5 156
المشتركون
-1624 ساعات
+6167 أيام
+55130 أيام
- المشتركون
- التغطية البريدية
- ER - نسبة المشاركة
جاري تحميل البيانات...
معدل نمو المشترك
جاري تحميل البيانات...
Photo unavailableShow in Telegram
🥰 بازگشت معشقوق و یا همسر ۱۰۰ درصد تضمینی
😘 بخت گشایی و جفت روحی تضمینی
😇جادو سیاه
🤩 باطل کردن انواع سحر و جادو و طلسم
❤️🔥 آموزش چشم سوم
💖 رزق و روزی و ثروت ابدی
💘 راهگشایی و مشگل کشایی
❣️ آینه بینی با موکل گفتن کل زندگی شما
😉 انگشترهای موکل دار تضمینی
🤗 تسخیر قلب و زبان بند قوی
🥹 احضار هر فردی که مدنظر باشد
😜قبولی در آزمون و کنکور و استخدامی
❌ظرفیت کارها محدوده❌ 31sh
https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog
https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog
#پیام_ناشناس 📬
سلام ببخشید یه رمان بود که یه موجود رپتایل خودش به یه زن انسان تبدیل میکنه و دختره داهاتی ۱۵ ساله میدزده بعد کنترلش میکنه و بهش تجاوز میکنه🙈⚠️ لینکش داری بذاری؟ گمش کردم 🥲
____
جواب : رمانش 🖊📝 چون صحنه های بزرگسالانه داره لینکش میذارم ولی سریع هم پاک میکنم 🤌 پس زود بیاین ..❤
https://t.me/+7XO7ca4vqVlmYjc8
Repost from دشمن عزیز🥰
ازدواجشون صوریه و مادربزرگه شک کرده میخواد مچشون و بگیره😂😂👇
#پارت۲۲۹
یک قدم به جلو برداشتم و صدایِ یک ضربهی دیگر با عصا بر زمین به گوشم رسید.
قدمی دیگر برداشتم و دوباره همان صدا.
حدس میزدم ماهپری باشد.
صداها که نزديکتر شد، دیگر یقین پیدا کردم.
ماه پری داشت به طرفِ اتاقِ ما میآمد.
-شِت!
پریشان به طرفِ هامون چرخیدم تا بیدارش کنم.
اما او را با چشمانی کاملا باز، خیره به سقف یافتم.
متوجهِ نگاهم شد که مردمکهایش را از سقف گرفت و به من دوخت.
-تا من و تو رو، تو هم نبینه آروم نمیگیره.
قلبم تندتر از هر زمانی میکوبید و وقتی خطِ فکریمان را در یک مسیر دیدم، آشفتهتر شدم.
-چکار کنم؟!
کلافه روی تخت نشست.
-بِکَن!
گیج نگاهش کردم و او با انگشت ثبابه به لباسهایم اشاره زد.
-لخت شو. حوصله داری هر روز بخوای زن و شوهری بهش ثابت کنی؟!
چشمغرهای نثارش کردم و خونسرد دوباره دراز کشید.
-خیلی خوشگلی، همهشم قایم کردی.
دستم مشت شد و محکم به رانم کوبیدم.
آنقدر غد و یکدنده بود که برای حلِ چنین بحرانی هم باید دل به دلِ راهِ حلهای مردم آزارش میدادم.
گریهام گرفته بود، زیرا که صداها در نزدیکترین حالتِ ممکن قرار داشت.
یقهاسکیام را بیرون آوردم و روی صورتش پرت کردم.
در کسری از ثانیه نیم خیز شد.
بلوزم را از روی صورتش برداشت و به گوشهای پرتاب کرد.
تا به خود بجنبم دستم را کشید و مرا روی تخت انداخت.
هینِ آرامم، با خیمه زدنِ او روی تنم یکی شد.
پتو را رویمان کشید و صدایِ عصا کامل قطع شد.
او رسیده بود.
-نکشمون با این مدل جاسوسیش.
اما همهی حواسِ من به رویای زودگذرِ ذهنم بود.
رویایِ ماندن بینِ بازوهایش.
آرنج دو دستش را دو طرفِ بازوهایم تکیه زده بود و در اسارتِ او بودم.
صورتهایمان مقابلِ هم، با فاصلهی کمی قرار داشت و مردمکهایم از بیقراری یکجا ثابت نمیماندند.
داغی پوستش را به راحتی حس میکردم و به تنِ لرزان و آشوبم میرسید.
نتوانستم...
تاب نیاوردم و سرم را به پهلو چرخاندم تا از چشمانش فرار کنم.
از تیلههای سیاه رنگش آتشِ سرخ ساطع میشد.
-بازم بدهکارم شدی.
زبانم از زدنِ هر حرفی عاجز بود و سینههایم از فرطِ هیجان، به شدت بالا و پایین میشد.
بینِ ما دو نفر خیلی وقت بود، که کِششی عجیب و غریب جرقه میزد.
جرقهای که امشب آتش شد و وای به ادامهی روزهایمان.
جرقهای به نامِ هوس که شعله کشید و میدانستم کار دستمان میدهد.
-چرا نمیره؟!
ناچار و عاجز به دنبالِ راهِ حل بودم، که فقط این لحظات تمام شود.
-ناله کن! تا نشنوه نمیره...
با غیض پچ زدم:
-چی؟!
دستش به پایین رفت و دندانهایش زیر گلویم نشست:
-جیغ نزن، فقط ناله...
تا به خود بجنبم دستش بین پایم خزید و انگشتاش...
https://t.me/+v-P1HOhU1kgwNzY0
https://t.me/+v-P1HOhU1kgwNzY0
https://t.me/+v-P1HOhU1kgwNzY0
https://t.me/+v-P1HOhU1kgwNzY0
https://t.me/+v-P1HOhU1kgwNzY0
#محدودیتسنی🔞
#عاشقانه #مافیایی #بزرگسال
#پارتواقعی
👍 2
Repost from دشمن عزیز🥰
جررر عکس لختی خودشو اشتباهی برای رییسش می فرسته🤣
_ خدای من این چیه دیگه؟
با شوک به آلارم نمایان شده در بالای صفحه ام خیره شدم
چند ثانیه پلک زدم تا واقعی بودنش را هضم کنم ..
رییس آن هم این وقت شب ..
چه کاری میتوانست با من داشته باشد ؟
روی نوتفیکیشن ضربه زدم و وارد صفحه چت شدم...
_ خانم آرمان؟
تنها همین را گفته بود .. من هم هول زده بدون اینکه فکر کنم شاید بد نباشد سلامی بکنم نوشتم :
_ بله رییس
چند ثانیه طول کشید تا پاسخم را بدهد
_ فکر نمی کنید بیدار بودن تا این ساعت برای خانم شاغلی مثل شما مناسب نیست ؟
چشمانم گرد شد و خنده ناباوری کردم .. خدای من او خود به من پیام داده و حالا که پاسخش را دادم
مرا بابت بیدار ماندم تا این ساعت بازخواست میکند ؟
با تعجب تایپ کردم :
رییس ؟ مثل اینکه شما به من پیام دادید ها !
منتظر پاسخش ماندم امت با دیدن نقطه های چرخان بالای صفحه فهمیدم که در حال ویس گرفتن است..
وای
ویس می گیرد ؟ آن هم برای من ؟
خدایا در شرکت به اندازه کافی مرا با آن چشمانش از راه به در میکند
حتی در خانه هم راحتم نمی گذارد ؟
صدای کوبش های قلبم بلند تر میشد و وقتی ویسش بر صفحه ظاهر شد به اوج خودش رسید
با حالی عجیب روی آن زدم تا پلی شود و لحظاتی بعد صدای فوق جذاب او در گوشم پخش شد .
خونسرد و با لحن جذابی می گفت :
خانم آرمان درسته من پیام دادم اما دلیل نمی شد که شما این وقت شب بیدار باشید ..
حتما فردا هم مثل همیشه میخواید بگید وای ترو خدا ببخشید آقای فروزنده خواب موندم
اگر فردا دیر کنید من میدونم و شما...!
کارای زیادی باهاتون دارم
از طرفی صدای بم و جذابش از خود بی خودم کرده بود و از طرف دیگر از اینکه ادایم را در آورده بود حرصی شده بودم.
اخمی کردم و بدون فکر ویس گرفتم :
واقعا که رییس...
خوبه فقط سه بار دیر کردم هاا
و بعد ناخواسته با صدای ظریف تر و تخس تری ادامه دادم :
اصلا حالا که اینطور میلتونه دیگه جوابتونه نمی دم و می خوابم.
به ثانیه نکشید ویس جدیدی فرستاد.
خنده ام گرفت...
بدبخت شاید ترسید واقعا قهر کنم و نتواند کار اصلی اش را بگوید.
آن یکی را هم پلی کردم و با هیجانی عجیب به صدای کمی خنده الودش گوش کردم :
صبر کنید خانم آرمان...
و بعد زیر لبی با خنده زمزمه کرد :
چه زود هم بهش بر می خوره
اما خب من شنیدم و آن لحن خاصش باعث شد که دلم بیشتر هوای تپیدن کند ..
با همان پوزخند همیشگی اش ادامه داد :
متاسفم
اما شما جرئت اینو ندارید که جواب منو ندید...میدونید که ؟
چون بلاخره که هم رو میبینیم و اون موقع است که شما باید جواب پس بدید.
لبم هایم را اویزان کردم...دیکتاتور!
ویس گرفتم و با لحنی مظلوم گفتم :
چشم رییس شیر فهم شدم اما آگه کارتونو نگید من نمیتونم بخوابم که
این دفعه پاسخم را دیر تر داد
_ خانم آرمان لطفا پوشه های طرح فراز و مارین و تاج رو فردا بیارید شرکت جلسه داریم فردا باهاشون و شما هم طرح های اصلاح شده رو هنوز نیوردید
_باشه رییس میارم آمادن
ویس بعدی بلافاصله آمد :
به هیچ وجه فراموشتون نشه و در ضمن...
بهتره همونطور که گفتید حالا بعد دیدن این پیام بخوابید
امیدوارم فردا نکنید وگرنه...
لب برچیده زمزمه کردم :
زورگو شاید من نخوام بخوابم باید اونوقت کیو ببینم؟
آف شده بود. با یاد آوری چیزی وار عکس ها شدم تا اطلاعات طرحی را که قبلا خواسته بود بفرستم که ناگهان گوشی از دستم افتاد
به زحمت گوشی را از زمین برداشتم.. به صفحه نگاه کردم و با چیزی که دیدم در جا سکته را زدم
_ الان چه کوفتی شد دقیقا ؟
دستم بر عکسی خورده بود و او ارسال شده بود آن هم نه هر عکسی..!
عکس من
در حالی که لب های سرخم میخندید و موهای فر شب گونم کاملا بر سرشانه برهنه ام باز ریخته شده بودند.
خدای من فاجعه بود این عکس را به سارا هم به زور نشان دادم و حالا..!
با وحشت هجوم بردم تا عکس را ندیده پاک کنم که با چیزی که دیدم شوکه شدم...
نه تنها دو تیک آن زده شده بود بلکه ریپیلای هم کرده بود :
واو...
جدا سورپرایز شدم خانم کوچولو!
https://t.me/+HAYNMIOdCSo2YmZk
https://t.me/+HAYNMIOdCSo2YmZk
اینجا یه دختر خانوم اروم و خوشگل داریم که هنر از هر انگشتش میچکه❤️🔥😌
پسرمون هم یه اقای فوق جنتلمنه 🤩
و البته جذاب😎اونقدری که دختر خانوم ما وقتی برای اولین بار به شرکتش میره تا مصاحبه کنه 🤑همچنین مست چشاش میشه که دیگر زمین و زمان از یاد میبره❤️🔥
طوری که فکر میکنه طلسم شده 😅البته آقای جذاب ما به روش نمیاره و استخدامش میکنه 🔥🔥حتی براش یه لقب میزاره و صداش میزنه دخترک عجیب غریب 😁😁و البته ناگفته نمونه که دخترما یه خنده هایی میکنه که دل پسرمون و حالی به هولی میکنه😍❤️🔥دخترک ما به هر زوری هست تو تایم اداری مقابل به قول خودش افسون چشمای اقای جذابون دووم میاره😩
اما هیس...
ایشون خبر نداره شرکت تنها جایی نیست که قراره اونو ببینه🤫🤫
👍 3
Repost from دشمن عزیز🥰
#شهوت_صـورتی🧸🍼🌸
#پارت_1
- شما منو استخدام کنید هرکاری باشه انجام میدم.
ابرومو بالا انداختم و پرسیدم: هرکاری؟؟
درو قفل کردم به سمتش برگشتم نگاه خریدارانهای به تن ظریف و کوچولوش کردم:
- لخت شو.
تنش لرزید و با چشمای درشتش بهم زل زد:
- چی.. چیکار کنم..؟
این دختر با تن صدای بچگونه و اندام کوچولوش سرگرمی زیادی داشت:
- کار میخوای با حقوق عالی؟ پس لختشو تا همه اینارو داشته باشی..!
با تردید زل زد بهم که دستم به سمت دستگیره در رفت:
- نه نه صبرکن..!!
دستاش با لرزش به سمت لباساش رفت.
مقنعه اش از سرش بیرون کشید که موهای طلایی رنگ بلند بافته شدهاش و چتری های کوتاهش جلوه بیشتری پیدا کرد.
دستشو سمت دکمه های مانتوش برد و دونه دونه بازشون کرد.
تنها تاپ مشکی زیر مانتوش تنش بود که سینه های برجستشو رو نشون میداد. پس لباس زیر نبسته بود و این خیلی بهتر بود
لبش به دندون گرفت و با خجالت گفت:
- میشه شلوارمو...؟
بین حرفاش دوباره دستم به سمت در رفت که از ترس خیلی سریع شلوارش رو پایین کشید.
شورت قرمز توری پاش بود و ممنوعه سفیدش کمی مشخص بود.
دست به سینه و منتظر نگاهش کردم:
- فکر کنم وقتی گفتم لخت متوجه منظورم شدی!!
تاپش از بالای سرش بیرون کشید و شورتش دراورد.
نگاهم روی بدن سفید و بدون موش گردوندم
ممنوعه صورتی لای پاش وسوسه ام میکرد همین الان کارشو یه سره کنم.
اما میخواستم از یه چیزی مطمئن بشم:
- بیا اینجا ببینم....
با قدم های چسبیده و اهسته سمتم اومد
و با کمی فاصله ازم ایستاد.
سرشو به سینه اش چسبونده بود و نگاهم نمیکرد.
- روی میز دراز بکش.
دستمو لای پاش کشیدم که پاهاش بهم چفت کرد.
دستوری و با اخم ریزی بین ابروهام گفتم:
- از هم بازشون کن.
به حرفم گوش کرد و سریع پاهاشو از هم فاصله داد.
با انگشتام ممنوعشو از هم باز کردم.
سرمو کمی خم کردم تا بتونم داخلشو ببینم. با دیدن پرده اش لبخندی زدم.
سیلی آرومی به بدنش زدم و گفتم:
- میتونی بلند شی
https://t.me/+K-TY3SPBYDMwNmUx
https://t.me/+K-TY3SPBYDMwNmUx
دستم از بالای سینه اش سمت پهلوهاش کشیدم:
- از این به بعد هرموقع من گفتم و هرجا که بودیم باید در اختیارم باشی!
منم در عوض حقوق خوبی بهت میدم تا بتونی هزینه دانشگاهتو بدی خوبه؟
https://t.me/+K-TY3SPBYDMwNmUx
https://t.me/+K-TY3SPBYDMwNmUx
https://t.me/+K-TY3SPBYDMwNmUx
#محدودیت_ورود_به_چنل_حداقل_صد_نفر_است
🔞شهوت صورتی 🔞
دختر ریزه و میزه و #کیوتی که خودش از #گرایشش خبر نداره استخدام یه شرکت میشه که به خاطر #پول مجبور میشه #لیتل مامی و ددی بشه و هرشب......🤤🧸🍼 رمان دارای محدودیت سنی و صحنه های باز است 🔞
🥰 بازگشت معشقوق و یا همسر ۱۰۰ درصد تضمینی
😘 بخت گشایی و جفت روحی تضمینی
😇جادو سیاه
🤩 باطل کردن انواع سحر و جادو و طلسم
❤️🔥 آموزش چشم سوم
💖 رزق و روزی و ثروت ابدی
💘 راهگشایی و مشگل کشایی
❣️ آینه بینی با موکل گفتن کل زندگی شما
😉 انگشترهای موکل دار تضمینی
🤗 تسخیر قلب و زبان بند قوی
🥹 احضار هر فردی که مدنظر باشد
😜قبولی در آزمون و کنکور و استخدامی
❌ظرفیت کارها محدوده❌ 31r
https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog
https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog
👍 1
Repost from N/a
Photo unavailableShow in Telegram
فیلم ممنوعه "یک مادر مجرد" 😀😀😀
🔞یک مادر مجرد از طریق دوستیابی
آنلاین با چند شریک جنسی آشنا میشود و ...
🔞 دانلود فیلم
🔞 دانلود فیلم