رمانهای زینب رستمی🌸💕
﷽ زینب رستمی «اِویل و ماه» چاپ شده📚 «اَرَس و پریزاد» آنلاین🌊 «شیّاد و شاپرک» آنلاین🦋 «وطنم را رُبودی!» نگارش✍🏻 «آخرین بوسه... میدان شهرمان!»✍🏻 کانال: https://t.me/+YmA-LVWkmvZjMmFk اینستاگرام: https://www.instagram.com/zeinab__rostami
Ko'proq ko'rsatish73 934
Obunachilar
+42724 soatlar
+2407 kunlar
+84930 kunlar
- Kanalning o'sishi
- Post qamrovi
- ER - jalb qilish nisbati
Ma'lumot yuklanmoqda...
Obunachilar o'sish tezligi
Ma'lumot yuklanmoqda...
❌پیام مهم❌ تخفیف عالی VIP اَرس و VIP «شیاد و شاپرک» فقط تا چهار روز دیگه برقراره.
💛پارت اول رمان💛
https://t.me/c/1417310563/1706
1 88720
بخشی از قصهی جدید برسام با چندتا عکس جذاب از خودش و شاپرکش تو استوری پیج زیر👇🏽🥰
https://instagram.com/zeinab__rostami
1 87000
1 85410
Repost from N/a
من کیوانم!
معروفترین دندانپزشکی که کل فرانکفورت به خودش دیده...
وقتی دانشجو بودم طی یه سانحه، تصمیم میگیرم از همه چیز و همه کس دور شم پس ایران رو ترک میکنم...
و بالاخره بعد از ۱۰ سال به هدفم میرسم و روز و شب فقط کار میکنم و وقتم رو با مریضام سپری میکنم...
سمت هیچ دختر و رابطهای نمیرم. جوری که حتی دوستام باورشون میشه که یه آدم خشک و بیاحساسم...
اما یه روز دختر ریزه میزهای پا به مطبم میذاره که چشمهای عسلی رنگش، دنیامو زیر و رو میکنه و سرسختیای که ذاتا توی وجودش بود، کل سد دفاعیم رو درهم میشکنه...
و من برای اولین بار جذب دختری میشم که بعد از سی و دو سال منو با زندگی آشتی میده و...
https://t.me/+5WpRXVmvoIhlYWQ0
https://t.me/+5WpRXVmvoIhlYWQ0
- چشمات میتونه بیاحساسترین مرد هارم از پا در بیاره دختر جون!
https://t.me/+5WpRXVmvoIhlYWQ0
57540
Repost from N/a
لبش را مماس با گوشهی #لبم قرار میدهد و نرم میبوسد.
کف دستهایم را روی قفسهی سینهاش قرار میدهم. نگاهی به در اتاق میاندازم و زمزمه میکنم:
-قرارمون این نبود.
و اینقدر این جمله را شل و وارفته میگویم که خودم هم باورش ندارم.
لبش را برای لحظهای جدا و دوباره نرم #میبوسد:
-شد دو تا بوسه. هنوز سه تای دیگه طلبکارم.
شرط را باخته بودم این را که قبول داشتم. اما قرار نبود بازنده در این خانهی شلوغ بدهیاش را بدهد.
فشار کف دستهایم را فقط کمی بیشتر میکنم. پچپچ گونه میگویم:
-آخه اینجا؟ تو خونهای که این همه رفت و آمده؟
گوشهی لبم را برای سومین بار نرم #میبوسد. آنقدر نرم که انگار #لبهایم را #ستایش میکند. با صدایی خشدار نجوا میکند:
-تو خونهی خلوت اگه اینجوری ببوسمت که سر و ته باختت با پنج تا بوسه جمع نمیشه.
حواسم هست که نوک انگشتانم به جای بیشتر کردن فشار و فاصله انداختن جرزنی میکنند و از حد فاصله بین دو دکمهی #پیراهن سورمهایش #رد میشوند. #لمس #قفسهی #سینهاش با سر انگشتانم تناقض واضحی با اعتراضاتم دارد.
او برای چهارمین بار نرم مرا میبوسد و من آخرین تقلای زرگریام را زمزمه میکنم:
-یکی سر برسه چی؟
لبش روی لبهایم مکثی میکند و بعد طوری نجوا میکند که با هر کلمهاش یکبار لبهایش لبهایم را لمس میکند:
- دیدی چیکار کردی؟ اونقدر حرف زدی یادم رفت بوسهی چندم بودم حالا باید از اول شروع کنم.
https://t.me/+1y9SBua0-tM4NmNk
https://t.me/+1y9SBua0-tM4NmNk
https://t.me/+1y9SBua0-tM4NmNk
Adelleh. Hoseini(شاهبیت)
کانال رسمی عادله.حسینی آثار چاپ شده: نیمرخ، آچمز، سمفونی، ایمانبیاور، سونامی، لوکیشن، ثانیهی هشتادو ششم 👈در دست چاپ: آنتیک لینک کانال
https://t.me/+1y9SBua0-tM4NmNk1 10340
Repost from N/a
#ایگل_و_رازهایش
#نیلوفرلاری
داشتم به سمت پلههای برقی میرفتم که ناگهان یکی دستم را گرفت و مرا به داخل یکی از بوتیکها کشید. قبل از اینکه از شدت ترس و غافلگیری نفسم بند بیاید و یا با سروصدایم دیگران را خبر کنم صدای آشنایی از کنار گوشم گفت
_ببین چطورم؟ بنظرت زیادی خوشتیپ نیستم؟
دانیار بود که حالا دستم را رها کرده و با بیخیالی خودش را در معرض نمایش من قرار داده بود. بعد هم به فروشندههایی که با کنجکاوی به سمتمان سرک کشیده بودند با ایماء و اشاره فهماند که جایی برای نگرانی نیست.
کت و شلوار طوسی خوشدوختی به تن داشت که انگار برای او دوخته بودند. اما من در شرایطی نبودم که از حسن سلیقه و خوشتیپیاش تعریف و تمجید کنم. هنوز قلبم داشت تند میزد و نسبت به رفتارش معترض بودم
_ نزدیک بود سکته کنم!
او با لحن عذرخواه و توجیهکنندهای گفت
_میتونستم خیلی محترمانه صدات کنم ولی ترسیدم به خاطر برخی سوءتفاهمات پیش اومده ناز کنی و نیای! این بود که از راه غیرمترقیش وارد شدم.ببخشید!
و تا برایش پشت چشم نازک کردم و مشتی آرام به سینهاش کوبیدم با خندهای فروخورده زیر بازویم را گرفت و مرا تا جلوی یکی از آینههای قدی برد و با ذوقزدگی زل زد به تصویر خودمان در آینه. اگر حمل بر خودشیفتگی نباشد باید بگویم که خیلی به هم میآمدیم! آنقدر که اشک شوق یا حسرت (نمیدانم کدامیک) به چشمانم دوید. از آن جفتهایی بودیم که اگر کسی مارا کنار هم میدید غبطه میخورد و با خودش میگفت خدا اینها را برای هم آفریده!
او غرق تماشای من بود و من غرق تماشای ما. چه حرفهایی که باید آن لحظه به هم می گفتیم اما در دل ماند. بین ما سکوتی معنیدار داشت بیداد میکرد که او انگار یادش به چیزی غمگینکننده افتاده باشد صورتش آنا ریخت به هم. پوفی کرد و گفت
_حیف اینهمه خوشتیپی که میخواد حروم شه!
نمیدانم این را به قصد شوخی و مسخرگی گفته بود یا منظوری داشت که من نفهمیدم. با گفتن
_همینجا منتظر باش تا برگردم.
مرا با آرزوی خودش کنار آینه جا گذاشت و با قدمهایی سنگین به سمت یکی از اتاقهای پرو رفت که آن کت و شلوار را از تنش دربیاورد.
https://t.me/+7kMI8Tqs3g5kNjI8
https://t.me/+7kMI8Tqs3g5kNjI8
https://t.me/+7kMI8Tqs3g5kNjI8
60020
Repost from N/a
روجا دختر ۱۹ ساله ی تخس و شیطون که خوره ی فیلمای خونآشامیه مدام توی زمینای بابابزرگش، بزرگ چالاکی ها، آتیش میسوزونه.
یکی از همین آتیشایی که به پا میکنه کل زندگشیو دچار بحران عجیبی میکنه، سرِ یه کنجکاوی کردن با یه مرد مرموز درگیر میشه. مردی که راه افتاده و کل زمین های اطراف شهرشون رو میخره تا تجارت پدربزرگش رو زمین بزنه.. مردی که یه کینه و دشمنی عمیق با خانواده ی چالاکی ها داره و روجا نوه محبوب خسروخان، جون میده برای رسیدن به هدفش!
https://t.me/+k7nWV3wiuMliZmU0
https://t.me/+k7nWV3wiuMliZmU0
عروس بلگراد شاهکار جدید اکرم حسینزاده
98720
❌پیام مهم❌ تخفیف عالی vip ارس و vip «شیاد و شاپرک» فقط تا چهار روز دیگه برقراره👆🏽
6 21200
بخشی از قصهی جدید برسام با چندتا عکس جذاب از خودش و شاپرکش تو استوری پیج زیر👇🏽🥰
https://instagram.com/zeinab__rostami
6 98410