cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

عشـوهِـ‌گـر🔞

🚫کپی ممنوع⛔️ روزی سه پارت داریم بجز روزهای جمعه♥️

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
8 061
Obunachilar
-3224 soatlar
-2317 kunlar
-38130 kunlar
Post vaqtlarining boʻlagichi

Ma'lumot yuklanmoqda...

Find out who reads your channel

This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.
Views Sources
Nashrni tahlil qilish
PostlarKo'rishlar
Ulashishlar
Ko'rish dinamikasi
01
برای خرید vip رمانها به ایدی زیر پیام بدید: @atenaorrg لطفا فقط برای خرید پیام بدید🩷💫✅👑🌟✅
7760Loading...
02
#part650 دیگی که حاویِبرنج به اندازهی هممون بود رو بر میدارم که آیهان پیکنیک رو روشن میکنه.دیگ رو روی پیکنیک میذارم که صدای طرالن میاد: -بچهها!بریم چندتا عکس بگیریم؟ همه موافقت میکنیم که یهو یاد کارن میفتم. بچم هنوز تو ماشینه.به سمت ماشین میرم و تبلتشو همراه با کفششو،که در آورده بود، برمیدارم و بغلش میکنم.به سمت زیرانداز میرم.کفششو یه گوشه میذارم و خودشم روی زیر انداز تا بشینه.تبلتشم دستش میدم تا بازی کنه. حاال سپهر و منیب هم رو زیرانداز نشسته بودن و جوجهها که حاویه موادِ مخصوص بود رو سیخ میزدن. آیهان و میعاد هم منقلِ تاشو رو آماده میکردن برای کباب.
8114Loading...
03
#part649 به اطراف نگاه میکنم.خانوادهای با فاصلهی کم از ما نشسته بودن و جمعیتشون خیلی زیاد بود. چند تا پسر جوون هم با فاصلهی بیشتر سمت چپ ما نشسته بودن و از همون اول نگاهشون به ماشینا بود. یه چند تا پسر و دختر هم که انگار همسن و سال ما بودن،سمت راستمون با فاصلهی زیاد نشسته بودن. سپهر از صندوق عقبِ ماشینش یه زیراندازِ متوسط برمیداره و با کمک مستانه پهن میکنه. آیهان پیکنیک رو بر میداره و منیب سبد ظرفارو. میعاد هم جوجهای که بین راه خریده بودیم و همراه با منقل برمیداره.
7690Loading...
04
#part648 از اونجایی که شیشهها دودی بودن،یعنی داشتن به ماشین نگاه میکردن. خب درسته..!از وقتی وارد اینجا شدیم همچین ماشینایی ندیدم.شاید در حد پایینتر بود. رستا:پیاده شیم؟ منیب نگاهِدیگهای به دوروبر میندازه و سرشو تکون میده: -آره. بعداز اینکه آیهان ماشین رو جای مناسبی پارک میکنه،همه با هم پیاده میشیم.سپهر هم بغل ماشین ما پارک میکنه و اونا هم پیاده میشن. صدای همهمهی زیادی میومد.بعضیها هم با ماشین شعر گذاشته بودن و دست میزدن.
7310Loading...
05
دوستان همستر رو جدی بگیرید اینجور که بوش میاد احتمالا ممکنه از نات کویین هم موفق تر باشه و خود تلگرام پشتشه ، تا اواسط تیر هم برای استخراجش وقت هست ضرر نمیکنید که؟! امتحان کنید شاید پول خوبی دستتون اومد تو این اوضاع تخمی ! آیدی باتش رو میزارم پایین حتما استفاده کنید 💸 ⚡ شروع بازی و جمع آوری سکه🏆
1 23719Loading...
06
میدونستی همین الان پا گذاشتی به یه گروه خاطره ساز؟ خوش اومدی!🤌🥹 🗣️ ویس کال شبانه • بدون محدودیت 🗣️ 🔮 مخ زنی😈🍑👅 رل زنی💦 آزاد 🔥 https://t.me/+dHs54WdrppdiNTNk
2 6802Loading...
07
نات کوین رو از دست دادی؟ حالا دیدی ارزش پیدا کرد اشکال نداره این ایردراپ جدید اومده و کاملا معتبره و ارزش لیست شده شروع کن تا دیر نشده.! مثل نات کوین کلیک میکنی و سکه جمع میکنی به همین سادگی . استارت کنید و سکه جم کنید اینم مثل نات کوین یه پول خوب میتونید باهاش جمع کنید. شروع بازی و جمع آوری سکه🏆
2 4432Loading...
08
#part646 سرسبز و بلند که خانواده یا گاهی جوونا با فاصلهی کم نشسته بودن رو فضایسبز. اینقدر شلوغ بود که به فاصلهی هر پنج یا شیش متر یه خانواده نشسته بود. جاده رو که دیگه نگم واقعاً،جای سوزن انداختن نبود.یه ربعی بود تو ترافیک بودیم و دنبال یه جای خوب میگشتیم. تصمیم گرفتیم با دو تا ماشین بیایم.اینطوری بیشتر خوش میگذشت. با ماشین خودمون و ماشین سپهر که مدلش پورشهی پانامرا بود اومدیم. آیهان و سپهر رانندگی میکردن.منیب و رستا تو ماشین ما بودن و طرالن و میعاد تو ماشین سپهر.
1 8551Loading...
09
#part645 از تو کیف پولم سیم کارتمو در میارم و بهش میدم که جعبهی گوشی رو باز میکنه و یه سوزن در میاره.بعدش خود گوشی رو در میاره که دلم قیلی ویلی میره.دخترِ پولکیای نبودم؛ولی کیه که با دیدن این گوشی به این خوشگلی که هر کسی نداشت،کیف نکنه؟! البته که سپهر، میعاد، منیب، مستانه، طرالن و رستا هم همین گوشی رو داشتن. اینقدر تو فکر بودم که نمیفهمم کِی سیم کارتمو به گوشی میزنه.گوشی رو بهم میده و به سمت لباساش میره. *** با حیرت به اطراف نگاه میکنم؛جای فوقالعادهای بود. جنگل گیسوم جای واقعاً قشنگی بود.وارد که میشدیم یه جادهی دوطرفه بود و اطراف جاده پر بود از درختای
1 6472Loading...
10
#part647 منیب جلو نشسته بود و من و رستا و کارن عقب بودیم. با صدای منیب که با دستش جایی رو نشون میداد و میگفت: -اینجا خوبه دیگه.. از فکر بیرون میام.آره جای خیلی دنج و قشنگی بود. آیهان بعداز نگاهِ کلی به اون قسمت سرشو تکون میده و وارد قسمتِ جنگلی میشه که سپهر هم که پشت ما بود دنبالش میاد. با وارد شدن ما به اون قسمت همهی نگاهها سمت ما بر میگرده.البته موقعی که داشتیم میومدیم و تو جاده بودیم هم افراد زیادی نگاهمون میکردن و با دست نشون میدادن.
2 35314Loading...
11
میدونستی همین الان پا گذاشتی به یه گروه خاطره ساز؟ خوش اومدی!🤌🥹 🗣️ ویس کال شبانه • بدون محدودیت 🗣️ 🔮 مخ زنی😈🍑👅 رل زنی💦 آزاد 🔥 https://t.me/+dHs54WdrppdiNTNk
3 1380Loading...
12
برای خرید vip رمانها به ایدی زیر پیام بدید: @atenaorrg لطفا فقط برای خرید پیام بدید🩷💫✅👑🌟✅
3 2651Loading...
13
نات کوین رو از دست دادی؟ حالا دیدی ارزش پیدا کرد اشکال نداره این ایردراپ جدید اومده و کاملا معتبره و ارزش لیست شده شروع کن تا دیر نشده.! مثل نات کوین کلیک میکنی و سکه جمع میکنی به همین سادگی . استارت کنید و سکه جم کنید اینم مثل نات کوین یه پول خوب میتونید باهاش جمع کنید. شروع بازی و جمع آوری سکه🏆
3 2561Loading...
14
#part644 ازش فاصله میگیرم و قطره اشکی که از چشام میریزه و پاک میکنم و همزمان میگم: -هیچوقت فکر نمیکردم آیفن12پرو مکس داشته باشم. ابرویی بالا میندازه و سرشو پایین میاره تا صورتش مقابلِ صورتم قرار بگیره: -هومم..پس شوهرت واسه چیه توله؟ بعداز تموم شدن جملهش،سرشو جلو میاره.انتظار داشتم تو این لحظهی رمانتیک رو پیشونیم بوسه بزنه ولی مثل بیشتر کارای غیرمنتظرش لبامو هدف میگیره. بعداز اینکه فاصله میگیره میگه: -سیم کارتتو بیار واست وصل کنم.
2 90714Loading...
15
#part643 با اینکه داشتم از خوشحالی پرواز میکردم بغضی به گلوم حجوم میاره.اینقدر شوک زده شده بودم که ذهنم اصلا ً کار نمیکرد!. بدون اینکه به کارم فکر کنم به سمتش میرم و بغلش میکنم.تکخندهی مردونهای میکنه و میگه: -چته عروسک؟ با صدایی که بغض توش نهفته بود میگم: -مرسی آیهان.. همزمان با تموم شدن حرفم دستاش دور کمرِ باریکم حلقه میشه و میگه: -اگه میدونستم عکس العملت اینه،روزی یه گوشی برات میخریدم!..
2 2050Loading...
16
#part642 واسه منه؟ سرشو تکون میده که جعبه رو ازش میگیرم و با دیدن تصویر روش برق از سرم میپره.شکل جن زدهها به آیهان نگاه میکنم و میگم: -وا..واسه..منه...؟ چشاشو به معنی آره،باز و بسته میکنه. من فقط تو خواب میدیم که روزی بتونم آیفن12پرو مکس داشته باشم.این امکان نداشت.. دوباره با شوک به آیهان نگاه میکنم که همونطور که دست به سینه به دیوار تکیه میده با خنده میگه: -قیافشو..!! چته؟ مگه جن دیدی؟ گوشیای که دانیال برات خریده بود رو نشکوندم تا بدون گوشی بمونی،شکوندم تا بهترشو خودم برات بخرم..
1 8420Loading...
17
#part641 »باشه«ای میگم و به سمت چمدونش میرم.لباسایی کهگفته بود رو بر میدارم و رو تخت میزارم.چون تو چمدون مونده بود یکم چروک شده بود،پس سریع اتو رو برمیدارم و لباسارو اتو میکشم. وقتی کارم تموم میشه و در حال جمع کردن اتوأم و صداشو میشنوم که منو مخاطب قرار میده: -بیا اینجا.. با تعجب اتو رو سرجاش میذارم و به سمتش میرم که از داخل بسته یه جعبهی کوچیک در میاره و به سمتم میگیره.ابرویی باال میندازم و بدون اینکه نگاهمو ازش بگیرم میگم: -این چیه..؟ با مکث ادامه میدم:
2 0480Loading...
18
#part640 کیف دستیِ مشکیمو که تقریبا بزرگ بود برمیدارم و لباسای کارن رو توش میذارم. خواستم از اتاق خارج شم که در باز میشه و آیهان با همون بستهی تو دستش وارد میشه. -کارن کو؟ با مکث بسته رو روی میز توالت میذاره و جواب میده: -پایین موند. »اهان«ـی میگم و ادامه میدم: -چی میپوشی برات بیرون بذارم؟ نگاهی به سر تام پام میندازه و با لبخند رضایتبخشی میگه: -شلوار اسلیمِ مشکی با پیراهن مردونهی سفیدم.
1 6940Loading...
19
#part639 بلوز و شلوار بیرون هم بر میدارم تا اگه لباسش کثیف شد، لباس داشته باشه. موهاشو شونه میکنم و میفرستمش تا بره پیشه آیهان. لباسای اضافهای که برداشته بودمو تو دستم میگیرم و به اتاق خواب خودمون میرم. شلوارمو با شلوار لیِ مشکیِ قد۹۱ که انگار برق میزد،عوض میکنم و یه تیشرت مشکیِجذب میپوشم و مانتوی صورتیِبلندی که تا ۳-۴سانتیمتر بالاتر از مچ پام بود،تن میکنم.موهای گیس شدمو باز میکنم و بعداز شونه زدنشون،دم اسبی میبندمشون و به عادت دو تیکه رو فرق باز شده،تو صورتم میریزم.شال صورتی هم سر میکنم و
1 7460Loading...
20
سلام خسته نباشید دوستان🥲🩷 امیدوارم درک کرده باشید امتحان هامون نهایی هست و بشدت سخت هرچند وقت یک بار وقت میکنم براتون پارت بزارم💔🫠
1 9250Loading...
21
برای خرید vip رمانها به ایدی زیر پیام بدید: @atenaorrg لطفا فقط برای خرید پیام بدید🩷💫✅👑🌟✅
3 6461Loading...
22
نات کوین رو از دست دادی؟ حالا دیدی ارزش پیدا کرد اشکال نداره این ایردراپ جدید اومده و کاملا معتبره و ارزش لیست شده شروع کن تا دیر نشده.! مثل نات کوین کلیک میکنی و سکه جمع میکنی به همین سادگی . استارت کنید و سکه جم کنید اینم مثل نات کوین یه پول خوب میتونید باهاش جمع کنید. شروع بازی و جمع آوری سکه🏆
3 6872Loading...
23
#part638 به ناچار به داخل ویال میریم ولی از اون جایی که حسِ کنجکاوی هر ۴تامون تحریک شده بود،از پنجرهی ویال که به حیاط دید داشت بهشون نگاه میکنیم . آیهان در رو باز میکنه.یه مَرده که از رو کاله کاسکت رو سرش،میشد تشخیص داد موتور سواره،یه بسته بهش میده.بعداز اینکه آیهان بسته رو میگیره،موتور سوار یه دفتر جلوش میگیره و خودکار دستش میده.انگار آیهان امضا میکنه که مرده سرشو تکون میده و به سمت موتورش میره که آیهان هم در رو میبنده.فکر کنم پست چی بود.. قبل از اینکه آیهان برگرده ۴نفری پراکنده میشیم و به سمت اتاقامون میریم.با کارن که تو بغلم بود اول وارد اتاقِ اون میشیم.از چمدونش یه تیشرت آبی و شلوارکِ لی همرنگش براش میپوشونم و ساسبندی قهوهای براش وصل میکنم.یه دست بلوز و شلوار راحتی و یه دست
3 1456Loading...
24
#part637 برای ناهار هم ظرف و قاشق و چنگال و لیوان بردارید.بقیه رو تو راه میخریم. مستانه با لودگی»چشم«ـی میگه.با همدیگه به سمت پلههای درب ورودی میریم که همون لحظه صدای زنگ میاد با تعجب به سمت آیهاناینا بر میگردیم که منیب با شک میگه: -منتظر کسی بودین؟ میعاد با خنده و اشارهای به آیهان میگه: -گند میزنه باید جمعش کنه دیگه.. آیهان هم با خنده میگه: -تو ببند فقط. و همزمان از جاش بلند میشه و رو به ما میگه: -برید داخل لباساتون مناسب نیست؛
2 5390Loading...
25
#part636 جنگل گیسوم!خیلی قشنگه.هم جنگله،هم دریا داره. منیب:دیشب دریا بودیم که!.. مستانه:خب اومدیم شمال که بریم دریا دیگه! داشتم به حرفاشون گوش میکردم که کارن از رو پای آیهان بلند میشه و به سمت من میاد کمکش میکنم که رو پام بشینه.همون لحظه میعاد میگه: -بریم جنگل گیسوم؟ وقتی طرالن میگفت،حتماً جای خوبی بود دیگه..من با»فرقی نداره« و رستا هم با »منم موافقم«تایید میکنیم. سپهر به ساعت مارکش نگاهی میندازه و رو به ما میگه: -ساعت یازدهونیمه برید آماده شید. از صندلی آالچیق بلند میشم و کارن هم بغل میگیرم که آیهان میگه:
2 3050Loading...
26
بیایید گپ حرف بزنیم https://t.me/+dHs54WdrppdiNTNk
1 1342Loading...
27
نات کوین رو از دست دادی؟ حالا دیدی ارزش پیدا کرد اشکال نداره این ایردراپ جدید اومده و کاملا معتبره و ارزش لیست شده شروع کن تا دیر نشده.! مثل نات کوین کلیک میکنی و سکه جمع میکنی به همین سادگی . استارت کنید و سکه جم کنید اینم مثل نات کوین یه پول خوب میتونید باهاش جمع کنید. شروع بازی و جمع آوری سکه🏆
1 5562Loading...
28
بیایید گپ حرف بزنیم https://t.me/+dHs54WdrppdiNTNk
1 5291Loading...
29
برای خرید vip رمانها به ایدی زیر پیام بدید: @atenaorrg لطفا فقط برای خرید پیام بدید🩷💫✅👑🌟✅
3 7660Loading...
30
کی*ر س*یخش رو توی کو*نم فرو برد که جیغی کشیدم - اهههه! دارم می گا*مت جن*ده‌ی لجن! چسب روی دهنم بود و صدامو نمی شنید - چه تنگه! ک*صتم تنگه یا گشاده؟ محکم کمر می زد و موهامو از پشت می کشید اسپ.نکی روی ک*ون ژلیه‌ام زد - اههه.... جنده خودمییییی اوممم... یهو چسب رو برداشت و کی*رش رو مالید و گفت جلوت پلمپ باشه زنم میشی هر شب کص*تو میکنم! با چیزی بگم ک*یر کلفت و درازش رو توی کص*م کرد و با پاچیدم...🥹🥹🥰❌❌🔥🔥💦💦💦❗️❗️❌ https://t.me/+WOBeYf6_EBs4NGI0 https://t.me/+WOBeYf6_EBs4NGI0 ژانر : #عاشقانه | #بزرگسال | #صحنه_دار😍😛 خلاصه : دختری که درگیر یه مثلث عشقی عذاب آور میشود از طرفی فردی خطر ناک و خلافکار که مستر خشنی هم هست خواهان روابطی bdsm می‌شود در ازای نجات جان خواهر دخترک از دست یک قاچاقچی  و از طرفی پسرخاله دلخسته و عاشق پیشه که در ازای جا و مکان برای زندگی از او قلبش را میخواهد باید دید که در قلب دخترک تقابل خلافکار خطرناک و یک عاشق پیشه چگونه است و دل او برای کدام یک میتپد...
1 8686Loading...
31
بعد از نات کوین این رباته خیلی معروف شده حتما شروع کنید بازی کنید باهاش😃🩵 🆔️ @tapswap
2 5370Loading...
32
#part635 آخرین ظرفِ مربا هم تو یخچال میزارم که رستا و مستانه هم کارشون تموم میشه و دستشون رو آب میکشن. طرالن:خب اینا هم تموم شد،بریم حیاط مَردا اونجان.. سری تکون میدیم و ۴نفری به حیاط میریم که تو الاچیق نشسته بودن. به جمعشون اضافه میشیم که همزمان با نشستنمون سپهر میپرسه: -خب دیگه شما بگین،بریم جنگل گیسوم یا پارک جنگلی سراوان؟ خب،این اولین باری نبود که شمال میومدم ولی هر دفعه تمام گردشهامون از ویالی آقاجون به دریا و از دریا به ویالی آقاجون ختم میشد. طرالن با شوق دستاشو بهم میکوبه و میگه:
2 6619Loading...
33
#part634 میاد و کنارم میشینه.بلند میشم و براش چایی میریزم؛یه لغمهی نون و عسل میگیرم و بهش میدم و اشکاشو پاک میکنم. مستانه با حسرت نگاه میکنه و برای تغییر جو میگه: -منم مامانمو میخوام!.. سپهر با خنده میگه: -ببخشید هانی!مادر و شک دارم ولی شاید بتونم بابای خوبی باشم... و بعد با خنده لپشو جلو میبره و ادامه میده: -حاال یه بوس بده به بابا! »بیشعور«گفتن حرصیِ مستانه باعث خندهی همه میشه. ***
2 6000Loading...
34
#part633 هیچکس دلش نمیخواست کارن ناراحت باشه اما با حرفِ قاطعِ آیهان،کسی چیزی نمیگه و همه به سمت میز میان و میشینن. برای همه چایی میریزم.خواستم خودمم بشینم که صدای کارن از جلوی آشپزخونه میاد که با بغض میگه: -مامان! بی اهمیت بهش نگاه میکنم که سرشو میندازه پایین: -ببخشید!نمیخواستم ناراحتت کنم.. از حالت قهر و جبهه گرفتن در میام و با مهربونی سرمو تکون میدم: -بیا بشین صبحانه بخور.
1 8980Loading...
35
برای خریدن رمان به آیدی زیر پیام بدید ❤️♥️ @atenaorrg براتون بازم تخفیف گذاشتم🥹🤤💦 قیمت رمان قیمت اصلی:۶۰ بوده ولی تخفیف تا امشب 35 هست💦🤤❤️
2 8511Loading...
36
🍑اینجا کانال زاپاس هستش هرموقع کانال اصلی فیلم ها فیلتر شد لینک جدید رو میتونید از اینجا پیدا کنید پس حتما اینجا عضو باشید و با دقت متن های زیر رو بخون 👇🇮🇷 https://t.me/+8SuSo1OE4eoyZmVk فیلم ایرانی 🇮🇷 داخل این کانال 👆👆 فیلم خارجی داخل این کانال 👆👆 @filmee_365 @filmee_365 فیلم های سینمایی خارجی ممنوعه🔞👆👆
8630Loading...
37
#part632 مستانه و رستا که به آشپزخونه میرسن،منیب میپرسه: -چش بود؟ طرالن با ناراحتی میگه: . -معلومه بخاطر بیتوجهیهای طناز بود . توجهای نمیکنم و بیخیال میگم: -بیاین بشینین صبحانه حاضره. منیب با اخم میگه: -میخواین بزارین گریه کنه؟ آیهان:باید یاد بگیره نباید با مادرش قهر کنه! شوکه به آیهان نگاه میکنم، حرفش درست بود اما امکانش نداشت به خواست من فکر کنه..
2 4027Loading...
38
#part631 شما دیشب فیلم ترسناک دیدین منو خوابوندین؟ پوفی میکشم و بدون در نظر گرفتن سوالش با اخم رو به منیب و سپهر میگم: -بیاین بشینین براتون چایی بریزم.. بعداز تموم شدن حرفم نگاهم به رستا و مستانه میفته که داشتن از پلهها میومدن پایین.. برمیگردم تا سماورو خاموش کنم که یه لحظه نگاهم به کارن میخوره که با چشمای اشکی داشت به من نگاه میکرد.وقتی میبینه زیر نظر دارمش، صدای هقهقش بلند میشه و توجه همرو جلب میکنه.نگاهمو ازش میگیرم که با حرکت ناگهانی از اپن میپره و میدوعه و به سمت طبقه باال میره. قلبم برای اون بغضش درد میگیره.اما نباید به سمتش میرفتم.حداقل فعالً..
2 0870Loading...
39
#part630 سپهر:چته کله سحر هی پیام میدی بیدار شین؟ریدی برادر.. منیب:خروس بیمحل.. میعاد با حالت باحالی رو به کارن میگه: -میبینی عمو؟!دیشب براشون فیلم ترسناک گذاشتم زناشون از ترس تا صبح تو بغلشون بودن و کلی حال کردن و خودم بی نصیب موندم؛حاال طلبکارم هستن. آیهان با خنده،پس گردنیای به میعاد میزنه و میگه: -دیوث،با همین کارات چشم و گوش بچهی منو باز میکنی دیگه.دو روز دیگه فکر کنم بچه به دست بیاد خونه.. میعاد میزنه زیر خنده و سرشو تکون میده که کارن با بغض میگه:
2 0660Loading...
40
🍑اینجا کانال زاپاس هستش هرموقع کانال اصلی فیلم ها فیلتر شد لینک جدید رو میتونید از اینجا پیدا کنید پس حتما اینجا عضو باشید و با دقت متن های زیر رو بخون 👇🇮🇷 https://t.me/+8SuSo1OE4eoyZmVk فیلم ایرانی 🇮🇷 داخل این کانال 👆👆 فیلم خارجی 🇷🇺 داخل این کانال 👆👆
7981Loading...
برای خرید vip رمانها به ایدی زیر پیام بدید: @atenaorrg لطفا فقط برای خرید پیام بدید🩷💫✅👑🌟✅
Hammasini ko'rsatish...
#part650 دیگی که حاویِبرنج به اندازهی هممون بود رو بر میدارم که آیهان پیکنیک رو روشن میکنه.دیگ رو روی پیکنیک میذارم که صدای طرالن میاد: -بچهها!بریم چندتا عکس بگیریم؟ همه موافقت میکنیم که یهو یاد کارن میفتم. بچم هنوز تو ماشینه.به سمت ماشین میرم و تبلتشو همراه با کفششو،که در آورده بود، برمیدارم و بغلش میکنم.به سمت زیرانداز میرم.کفششو یه گوشه میذارم و خودشم روی زیر انداز تا بشینه.تبلتشم دستش میدم تا بازی کنه. حاال سپهر و منیب هم رو زیرانداز نشسته بودن و جوجهها که حاویه موادِ مخصوص بود رو سیخ میزدن. آیهان و میعاد هم منقلِ تاشو رو آماده میکردن برای کباب.
Hammasini ko'rsatish...
❤‍🔥 9🔥 3
#part649 به اطراف نگاه میکنم.خانوادهای با فاصلهی کم از ما نشسته بودن و جمعیتشون خیلی زیاد بود. چند تا پسر جوون هم با فاصلهی بیشتر سمت چپ ما نشسته بودن و از همون اول نگاهشون به ماشینا بود. یه چند تا پسر و دختر هم که انگار همسن و سال ما بودن،سمت راستمون با فاصلهی زیاد نشسته بودن. سپهر از صندوق عقبِ ماشینش یه زیراندازِ متوسط برمیداره و با کمک مستانه پهن میکنه. آیهان پیکنیک رو بر میداره و منیب سبد ظرفارو. میعاد هم جوجهای که بین راه خریده بودیم و همراه با منقل برمیداره.
Hammasini ko'rsatish...
❤‍🔥 13
#part648 از اونجایی که شیشهها دودی بودن،یعنی داشتن به ماشین نگاه میکردن. خب درسته..!از وقتی وارد اینجا شدیم همچین ماشینایی ندیدم.شاید در حد پایینتر بود. رستا:پیاده شیم؟ منیب نگاهِدیگهای به دوروبر میندازه و سرشو تکون میده: -آره. بعداز اینکه آیهان ماشین رو جای مناسبی پارک میکنه،همه با هم پیاده میشیم.سپهر هم بغل ماشین ما پارک میکنه و اونا هم پیاده میشن. صدای همهمهی زیادی میومد.بعضیها هم با ماشین شعر گذاشته بودن و دست میزدن.
Hammasini ko'rsatish...
❤‍🔥 12
Photo unavailableShow in Telegram
دوستان همستر رو جدی بگیرید اینجور که بوش میاد احتمالا ممکنه از نات کویین هم موفق تر باشه و خود تلگرام پشتشه ، تا اواسط تیر هم برای استخراجش وقت هست ضرر نمیکنید که؟! امتحان کنید شاید پول خوبی دستتون اومد تو این اوضاع تخمی ! آیدی باتش رو میزارم پایین حتما استفاده کنید 💸 ⚡ شروع بازی و جمع آوری سکه🏆
Hammasini ko'rsatish...
❤‍🔥 1
Photo unavailableShow in Telegram
میدونستی همین الان پا گذاشتی به یه گروه خاطره ساز؟ خوش اومدی!🤌🥹 🗣️ ویس کال شبانه • بدون محدودیت 🗣️ 🔮 مخ زنی😈🍑👅 رل زنی💦 آزاد 🔥 https://t.me/+dHs54WdrppdiNTNk
Hammasini ko'rsatish...
نات کوین رو از دست دادی؟ حالا دیدی ارزش پیدا کرد اشکال نداره این ایردراپ جدید اومده و کاملا معتبره و ارزش لیست شده شروع کن تا دیر نشده.! مثل نات کوین کلیک میکنی و سکه جمع میکنی به همین سادگی . استارت کنید و سکه جم کنید اینم مثل نات کوین یه پول خوب میتونید باهاش جمع کنید. شروع بازی و جمع آوری سکه🏆
Hammasini ko'rsatish...
❤‍🔥 1
#part646 سرسبز و بلند که خانواده یا گاهی جوونا با فاصلهی کم نشسته بودن رو فضایسبز. اینقدر شلوغ بود که به فاصلهی هر پنج یا شیش متر یه خانواده نشسته بود. جاده رو که دیگه نگم واقعاً،جای سوزن انداختن نبود.یه ربعی بود تو ترافیک بودیم و دنبال یه جای خوب میگشتیم. تصمیم گرفتیم با دو تا ماشین بیایم.اینطوری بیشتر خوش میگذشت. با ماشین خودمون و ماشین سپهر که مدلش پورشهی پانامرا بود اومدیم. آیهان و سپهر رانندگی میکردن.منیب و رستا تو ماشین ما بودن و طرالن و میعاد تو ماشین سپهر.
Hammasini ko'rsatish...
❤‍🔥 19
#part645 از تو کیف پولم سیم کارتمو در میارم و بهش میدم که جعبهی گوشی رو باز میکنه و یه سوزن در میاره.بعدش خود گوشی رو در میاره که دلم قیلی ویلی میره.دخترِ پولکیای نبودم؛ولی کیه که با دیدن این گوشی به این خوشگلی که هر کسی نداشت،کیف نکنه؟! البته که سپهر، میعاد، منیب، مستانه، طرالن و رستا هم همین گوشی رو داشتن. اینقدر تو فکر بودم که نمیفهمم کِی سیم کارتمو به گوشی میزنه.گوشی رو بهم میده و به سمت لباساش میره. *** با حیرت به اطراف نگاه میکنم؛جای فوقالعادهای بود. جنگل گیسوم جای واقعاً قشنگی بود.وارد که میشدیم یه جادهی دوطرفه بود و اطراف جاده پر بود از درختای
Hammasini ko'rsatish...
❤‍🔥 18
#part647 منیب جلو نشسته بود و من و رستا و کارن عقب بودیم. با صدای منیب که با دستش جایی رو نشون میداد و میگفت: -اینجا خوبه دیگه.. از فکر بیرون میام.آره جای خیلی دنج و قشنگی بود. آیهان بعداز نگاهِ کلی به اون قسمت سرشو تکون میده و وارد قسمتِ جنگلی میشه که سپهر هم که پشت ما بود دنبالش میاد. با وارد شدن ما به اون قسمت همهی نگاهها سمت ما بر میگرده.البته موقعی که داشتیم میومدیم و تو جاده بودیم هم افراد زیادی نگاهمون میکردن و با دست نشون میدادن.
Hammasini ko'rsatish...
❤‍🔥 22🔥 2