از دلخوشیهای کوچک
برای گاههای کوتاه آرامش میان انبوه رنجها. @delkhoshihayman
Ko'proq ko'rsatish706
Obunachilar
+324 soatlar
+97 kunlar
+2630 kunlar
- Kanalning o'sishi
- Post qamrovi
- ER - jalb qilish nisbati
Ma'lumot yuklanmoqda...
Obunachilar o'sish tezligi
Ma'lumot yuklanmoqda...
Repost from Life is like a box of Chocolates
Photo unavailableShow in Telegram
حالا همه چیز تعطیل است جز عشق، مادری کردن و خوردن صبحانهای که دوستش داری!
❤ 2
تاریخ زدم ۴۰۱، یکی نیومد بگه دو سال عقبی بچه جون! اینکه خودم از یه تاریخی پیش نرفتم دیگه عادی شده برام، اما اینهمه بیحواسی یا بیتفاوتی شما هنوز برام عجیبه!
👍 1
فصل بطریهای خالی آب درون یخچال،
فصل مامان حوصلهام سررفته،
فصل چرا کلاسای بیشتری ثبتنامم نکردی،
فصل یه چیزی بده بخورم مدام و مدام،
فصل جیغهای سرظهر بچههای همسایه پشت پنجره،
فصل غصهی بهداشت شخصی مردم را خوردن،
فصل این کولر رو کی خاموش کرد،
فصل چرا سفر نمیریم،
فصل سیب گلاب،
فصل گیلاس، هلو، انجیر،
فصل مربا، رب، آبغوره،
فصل سبز آبی قرمز،
فصل غلیظ و سنگین و کشدارِ تابستان
👍 5
باور کنید یا نه تابستان شش ماه است. هر یک روز در واقع دو روز بوده که چپانده شده توی یک روز. وگرنه چه معنی میدهد از سه روز باشد تا هفت شب؟!
انرژی من که برای نصف یک روز تابستان جواب میدهد، نصف دیگرش کاملا بیهوده میگذرد. شما را نمیدانم.
اول تیر ۴۰۱
👏 1
Repost from N/a
بلد بود وقتی یک قاشق توی ظرف هست آن را همیشه طرف معشوقش بگذارد. بلد بود از صدای آب بفهمد که کی باید حوله به دست پشت در حمام بایستد. بلد بود سر کدام آهنگ صدا را بلند کند چون او آن را بیشتر دوست دارد.
بلد بود کدام تکه از کدام کتاب را بخواند وقتی دارد موهایش را میبافد. بلد بود موهایش را ببافد. بلد بود آخرش چه جوری با کش مو ببنددشان که از هم باز نشود. بلد بود دو تکه دارچین توی چای بیندازد و بلد بود چای را توی استکان شیشهای بریزد که رنگش معلوم باشد و بلد بود کنارش گز به جای قند بیاورد؛ چون همهی اینها را معشوقش دوستتر میدارد.
بلد بود معشوقش را دوستتر بدارد. بلد بود برایش گل بخرد، بلد بود برایش حرف بزند، بلد بود بخنداندش، بلد بود بغلش کند تا نترسد، بلد بود وقتی گریه میکند چی بگوید یا چی نگوید، بلد بود صبور باشد، بلد بود منتظر بماند، بلد بود گلش را هر روز آب بدهد، بلد بود حواسش به همه چیز باشد.
همهی اینها را بلد بود اما دلش را نداشت به کسی دل بدهد. بلد نبود دوست داشته شود. بلد نبود خودش را رها کند. بلد نبود بشود همهچیِ یک آدمِ دیگر. بلد نبود بگذارد کسی عاشقش بشود.
برای همین هم قاشقها مانده بودند توی کشو، حوله آویزان به جارختی، کتاب بالای کتابخانه، چای و دارچین هم توی کابینتِ خانهی بیصدا. برای همین بود که گلفروشهای توی خیابان، حتی نگاهش هم نمیکردند.
#حسین_وحدانی
طامات
@Taamat1
❤ 3😢 1
به نظرم کارهایی که برای توضیح دادنشان باید بیشتر از دو کلمه خرج کنی، کارهای بدون اسمند. به جایی هم حساب نمیشوند چون دیده نمیشوند. کارهایی مثل پیدا کردن انیمیشن مناسب برای بچه، خرد کردن پوست میوهها برای راحت خشک شدن، پر کردن ظرفهای ادویه، لکهگیری پیچ های گاز، مرتب کردن قفسههای کابینت، جدا کردن حشرههای ریز از دانههای برنج، حتی جدا کردن لباسهای کثیف و نیمه کثیف.
کارهای زیادی که در طول روز انجامشان میدهیم، انرژی و وقت میگیرند اما سر و شکل خانه قبل و بعد از انجام دادنشان هیچ فرق نکرده!
👍 5👌 1
در ستایش ساختن چیزها
آن روز صبح که خبر جنگ و موشک و داستانها درآمده بود، قرار بودم بروم کلاس. به خودم گفتم کی بلند میشود توی این اوضاع برود سفال بسازد؟ اما واقعا فرقی نداشت کجا باشم، پس رفتم و از بوی گل و لمس کردنش دلم آرام گرفت.
شکل دادن به گلی که هیچ فرمی ندارد و قرار است تمامش را خودت بسازی یکجورهایی به آدم حس خالق بودن میدهد. البته که مخلوق تو قرار نیست هیچ کار بدی کند که بخواهی نگرانش باشی! جز اینکه ممکن است ترک بخورد.
مربی گفت گل حافظه دارد و من یک لحظه مثل بچهها فکر کردم حال ما یا حرفهای ما وقت ساختن توی ذهنش میماند. اما در اصل معنیاش این بود که وقتی به شکلی ساختیم و هرجای کار منصرف شدیم و خواستیم از نو بسازیم باید گل را آنقدر ورز بدهیم تا آن فرم قبلی از حافظهاش پاک شود وگرنه ترک میخورد.
فکر کن حتی به گل هم باید فرصت بدهی چیزی که بوده را فراموش کند!
دستهام درد میکرد بعد از کلاس. فکر میکردم اصلا ارزشش را دارد یا نه؟ اما باز رفتم و هی اوضاع بهتر شد.
کلاس که تمام شد چهار پنج ظرف سفالی داشتم که باید دعا میکردم توی خشک شدن و کوره رفتن و لعاب خوردن ترک نخورند.
چند روز پیش رفتم ظرفهایم را گرفتم و تازه فهمیدم داشتن ظرفهایی که خودت ساخته باشی چه کیفی دارد. توی گلدان کج و کولهام گل گذاشتم، توی فنجان کج و کولهام چای میخورم و توی ظرفهای نهچندان یکدستم برای مهمان میوه میریزم.
ساختن آن چیزی بوده که همیشه حالم را بهتر کرده. یکجورایی گل و پارچه و رنگ و کاغذ ترس و دلشورههایت را میگیرند و بهجایش زیبایی و آرامش تحویلت میدهند.
ساختن یعنی انسان هنوز امید دارد بتواند دوام بیاورد و دنبال راهی میگردد. شاید خدا هم وسط این همه جنگ و گرفتاری، به امیدی دارد به دمیدن روح در بدنهای گلی ادامه میدهد. ادامه میدهد تا بالاخره راه بهتری پیدا کند.
❤ 6👏 1
Photo unavailableShow in Telegram
یکنفر به شوخی نوشته ته یخچال ما یک پلاستیک سیب هست که هیچکی نگاشم نمیکنه، نمیفهمم چطور آدم حاضر شده به خاطر یهدونه سیب همچین تنبیه بزرگی بشه!
به نظرم اون سیبایی که آدم چیده، هر سیبی نبوده. سیب گلاب بوده. منم حاضر بودم اگه قراره خلافی کنم، یواشکی برم باغ، یواشکی میوه بچینم، به خاطر سیب گلاب باشه نه چیز دیگه!
من آدم رو درک میکنم واقعا.
❤ 6
میدانی آدم انتظار دارد برگردد و احساسهایی که سرذوقش آوردهاند را باز تجربه کند. دوباره همانقدر قلبش تند بزند، همانقدر احساس سرزندگی داشته باشد و پر از انرژی باشد. همهی آن چیزهایی که مجموعهاش میشود احساس خوشبختی. اما زندگی آدم دایره نیست که برود بچرخد و برگردد و دوباره همانها را تجربه کند. مسیر پیش روی ما یک خط است، هر چند صاف نیست. ما هیچوقت دوباره به آن قله برنمیگردیم که از آن عبور کردیم. شاید قلههای دیگری پیش رویمان باشد شاید هم نباشد، اما هر چه که هست باید حال خوب را جای دیگر تجربه کنیم و بپذیریم حتی مواجه با شرایط مشابه، به وجه تکرار تجربهی اول نمیشود. بلیط ما یکبار کار میکند. کاش جای درستی خرجش کرده باشیم.
❤ 5😢 2
خواب نعمت است. وقتی توان زندگی ندارم ساعتهای بیشتری را میخوابم. اینطور زودتر میگذرد. کاش مرگ هم همچین چیزی باشد. لباس راحتی بپوشی. دندانهایت را بشویی، موهایت را باز کنی، آرام و با رغبت توی رختخواب دراز بکشی و چشمهایت را بااختیار ببندی و نگران هیچ چیز نباشی. نگران بیدار شدن یا نشدن...
#از_میان_نامهها
👍 4❤ 3😢 1
Boshqa reja tanlang
Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.