زندگی من

از صبح که سرو رفت سرکار دارم یک‌سره به کارای خونه می‌رسم چون صاحب‌خونه‌💩 فردا باز قراره مشتری بفرسته. هنوز دارم کارا رو انجام می‌دم و همچنان تموم نشده. البته بیشترشو انجام دادم ولی واقعا خسته شدم. روزی که پولدار بشم اولین کاری که‌ می‌کنم استخدام یه نفر برای انجام کارای خونه‌س.

سال ۹۵ وقتی که شمال زندگی می‌کردم یه شب از تو کانالایی که پادکست داستانی می‌ذاشتن یه پادکست پیدا کردم به اسم "ماجرای خودکشی سامان" و داستانش یه داستان معمولی بود که هر هفته تو فایلای ۲۰ دیقه‌ای منتشر می‌شد اما چند قسمت مونده به آخر انتشارش قطع شد و آخر نفهمیدم پایانش چی شد. هرجا رو هم تونستم گشتم که ببینم سازنده‌هاش قسمتای بعدی رو گذاشتن یا نه‌. همه‌جای تلگرام و توییتر و گوگلو زیرورو کردم ولی هیچ اثری ازش نیست. قسمت عجیب اینجاست که چند سال بعد تو گوشیم فایلای منتشر شده رو پیدا کردم و از اول گوش دادم ولی چند روز پیش که دنبالش می‌گشتم دیدم اونام نیستن‌. داستانش واقعا داستان معمولی‌ای بود مثل فیلمایی که صابر ابر و پگاه آهنگرانی توش بازی می‌کنن ولی نمی‌دونم چرا از ذهنم پاک نمی‌شه تا انقدر الکی دنبالش نگردم. گاهی فکر می‌کنم شاید اصلا این پادکست وجود خارجی نداشته و ساخته‌ی ذهنمه از بس که هیچ‌جا هیچ اثری ازش نیست حتی تو گوشی خودم.

دریچه‌ی کولر اتاق مهمونو بستم چون اگه تو اتاقی که رزین کار می‌کنید کولر آبی روشن باشه روی رزین لکه ایجاد می‌شه که از بین نمی‌ره. الانم تو گرما نشسته‌م و دارم اتاقو مرتب می‌کنم ک دریچه همچنان بسته‌س چون بعدش باید سفارشا رو آماده ‌کنم.

آخر هفته‌ی دلنشین در منزل خانوم زمانی برای مستی اسبها

بالاخره بعد از سه هفته ویدئو جدید ضبط کردم. توی این قسمت‌ها درمورد تجربه‌ی سرطان صحبت میکنم. ولی به نظرم دیدنش برای همه واجبه و خیلی خوبه. مرسی که حمایت میکنید🤍 https://youtu.be/VvzY7uZVAcg?si=UXjV9Ix_ntcnoN7P

عاشق آخر هفته‌هاییم که تهرانیم و یا خونه می‌مونیم یا برنامه‌ی خودمونو داریم و قرار نیست ۵شنبه و جمعه‌مونو تو شمال بگذرونیم. 🥲

عزیزان دلم کلاس pre intermediate سه نفر ظرفیت برای ثبت نام جدید داره و به زودی شروع می‌شه. روزهای یکشنبه ساعت 7 غروب و جمعه ده و نیم صبح تشکیل می‌شه. ترم هشت جلسه‌ای یک میلیون تومن. برای ثبت‌نام به @Mellifluent_teacher پیام بدید. امیدوارم ببینمتون❤️

البته اگه از خیلی خیلی قدیمیای اینجا باشید یادتونه که ما یه نفریو داشتیم با اسم مستعار "خلبان" که من انقد ازش حرصم ‌می‌گرفت که وقتی میومد خونه‌مون تو اتاق می‌موندم. الانم پستای اون موقع رو حذف کردم. فقط یکی دو تا پست ازش اینجا مونده‌. تو شروع چهارمین سال رابطه‌مون می‌خوام اینو بگم که خلبان همون آقای سروه.😂😂😂😂😂😂

دیروز سومین سالگرد آشنایی‌مون بود و هر بار به اون روز فکر می‌کنم که چقدر همه چیز یهویی شد باورم نمی‌شه. بخش زیادی از این‌که با هم وارد رابطه شدیم رو مدیون آقای ریچی هستم. به چند دلیل و اصلی‌ترینش اون استوری بود که اون روز گذاشتم لایونل اومد دید و مصادف شد با روز شروع رابطه‌مون. حالا باز بگید سلبریتیا رو زندگی آدما تاثیرگذار نیستن. :)))

دستم خورد یکی از تازه‌واردا رو بن کردم.😑😂