cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

📢 کشکول

تلخ و شیرین، از سرگرمی و فرهنگ و هنر و سیاست

Show more
Advertising posts
289
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
-130 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

Repost from N/a
🔸شهید آنیِللی ادامه از یادداشت قبل بله، عرض می‌کردیم که آقازادهٔ جوان به سنت مسیحی در آرامگاه خانوادگی خوابیدند و آن‌همه شیعه‌گری و آب توبه و نماز جمعه حرام شد رفت پی کارش اما حضرات که ول کنِ ماجرا نبودند. آقا یک شهید آنیِللی می‌گفتند که شهدای بدر و احد به ایشان غبطه می‌خوردند و چه آه‌ها و حسرت‌ها که چه ثُلمه‌ای¹ به اسلام عزیز وارد شده و چه برکات و کرامات و فیلم مستند و کتاب و مصاحبه که بیا و ببین. اما... ...اما نمی‌دانیم چی شد که یک‌هو ورق کلاٌ برگشت و دیگر نه سخنرانی و مصاحبه‌ای و کشف کراماتی برای بزرگوار شد و نه خیابانی به نام بزرگوار شد، البته که شد اما در حد یک تهدید که اگر خیابانی را در رم به نام «ندا آقاسلطان» کنند این‌ها هم این‌جا فلان و لابد نکردند و نشد یا شاید هم کردند عزت و اقتدار مقابله به مثل نبود که بشود، یا شاید هم تشری از آن‌طرف و منافع و مصالحی که «مصلحت نیست» لابد و خلاصه که شهید ادواردو آنیِللی هم به خیلی شهدای بی‌نام و نشان دیگر پیوست که مُرده‌شان بیش‌تر از زنده‌شان می‌ارزد و مصلحت نیست نامی از آن‌ها برده شود. ¹ جناب دهخدا می‌فرمایند: تَرَک. سوراخ. رخنه. خط. (در چوب‌خط). چاک. در قدح؛ موضع لب‌پریدگی آن. جمع ثُلَم. لینک‌های مرتبط: • ثروتی که صهیونیست‌ها بالا کشیدند | خبرگزاری فارس • خیابان ادواردو آنیللی | خبرگزاری دانشجو • و ۱۳ سال بعد | خبرگزاری فارس در آستان بلوغ | #سیاست‌خانه
Show all...
«ادواردو آنیلی» و ثروتی که صهیونیست‌ها بالا کشیدند/ شهیدی که دوست نداشت مازراتی بابایش را سوار شود

۱۵ نوامبر سال ۲۰۰۰ میلادی «ادواردو آنیِلی» که آرزو نداشت «مازراتی» و «فراری» سوار شود در ایتالیا درگذشت و مقامات گفتند خودکشی کرده و خیلی‌ها گفتند به قتل رسیده و مسلمانان گفتند به شهادت رسیده. ماجرا از چه قرار بود؟

Repost from N/a
🔸شهید آنیِللی ...و اما شهید ادواردو آنیِللی. این شهید والامقام در خانواده‌ای مذهبی و شهیدپرور... نه پسرجان، این حرف‌ها را رها کن! بزرگوار پسر جیانی آنیللی، کارخانه دار، مدیر و سرمایه‌دار اصلی شرکت سرمایه‌گذاری اکسور و وارث بلامنازع ایشان بود. شرکت اکسور بزرگترین شرکت سرمایه‌گذاری ایتالیا است و می‌توان از شرکت‌های خودروسازی فیات، کرایسلر، آلفا رومئو، لانچیا، داج، مازراتی، جیپ، رم تراکس، ایوکو و فِراری، گروه رسانه‌ای و نشریهٔ اکونومیست، بانک لئوناردو، شرکت تجهیزات استخراج نفت و گاز ولتک و باشگاه ورزشی یوونتوس به عنوان بخش اعظم دارایی‌های این شرکت نام برد... خب، که چی؟! فعلاً هیچی. بقیه‌اش را گوش کن... ماجرا از آن جایی شنیدنی‌تر می‌شود که از قضا بزرگوار در اواخر دهه ۵۰ شمسی به اسلام می‌گروند... گرایش پیدا می‌کنند... مسلمان می‌شوند (مث آدم حرف بزن خووو... ما رو سرویس کردی. والا بقرعان!) و باز از قضا می‌خورند به پست محمدحسن‌خان قدیری ابیانه که در آن سنوات چه‌کارهٔ سفارت ایران در رُم بوده‌اند (هیچ ربطی به «حمید معصومی‌نژاد، واحد مرکزی خبر... رُم» ندارد) و به واسطهٔ ایشان شهادتین و لااله‌الاالله و شیعه می‌شوند و در سال ۶۰ سفر به ایران و پابوسی امام‌رضا و ملاقات با امام و نمازجمعه و طبیعتاً غبطه به ما برای نظام مقدس و ولایت فقیه... خب... کوفت! فکر کن ثروت افسانه‌ای چند نسل اشرافیت ایتالیایی و یک پسرک سر به هوای فناتیک در دامن مسلمان‌ها و خصوصاً انقلابی‌های ایران که می‌خواهد خود را وقف تعمیق الهیات کند! نمی‌شه دیگه... فلذا ناله و نفرین و عاق والدین و محرومیت از ارث و بستری در بیمارستان روانی (پس ببین چند روزی استراحت در آسایشگاه روانی از آن‌وقت‌ها مُد بوده و خودشان این تخم لق را شکسته‌اند) و بالاخره بعد از کلی ماجراهای هیجان‌انگیز که خودتان بروید بخوانید، آقازاده به‌طور یک هولُ‌ بلا کلاً هوتوتو! یعنی چی که هوتوتو؟! یعنی این‌که در یک همچین روزی صبح آقای جوان سفارش ناهار به آشپزباشیِ خاصّه می‌دهند، اما ۲ ساعت بعد زیر یک پلِ به کفایت مرتفع «رحم الله من قرأ الفاتحة مع الصلوات» پیدا می‌شوند. خدا رحمت کند همه رفتگان را! بعد هم مثل این‌جا آقای پلیس که حواسش به همه‌چیز هست و پزشکی قانونی و لابد بزرگوار از اول حال خوشی نداشتند و کمی افسرده بودند و بیماری زمینه‌ای و بعد از ۸۰ متر هنوز یه خرده جون داشتند و... خودکشی بوده آقا... بیشتر از این هم کش ندهید. بالاخره آن‌جا هم ایتالیاست دیگه...! ادامه دارد... در آستان بلوغ | #سیاست‌خانه
Show all...
File:Ayatollah Khamenei jome prayer.jpg - Wikimedia Commons

عکس کنه نرم یا کبوتر و مگس سگی روی دستمال کاغذی اگه به کفتر چاهی (و یاکریم) کنار پنجره‌تون دونه می‌دید یا کنار دیوار خونه‌تون لوله کرده‌ن مراقب باشید. روش تست این که بدونید تو خونه‌تون کنه نرم/کبوتر هست یا نه، نصف‌شب بعد از ۶ ساعت خاموشی مطلق، انتهای دیوار و کنار ابزار و سقف خونه رو نگاه کنید. کنه نرم شبیه دونه اسفنده و اندازه‌اش از نقطه‌ی نوشتن با مداد اتود هست تا عدس بزرگ کنه سخت که اغلب در بدن سگ‌هاست و به راحتی با چشم دیده می‌شه، مشخصه‌اش اینه که گویا عمودی شیرجه زده تو پوست، سرش داخل پوسته و برای خارج کردنش باید با پنس و با دقت درآورد تا چیزی تو بدن نمونه. سگ‌ها یه مگس سگی هم دارن که شبیه و تقریبا هم اندازه‌ی مگسه با این مشخصات: رنگ خاکی، بدن مثلثی، پرواز خیلی محدود، پاهای کوتاه‌تر و نزدیک به زمین @gkash
Show all...
‌ 🔰 اگر پایان برخی فیلم‌های مشهور خوش بود، به روایت هوش مصنوعی! 🎬 تایتانیک 🎬 حرفه‌ای 🎬 زندگی زیباست 🎬 گلادیاتور 🎬 مسیر سبز #هوش_مصنوعی @AR_NOSRATI ‌ ‌
Show all...
‌ 🔰 شاهکاری از هنرمند مکزیکی، «جرج مندز» که قدرت کتاب(آگاهی) را به شیوه‌ای اثرگذار و به‌یادماندنی به نمایش گذاشته: حتی یک کتاب هم تاثیر دارد! 📌 یک جلد کتاب «قصر» نوشته «فرانتس کافکا»، زیر دیوار آجری قرار گرفته و به آرامی بر دیوار تاثیر گذاشته و ساختارش را تغییر داده است! 📌 این اثر پر از نماد و بسیار تاویل‌پذیر است، مخصوصا که «قصر» را می‌توان مهمترین کتاب «کافکا» دانست که آخرین کتاب او نیز هست و با مرگ زودهنگام «کافکا» در ۴۱ سالگی، فصل پایانی کتاب، نیمه‌تمام مانده! 📌 در این دوره پر از خشم، نفرت و جنگ، که دین، نژاد و ملیت بین انسان‌ها دیوار کشیده، به جای گم شدن در میان اخبار جهت‌دار رسانه‌ها و پروپاگاندای حکومت‌ها، کتاب بخوانیم، فکر کنیم و آگاهی خود را بالا ببریم تا سرباز پیاده جنگ‌طلبان نشویم. این که از اخبار جنگ، بمباران‌ها و تعداد قربانیان «اطلاع» داریم، معنایش این نیست که نسبت به اتفاقات «آگاهی» داریم. آگاهی جایی متولد می‌شود که فارغ از پروپاگاندای رسانه‌ها، قدرت تجزیه و تحلیل اطلاعات را داشته باشیم و آیا حاضریم باورهایمان را که سالها با آن خو گرفته‌ایم، دوباره تحلیل، بررسی ونقد کنیم؟ #هنر @AR_NOSRATI
Show all...
Repost from روزهاي من
قویتر از مرگ؟؟؟ آنقدر غمگینم که حتی ریزش قطرات باران صبحگاهی را هم روی صورتم حس نمیکنم و همچنان به راه رفتن بی‌هدف ادامه میدهم. در راه به گروهی از دوندگان «آگاهی رسانی سرطان ریه» برمیخورم که همگی تیشرت‌های آبی ‌رنگ به تن دارند. روی لباس بعضی‌ها نوشته «من از سرطان ریه قویتر بودم» میفهمم که درمان موفقی داشته‌اند. لبخند میزنم و مثل بقیه رهگذران دستی برایشان تکان میدهم. بعد از خودم میپرسم آیا واقعا اینها قویتر از دیگران بودند یا سرطان با استیج و گرید (مرحله و رده بندی) پایین‌تری گریبانشان را گرفته و یا اینکه اصلا سیستم ایمنی‌شان پاسخ بهتری نشان داده؟ مگر هیچکدام از ما کنترلی روی سیستم ایمنی‌مان داریم؟ سیستم ایمنی مثل داشتن چند بچه قد و نیم قد است که نمیدانی کجا گوش به فرمانت‌اند و کجا ضایعت خواهند کرد. واقعیت این است که ما هیچکدام قوی نیستیم و نقشی در تعیین سرنوشت خویش نداریم حتی اگر به ضرب و زور جملات انگیزشی بخواهند خلافش را ثابت کنند. هیچکدام از ما سرزمین مادری‌مان را انتخاب نکرده‌ایم. ممکن است در جایی به دنیا بیاییم که قدرتمندان برایمان جنگی تدارک دیده و بهمان اینطور القا کنند که شرف‌مان در گرو ریختن خون و فدا کردن جانمان برای یک وجب خاک است. خاکی که بعدها فرزندان‌مان میخواهند بیصبرانه و بهر طریقی که شده آن را ترک کنند. ما انقدر قوی نیستیم که جلوی جانوران درنده‌ای که دختران‌مان را به خاطر انتخاب پوششان به کام مرگ میفرستند بگیریم. ما حتی اگر کارگردانی باشیم که برای اولین بار سینمای کشورمان را در دنیا مطرح و ماندگارترین فیلم‌ها را در کارنامه هنری خود داشته باشیم، انقدر قوی نیستیم که جلوی کارد اجین شدن‌مان را بگیریم. ما اگر مادری باشیم که با هزار مصیبت و در جستجوی آینده بهتر برای فرزندمان، به خیال خود به کشوری امن مهاجرت کرده باشیم، انقدر قوی نیستیم که جلوی سلاخی فرزند خردسال‌مان توسط کسی که اسراییل و فلسطین که سهل است، حتی کشور خودش را هم نمیتواند روی نقشه جغرافیا پیدا کند، را بگیریم. ما حتی انقدر قوی نیستیم که جلوی بمباران شدن بیمارستانها و کشتار جمعی‌مان را بگیریم. برای ما مردم خاور میانه قوی بودن شعاری بیش نیست، حتی اگر آنجا را ترک کرده باشیم. ژینوس صارمیان https://t.me/Jsaremianmd
Show all...
روزهاي من

دل نوشته هاي روزهاي غربت

👍 2
Repost from N/a
🔸نیوشا¹ در تذکّر و فضیلتِ شنیدنِ فعّال در همهمه و گردُ غبارِ غوغاخانهٔ این روزگار که صدا به صدا نمی‌رسد و چشم در چشم نمی‌افتد و به قول اخوان «نگه جز پیش پا را دید نتواند»، شما خیال کن دوستی، رفیقی، عزیزی... کسی، هرکس _درست یا غلط، به حق یا به ناحق_ بغضی در گلو و نجوایی در حنجره یا خارخار رنجشی، دردی، حرفی، گلایه‌ای در دل دارد یا حتی اغلب همان را هم ندارد (و چه ترسناک‌تر و خطرناک‌تر!) چنان که در سکون و سکوت به مغاک فرومی‌رود و در حاشیه... در ناشنیده ماندن سکوتش و کلامش و ناگفتنش و ناگفتنی‌هایش و آهش و هر اشکی بر گونه‌اش خود را پنهان می‌کند و ناگهان بانگی برمی‌آید که فلان خود را خلاص کرد و بار تن‌خستگی بر زمین نهاد، خود را کُشت! و ای وای... ای وای که گاه همان بانگ هم برنمی‌آید که نام... که آبرو... که جواب مَردم... و چندی بعد هیچ در هیچ... تا کِی بغضی دیگر و سکوتی دیگر و اشکی دیگر و سقوطی دیگر! چه می‌خواهم بگویم؟ می‌خواهم بگویم در این فراگیری ناکامی و تنهایی بیش‌تر مراقب هم باشیم. بیش‌تر در چشم هم نگاه کنیم و از حالِ دل و احوال هم جویا شویم. بیش‌تر با هم از نزدیک در تماس باشیم. بیش‌تر دست هم را بگیریم. بیش‌تر و بی‌بهانه‌تر به هم هدیه دهیم و بی‌بهانه‌تر هم را دوست داشته باشیم، پیش از آن که بانگی برآید... خودکُشی... مرگِ خودخواسته چیزی نیست که ناگهان رخ دهد. اگر چشمی بینا و گوشی نیوشا باشد، می‌شود از مدت‌ها قبل بارقهٔ آن را در چشمان و صدای آن را در سکوت دیگری دید و دریافت. ¹ نیوشا (لغت‌نامه دهخدا): شنوا. شنونده و فهم‌کننده و یادگیرنده. درک‌کننده. گوش‌دهنده. یادداشت‌های مرتبط: • روان‌شادپدر، مادر، ما متهم‌ایم!آخرین تلاش در آستان بلوغ | #جامعه
Show all...
#اپیزود_ده #فلانور را از اینجا بشنوید... خیلی وقت بود فلانور را فراموش کرده بودیم اما انگار فلانور ما رو فراموش نکرده بود. البته این فراموشی هم دلایل خاص خودش رو داشت. از شروع کرونا بگیرین و درگیری‌های شخصی هر کدوم از ما دو نفر که برای بقا مجبور بودیم پا روی علایقمون بگذاریم و بریم دنبال زندگی. بگذریم. ماجرا از وقتی شروع شد که یک روز آقا رضا بلوط رو که اگه یادتون باشه شروع فلانور با اپیزودی از ایشون بود خیلی اتفاقی در خیابون دیدیم. آقا رضا همون نقاش خیابون انقلابه که به قول خودش می‌خواد فقط با یک خودکار و یک برگه آچهار به جنگ اشرافیت نقاشی امروز بره و نمایشگاه رو به کف خیابون بیاره. بعد از سلام و احوال‌پرسی گفت یه سری کارای تازه داره و حتی چند تا داستان که دوست داره اونا رو به ما نشون بده و برامون بخونه. آقا رضا خیلی به ما لطف داره و همین باعث شد نتونیم به این خواستش نه بگیم، به‌خصوص که هنوزم معتقدیم شهر درندشتی مثل تهران بخشی از هویتش رو از آدم‌های اصیلی مثل رضا بلوط می‌گیره. خلاصه اینکه سرتون رو درد نیاریم. قراری گذاشتیم تو یه کافه و آقا رضا نقاشی‌ جدیدش رو هم آورد و یک داستان کوتاه هم برامون خوند. نقاشی جدید آقا رضا خیلی خاصه از این نظر که تصویر زنی از پشت سر هستش. زن که انگار معلومه سرش به کاری گرمه (قالیبافی؟) از پشت گلوله خورده. خرمن گیسوش رها شده اما قامت رعناش خم نشده. نکته جالب اینکه، به قول آقا رضا، زن با وجود اینکه گلوله خورده اما هنوز زمین نیفتاده و داره کارش رو می‌کنه. با همون هیبت، همون خرمن گیسو. آقا رضا می‌گه، الان که به نقاشی‌های قبلیم نگاه می‌کنم، کارایی که حدود 10 سال پیش کشیدم، می‌بینم که اون موقع هم در نظر من زن تِم اصلی بیشتر نقاشی‌ها بود. آقا رضا از لابه‌لای برگه‌های آچهاری که توی کیفش گذاشته، یه نقاشی بیرون می‌کشه که داره تولد یک زن را در زهدان نشون می‌ده. این اپیزود نه در حکم برگشت ما به دنیای پادکست که البته خیلی دلمون می‌خواد برگردیم‌ـ بلکه ادای دینی است به یکی از سوژه‌های فلانور. البته فلانور هم از اول هدفش جز این نبوده که یه تریبونی بشه برای شنیدن صداهایی که تو شلوغی تهران شنیده نمی‌شن. پیشاپیش از اینکه ما رو گوش می‌دین، ممنونیم و امیدواریم که شما هم مثل ما از شنیدنش لذت ببرین. عنوان این اپیزود از عنوان داستان رضا بلوط گرفته شده است. @flaneurpodcast | پادکست فلانور
Show all...
‎Flaneur | فلانور: اپیزود دهم - اتهام یا انتقام؟! on Apple Podcasts

‎Show Flaneur | فلانور, Ep اپیزود دهم - اتهام یا انتقام؟! - 15 Oct 2023

Repost from صُدغَیها
أخرج لنا من قبعتك بلاداً أخرج لنا أمهات لا يمرضن وأصدقاء لا يهاجرون أخرج لنا بيوتا لا تعرف الحرب عناوينها فقد سئمنا الأرانب أيها الساحر! ‌ از کلاهت برای ما سرزمینی بیرون بیاور برای ما، مادرانی که بیمار نشوند بیرون بیاور و دوستانی که مهاجرت نکنند خانه‌هایی را بیرون بیاور که جنگ نشانی‌شان را نمی‌داند ای شعبده‌باز، به ستوه آمده‌ایم از خرگوش‌ها ‌ ‌كاتيا راسم سعید هلیچی @sodqaihaa
Show all...
نکاتی تکان‌دهنده از بلایی که ادبیات دفاع مقدس بر سرمان آورده است جوان‌تر که بودم از جنگ نمی‌ترسیدم و حتی مشتاق بودم که دوباره جنگی شکل بگیرد. ادبیات دفاع مقدس از جنگ تابلویی زیبا برایم رقم زده بود؛ تابلویی سرشار از معنویت، انسانیت، صفا و برادری در مسیری که انتهایش به بهشت ختم می‌شود. در این ادبیات به جای جنگ از عبارت دفاع مقدس استفاده می‌شود؛ چون «واژه‌‌ی دفاع فاقد صراحت و خشونت و زنندگی جنگ است.» بعدها که پرسش‌های کودکی‌ام مرا به تحقیق بیشتر در جنگ کشاند و با سیاهی‌ها، ویرانی‌ها و تلخی‌های جنگ آشنا شدم دریافتم «یکی از مشخصه‌های اساسی ادبیات همانا مخفی کردن اسراری است که امکان دارد هرگز برملا نشوند.» دیدم چگونه عملیات‌های پرتلفات و خسارت‌بار همچون پیروزی‌های بزرگ در ذهنم جا گرفته است و دریافتم این ادبیات کلمات و ترکیب‌های تازه و معانیِ متفاوتی دارد؛ «برای مثال در ادبیات دفاع مقدس، شکست و سازش و مصالحه وجود و وجاهت ندارد.» بعد که مطالعات تخصصی را در حوزه‌ی جنگ پیگیری کردم دریافتم چه مقدار اطلاعات متناقض و اشتباه در کتاب‌های ادبیات وجود دارد و بعدتر بود که فهمیدم:‌ «وظیفه‌ی ادبیات ارائه و بیان حالت‌ها و کیفیت‌های عاطفی است... ادبیات ربطی به واقعیت ندارد و راست و دروغ بودن در آن بی‌معناست. ادبیات نمی‌خواهد گزارشگر وقایع، راست یا دروغ یا حق و باطل باشد، تفاوت علم و ادبیات در اینجاست.» به‌تدریج جنگ برایم به یکی از وحشتناک‌ترین رویدادها بدل شد و دریافتم نترسیدنم از جنگ محصول گرفتاری در عاطفه‌ها بوده؛ «هرگاه عواطفِ برخاسته از شعورِ نیم‌آگاه و آگاه از دری وارد شوند، اندیشه و خردِ آگاه از دری دیگر خارج می‌شود.» دیدم که مشتاق بودن برای جنگی دوباره چقدر نامعقول است و «ادبیات می‌تواند هرچیزی را که معقول می‌نموده نامعقول کند، از آن فراتر رود، آن را به گونه‌ای متحول کند که مشروعیت و کفایت آن را در معرض تهدید قرار دهد.» ادبیات دفاع مقدس شجاعت و نبردِ ستودنی رزمنده‌های عزیزِ ایرانی در خلیج‌فارس با آمریکایی‌ها در سال‌های پایانی جنگ را روایت می‌کرد اما چندان از صدها میلیون دلار خسارت عملیات‌های تلافی‌جویانه‌ی آمریکایی‌ها در نابودی سکوهای نفتی ایران سخن نمی‌گفت. از برخی کاستی‌ها و اشتباهات عجیب در سال‌های جنگ احساس سرخوردگی به آدمی دست می‌دهد اما آثار ادبی برخی آرزوهای دست‌نیافته را دست‌یافته نشان می‌دهند و «سرخوردگی‌های حاصل از تجربه‌های عینی تاریخی» را از میان می‌برد و «با بی‌حس کردن عصب‌های آگاهی به تسکین درد کمک می‌کند.» و غلبه‌ی شناخت ادبی به‌تدریج «ضرورت و اهمیت شناخت خردورزانه درباره‌ی جنبه‌های متنوع این پدیده و ماهیت آن را نفی و مسیر آن را مسدود می‌کند یا ناموجه و ناممکن جلوه می‌دهد.» اگر افراد به اشتباهات زمان جنگ پی ببرند به سوال‌هایی می‌رسند که پاسخ‌هایی سخت دارند پس «هر نظام فرهنگی برای حفظ بقا و گسترش خود نیاز دارد ادبیات خاص خود را پدید آورد و منتشر کند» و توسعه‌ی این ادبیات با هدف تاثیرِ بیشتر گذاشتن بر مخاطب به‌تدریج بیشتر از واقعیتِ رویداد فاصله می‌گیرد و به سمت تولید گزاره‌های «شبه‌اسطوره‌ای می‌رود.» و مهم‌تر از همه این‌که «آثار ادبی هنری همچون مانیفست یا بیانیه‌های سیاسی، وظیفه‌ی توجیه اهداف و برنامه‌های نظام حاکم یا جریان‌های سیاسی را بر عهده می‌گیرند. چندان که گویی اسبِ سواری سیاست را زین می‌کنند.» آن‌چه موضوع را جدی‌تر می‌کند حمایت‌های فراوان از ادبیات خاص و محدودیت فراوان برای روایت‌های ضدجنگ است و این‌جاست که نهادهای پشتیبان ادبیات دفاع مقدس نقش مهمی به عهده می‌گیرند و ادبیات دفاع مقدس با گزینشِ بخش‌هایی از آنچه اتفاق افتاده است جنگ را روایت می‌کند و نتیجه‌ «گزینش و برجسته‌سازی برخی ابعاد و زوایا و به‌حاشیه‌رانی(از دید دور داشتن و انگاشتن) و حذف ابعاد و زوایای دیگر است.» این گزینش نشان‌دهنده‌ی موضع نهادهای پشتیبانِ تولید آن‌هاست. حالا این روزها کاملا از جنگ می‌ترسم؛ حتی اگر انتهایش پیروزی باشد چون این پیروزی به قیمت فدا شدن و ویرانی بسیاری از زندگی‌هاست که شاید هیچ‌گاه فرصت بازسازی‌اش فراهم نشود اما می‌دانم که هنوز بسیاری از دریچه‌ی همین ادبیات دفاع مقدس جنگ را می‌فهمند و مشتاق جنگند. (این یادداشت را ۴ سال قبل نوشتم و یکی از یادداشت های کتاب توقیف شده ی نکته های تاریخی است؛ فایل نکته های تاریخی را از پیام سنجاق شده در کانال دانلود کنید) - علیرضا کمری پژوهشگر چیره‌دستِ حوزه‌ی خاطرات و ادبیات جنگ مقاله‌ای در کتاب «پویه‌ی پایداری» منتشر کرده است. او در این مقاله با عنوان «درآمدی بر نقد معرفت‌شناختی ادبیات جنگ / ادبیات دفاع مقدس» به نکات بسیار مهمی پرداخته و جمله‌هایی را که در متن بالا در گیومه قرار داده‌ام جمله‌هایی از این مقاله است. https://t.me/jafarshiralinia
Show all...
اتاق آینده / شیرعلی‌نیا

دعوتيد به خواندن درباره آینده ارتباط با مدير كانال: @jafarshiraliniaa