشمند بلندآوازه میپردازند:
وعظِ سعدی را برای اویی که فراری از واعظان ریاکار بود؛ چونان سرآمدان نوزایی در غرب، پاسکال و نیچه، از نوع
گفت و شنید و نظر به لایههای تودرتوی آدمیان میبینند که بارفت وآمدهای پیدرپی درسخن، هربار پوستهیی تازه از پیاز آدمی برمیدارد و وجهی نو ازانسان را رونمایی میکند واینگونه آدمی را به اندیشیدن درخویش و احوالش و رواداری ترغیب میکند.
ازنگاه نویسندگان،
رمان به عنوان ابزاری که انسان خاکی را همآنگونه که هست، برجسته میدارد ونمودی است از انسانگرایی؛ با آنکه ازسوی سعدی هیچگاه ادعایی در پایهریزیاش نبوده؛ ولی ساخت و بافت و روایتش، دیدگاه فردگرایانه و شخصی راویاش.. ژرفا و سادگی زبانش، طنز حاضر در روایتش وسرانجام بافت چند زبانی کلیاتش ازبرجستهترین زمینه سازان رمان فارسی است(ص45)
سعدی فرزند زمانهی زنستیز خویش است وخود کم دراین فضا سخن نرانده؛
اما باز میبینیم نگاه او به زن بسیار نوین و فراتر ازآن روزگار بوده است:
کمکی که زن برای مرد است، یار موافق و دوست بودن زن، باور سعدی به برابری زن با مرد، فقط ابزار جنسی ندیدن زن، ستودن حکمت و حاکمیت زن و...همه نشات گرفته از دیدِ انسانگرایانهی سعدی است که «ارج زنان را گاه به سان انسان ــ و انسانی برابر با مرد ــ میشناخت».(ص75)
انسان سعدی، مقوایی و تک ساحتی و ترشرو نیست.«همه چیز این انسان، از نیازهای طبیعی تا دشنامهای روزانهاش میتواند مایهی ادب باشد و مایهی خنده»(ص86) و سعدی با بیپروایی سراغ همه چیز این انسان میرود تا واقعیت وجودی اورا بیلکنت عیان نماید. اگر
هزلیات و طنز سعدی به مذاق برخی (و به قول میلانی فوکولیها) خوش نمیآید؛ علت آن است که ایشان هنوز بیواسطه به خود رجوع نکردهاند!
درنگاه سعدی
آدمی بخشی از این گسترهی طبیعت است و زیبایی و رنج منحصر به او نیست واگر نیچه با دیدن چارپایی پیر و فرتوت عقلش به زوال میرود؛ خری که پشتش ریش شده است هم سعدی رابه زاری میکشاند!
موسیقی صورتی از
زیبایی است و در نگاه سعدی آنکه با موسیقی میستیزد انسان نیست.(ص89) از منظر میلانی و میرزاده«سعدی مفهوم عشق را ازدو سو دمکراتیک کرد. عاشقی را حق هر انسان شمرد(ص93) و زیبایی راانسانی، عرفی و نسبی میدید و عشق را هم در همهی حالش طبیعی وحق هر انسان میدانست.(ص98)
اما در
سیاست باز سعدی پیشرو است. او پادشاه را به سبب رفتاری ناشایست وانسان نپنداشتن زیردستانش مینکوهد؛ خودکامگیشان را به نقدمیکشد و شگفتآور آنکه الگوی خیرخواهیاش پادشاهان ایران باستان است و در تمام باب اول «هیچ مفهوم سیاسی رابه مدد آیات قرآنی توجیه نمیکند»(ص140)
گویی نوعی جدایی دین و سیاست را مراعات کرده...
@MasoudQorbani7