cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

اتاقی در حومه خاطره

Advertising posts
789
Subscribers
No data24 hours
+27 days
-330 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

Repost from حمید رستمی
نگاهی به برخی از فیلمهای جشنواره فجر ۱۴۰۲ ✍ #حمید_رستمی بخش سوم 🎬 صبح اعدام در میان فیلمهای سفارشی صبح اعدام (بهروز افخمی) فارغ از افتادن مقطعی در ورطه شعار و داشتن موضع سیاسی از نظر ساختار پذیرفتنی ست و بازآفرینی فضای اداری سال ۴۲ و سیمایی که از #طیب_حاج_رضایی و اسماعیل رضایی ترسیم کرده با بازی خوب مسعود شریف و ارسطو خوش رزم که توانسته بودند کاریزمای خاص آن آدمها را باورپذیر کنند و باب طبع سفارش دهنده ها باشد اما مشکل اصلی فیلم به حذف گذشته آدمها و ندادن اطلاعات دست اول از دوران بزن بهادری شان باز می گشت و حتی در مورد چگونگی تغییر جهت سیاسی شان هم توضیح چندانی داده نمی شود در حالیکه به گواه خود فیلم طیب یکی از نقش های اساسی کودتای سال ۱۳۳۲ و غارت خانه دکتر مصدق را بر عهده داشت و تحول ۱۸۰ درجه یی در کمتر از ده سال مقدمه چینی های بیشتری را طلب می کرد و لحن اولیه نه چندان جدی نریتور هم به دو پارگی لحن می انجامید و فیلمی که پایانش با مرگ دو قهرمانش رقم می خورد از این لحن غیر جدی صدمه اساسی می بیند. 🎬 فیلم آبی روشن ( #بابک_خواجه_پاشا ) از همان ابتدا مشخص می. کند که فیلمی خوش آب و رنگ و در جهت تامین نظر تهیه کننده است و در ادامه هم از تک تک المانها و نشانه های ممکن برای اثبات این گزاره غفلت نمی کند از آزادی‌ آهوی دربند گرفته تا غربت قهرمان فیلم در مواجهه با شکارچیان غیرقانونی! قهرمانی که در طول سفر جاده یی اش رفته رفته با گذشته اش آشنا می شویم و البته به جای رودست زدن به تماشاگر و ارائه نقطه ای سیاه از گذشته‌ اش هرچه می بینیم خوبی است و نیکی و در بدترین حالت سو تفاهم از ناحیه برادر ناخلف و قمارباز! اینجاست که حتی بازی خوب مهران احمدی هم کمکی به برانگیختن همدلی مخاطب نمی کند فیلمی که چند بازی خوب از جمله #مهران_غفوریان و سارا حاتمی و تصاویری جذاب از طبیعت زیبای خلخال و اردبیل را با خود دارد و هنر فیلمبردار را به نمایش می گذارد. اما بقیه فیلمهای سفارشی قابل تحمل نبودند و فیلم دو روز دیرتر (اصغر نعیمی) که بین انتخاب لحن کمدی و جدی سرگردان است و با یک بازی بد از فرهاد آیش در نقش پیرمردی با اصالت ترک صرفاً ادای لهجه در می آورد و فرزندانش را به فرزندآوری فرا می خواند و در حال بهم زن ترین حالت ممکن تاکید می کند که حتماً از امشب باید شروع کنید! و یا آسمان غرب (محمد عسگری) که می خواست داستان رشادت های شهید شیرودی را به تصویر بکشد اما مثل تمام آثار پرتره جنگی - سیاسیِ سفارشی این سالها تاریخ دهه شصت را با دیدگاه امروز روایت می کرد و هر دو سه دقیقه یکبار چند تا فحش آبدار به رئیس جمهور و فرمانده کل قوای وقت نثار می کرد در حالی که در آن دوران و زمانه تقدیس مقامات، چنین چیزهایی سابقه نداشت و شاید در سطوح فوقانی قدرت اختلاف سلیقه هایی موجود بود اما اینکه هر خلبان و فرماندهی سیاستهای جنگی بنی صدر را به باد فحش بگیرد و به اجتهاد شخصی اش عمل کند نمی توانست قابل تصور باشد. کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻 @hamid_rostami_1354
Show all...
👌 1
Repost from حمید رستمی
نگاهی به برخی از فیلمهای جشنواره فجر تانگو تک نفره با زرافه ها ✍#حمید_رستمی بخش اول : 🎬 تابستان همان سال #محمود_کلاری در برهوت فیلمهای خوب جشنواره، انگشت شمار بودند فیلمهایی که شعار ندهند و در خدمت صرف تامین اهداف تهیه کنندگان ارگانی نباشند که تابستان همان سال (محمود کلاری) یکی از آنها بود که با گوشه چشمی به اتفاقات سیاسی سال ۳۲ حدیث نفس یکی از بهترین فیلمبرداران تاریخ سینمای ایران و بخشی از کودکی اش را با قابهایی حیرت انگیز و طراحی صحنه وسواس گونه به تصویر می کشید. هرچند فیلمنامه لاغر و خاطره گونه کشش دراماتیک ۲ ساعته را نداشت اما تصاویر کوهیار کلاری و بازی بازیگران مخاطب را درگیر کرده و تا پایان برای پیگیری مجاب می کرد. فیلم آشکارا یادآور درخت گلابی ( #داریوش_مهرجویی ) است و عشق کودکانه و تاثیرپذیری عطا از پسر عمه اش داود( #علی_شادمان ) را به تصویر می کشد و بازی #سمیرا_حسن_پور ، مهرو نونهالی ،رویا جاویدنیا و علی شادمان به باورپذیرتر کردن این فضای نوستالژی کمک می کنند فریبا نادری هم در پس آن چهره جذاب به خوبی عداوت و کینه خود نسبت به خواهرش را به نمایش می گذارد فقط ریشه این دشمنی چندان مشخص نیست و عمق آن باورپذیر نمی شود. صحنه فال گیر و آینه بینی با آن آدمهای کج و معوج و هراسناک در فضاسازی موفق است و نقطه ضعفش حضور #مهران_مدیری در نقش آینه بین است که جدیت سکانس را به پایین ترین حد ممکن می رساند. در حالی که این صحنه نقطه عطف فیلم است و هراس و ترس ناشی از آن ، کودک را به گفتن دروغی به آن بزرگی و بازی با سرنوشت داود وا می دارد که در انتهای فیلم بصورت شتابزده و به گفته راوی تبدیل به ساواکی شکنجه گر می شود. 🎬 نبودنت (کاوه سجادی حسینی) یک بازی درجه یک از #سحر_دولتشاهی در نقش زنی که همسرش چند سالی ست با پسر همسایه به قصد مهاجرت ایران را ترک کرده و دیگر اطلاعی از آنها در دست نیست. دولتشاهی موفق شده به خوبی حس انتظار ، بلاتکلیفی و تقابل با صاحبخانه و پسر جوان عاصی اش را به نمایش بگذارد اما ضعف فیلمنامه باعث شده که زحمتهایش چندان به بار ننشیند و تعلیق اصلی داستان و سرنوشت پسر صاحبخانه به صورت کاملاً سردستی گره گشایی شده و دلیل غیبت چند ساله فرهاد و بازنگشتن اش به خانه حل نشده باقی می ماند چرا که همان توضیحات آخر فیلم را می توانست چند سال قبل بدهد و خود را راحت کند. شخصیت مجهول الهویه یی چون پروین (آزاده صمدی) و خواهر علیلش کارکرد چندانی در قصه ندارند و نه دوستی بیش از اندازه اولیه شان با مرضیه قابل درک است و نه دشمنی پایانی شان! در کنار آن بحث سقط جنین و حاملگی مرضیه که در سینمای ایران تبدیل به دستمالی شده ترین تمهید برای نشان دادن شرایط پیچیده زنان داستان است و احتمالی که در بهترین حالت از نظر پزشکی یک به سی است در سینمای ایران به وفور یافت می شود و هر آشنایی جزئی بعد از دو روز به صحنه های مهوع عق زدن و جواب مثبت تست حاملگی می انجامد. 🎬صبحانه با زرافه ها ( #سروش_صحت ) پتانسیل آن را دارد که هرچه چرکی، تاریکی و سیاهی در سایر فیلمها دیده باشیم را به راحتی شسته و از بین ببرد. همان دنیای خاص و آدمهای خاص تر سروش صحت هستند که این بار ترکیبی سمی تر درست کرده و موفق می شوند با #هوتن_شکیبا ، بیژن بنفشه خواه، #پژمان_جمشیدی ، بهرام رادان و هادی حجازی فر چنان کاری با تماشاگر بکنند که از خنده روده بر شوند. این حجم از یله گی و دنیا را به هیچ انگاشتن را فقط باید در این دنیای خاص کارگردان جستجو کرد و با هیچ متر و معیارهای شخصیت پردازیهای معمول سینمای ایران ارزیابی نکرد . پنج بازیگر اصلی همه خوبند اما هادی حجازی فر از کلیشه همیشگی مرد عصبانی و همواره طلبکار خارج شده و تبدیل به دکتری همیشه مست شده که هیچ شباهتی به پزشک ندارد و به زور روی پای خود می ایستد و بیژن بنفشه خواه هم بعد از سه دهه حضور در تلویزیون توسط صحت بازکشف می شود و از سریال پژمان به این طرف پای ثابت آثار تلویزیونی اش است و اینجا بدون استفاده از ری اکشنهای فوق العاده همیشگی اش درخشان است اینکه آدمها چنان در روزمرگی ها و خواسته های عادی زندگی خود غرق شوند و شرایط آدمهای اطراف را به هیچ بگیرند که حتی به هم خوردن عروسی رفیقشان و مردن رفیق دیگر هم باعث نشود که گرسنگی را از یاد ببرند و همواره سعی کنند با خوردن صبحانه با قوت بیشتری با مشکلات روبرو شوند. این جهانِ ساخته شده توسط صحت که در آن آدمها به جای شلنگ انداختن سعی می کنند واقعاً در عروسی برقصند و حال خوشی به خود و اطرافیان بدهند قابل تقدیس است چرا که این حال خوش به راحتی از پرده بیرون زده و به مخاطب منتقل می شود و او را در صبحانه اش با زرافه ها به وجد می آورد! بقیه در بخش دوم کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻 @hamid_rostami_1354
Show all...
👍 1
Repost from حمید رستمی
نگاهی به برخی از فیلمهای جشنواره فجر ۱۴۰۲ ✍ #حمید_رستمی بخش دوم 🎬 تمساح خونی #جواد_عزتی کمدی دیدنی و روایتگر دیگر تمساح خونی (جواد عزتی) بود که بدون چنگ زدن به کلیشه های مرسوم کمدی های روی پرده و اتفاقاً با همان بازیگران سعی کرده هم قصه گوی خوبی باشد و هم به اندازه کافی هیجان به تماشاگر منتقل کند و هم بازیهای خوب و روان از بازیگران اصلی شاهد باشیم. عزتی کارگردان با علم کامل به پتانسیلهای بازیگری خود تمام شرایط را برای عزتی بازیگر فراهم می کند که هر چه در چنته دارد رو کند و حسابی بیننده را سر ذوق بیاورد و زوج اش با #عباس_جمشیدی_فر تبدیل به یکی از بهترین زوج های کمدی چند سال اخیر باشد و از طرف دیگر باعث ارتقا سطح بازیگری رفیق قدیمی اش شود. از سوی دیگر #سعید_آقاخانی با آشنایی زدایی از شمایل تثبیت شده بازیگری اش در کمدی های تلویزیونی، این بار در نقش یک جوانمرد پولکی عرصه وسیعی برای اثبات شایستگی هایش پیدا می کند و #بهزاد_خلج هم در نقش بدمن شرور ماجرا کاملاً از پوست پلیس وظیفه شناس سریال #پوست_شیر درآمده و شکل و شمایل جدیدی در سینمای ایران پیدا می کند. افزون بر همه اینها پرداخت خوب و باورپذیر صحنه های تعقیب و گریزهای طولانی در خیابانهای شهر و سعی در ارتقاء سلیقه بصری طنز دوستان براحتی می شود نمره قبولی به نخستین ساخته سینمایی عزتی داد که در انتخاب‌های نهایی داوران جایی نداشت تا همانند صبحانه با زرافه ها با تحمل نامهربانی های سیمرغ به اقبال مردمی که برخی حتی ایستاده فیلم را تماشا کردند قناعت کند آن چنان که بی بدن ( مرتضی علیزاده) اصلا به مرحله داوری راه نیافت در حالی که فیلمهایی به مراتب ضعیفتر و پایینتر از استاندارد در بخش سودای سیمرغ حضور داشتند. 🎬 بی بدن فیلمی که یک فیلمنامه خوب از #کاظم_دانشی با نگاهی به پرونده مشهور آرمان و غزاله داشت و با ساختاری قابل قبول دست کم سه بازی درجه یک از #الناز_شاکردوست ، پژمان جمشیدی و سروش صحت دارا بود. شاکردوست در نقش مادر میانسال یک دختر جوان که گم شده و مدتها خبری از او نیست سیر منطقی این نقش تا لحظه مسجل شدن کشته شدنش و در ادامه تلاش برای اعدام قاتل را به خوبی باز می تاباند تا نقشی متفاوت را در کارنامه اش شاهد باشیم و در مقابلش سروش صحت هم توانسته در نقش پدری رنج کشیده و داغ دیده که آرام آرام با گوشه های پنهان زندگی شخصی دخترش آشنا شده و رفته رفته فرو می ریزد را به خوبی ارائه کرده است و جمشیدی هم خارج از آن قالب آشنای کمدی اش در نقش پدر متهم به قتل تمام تلاشش را برای رهاندن پسرش از چوبه اعدام به کار می بندد. فقط نقش نوید پورفرج (بازپرس) چندان قابل درک و پذیرش نیست، بازپرسی که در نخستین تجربه های قضایی اش به پرونده ای مهم و پیچیده گمارده شده و نتوانسته آنچنان که باید از این نقش برای تثبیت سیمای بازیگری خود بهره مند شود. 🎬 آغوش باز (بهروز شعیبی) دغدغه های انسانی دارد و اینکه نباید کانون گرم خانواده را فدای شهرت و ستاره بودن کرد که البته تمام سعی اش را می کند تا به ورطه شعار نیفتد اما برخی حفره های فیلمنامه قابل چشم پوشی نیست و به عنوان مثال سوختن صحنه آماده شده برای اجرای کنسرت که نقش اساسی در پیشبرد درام دارد و کل اتفاقات بعدی فیلم بر پایه آن استوار شده چندان باورپذیر نیست و چگونه ممکن است در یک آتش سوزی فقط وسایل صحنه آتش بگیرد و سالن همان گونه که هست صحیح و سالم و بدون حتی یک خط خوردگی و کوچکترین اثری از دود و آتش باقی بماند در حالی که اولین جایی که باید آتش می گرفت پرده جلوی سن بود که روز بعد کنار رفتن اش باعث عیان شدن خرابکاری می شود اما با این حال فیلم یک "احترام برومند" به شدت دوست داشتنی دارد که دچار مرض آلزایمر شده و تلاشهای همسرش( #مهدی_هاشمی ) برای بازیابی خاطراتش دیدنی ست بخصوص برای روزگار اخیر که فراموشی تبدیل به اپیدمی شده و ارتباط زوج سالخورده بر جذابیت فیلم افزوده است. بقیه در بخش سوم کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻 @hamid_rostami_1354
Show all...
👍 1
بمانیم و ضامن نور باشیم شب تابان را از باغ و بیابان به اتاق آوریم تا دوباره بیافروزیم یخ را زیر نفس آب کنیم و ماهیان را دوباره زنده ببینیم دشت را یکسره در باران رها کنیم و بخوابیم. تا افق سپید بهاری از مژگان انسانی تو را می‌نگرم تا کنارم بنشینی و دست‌هایت را در گیسوان من نهان سازی چون نسیم چون راز جهان. #بیژن_الهی کانال: #اتاقی_در_حومه_خاطره🔻 @rostami_hamid_54
Show all...
👍 1👌 1
میان گندم‌ها از این دالان‌های تاریک و نمور که به‌ روشنایی می‌آمدیم اسم و گذشته‌ی خود را به یاد می‌آوردیم خرمنی از دانه‌های مرده‌ی انگور را می‌دیدیم که فصل‌ها با چه بی‌رحمی آن‌ها را معدوم کرده بودند همه‌چیز در حیاط خانه در کنار خرمن دانه‌های انگور به ما تحمیل شده بود ما دیگر از مرگ هراس نداشتیم فقط روح ما چروکیده و سیاه می‌شد چه کسی فریاد می‌زند که دوباره روح ما را شاد و زنده کند ما می‌خواستیم آفتاب را به خانه بیاوریم پس خاموشی حرفه‌ی ما شد گاهی غروب‌های جمعه از شهر به صحرا می‌رفتیم که آیا ببینیم لاله‌ها در میان گندم‌ها روییده‌اند. #احمدرضا_احمدی 📘روزی که ما سوار قطار شدیم:هوا ابری بود،دفترهای سالخوردگی، دفتر ششم، چاپ اول ،تهران،نشر چشمه، ۱۳۸۹ کانال: #اتاقی_در_حومه_خاطره🔻 @rostami_hamid_54
Show all...
1
Repost from حمید رستمی
منبع : روزنامه #هفت_صبح روز پنجشنبه ۳ اسفند ۱۴۰۲ پرداخت اقساط آقای رابینسون کروزوئه ✍ #حمید_رستمی بخش اول: ۱- اوایل دهه ۸۰ بود که یک دفعه سیلی به اداره آمد. خبری که تکان دهنده بود، هیجان انگیز و به شدت تحریک کننده، ولوله‌ای در اداره راه انداخته بود که آن سرش ناپیدا! جمع‌های سه چهار نفره از رشد قیمت زمین‌هایی که #تعاونی_مسکن اداره قرار بود خریداری کرده و بین کارکنان تقسیم کند می‌گفتند. از اینکه بالاخره از این نمد بازار آشفته زمین و مسکن کلاهی هم برای کارمند جماعت دوخته شده و قرار است بعد از عمری صاحب قطعه‌ای زمین بشوند حسابی کیفور بودند. برخی سهم خود را می‌فروختند و برخی هنوز برای جور کردن ۲ میلیون مبلغ خواسته شده توسط تعاونی مسکن به این در و آن در می‌زدند. به فک و فامیل رو می‌انداختند. از طلاهای همسر مایه می‌گذاشتند و تتمه پس اندازهایشان را روی هم می‌ریختند تا بلکه در این چند روز باقی مانده بتوانند شریک قافله شوند. در همین اثنا بود که آن همکار میانسال مجردم را دیدم که کیف سامسونت معروفش در دست در حیاط اداره با استرس قدم زده و با خودش حرف می‌زند. در سال‌های اخیر با آن قیافه رابینسون کروزویی که برای خودش درست کرده بود کاملاً منزوی و گوشه‌گیر شده بود با موهای بلند و ریش دراز و نامرتب و لباس مندرسی که در جای جای کاپشنش می‌توانستی سوراخ سوخته توسط سیگار را تماشا کنی و انگشت شست پای راستش چنان ورم کرده بود که دیگر نمی‌توانست کفش بپوشد و مجبور بود در سیاه زمستانی هم دمپایی صندلی پایش کند. هنوز ته مانده معرفت شهرستانی باقی بود و علت اضطرابش را پرسیدم. گفت: " قطعه زمین دارد از دستم می‌رود و کاری هم نمی‌توانم بکنم! دو میلیون از بانک درخواست وام کرده‌ام اوکی شده ولی فقط ضامن ندارم! همکاران هم به خاطر وضع زندگی و شرایط روحی روانی‌ام ضامن نمی‌شوند ! حقم دارد مفت و مجانی ضایع می‌شود!" جزو معدود دفعاتی که قیصر درونم به صدا درآمد و مجابم کرد تا نگرانی اش را برطرف کنم. گفتم باشد فردا من می‌آیم بانک و ضامن می‌شوم! انگار نفتی به مخزن والور کم سوی وجودش که به پت پت افتاده بود ریخته شد. چشمان خمارش از شادی درخشید و حسابی دعایم کرد که البته بعدها هیچگاه به کارم نیامد. چند روز بعد برای هر کداممان یک ورق کاغذ آمد و قطعه‌مان مشخص شد ولی هیچکس از مکان زمین و چگونگی کیفیتش خبر نداشت. همکارانی که سمج تر بودند هر روز هیئت مدیره را سوال و جواب می‌کردند تا چند ماه بعد مشخص شود که اصلاً زمینی در کار نیست و آن چند نفر دو میلیارد پول بی‌زبان ۲۰ سال پیش را بین خود تقسیم کرده و اموال خود را به سایر اقوام نزدیک انتقال داده و پاک و پاکیزه در حالیکه هیچ چیزی به نام خود نداشتند خاطر جمع به اداره می آیند. بعد از کمی بگیر و ببند همه را ول کردند و مرد چاقی که ظاهر موجهی هم داشت یکی دو سالی دربند شد و بعدها با رای باز بیرون آمد و صبح‌ها در نانوایی کنار دست من به نوبت می‌ایستاد تا با نان گرم به خانه رفته و صبحانه‌اش را میل کند و فرزندان را به مدرسه برساند و شب‌ها هم می‌رفت در یک جای دنج فارغ از سر و صدای خانواده به استراحت می‌پرداخت و فوتبال می دید تا فردا روز از نو و روزی از نو! همیشه فکر می‌کردم که اگر چاقویی چیزی در صف نانوایی در جیب داشتم شاید آن شکم گنده را سفره می‌کردم ولی آنقدر جرئت نداشتم که حتی بپرسم فلانی با پول ما بهتان خوش می‌گذرد یا نه!؟ یک سال بعد آقای #رابینسون_کروزوئه در شبی که شیفت بود یک دفعه شکمش را گرفته بود و فقط توانسته بود دکمه دستگاه بی سیم اداره را بزند و فریاد "مُردم!" را به بخش دیگر مخابره کند. همکاران پشت خط به سرعت بالای سرش رفته بودند و بعد از انتقال به بیمارستان فقط یک هفته عمرش به دنیا بود و در حالیکه هیچکس را در شهر به آن بزرگی نداشت به دیار باقی برود و بعد از آن آقای رئیس بانک مثل یک آدم متمدن و متشخص قسط آقای رابینسون کروزوئه را از حقوق من کم می‌کرد تا یادم باشد قیصر بازی مال ۵۰ سال پیش است و من دو سره باخت دهم. تنها فرد پیروز در این قضیه آن همکارمان باشد که سهمش را به سه برابر قیمت به همان آقای چاقال فروخته بود و با آن سرمایه هنگفت زمین دیگری برای خود خریده بود که دیگر کیک نبود واگعی بود! بقیه در بخش دوم کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻 @hamid_rostami_1354
Show all...
👍 2
Repost from حمید رستمی
منبع : روزنامه #هفت_صبح روز پنجشنبه تاریخ ۳ اسفند ماه سال ۱۴۰۲ کلاهبرداری #حمید_رستمی بخش دوم: ۲- انگار در بین درس‌های دوران ابتدایی همه این عزیزان و زحمتکشانِ کلاهبردار فقط درس "روباه و زاغ" و "روباه و خروس" را خوب خوانده بودند و خیلی راحت با چند جمله "پر و بالت چه قشنگ، نیست بالاتر از سیاهی رنگ" ما را سیاه می کردند و پنیرمان را به دهن گرفته و زود می رفتند و یا در هنرمندانه ترین شکل ممکن می گفتند نیست خوش آواز تر از تو و دهانی آواز ما را مهمان کن و دهان باز کردن همانا و روباه بجستن همانا! حالا تو هی بگو نفرین بر دهانی که بی موقع باز شود! ما دکترای این سیاهی پر و بال و خوش آواز بودن بودیم که هر روبهکی به نام صندوق خیریه، تعاونی مسکن، گلد کوئست، بورس یا هر چیز دیگری کلاه مان را برداشت و دِبرو که رفتی! حالا که پیامک‌هایی چون چه خوشبخت هستید شما که برنده شدید یا سهام عدالتتان فربه شده اگر باور ندارید کلیک کنید و یا گل ممدی که یک زیر خاکی جسته و می‌خواهد آن را با ما شریک شود و طمع ما هم که تمامی ندارد و از یک سوراخ هزار بار گزیده شویم باز گزیده شدنمان می‌آید و این زحمت کشان هنوز می توانند روی طمع ما برای اندکی بهبود اقتصادی حساب می کنند. ۳- سناریوی تکراری این قبیل کلاهبرداری را #سعید_روستایی در فیلم #برادران_لیلا به خوبی تصویر می‌کشد. آنجا که محمود مدیر شرکت لیزینگ از نوع کار خود می‌گوید از اینکه شش ماه پیش آهی در بساط نداشت ولی حالا در شهرستان خانه‌ای بزرگ دارد که وقتی کودکش در آن گم می‌شود پلیس باید برای پیدا کردنش دست به کار شود. او خیلی راحت فرمول شرکتش را می‌گوید که دامادشان از ثبت نام هزار نفر برای دریافت ماشین پراید شروع کرد و پول را برداشته و رفته و دفتر را تحویل او داده و او بعد از تحویل گرفتن دفتر و دستک این بار ۲۰۰۰ دستگاه ثبت نام کرده تا بعد از یکی دو سال دوندگی پول هزار تای اول را برگرداند و با هزار تای بقیه خودش خوش باشد و پول‌ها را بردارد و برود و دفتر و دستکش را به نفر سوم بسپارد تا آنها هم ۳ هزار پراید ثبت نام کنند و البته با شناختی هم که از ما دارد می‌داند که به خاطر یک پراید و دیرکرد دو سه ماهه کسی حوصله شکایت و شکایت کشی ندارد و نهایتش واگذارش می‌کنیم به آن بالایی! آنچنان که ما هیچ وقت آن زمین‌های به باد رفته را پیگیر نشدیم و اگر هم یکی سماجت کرد بعد از چند سال اصل پول چند سال پیش را که الان در حد یک پول خرد است با اکراه می‌گذارند کف دستش و آدم بد ماجرا هم می‌شود! کانال: #مقالات_حمید_رستمی🔻 @hamid_rostami_1354
Show all...
👍 2
■میخک هر سحرگاه پس از بیدار شدن‌مان نام‌ات جای آسمان را می‌گیرد هر آبی می‌خواهد باشد با نگاه کردنِ تو سبز می‌شود این آسمان، هر روز پس از نگاه کردنِ تو این‌همه زیبا می‌شود. #ایلهان_برک کانال: #اتاقی_در_حومه_خاطره🔻 @rostami_hamid_54
Show all...
2
یک بار آن وقت‌ها که خیلی کوچک بودم، از درختی بالا رفتم و از سیب‌های سبز کال خوردم، دلم باد کرد و مثل طبل سفت شد، خیلی درد می‌کرد. مادرم گفت اگر صبر می‌کردم تا سیب‌ها برسند، مریض نمی‌شدم.حالا هر وقت چیزی را از ته دل می‌خواهم، سعی می‌کنم حرف‌های او را در مورد "سیب کال" یادم باشد . 📕 بادبادک‌ باز #خالد_حسینی کانال: #اتاقی_در_حومه_خاطره🔻 @rostami_hamid_54
Show all...
شاعران و ملوانان همه‌ی پنجره‌های بیمارستان به دریا باز می‌شود بوی شرجی و رطوبت غصه‌های شاعران و ملوانان را که روی تخت‌های بیمارستان خوابیده‌اند به دریا می‌برد شاعران و ملوانان رنگ ارغوانی به خود می‌گیرند شاعران و ملوانان در بیمارستان هنوز ابر را به یاد دارند شاعران و ملوانان در بیمارستان می‌خواستند سوار کشتی شوند می‌خواستند بیدهای مجنون را به کشتی ببرند شاعران و ملوانان در بیمارستان روی تختخواب نشسته بودند آرام گریه می‌کردند اسم خود را از یاد برده بودند پرستاران برای تسلی شاعران و ملوانان به دهان‌شان گُل سرخ می‌گذاشتند شاعران و ملوانان به پرستاران می‌گفتند: قرار بود کشتی در اتاق ما سه روز بماند تا ما بیدهای مجنون را سوار کشتی کنیم. ما باید در کشتی ملوان‌های آشفته‌مو را که از عشق سر به دیوارهای کشتی می‌کوبند ملاقات کنیم که از زیر پای‌شان تخیل و پرهای قو جوانه می‌زند شاعران و ملوانان به پرستاران می‌گفتند: هربار که شما ما را صدا می‌زنید دریا موج برمی‌دارد و ملافه‌های ما را مرطوب می‌کند شاعران و ملوانان به پرستاران می‌گفتند: ما در عمرمان فقط سه کلمه یاد گرفته‌ایم: عشق مرگ دریا! شاعران و ملوانان به پرستاران می‌گفتند: ما در نزدیکی‌های غروب در شرجی دریا گم می‌شویم پرستاران چراغ‌ها را خاموش کردند به شاعران و ملوانان یک مُسکن زدند شاعران و ملوانان آرام به خواب رفتند. #احمدرضا_احمدی 📘روزی که ما سوار قطار شدیم:هوا ابری بود،دفترهای سالخوردگی، دفتر ششم، چاپ اول ،تهران،نشر چشمه، ۱۳۸۹ کانال: #اتاقی_در_حومه_خاطره🔻 @rostami_hamid_54
Show all...