cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

رمانکده💕

🚩 Channel was restricted by Telegram

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
1 353
Obunachilar
-1824 soatlar
-1627 kunlar
-63730 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

Repost from N/a
🔞😈دانیار دختری رو که از بچگی نافشو به اسمش بریدن و‌فرار کرده رو بعد سه سال پیدا میکنه و فکر میکنه بچشون رو چند سال پیش  سقط کرده که 😱 سیلی به صورتش زدم و موهاش رو کشیدم. _عوضی بچه من رو سقط کردی که بری بچه کی رو توی شکمت بزرگ کنی هان؟!بچه عشقتو؟! بچه منی که #شوهرت بودم‌رو انداختیی؟! دانیار نیستم‌ اگه امشب یه بچه توی #شکمت نکارم. با گریه شروع به حرف‌زدن کرد که عصبی تر شدم. _ولم....هق....ولم کن‌عوضی.😭 شلوارش رو پاره کردم و خودم رو بی رحم #واردش کردم که از درد داد بلندی کشید که در اتاق باز شد یه پسر‌بچه‌همون طوری که چشماش رو میمالید اومد،داخل.چقدر شبیه من‌بود. پسر چقدر شبیه من‌بود‌. چشمش‌که به من‌افتاد با خنده وذوق #بابا گفت واومد سمتم که مات ومبهوت فقط نگاش کردم. _ #با دنیییییی.🫦💦😭 https://t.me/+f1ixWryiI_YwMDJk ۸ صبح پاک شه 🌞
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
همینجوری که توی کـ^صم آروم تلمبه میزد، سرش رو روی کتفم گذاشته بود♨️ تا بخوام دستم رو روی چو^چولم بذارم، دستام رو بالای سرم گرفت و سرش رو برداشت #انگشت شصتش رو روی چو^چولم گذاشت و شروع به #مالیدن کرد🤤 نفس هام به تلاطم افتاده بود حرکت های تقریبا #محکمش باعث شده بود پاهام کش بیاد. + #تـنـدتـر، آهـ...💦 لب هاش روی سـیـنـه هام گذاشت و با شدت بیشتری درونم تلمبه زد، نفسم داشت بند میومد و کـ^صم داغ داغ شده بود🔥 آبم با شدت بیرون میزد اما هنوز ار^ضا نشده بودم💢 _کلوچه‌ی تـنـگ من!🔞 لب هاش رو بار دیگه بوسیدم که #مردو..نگیش بیرون کشید و یهو... https://t.me/+fWMWQ4FSBPpjZjZk https://t.me/+fWMWQ4FSBPpjZjZk ۸ صبح پاک شه 🌞
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
_ این ک.ون دست پرورده منه؟💦 تا خواستم برگردم دستای گندش رو پهلوم نشست و باسنمو به کلفتش چسبوند .حسابی بزرگ و شق شده بود . معلوم بود خیلی وقته با دیدن باسنم بدجوری زده بالا . لبشو رو شونه هام گذاشت و با زبون داغش تا #باسنمو خیس کرد .🤤 ناله کردم : _الان بچه ها میان لباساشونو عوض کنن... بزار برم آقای مربی _خوب موقعی اومدم سر وقتت فسقلی ... با یه حرکت شورت و شلوارمو پایین کشید و از پشت لیسی به سوراخ بهشتم زد که خیسیو بین پام حس کردم . آروم زیر گوشم پچ زد : _میخوای به آرزوت برسونمت مهرسا کوچولو ؟🙈 https://t.me/+7JqRgTuGhXgwYjVk https://t.me/+7JqRgTuGhXgwYjVk ورود افراد زیر 18سال توصیه نمیشه ...😱🔞 9پاک
Hammasini ko'rsatish...
دلــ🔞ــبـر اغــواگــ💦ـر

مثلا مست کنیم ویسکی و خالی کنم رو سینـ،ـه هات ؛ لیس بزنم اَ سینـ،ـه هات تا پایینِ بدنتُ..💦🍾

Repost from N/a
زنجیرهایی که مردو به صندلی بسته بودن رو مثل #قلاده‌ی سگ کشید و دم گوشش گفت: می‌خوام جلوی پادشاه و زیر دستات جوری #بکـ*ـنمت که مثل یه #فاحـ*ـشه برام ناله کنی فرمانده😈💦💦 https://t.me/+Ou9wqz3XQXo3OTU0
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
اب کلفتشو تو سوراخ #باسنم خالی کرد و با چک محکمش با.سنم لرزید و پلاگ #خیسو از #بهشتم درآورد #مافیایی #بزرگسال🔥💦 _آخ مت....#سوراخم میسوزه +هیس.. وقتی خودت رو تو بغلش ولو کرده بودی باید فکر اینجا هم میکردی دایانا. انگشت #شصتشو تو دهنم فرو کرد و خم شد و همزمان که با دستش مردونگیشو ازم بیرون میکشید پلاگو اروم تو سوراخم فرو کرد! _تا وقتی بهت نگفتم دست به اسباب بازی #کوچولوت نمیزنی تا فردا ابم تو #سوراخت میمونه...👅 میدونی که حق نداری حامله بشی! دایانا با چشمای اشکیش نگاهش کرد،اگه بهش میگفت همین الان هم حاملس چیکارش می‌کرد؟ پسره مافیاس و دختره رو توی عمارتش زندانی کرده! 👅🔞💦 و هر شب برای تنبیهش جلو وعقبش رو یکی میکنه! اما نمیدونه که دختره جزو مافیاس! و اگر بفهمه... https://t.me/+4HvP68WsKyBlMjM0 https://t.me/+4HvP68WsKyBlMjM0 #پیشنهاد_نویسنده
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
پسر جنده‌ای که بلد نیس سا*ک بزنه؟😂⁉️🖕 _هوییی #لباسمو ول کن #پاره شد! #منو کشید #پایین و روی #زانوهام نشستم جلوی #پاش! #دستاشو روی #دسته مبل #گذاشت و گفت: _خب،خب! کوچولو بازی بسه کارتو شروع کن!😏🔞 پوکر نگاش کردم _تو مواد مخدر مصرف میکنی؟ #هیستریک وار خندید _داری با دم شیر بازی میکنی تمومش کن من حوصله مسخره بازی ندارم!‼️ پاشدم _آقا تو چیمیگی حالت خوبه؟ منو نشوندی اینجا میگی کارتو بکن! خفت کنم؟چیکار کنم خب😒‼️ https://t.me/+zGm_wItiUVYwZDU0 https://t.me/+zGm_wItiUVYwZDU0 #پسره_خنگه_بلد_نیست_براش_ساک_بزنه🥺😂
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
زنجیرهایی که مردو به صندلی بسته بودن رو مثل #قلاده‌ی سگ کشید و دم گوشش گفت: می‌خوام جلوی پادشاه و زیر دستات جوری #بکـ*ـنمت که مثل یه #فاحـ*ـشه برام ناله کنی فرمانده😈💦💦 https://t.me/+Ou9wqz3XQXo3OTU0
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
#ارباب_عمارت_وسط_جشن_مست_میکنه_با_خدمتکارش_میخوابه🙈🔥 گی‌لاو🔞 اسمات♨️ #بوسه‌های ممتد مرد از سیب گلوی یوری شروع شده و حالا پایینتر، روی #نیپل و کنار #نافش میرفت. پسرک به ملافه‌ی سفید #چنگ زد و بی‌توجه به #همهمه‌ی بیرون اتاق، خودش رو به دست ارباب جوان سپرد که تقه‌ای به در خورد و ادامه‌اش رو میخوای بزن رو لینک😈 https://t.me/+Md5bnQ8zyD01MjBk ۱۲ شب پاک شه 🌞
Hammasini ko'rsatish...