cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

قلب سنگی

به قلم:مهتاب.ر رمان های انلاین📚 خانوم معلم عروس نحس دیو و دلبر دختر دهاتی توکا ارباب زاده میانبر پارت اول🌿 https://t.me/c/1787718471/3542

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
3 716
Obunachilar
-1524 soatlar
-447 kunlar
+40530 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

Repost from دختر دهاتی
به تو نامه مینویسم ای عزیز رفته از دست...
Hammasini ko'rsatish...
2.38 KB
Repost from دختر دهاتی
#دلبر_هوسباز #پارت_1 دست داغش رو دور کمرم حلقه کرد و من پیکم رو جلو بردم. نمیدونم گرمای دستش بود، یا الکل که درونم داشت آتیش می‌گرفت و تپش تند قلبم رو احساس می‌کردم؟! با اون لبخند جذاب لعنتیش که از سر شب چشمم رو گرفته بود و چشمای عسلی رنگش نگاهم کرد و پیکش رو به پیکم زد: - به سلامتی. لواندانه خندیدم و پیکم رو بردم بالا. طعم گس عرق سگی گلوم رو زد اما مصرانه پیک رو روی میز کوبیدم و به باریستایی که پشت میز بود با لحنی کشدار گفتم: - یکی دیگههه... باریستا نگاه نامطمئنی اول به من و بعد به پسری که تو بغلش بودم و حتی اسمش رو نمیدونستم انداخت و اون پسر سری به معنای تایید براش تکون داد و بعد پیکامون پر شد. به نیمرخ جذابش نگاه کردم و ناخن های تازه کاشت شده‌ام رو روی گردنش کشیدم. سرم رو کنار گوشش بردم و طوری که نفس هام پخش بشه گفتم: - چی میشه اگه وقتی داری خودت رو بهم میکوبی ناخنام رو روی کمرت بکشم و بگم ددی... پلیز فاک می! تند شدن نفس هاش رو حس کردم و سیبک گلوش بالا و پایین میشد. چنگی به کمر برهنه‌ام بخاطر باز بودن لباس زد و گفت: - این و یه پیشنهاد حساب کنم؟! نقاب روی صورتش باعث می‌شد کامل نبینم. اما چشمای جذابی داشت! مردمک هایی که بهم خیره شده و برق می‌زدند! نقابم رو که کج شده بود مرتب کرده و برای دهمین بار از سر شب، لعنت فرستادم به هرچی مهمونی بالماسکه! صورتم رو نزدیکش بردم و مماس با لب هاش نجوا کردم: - دقیقا! توهم زده بودم، یا واقعا چیزی اون پایین داشت متورم میشد؟ لای پاش، بخاطر من باد کرده بود؟! البته خودم هم دست کمی نداشتم و شورت لامبادای توریم حالا حسابی از شدت شهوت خیس شده بود! سرش رو توی گردنم فرو برد و با چشمای خمار شروع کرد بوسه های ریز روی گردنم گذاشتن. سرم رو به عقب تاب دادم و خندیدم. لب هاش داغ بود و من داغ تر... پر از عطش نیاز... کرواتش رو کشیدم و گفتم: - میخوای همینجا ترتیبمو بدی؟ با عطش نگاهم کرد. از چشماش آتیش بود که میزد بیرون و حتی میتونستم نبض زدن رگ های پیشونیش رو حس کنم. لب هاش رو به لب هام نزدیک کرد اما من با شیطنت سرم رو عقب کشیده و پیک بعدی رو رفتم بالا! تا اعماق وجودم سوخت اما لذت بردم از این گرمایی که درونمه. - داری بازیم میدی دختر جون؟ صدای بمش که توی گوشم پیچید به سمتش چرخیدم و گفتم: - اون چیزی که لای پات باد کرده مگه بازی سرش میشه؟ داره تمنا میکنه بریم تو یکی از اتاقای خالی و جرم بدی! برق چشماش خنده‌ روی لب هام نشوند و همون لحظه رو دستاش منو بلند کرد. بی توجه به جمعیتی که وسط می‌رقصیدن حرکت کرد به سمت گوشه‌ی سالن که توسط پله به طبقه‌ی بالا ختم میشد و لحظه‌ی آخر قبل اینکه از پله ها بالا بریم نگاه سرزنشگر پریا و کیوان رو دیدم. پریا لب زد: - داری چه گوهی میخوری! و من بهش توجه نکردم. اونقدر بالا زده بودم که میخواستم زیر پسری که تازه همین امشب باهاش آشنا شده بودم و حتی اسمش رو هم نمیدونستم جر بخورم! https://t.me/+Upoz76gfroJiMTdh https://t.me/+Upoz76gfroJiMTdh https://t.me/+Upoz76gfroJiMTdh - همچین آخ و اوخ میکنی انگار تا به حال لا پاتو واسه کسی باز نکرده بودی! قیافم از درد توی هم پیچید که یهو چشمش به پایین تنه‌ام افتاد. با دیدن خون ناباور گفت: - این... این خون چیه؟ دختر تو باکره بودی؟ هراسون نقابش رو از سر برداشت و نگاهش میخ خونی که سر دیکش آغشته شده، بود که با دیدن چهره‌ی آشناش هینی کشیدم و بی اراده گفتم: - اهورا... سرش رو بلند کرد و با چشمای ریز شده نگاهم کرد: - تو کی هستی؟ دست لرزونم رو به سمت نقابم برده و برش داشتم. با دیدن چهره‌ام خشکش زد. مستی از سرم پریده بود و توی ذهنم فقط یک جمله چرخ می‌خورد "آیسان تو لخت و پتی زیر دشمن خونیت چیکار میکنی؟!" قبل از اینکه اهورا فرصت کنه حرفی بزنه صدای جیغ و فریاد از طبقه‌ی پایین اومد و همه فریاد میکشیدن: "پلیسا ریختن فرار کنید" https://t.me/+Upoz76gfroJiMTdh https://t.me/+Upoz76gfroJiMTdh https://t.me/+Upoz76gfroJiMTdh https://t.me/+Upoz76gfroJiMTdh آیسان توی مهمونی بالماسکه با پسری که حتی چهره‌اش رو ندیده میخوابه اما وقتی اون پسر نقابش رو برمی‌داره میفهمه کسی نیست جز اهورا! دشمن قسم خورده‌ی آیسان و خانواده‌اش! آیسان بکارتش رو دو دستی تقدیم دشمن خونیش کرده! با سر رسیدن پلیس و بهم خوردن مهمونی...
Hammasini ko'rsatish...
دلـبر هوسـباز

"ببوس مرا به بوسه‌ی تو در رگ من خون می‌دَوَد" رمان بزرگسال و صحنه دار🔞 ژانر: عاشقانه‌، اروتیک🔞 پایان خوش💞 به قلم: Asra بقیه رمان های من👇🏼 @shinenovels تبلیغات👇🏼 @shinetabliq

Repost from دختر دهاتی
00:04
Video unavailable
توی آشپزخونه داره #خاله‌ی‌ناتنیش رو #میماله که مامانش سر میرسه...🔞😱 https://t.me/+IhXGCQcG4lNmZDhk https://t.me/+IhXGCQcG4lNmZDhk با نفس‌های کشداری کنار گوشم پچ زد: - بدجوری دلم هواتو کرده یاس! بیا بریم تو اتاقم... پشت چشمی براش نازک کردم و گفتم: - تو هم که همیشه دلت هوای منو می‌کنه... اسپنکی به #باسنم زد و کنار لبم زمزمه کرد: - مگه تقصیر منه که تو اینقدر س*ک‌.سی که وقتی می‌بینمت حسابی می‌زنم بالا و افسار خشتکم🍆 از دستم در میره! خودشو چسبوند بهم که با احساس کلفت برجسته‌اش بین پاهام کل تنم داغ شد... چشماش سرخ بود و تنش حسابی داغ بود دوباره به سمت لبام هجوم آوردم که دستمو روی سینه‌اش گذاشتم و ترسیده زمزمه کردم: - نکن غیاث یکی میاد می‌بینه! - خوب به جهنم، بزار ببینن... هنوز حرفش تموم نشده بود که لبامو به دندون کشید، بوسه‌اش وحشی‌تر و شیطون‌تر از قبل شده بود... دستش خزید توی #شورتم که آه غلیظم بین لباش خفه شد، با دست آزادش سینمو🍒 محکم توی مشتش چلوند انگشت داغ و مردونه‌اش روی نقطه‌حساس خیص و نبض دارم میچرخید که همین لحظه با شنیدن صدای آبجی طلا انگار که یه سطل آب یخ ریختن رو سرم....🤯♨️❌ https://t.me/+IhXGCQcG4lNmZDhk https://t.me/+IhXGCQcG4lNmZDhk https://t.me/+IhXGCQcG4lNmZDhk https://t.me/+IhXGCQcG4lNmZDhk https://t.me/+IhXGCQcG4lNmZDhk https://t.me/+IhXGCQcG4lNmZDhk غیاث مردی ۳٠ساله مذهبی و سنتی که اسیر یه دختر ۱۷ساله میشه که براش ممنوعه... 😰🔞 غیاث دست میذاره روی یاسمینی که #خاله‌ناتنیشه و وقتی با مخالفتش رو برو میشه، در نهایت بی رحمی بهش #تجاوز می کنه و رسوایی به بار میاره.... 🥺♨️ #دارای‌محدودیت‌سنی🔞♨️ #رابطه‌با‌خاله‌ناتنی👅
Hammasini ko'rsatish...
0.75 KB
Repost from دختر دهاتی
#غمزه_شیطان #پارت1 _برام یه نود از اون سینه های مرمریت بده عروسک. پوزخندی زدم و براش نوشتم: _خرج داره، شماره کارتم و که داری اول پولش و بزن تا ببینم چقدر دست و دلبازی به دقیقه نکشید نوتیف پیامک واریزی بالای صفحه نمایان شد. واسه یه  نودِ سی.نه پونصد زده بود؟! _پونصد زدم  ولی می‌خوام عکس اون کلوچه ی صورتیت و هم برام بفرستی بد خمارتم دختر.. چه خوش اشتها! طوری که صورتم مشخص نشه، فقط لبام مشخص بود زبونم و روی سینه ام گذاشتم و عکس گرفتم. سی.نه های سفید و گرد و بزرگم  با اون ن.وک صورتیش خودمم ح.شری میکرد چه برسه به یه مرد! عکس و فرستادم، دو تیک خورد. _اووف عجب چیزی هستی ش.ق کردم برات دختر. عکس ناناست و هم بفرست برام. بدون اینکه جوابش و بدم نتم و خاموش کردم و از تلگرام اومدم بیرون. _بمون تا برات بفرستم مرتیکه ی پفیوز. لباسم و مرتب کردم و از اتاقم زدم بیرون. صدای آه و ناله از تو اتاقِ نازی میومد، باز اون پسره ی ک...مشنگ و آورده بود خونه. صد بار بهش گفته بودم با خودت پسر نیار ولی ک.نی خانوم آدم نمیشد. صداشون بالا رفته بود و بد تو مخم بود. به سمت اتاقش پا تند کردم و به شدت درو باز کردم. با دیدنشون لخت تو بغل هم... ادامه 👇👇 https://t.me/+LhzMiYTI4Gc4NDRk https://t.me/+LhzMiYTI4Gc4NDRk https://t.me/+LhzMiYTI4Gc4NDRk من کرشمه‌ام. دختر فاحشه ای که دل بستم به مرد مذهبی و جذابی که مال من نبود. اون لعنتی فقط نگاهش پی زن مریضش بود ولی منم کرشمه بودم و بلد بودم چطور با نازو عشوه هام دل ببرم. یه روز که صبرم لبریز شد تنها خفتش کردم و تنِ لختم و از پشت چسبوندم به تنش! طوری که نتونست پسم بزنه و شد همون چیزی که میخواستم.!!
Hammasini ko'rsatish...
غـمـزهِ شیـطـان

به قلم: راحله dm بزرگسال و اروتیک🔥 نویسنده‌ ی رمان های بیوه ی برادرم/ گیوا و...

تریسام رئیسای کارخونه معروف با منشی کم‌سن حشری‌شون🔞🙊 https://t.me/+vIlCcChMf2c3NTI0
Hammasini ko'rsatish...
دختره لختی رفته جلوی شوهر صوریش و میخواد پسره رو داغ کنه و...😂🔞💦 https://t.me/+woccADys_fU5YjM0
Hammasini ko'rsatish...
برای بستن این قرارداد باید از تنت مایه بذاری دختر جون.....🔞🔥 خمار سمت میزش حرکت کردم و با عشوه روی میزش خم شدم و دامنمو بالا زدم که تن لختم معلوم شد - این قرار داد باید امضا بشه ولی چطوره قبلش خیسی بهشتمو برطرف کنی جناب رییس؟!! نیشخندی بهم زد و دستای بزرگشو دوطرف باسنم گذاشت و سرشو لایه پام خم کرد و با برخورد زبون داغش به تنم جیغی از لذت کشیدم و میز رو چنگ زدم .... - آههه......بیشتر....آخخ ناز کوچولومو با زبون داغت بلیس.... - لایه پات رو جوری میکنم که جای صورتی به رنگ سرخ دربیاد دختر حشری.....👅💦 https://t.me/+vIlCcChMf2c3NTI0
Hammasini ko'rsatish...
پاهامو با عشوه باز کردم که نگاه شهوتیش خیره‌ی هلوی صورتی و تپلم شد، لای تپلم رو با انگشت باز کردم و با عشوه گفتم: - امشب نمیخوای اون کلفتِ سیخت رو با این #کلوچه خیس و داغ آروم کنی؟! جلوی پام نشست و #شهوتی گفت - میخوام! اما اول میخوام با زبونم داغیشو حس کنم... با نشستن زبون نرمش لای لزجیِ بهشتم ناله‌ای کردم و... https://t.me/+woccADys_fU5YjM0 پسره می‌خواد بره رفیق بازی و الواتی که زنش با  بهشت شیو شده‌اش اونو خونه نشین میکنه... 🔞🙈💦
Hammasini ko'rsatish...
00:03
Video unavailable
اون دختر... با بدن بکر و سکسیش منو معتاد خودش کرد من که حتی داف‌ترین دخترای شهر رو در حد تختم نمی‌دیدم، حالا هر گوشه‌ی کارخونه واسه منشی‌ کم سنم سیخ می‌کنم! غافل از این‌که اون جاسوس رقیبمه و باید منتظر تنبیه سختی باشه❌🤤🔞 https://t.me/+vIlCcChMf2c3NTI0
Hammasini ko'rsatish...
0.48 KB