cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

بوذَرجُمِهر

نوشته‌های حسین بوذرجمهری، دانشجوی سیاست‌گذاری سلامت . . . ارتباط با بنده: @H_Bouzarjomehri پروفایل حرفه‌ای: linkedin.com/in/H-Bouzarjomehri اینستاگرام: instagram.com/H_Bouzarjomehri توییتر: Twitter.com/H_Bouzarjomehri

Show more
Advertising posts
203
Subscribers
No data24 hours
+27 days
-130 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

Prayers Era @EpicRecords
Show all...
ارزش آزادی نه در ایجاد قطعیت و راحتی خیال، بلکه در امور پیش‌بینی‌ناپذیری است که از تحقق آن ناشی می‌شود: «ارزش آزادی عمدتاً در فرصتی است که برای پیدایش امر طراحی نشده فراهم می‌کند. دفاع از آزادی فردی عمدتاً مبتنی بر اعتراف ما به جهل اجتناب‌ناپذیرمان درخصوص بسیاری از عواملی است که بر اهداف و رفاه ما اثر می‌گذارند… آزادی لازم است تا جایی برای امور پیش‌بینی‌ناپذیر باقی بماند.» از این جاست که آزادی لازمه‌ی روند تکامل خودجوش به شمار می‌آید. «آن آزادی‌ای که پیشاپیش آثار مثبتش معلوم باشد آزادی نیست. اگر می‌دانستیم که آزادی به چه کار می‌آید، دلیل تقاضای آن از میان می‌رفت… آزادی ضرورتاً به این معناست که چیزهای بسیاری تحقق می‌یابد که ما خواستارشان نیستیم. یا ایمان ما به آزادی مبتنی بر نتایج قابل پیش‌بینی در شرایطی خاص نیست، بلکه اساس آن این اعتقاد کلی است که آزادی بیش‌تر به سود ما خواهد بود تا به زیان ما.» فردریش آگوست فون هایک 🌏جامعه‌شناسی👇 🆔 @IRANSOCIOLOGY
Show all...
. یک درونگرا چطور در فجازی فعال میشود؟ درونگرا قاعدتا در فجازی هم باید درونگرا باشد اما بسیاری افراد درونگرا را میشناسم که همچون خود من در فجازی گویی برونگرا میشوند. و بالعکس، برونگراهایی که در فجازی ساکتند. شاید این یک نیاز است که برای بعضی در واقعیت برطرف میگردد و برای دیگران از طریق فجازی پاسخ داده میشود. اوایل که به اینستاگرام آمده بودم به دوستی که دو هزار فالوور داشت گفتم چقدر خاطرخواه داری! جواب داد: «آره. نشون میده چقدر تنهام!» این تناقض جالبی است که در فجازی وجود دارد. تنها بودن در واقعیت میتواند یک دلیل برای پناه آوردن به فجازی باشد. احتمالا پاسخهای بسیاری به این پرسش داده‌اند اما چیزی که تجربه شخصی بنده است این است که دلایلی که باعث شده‌اند در واقعیت درونگرا باشم، در فجازی حضور ندارند و اینجا راحت‌ترم. مثلا یک بخش از درونگرایی کسی مثل من، بدلیل عدم حضور ذهن قوی است که با سریع و روان نبودن در پاسخ دادن باعث میشود کلا از حرف زدن منصرف شوم حال آنکه در فجازی فرصت اندیشیدن وجود دارد. یا بطور کلی ترجیح میدهم قبل از حرف زدن به اندازه کافی فکر کنم که این در یک بحث کلامی حضوری معمولا ممکن نیست. از این قبیل علل احتمالا زیاد است. اما یک نکته جذاب درباره فجازی بنظرم آن است که در عین حضور جمعی که اینجا وجود دارد، یک فردیتی نیز حاضر است. هم فردیت است و هم جمعیت. چیزی که در واقعیت احتمالا کمتر رخ میدهد. مثلا در یک مهمانی، همه احتمالا مجبورند راجع به یک موضوع صحبت کنند و اگر آن موضوع مورد علاقه من نباشد، حرفی نمیزنم. اما در اینجا، هرکسی درباره موضوع خودش صحبت میکند بی‌آنکه مزاحمتی برای دیگران داشته باشد، حال آنکه در جمع‌های واقعی نمیتوان چنین کاری کرد. گویی اینجا مباحث بصورت موازی پیش میروند و در واقعیت بصورت متوالی! اینجا در عین حضور جمعیت، یک خلوت نیز وجود دارد. در نهایت، اگر فردی بدلیل ترس از قضاوت دیگران درونگرا باشد، در اینجا هم قاعدتا باید درونگرا بماند. با این حال من از بچگی با وجود ترس از قضاوت، تمرین کرده‌ام که نه تنها از دیگران نترسم بلکه به استقبال آنها بروم و خود را به محک دیگران بگذارم و این از مهمترین فواید فجازی است. در این خصوص حرفهای بسیاری میتوان زد اما به همین مختصر بسنده میکنم. عکسها از قشم، نوروز ۱۴۰۱ https://www.instagram.com/p/CucLZRiIudG/?igshid=MTc4MmM1YmI2Ng==
Show all...

. اضطراب تولد (۲) در یادداشت قبلی مسائلی را مطرح کردم که احساس میکنم پاسخ ندادن به آنها برای خودم هم خوب نیست! بیشترین کاربرد این نوشته‌ها برای من، مرور آنها در آینده، بازاندیشی به اندیشه‌های گذشته و بازنگری در آنهاست. از این رو دلم نمیخواهد پس فردا که به این سؤالات امروز بازگشتم، پاسخهای اجمالی‌ام را در کنارش نداشته باشم! منتها واقعیت این است که احتمالا پاسخ قطعی به آن پرسشها وجود ندارد و ما مجبوریم با مجموعه‌ای از این عدم قطعیت‌ها تا پایان عمر سر کنیم. اما شاید بتوانیم چیزهایی نزدیک به پاسخ بیابیم. ضمن اینکه چه بسا این پاسخ برای بسیاری، منحصر بفرد باشد. نخست آنکه اساسا طرح این پرسش احتمالا از نوعی کمالگرایی بر میخیزد و این دندان لق کمالگرایی را باید بیندازیم دور. باید به جبرهای جامعه و امکانهای زیستنی که در اختیار داشتیم واقع‌بینانه‌تر نگاه کنیم و توقعات را از خود کم کنیم تا ارزیابی منصفانه‌تری از خود داشته باشیم. آیا زیست ما در حد وسع ما بوده است؟ سپس احتمالا میتوان به زیست جمعی از عقلا و توصیه‌های آنها نظر کرد. نسبت زیست ما با آن عقلا چگونه است؟ ضمن اینکه تعریف عقلانیت و آن جمع از عقلا با عقل خودمان است و آنطور که صحیح میدانیم انتخاب میکنیم. اگر زیستنی متناسب با آنها داریم، چه جای تشویش و اضطراب؟ و در نهایت آنکه احتمالا مهمترین محصول زیست ما، خودمان هستیم. اگر تجارب زیست ما منجر به هرچه توسعه‌یافته‌تر شدن ما شده باشد، احتمالا درست زیسته‌ایم. و این توسعه فردی چیزی فراتر از توسعه بازاری مصطلح امروزی است. این توسعه بمعنای دستیابی به سطحی از خرد و عقلانیت است که سعادت، آرامش و شادکامی بهمراه دارد. در باب هرکدام از موارد بالا احتمالا میتوان بسیار مفصل‌تر صحبت کرد و البته پاسخ‌های بیشتری به دست آورد اما فعلا به همین مجمل بسنده میکنم. آیا شما پاسخ دیگری دارید؟ پ.ن: عکس مربوط است به لطف همکاران در مرکز پزشکی هسته‌ای. دکتر سالاری به شوخی صاحب مجلس تولد را «صاحب‌عزا» خطاب میکند اما با آنچه در یادداشت قبل گفتم فکر میکنم بی‌مسما هم نیست. بدین شکل، تبریکات و هدایای دوستان و عزیزان، نوعی تسلی خاطر است برای کاهش اضطرابِ «به دنیا آمدن» که برایم آرامش‌بخش و ارزشمند است. https://www.instagram.com/p/CuQGBBoIUA4/?igshid=MTc4MmM1YmI2Ng==
Show all...

. اضطراب تولد برایم غریب است که افراد در روز تولد خود خوشحالند و شادمانی میکنند. برای من، تقریبا همیشه، یا حداقل چند سال اخیر همیشه، روز تولد از غمگین‌کننده‌ترین روزهای زندگی‌ام بوده است. چرا؟! پیچیده نیست. چون تولدم مرا به خودم باز میگرداند و تو گویی من از خودم فرار میکنم. یادم می‌اندازد که «من به دنیا آمده‌ام». درست وسط معرکه‌ی جهانی هستم که نمیدانم چیست. هیبت مهیب آن مرا به وحشت می‌اندازد. و من نمیدانم چه باید بکنم. آنچنان اضطراب «بودن» سرتا پایم فرا میگیرد که دست و پایم فلج میشود. اشک در چشمانم حلقه میزند. دهانم وا میماند. کم میماند سکته کنم! گویی هر آنچه در زندگی انجام میدهم تلاشی است برای فرار از اندیشیدن بدین واقعیت. همه‌چیز. از کار و بار و مشغله و بازی و خانواده و عشق و لذت و تفریح و سفر و حتی عبادت. انگار همه‌چیز تسلی سطحی و قرص مسکنی است برای فراموشی. یک پاسخ ساده دم‌دستی با هزار ایراد. حسودی‌ام میشود به همه آنهایی که فکر میکنند میدانند چه کاری درست است و چه چیز نادرست. میدانند چه کاری باید انجام دهند. مهم نیست واقعا «درست میدانند» یا نه. با پاسخ‌های سرراست اعتقادی راضی شده‌اند یا اینکه نه، برعکس، از بیخ بی‌اعتقادند و به بی‌اعتقادی خود ایمان دارند. ولی همینکه «قانع» شده‌اند و تصور دانستن دارند کافی است برای اینکه اضطراب ندانستن را نداشته باشند. همینکه نمیدانند که نمیدانند عالی است. تولد هر سال دوباره یقه مرا میگیرد که: «این هم گذشت. شد ۳۱ سال. مطمئنی همین کارهایی که کردی را باید میکردی؟ باقی راه را چه میخواهی بکنی؟ چه کار باید کرد؟» و به این می‌اندیشم که احتمالا در کهنسالی چنان وحشت این سؤال و فرصتی که نمانده مرا میگیرد که بر اثر اضطرابش سکته خواهم کرد و بدین شکل خواهم مُرد! فردا از خواب بیدار میشوم، ۷ تیر شده است و دوباره خودم را فراموش خواهم کرد. * امروز میان کار موسیقی So far از Olafur Arnalds آمد و روی آن قفل شدم: So far from who I was From who I love From who I want to be So far from all our dreams From what love means From you here next to me So far from seeing hope I stand out here alone Am I asking for too much? So far from being free Of the past that's haunting me The future I just can't touch And if you take my hand Please pull me from the dark And show me hope again We'll run side by side No secrets left to hide Sheltered from the pain عکس‌ها از شهریور ۱۴۰۱، سوادکوه https://www.instagram.com/p/CuApMHAoBbd/?igshid=MTc4MmM1YmI2Ng==
Show all...