کافه صدای شوکا
آن شه موزون جهان ،عاشق موزون طلبد... سلوکی عاشقانه را شروع کن.....
Ko'proq ko'rsatish643
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
+57 kunlar
+4930 kunlar
- Kanalning o'sishi
- Post qamrovi
- ER - jalb qilish nisbati
Ma'lumot yuklanmoqda...
Obunachilar o'sish tezligi
Ma'lumot yuklanmoqda...
00:04
Video unavailableShow in Telegram
مبارک است آنکه بر خداوند توکل کند، و اعتمادش بر او باشد🍃
1.81 KB
👌 3🕊 3👍 2❤ 1
🔵 نسبت دادن احساس خود به رویدادهای جهان آسانتر از این است که بپذیرید شرایط جهان منعکس کننده احساس شماست.
با این حال، این حقیقت ابدی است که بیرون آینه درون است.
نویل گدارد.
احساس راز است
❤ 6
قدیم می گفتند
اگر مادری نگران فرزندش نباشد ،مادر نیست
اما امروزه به خوبی می دانیم که ترس های مادرانه می تواند باعث چه بدبختی ها و حوادث تلخی برای فرزندان شود..
چهار اثر
👌 11❤ 2
Repost from شعر، فرهنگ و ادبیات
🗒کوتاهنوشتها
✍محسن احمدوندی
دیدهاید بچههایی را که بازی میکنند، مثلاً شاه میشوند و چندین وزیر و وکیل و خِدَم و حِشَم از همسنوسالانشان دور خودشان جمع میکنند، دستور میدهند، محاکمه میکنند، به صلابه میکشند و همه چیز را تحت امر خود میدانند، درحالیکه قلمرو حکمرانیشان به وسعت چند بالشی است که دور خودشان چیدهاند؟ در این جور مواقع ما بزرگترها هم نگاهشان میکنیم و میخندیم، میخندیم به این که چقدر بازی را جدی گرفتهاند و چقدر نقشی را که برعهده گرفتهاند، خوب بازی میکنند؛ اما حواسمان نیست که خود ما آدمبزرگها هم بعضی وقتها که به مقام و منصب و جایگاهی میرسیم و قلمروی را تسخیر میکنیم، دقیقاً مثل بچههاییم. دچار توهم میشویم. فکر میکنیم عرصهای لایتناهی را تحت سلطهٔ خود درآوردهایم. فکر میکنیم از ما بزرگتر، از ما قویتر، از ما داناتر، از ما ثروتمندتر نیست؛ اما اگر کسی خارج از آن بافت و موقعیت به ما بنگرد، از سطحی بالاتر به ما نگاه کند، قطعاً به ریشمان میخندد. مولانا در «مثنوی» تمثیلی دارد که حکایت ما آدمها در چنین موقعیتهایی است. این چند بیت را با هم میخوانیم:
آن مگس بر برگ کاه و بول خر
همچو کشتیبان همیافراشت سر
گفت من دریا و کشتی خواندهام
مدّتی در فکر آن میماندهام
اینک این دریا و این کشتی و من
مرد کشتیبان و اهل و رایزن
بر سر دریا همیرانْد او عَمَد
مینمودش آنقدر بیرون ز حد
بود بیحد آن چمین نسبت بدو
آن نظر که بیند آن را راست کو؟
عالمش چندان بود کِش بینش است
چشم چندین بحر همچندینش است
مولانا در این ابیات خری را تصویر میکند که شاشیده و این شاش بر زمین جاری شده و برگ کاهی را برداشته و با خود برده است و مگسی که بر این برگِ کاهِ شناور بر شاش نشسته، به علت بینش محدودش، خود را کشتیبانی ماهر، سوار بر کشتیای بزرگ و شناور بر امواج خروشان دریایی بیکران مییابد. مولانا از خلال این تمثیل میخواهد به ما بگوید وسعتِ دنیای هرکس به اندازهٔ وسعتِ نظر اوست. آدم هرچه بلندنظرتر باشد، بلندمنشتر و بزرگوارتر است و کمتر به حقارتها و پستیها تن میدهد و هرچه کوتاهنظرتر باشد، کوتاهمنشتر و کوتولهتر است و بیشتر گرفتار حقارتها و پستیها میشود. آدمهای بلندنظر برخلاف کوتاهنظرها چون از بالا به امور نگاه میکنند، سوار شدن بر شاش کفکردهٔ خر را سوار شدن بر امواج بیکرانهٔ دریای آبی نمیبینند.
📗شعر، فرهنگ و ادبیات
@mohsenahmadvandi
❤ 7