5 090
Suscriptores
+46624 horas
+4547 días
+39330 días
- Suscriptores
- Cobertura postal
- ER - ratio de compromiso
Carga de datos en curso...
Tasa de crecimiento de suscriptores
Carga de datos en curso...
💑 بازگشت معشقوق و یا همسر ۱۰۰ درصد تضمینی
👰👨⚖ بخت گشایی و جفت روحی تضمینی
🖤جادو سیاه
🔮 باطل کردن انواع سحر و جادو و طلسم
👁 آموزش چشم سوم
💰 رزق و روزی و ثروت ابدی
🚪 راهگشایی و مشگل کشایی
🔮 آینه بینی با موکل گفتن کل زندگی شما
💍 انگشترهای موکل دار تضمینی
❤️ تسخیر قلب و زبان بند قوی
🧜♂ احضار هر فردی که مدنظر باشد
🎓قبولی در آزمون و کنکور و استخدامی
⭕️ظرفیت محدود⭕️ 28
https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog
https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog
Repost from دشمن عزیز🥰
👤446757
#پیام_ناشناس_جدید📬
سلامم نویسنده خوبییی؟🥲
میگم یه رمان جدید اومده که همون پارت اولش شو***رت آدمو خیص میکنه،🤤 اسمش بدلکاره پسره با #زنرفیقش تو مستی میخوابه تا زندگیشونو نجات بده...
پارت اولش داشت برای دختره میخورد و دختره هم که مست بود، حالیش نبود #رفیقشوهرشه و آه و ناله میکرد پسره هم از خدا خواسته باهاش سک.س میکرد🙈💦
تورخدا جایی ندیدیش لینکشو بدی؟؟؟؟🥲
خیلی رمانش خوب بود، شبا با پارت اولش خودمو میمالیدم، اما واسه اینکه مامانم نبینه لفت دادم و دیگه گمش کردم، 🤦🏻♀
تورخداااااااا لینکشوووو بدههه😭😭
#جواب
سلام عزیزم، لینکشو میذارم، اما مجبورم زود پاک میکنم، چون یه بار فی***لتر شده، عضوگیری چنلش محدوده❌🔞👇👇👇
https://t.me/+uVRqWWuY0O03MzU0
https://t.me/+uVRqWWuY0O03MzU0
https://t.me/+uVRqWWuY0O03MzU0
https://t.me/+uVRqWWuY0O03MzU0
https://t.me/+uVRqWWuY0O03MzU0
https://t.me/+uVRqWWuY0O03MzU0
https://t.me/+uVRqWWuY0O03MzU0
https://t.me/+uVRqWWuY0O03MzU0
#درخواستی♨️ #محــــدودیت_ســــنی 💦
🔞سکـــ𝑫𝑰𝑹𝑻𝒀ـــس💦
انقدر با انگشت فا.کم تند تند تو بهشتت تلمبه بزنه که یه آبشار لاپات راه بیوفته💦👅 #بزرگسال_هات_ممنوعه🔞
Repost from دشمن عزیز🥰
-من زن خان نمی شم اقاجان، تو رو خدا جلوی خانم بزرگو بگیر!
اخم تندی کرد و ترش کرده غرید:
-ببند دهنتو دختر.
حالیت نیست مثل اینکه، توی رعیت بدبخت داری می شی زن خان... نونمون تو روغنه.
سر روی زانویم گذاشتم و هق زدم... مادرم دست پشتم گذاشت و غصه دار از اینکه دختر دسته گلش را دارد عروس می کند لب زد:
-مرد این دختر بچس هنوز. خان سی سالشه، فلجه... دختر ما به دردش نمیخوره.
رحم نداری مگه تو، دخترتو با پول داری معامله می کنی؟
بیرون امدن این حرف از دهان مامان همان و حمله کردن پدرم به سمتش همان.
کمربندش را که دور دستش پیچید جیغ بلندی کشیدم و دست روی گوشم گذاشتم.
-جای اینکه دخترتو واسه عروسیش اماده کنی رو حرف من حرف می زنی زنیکه؟
الان که سیاه و کبودت کردم می فهمی دیگه از این گوها نخوری!
جلوی چشمانم مادرم را انقدر زد که زن بیچاره با صورت خونی روی زمین بیهوش شد!
مجبور بودم عروسش شوم، اگر حرفشان را گوش نمی دادم مادر بیچاره ام را می کشتند!
***
-با اجازه بزرگترا بله!
زنان کل کشیدند و دست زدند... خان تور سفید را از جلوی صورتم کنار زد و نگاهش را توی صورتم گرداند اما من سر پایین انداختم.
-دستمو ببوس عروس، هنوز بلد نیستی باید چکار کنی؟
دستش را با بغض بوسیدم و او نامحسوس بدون اینکه بقیه ببینند با ان یکی دستش کنار صورتم را نیشگون گرفت.
-اخ!
اخم وحشتناکی کرد و گفت
-پاشو، باید بریم اتاق بکارتتو چک کنم
-اما... اما من باکرم خانم بزرگ
این را با خجالت گفتم اما گوشش بدهکار نبود که گوشت بازویم را کند و پشت ویلچر خان ایستاد.
-حرف نباشه دنبالم بیا تو اتاق این جماعتی که اینجان واسه گل روی تو نیومدن
اومدن فضولی که ببینن عروس خان پرده داره یا نه!
اشک از گوشه ی چشمم ریخت و دنبالشان وارد اتاق شدم
اما همین که سر بالا اوردم با دیدن عضو خان که از شلوارش بیرون بود چشمانم درشت شد
-چیو نگاه می کنی ذلیل مرده ی غربتی؟
بیا بشین روش
-چطوری بشینم روش، اون خیلی بزرگه
خانم بزرگ پوزخندی زد و لباس عروسم را با خشونت از تنم در اورد
لخت جلویشان ایستاده بودم که مرا کشید و وادارم کرد پایم را باز کنم و روی عضو خان بشینم
-هیش نترس جوجه!
شل کن دردت نیاد خب؟
با بغض و لب های برچیده سری تکان دادم و همین که خودش را وارد بدنم کرد از درد جیغ کشیدم و خانم بزرگ با دیدن خون بکارتم هلهله کرد و دستمال را بیرون برد!
-کوچولوی تنگ پاشو ببینم چکارت کردم، الان کاری می کنم دردت از بین بره!
دستمال را بین پایم فشرد و وقتی سینه ام را به دهان کشید ناله ی از سر لذتم بلند شد!
فکر نمیکردم خان انقدر مهربان باشد!
https://t.me/+IVlKO33USKpkYjk0
https://t.me/+IVlKO33USKpkYjk0
پادزهرِ🍷من
به نام خداوند رنگین کمان نویسنده:گلبرگ_راد آثار:پادزهرمن✍️ رهایی✍️
Repost from دشمن عزیز🥰
#پارت_واقعی
-به ممه هام دست نمیزنی کیا... دست نمبزنی پسرهی هیززز
https://t.me/+m0e-VSDTrkw5MzE0
https://t.me/+m0e-VSDTrkw5MzE0
با لبخند خبیث گوشیو قطع میکنم و روی تخت صورتیرنگ خودمو پرت میکنم.
تاحالا تجربهی دختر بودنو نداشتم و ابن برام فوقالعاده بود.
-ممهها نرمه... کاش میتومستم بخورمشون.
با دلدردِ جزئیای اخمام تو هم میره و چهرهمو توهم میکشم.
-چه مرگم شده؟؟ لعنت بهش...
دستمو رو دلم میزارم و با هول و ولا سمت دستشویی میرم
شلوارمو پایبن مبکشم و با دبدن هجم زبادی از خون، جیغ میکشم...
با صدام، ضربه های متعددی به در میخوره و وقتی به خودم میام مادر دختره که الان مادر منم محسوب میشه با هول و ولا داخل میاد
-خدا مرگتتت نده دختره... چته؟؟ جن دبدی؟؟
چشمام گشاد میشه و با بهت به شورتم اشاره میزنم
-خ...خونه... خون اونده از اونجامممم
جلو میاد و با نگاهی به خشتکم با تاسف برام سر تکون میده
-گمشو دخترهی خر... فکر کردم داری میمیری. پریود شدی دیگه خرس گنده.
پلک چپم تیک میگیره و با بهت سمتش میچرخم
-چ...چی؟؟
از کشوی سرویس پلاستیکی رو در میاره و سمتم میگیره
-دفعه اولت که نیست. نوارو بزار تا برات چایی نبات درست کنم... خجالت بکش سنی ازت گذشته
سرشو تکون مبده و وقتی کامل از اتاق خارج میشه... با اشک و آه روی زمین میوفتم
و ابن تازه شروع ماجرهی عوض شدن روحم با یه دختر بود😂🔞❌
پارت بعدی دحتره داره به میگه چجوری نوار بهداشتیشو بزاره تو شورتش😂👇
https://t.me/+m0e-VSDTrkw5MzE0
https://t.me/+m0e-VSDTrkw5MzE0
https://t.me/+m0e-VSDTrkw5MzE0
دختر و پسری با دو قطب مخالف... که توسط قدرت ماوراءالطبیعه روحاشون باهم عوض میشه و...
داستانی پر از خنده و عاشقانه های ناب😍🙈
Repost from دشمن عزیز🥰
#نارین_دختر_۱۳_ساله_ای_که_با_خانزاده_ازدواج_میکنه_ولی_موضوع_طبق_رویای_دخترانه_ی_اون_پیش_نمیره💦💯
قسمتی از رمان👇
#خان_زاده_دلبربا
#پارت_۶۹
-لباساتو در بيار!
چشمام درشت ميشه:
-واسه چي آخه خانزاده؟
دستشو روي شونه ام ميذاره:
-بايد حتما اينو تجربه كني...
نمیتونستم مخالفت کنم.
لباسامو جلوش در میارم.
تلاشي براي گرفتن نگاهش ازم نميكنه و به جاش تا ميتونه پر حرارت نگاهم ميكنه. بعد از من،اونم لخت میشه. سردی آب تنم رو ميلرزونه.
دستم بالا ميره و تكه اي از موهاي خيسش كه روي پيشوني ريخته رو كنار ميزنم.
ميخوام دستمو بيارم پايين كه به مچم چنگ ميزنه و تنمو به سمت خودش ميكشه.
بازم بدنمون به هم اتصال ميكنن. سرمو بالا ميارم. سرشو پايين مياره.
سرش جلوتر ميادلبمو ليس ميزنم و سعي ميكنم رو نوك پام وايستم و فاصله رو كمتر كنم.
دستش چنگ ميشه لاي موهاي خيسم و لبهاش ميره روي لبهام.
اين شـ..هوت! اين حسِ خوبه خواسته شدن توسط يه مرد منو مسخ ميكنه. دستمو حلقه ميكنم دور گردنش.
دستشو زير باسنم ميبره و منو تو بغلش ميگيره. بعد يه لب گرفتن خيس كننده برجستگيشو لبه بهشتم حس ميكنم.
شورتمو کنار میزنه و با یه حرکت واردم میکنه...!
#رابطه_ای_خشن💦
#فول_س.کسی💯🚫❌
https://t.me/+wy72eOsLRMs0NDM0
👍 1
Photo unavailableShow in Telegram
💑 بازگشت معشقوق و یا همسر ۱۰۰ درصد تضمینی
👰👨⚖ بخت گشایی و جفت روحی تضمینی
🖤جادو سیاه
🔮 باطل کردن انواع سحر و جادو و طلسم
👁 آموزش چشم سوم
💰 رزق و روزی و ثروت ابدی
🚪 راهگشایی و مشگل کشایی
🔮 آینه بینی با موکل گفتن کل زندگی شما
💍 انگشترهای موکل دار تضمینی
❤️ تسخیر قلب و زبان بند قوی
🧜♂ احضار هر فردی که مدنظر باشد
🎓قبولی در آزمون و کنکور و استخدامی
🔴ظرفیت محدوده 🔴 27
https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog
https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog
👍 2❤ 1
Repost from دشمن عزیز🥰
#پارت1
پارت اول رمان نبود لفت بده🤤👇🏼
با خستگی در خونه رو باز کردم و دستم و روی کلید گذاشتم تا برق روشن کنم که یکی از پشت محکم بهم چسبید و دستام بهم قفل کرد..
با وحشت خواستم جیغی بکشم که دستش و روی دهانم گذاشت و بدنم رو محکم به خودش فشرد.
تقلا کردم تا خودم از بغلش در بیام ولی حتی نمیتونستم تکون بخورم.
با دیدن مردی که سمتم میومد با چشمای درشت شده بهش نگاه کردم وصداهای نامفهومی در اوردم..
نقاب روی صورتش مانع میشد تو تاریکی بتونم چیزی ببینم همین وحشتمو بیشتر میکرد.
جلوم قرار گرفت و دستش زیر چشمای خیسم کشید که به خودم لرزیدم..
کم کم دستش پایین اورد و محکم یقه مانتوم تو چنگش گرفت و تو یه حرکت از وسط پارش کرد..
از شدت ترس جیغ خفه ی کشیدم و تن بدنم تکون داد که سیلی محکمی از روی تاپ نازکم به بدنم زد و با صدای #خشنی گفت:
-ببرش تو اتاق..
تا خواست منو سمت جلو ببره با هر زوری که بود بدنم از تنش جدا کردم و سمت در دویدم که به چهارچوب در نرسیده تنم از پشت کشید و دستش روی سینه هام گذاشت:
-کجا فرار میکنی توله سگ؟ امشب قراره جر بخوری..
از ترس تمام تنم میلرزید و بلند اسم شوهرم رو صدا زدم که دوباره جلوی دهنم گرفتن:
-ببند دهنتو هرزه..!
به زور منو سمت اتاق خواب بردن و روی تخت پرتم کردن که جیغ بلندی کشیدم.
صدای فریاد مرده باعث شد مثل جوجه تو خودم جمع شم:
-دِ روشن کن اون برقو تا کل همسایه هارو به اینجا نکشونده
با روشن شدن برق چشمام محکم روی هم فشار دادم چند بار پلک زدم تا چشمم به نور عادت کنه..
با ترس سمت اون دوتا برگشتم که با دیدن شوهرم و مردی که کنارش ایستاده بود وحشت زده تو جام نیم خیز شدم ک....⛔️🔞💦
https://t.me/+bY3QrooOdaU0YTY5
https://t.me/+bY3QrooOdaU0YTY5
آیه دختر هات و لوندی که فانتزی های عجیبی تو رابطه هاش داره و شوهرش با دوستش بهش تجاوز میکنه و مجبورش میکنه ک...🙈👅🔞
#خشن💦
ߊࡄܝ࡙ߺر⛓ܤࡐࡅࡑ
اسیر هَوسی مَردانه شده ام!👅 پارت گذاری روزانه♥ بـہ قـلـم مها💫 کپـی ممنوع حتی با ذکر نام نویسنده🚫 ایدی جهت سفارش تبلیغات: ⛔ورود افراد زیر 18 سال اصلااا توصیه نمیشه⛔
👍 2
Repost from دشمن عزیز🥰
00:03
Video unavailableShow in Telegram
پسر لات حشری که توی کف معلم سکسیشه..🤤🔞💦👇🏼
#دبیرستانیممنوعه🔞💦
https://t.me/+kik7EDgipLhmMDU0
دلم میخواست بزارم تو دهنش و تا انقد جایی که خفه شه بیرون نکشم.
ولی معلمم بود و اینجا هم مدرسه،
پس این حرکت نشدنی بود .
حسابی زده بودم بالا و داشتم گر میگرفتم🔥🚫
با دیدن خالی شدن کلاس تو یه حرکت پریدم داخل و یه نیمکت سنگینو پشت در گذاشتم ..
بعد از این همه کرم ریختن و آتیشی کردن من حقه یه ساعت زیر پام خوابیدنو داشت .
شنیده بودم دختره .
با عجله پرتش کردم رو نیمکتو لباس زیر و شلوارو با هم تو پاش جر دادم .
هنوز به خودش نیومده بود که رو سوراخش تنظیم کردم و تو یه حرکت ...🌶️
https://t.me/+kik7EDgipLhmMDU0
https://t.me/+kik7EDgipLhmMDU0
👍 1