الحَنیٖـــــن
اللّیلُ تاریخُ الحَنیٖـــــن؛ و أنت لَیلي ــــ اینجا میگم و میشنوم» @el_hanine_bot
Ko'proq ko'rsatish4 312
Obunachilar
-524 soatlar
+177 kunlar
+6030 kunlar
Post vaqtlarining boʻlagichi
Ma'lumot yuklanmoqda...
Find out who reads your channel
This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.Nashrni tahlil qilish
Postlar | Ko'rishlar | Ulashishlar | Ko'rish dinamikasi |
01 و أنا كنتُ بين الشوارع وحدي
و بين المصابيح وحدي
أتصبب بالحزن بين قميصي و جلدي
━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━
و من ميان خيابانها تنها بودم
و تنها ميان چراغها
اندوه را میان پیراهن و پوستم میریختم | 306 | 19 | Loading... |
02 منام
همماجرای بغض پنهان
همه گلهای پژمرده
━━━━━━━━━━━
ᘛ @el_hanine_ch | 430 | 20 | Loading... |
03 دراز کشیده ام بر تخت
و به سقف میبینم
که آینهای روشن است
تو خوابیدهای
به اندازهٔ سلسله کوههای اورست خوابیدهای
و به اندازهٔ کوههای هندوکش خوابیدهای
و به اندازهٔ آبهای آرام خوابیدهای
تو خوابیدهای
و رودخانه خوابیده است
ناجوهای پشت کلکین خوابیدهاند
گنجشکها نیز به احترام سکوت کردهاند
تو خوابیدهای
انگشتانم به گونههایت خیره ماندهاند
اما پیش رفته نمیتوانند
چیست اینکه می توانم به تو دست بکشم؟
و نمیتوانم به تو دست بکشم
محبوبم
به تلخی این رابطه ایمان دارم
که عشقبازی ما میان همهمهٔ صداها و آدمهاست
عشقبازی ما با نگاه است
الیاس علوی | 600 | 8 | Loading... |
04 [شنبههای نوستالژی]
━━━━━━━━━━━
ᘛ @el_hanine_ch | 632 | 15 | Loading... |
05 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شیرینکم! به چشم و به لب خواندهای مرا
تا دل سوی کدام کشد؛ قند یا عسل؟
انگار با تمام جهان وصل میشوم
در لحظهای که میکِشَمت تنگ در بغل
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ | 729 | 16 | Loading... |
06 تا جایی که به یاد دارم
جمعهای نبود که نوشته شود:
«عجب جمعهای»
همیشه جمعهها با درد گذشت،
بد گذشت،
یا جمعههایی بودند که
هیچوقت نگذشت!
هیچوقت...
نرگس حریری | 879 | 11 | Loading... |
07 به دوبیتیِ شب جمعه نکن سرگرمام
تو خودت قول بده کرببلا میبریام
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
#شب_زیارتی
| 1 199 | 33 | Loading... |
08 بالای سر هر داستان عاشقانهای، این تفکر -هرچند وحشتناک و نادانسته- آویزان است که «چگونه پایان مییابد؟». درست به این میماند که در عین سلامت و نیرو، بکوشیم به مرگمان فکر کنیم.
تنها تفاوت میان پایان عشق و پایان زندگی این است که، حداقل در مورد دوم خیالمان راحت است، این آسایش خاطر را داریم که بعد از مردن چیزی حس نخواهیم کرد.
در مورد عشق چنین آسایشی وجود ندارد. چه کسی میداند که پایان یک رابطه لزوماً پایان عشق و قطعاً پایان زندگی نیست؟
- جستارهایی در باب عشق/آلن دوباتن | 906 | 20 | Loading... |
09 ᘛ @el_hanine_ch | 1 067 | 26 | Loading... |
10 ╿تلفیقِغـــــــموشادیودلتنگیوصبرم╽ | 1 114 | 40 | Loading... |
11 خوشبختی کجاست؟ کجای دنیا را بگردم؟جغرافیدانها میگویند در بسیط زمین دیگر جایی ناشناخته نمانده. آدمیان به ربع مسکون و سه ربع غیرمسکون دست یافتهاند. فقط در قطب جنوب، قارهی بزرگی است زیر یخ که در پس فردای زمینشناسی که یخها آب شوند آن قارهی عظیم هم عاقبت از زیر پردهی یخ سر بیرون میکشد. شاید مرز خوشبختی آنجا باشد یا شاید مرز خوشبختی همینجاست. در همین کاری که میکنم. همچنان که شاید مرز خوشبختی یک نفر آشپز، آشپزخانه باشد. مرز خوشبختی یک نفر دانشجو کلاس درس در دانشگاه باشد. برای کاسب مغازهاش که پشت هر یک از این مرزها خوشبختی منتظر ماست و هر که توانست از مرزی که پیش روی اوست بگذرد از مرز دیگر هم میگذرد. زیرا که همیشه مرز دیگری هم هست و باز مرز دیگری.
در این دنیا بهشت جایی نیست که ما برویم. بهشت بر ما وارد میشود، هنگامی که خیلی خیلی خیلی حالتان خوب است، بهشت بر شما وارد شده. از یک نظر بهشت پدیدهای مکانی-زمانی نیست. همدلی، خوشنود ساختن خویشتن، شاد کردن دیگرها، بهشت را به خود بردن است. بهشت جان و جهان خود ماست. خوب است من بدانم زندگی دائماً همین حالاست و صد افسوس که بدون من روزهای زیادی خواهد آمد که من در آن روزها نیستم، گلهای زیادی میشکفند که من آنها را نمیبویم.
جهنم هم در خود من است.هنگامی که عاشق نیستم، خدای ناکرده هموطنانم را دوست ندارم، با کابوسها معاشرت میکنم، آتش میگیرم، میسوزم. جهنم بیرون از من نیست.
من باید مراقب جانم باشم. زیرا جان از جسم مهمتر است. زیرا کسی که دست و پایش شکسته خوشبختتر از کسی است که روحش شکسته یا زخمی و مجروح شده. که مرز خوشبختی ابتدا در خانهی خود خوشبخت است. محال و ممتنع است که کسی در جامعهاش بزرگ و خوشبخت باشد در حالی که در خانهی خودش سیاهبخت و کوچک است. فهمیدن این موضوع اهمیت دارد.
من دست کم به چهار دلیل از روی خیرخواهی خودم را دوست میدارم. ضمن اینکه تنها یک دلیل حقیقی است و دیگر نیازی به آن سه دلیل دیگر نیست و اگر هم یک دلیل کافی نیست، آن سه دلیل هم کافی نخواهد بود. پس بهتر است که من بیدلیل خودم و دیگرها را دوست داشته باشم و از سنگهای سر راه وحشت نکنم که آواز خوش رودخانه به دلیل سنگهای ریز و درشت سر راه اوست.
محمد نعمت خان عالی شیرازی در شعر مردموارش گفته:
نیشکر بر بندبند خویش خنجر بسته است
تا بدانی هیچ نوشی در جهان بی نیش نیست
•محمدصالـــــحعلاء | 1 204 | 20 | Loading... |
12 کسی که میماند
پیامبر است
به او ایمان بیاورید!
ماندن
کم معجزهای نیست در عصر ما...
مهدی شاهمحمدیان | 1 090 | 38 | Loading... |
13 «العِناق وسيلة لإحياء الروح احيانا.»
گاهی در آغوش گرفتن، وسیلهای ست برای زنده کردن روح. | 1 132 | 51 | Loading... |
14 ﺧﺎﮐﺴﺘﺮِ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺩﻭﺩ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ
ﺁﺗﺶ ﻓﺮﻭﻧﺸﺴﺘﻪ ﻭ ﻧﻤﺮﻭﺩ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ
ﺟﺰ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﻋﺸﻖ ﮐﻪ ﺑﺎﻣﺶ ﺑﻠﻨﺪ ﺑﺎﺩ
ﻫﺮ ﺳﺎﯾﻪﺍﯼ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺳﺮ من ﺑﻮﺩ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ
ﺩل بستهام ﺑﻪ ﻏﻢ ﮐﻪ ﺟﺰ ﺍﻭ ﻫﺮﮐﻪ ﺩﯾﺪﻩﺍﻡ
ﯾﺎ ﺩﯾﺮ ﺁﻣﺪه اﺳﺖ ﻭ ﯾﺎ ﺯﻭﺩ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ
ﻓﮑﺮ ﻋﺼﺎﯼ ﭘﯿﺮﯼ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺵ ﺑﺎﻏﺒﺎﻥ!
ﺍﯾﻦ ﮔﻞ، ﺟﻮﺍﻧﯽ ﺗﻮ ﮐﻪ ﻓﺮﺳﻮﺩ، ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ
ﭘﺎﺩﺍﺵ ﺻﺒﺮ ﭼﯿﺴﺖ ﺑﻪ ﺟﺰ ﺧﻮﻥﺟﮕﺮ ﺷﺪﻥ؟
ﺍﯼ ﺳﯿﺐ ﺳﺮﺥ، ﺗﺎ ﺑﺮﺳﯽ ﺭﻭﺩ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ
مژگان عباسلو | 1 111 | 16 | Loading... |
15 Media files | 1 827 | 10 | Loading... |
16 إن بُعد الجمال في مكان ما هو الشخص الذي تحبه
━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━
از جایی به بعد معیار زیباییت کسی است که دوستاش داری | 1 421 | 62 | Loading... |
17 عاشقِ کسی که عاشقت هست بودن،
سخت نیست. کافیست حواست پرت نشود از دوست داشتناش. کافیست جواب احساسش را با منطقت ندهی. کافیست یکوقتهایی با دلش راه بیایی. و وقتهای دیگر، راههای نیامده را با آغوش، با بوسه جبران کنی. آنوقت همین که احساس کند دوستاش داری و به فکرش هستی و بخاطر دلش حاضری قیدِ بعضی چیزها را بزنی یا بعضی کارها را بکنی، خوشبختترین میشود.
آدمها توقعِ زیادی از زندگی ندارند. امنشان که کنی، دلشان گرمِ زندگی میشود.
مانگ میرزایی | 1 450 | 48 | Loading... |
18 ᘛ @el_hanine_ch | 1 388 | 11 | Loading... |
19 عيب ندارد، حوصله داشته باش! قیمتِ عشق همیشه بیش از تحمل آدمیزاد بوده است. خیلی سخت است که یک زندگی را به عاشقانهای آرام تبدیل کنی.
يک عاشقانهی آرام/نادر ابراهيمی | 1 427 | 35 | Loading... |
20 خندههایی بلند از سر ذوق
دورمان شخص غصهداری نیست!
روزهایی که رفت را ول کن
جمعه را هیچ اعتباری نیست
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ | 1 621 | 12 | Loading... |
21 ما گمشــــــــدگانایم که اندر خم دنیا
تنها هنر ماست که مجنون حسینایم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
#شب_زیارتی | 1 641 | 39 | Loading... |
22 محبوبم!
برای عاشق راهها کوتاهاند؛ دیوارها هم. عشق دست عاشق را دراز میکند. دستش از کنارش میرسد تا کنار شما. من در همهی آتشها و خاکسترها هستم. هر کجا آتشی شعله میکشد، من آنجا در حال سوختنام، خاکستر شدهام. باد میوزد و مرا میپراکند. اگر گرد و خاکی هست، آن غبارِ من است که نفس میکشد.خاک و خاشاک منام، چنانکه شما در همهی آبها و هواها هستید. من تمام شما را دوست دارم؛ شما همهجا هستید. از همهی جادهها میآیید مرا فرا میگیرید. هیچکس به اندازهی شما با من نیست. شما همه ی تجهیزات عالماید. گاهی به شکل آذرخشاید، گاه باران، گاه رودخانهاید، گاه درختاید، گاه آسمان.
شما همهی تجهیزات عالماید.
محمد صالحعلاء | 1 527 | 29 | Loading... |
23 این روزها راه گلویم گرفته است
بغضهای وانشده در کنار تو...
━━━━━━━━━━━
ᘛ @el_hanine_ch | 1 667 | 48 | Loading... |
24 مادرم اغلب میگفت که هیچوقت کسی بدبخت تمامعیار نیست. همهی مردم میدانند که زندگی به زحمتش نمیارزد. حقیقتا من منکر نبودم که در سی سالگی مردن یا در هفتاد سالگی، چندان اهمیتی ندارد. چون طبیعتا در هر دو صورت مردان و زنانِ دیگر زندگانیشان را خواهند داشت. همیشه این من بودم که میمردم. چه حالا چه بیست سال دیگر...
آلبر کامو | 1 846 | 13 | Loading... |
25 و این جهانِ گذرنده دارِ خُلود نیست
و بر کاروانگاهیم و پسِ یکدیگر میرویم
هیچکس را اینجا مقام نخواهد بود
چنان باید زیست
که پس از مرگ دعای نیک کنند
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
- تاریخ بیهقی | 1 956 | 41 | Loading... |
26 «وَ ما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ» | 1 774 | 20 | Loading... |
27 - اللّهم اجعل عواقب امورنا خیراً - | 1 757 | 15 | Loading... |
28 › صحن بارونی - حسین حقیقی ‹ | 1 916 | 12 | Loading... |
29 تشنه بودیم که بارانِ نجف را دیدیم
اشک بودیم که دامانِ نجف را دیدیم
در نجف منقبت از شاهِ خراسان گفتیم
مشهدش آمده سلطانِ نجف را دیدیم
علت این است اگر ذکرِ علی میگوییم
ما در این خاک ، خراسانِ نجف را دیدیم
هرچه دادند به ما لطفِ علی بود علی
بر سرِ خوان رضا خوانِ نجف را دیدیم
بی سبب نیست در ایوانِ طلا میچرخیم
ما در ایوانِ تو ایوانِ نجف را دیدیم
ما رسیدیم که بر مَرمرتان رو بکشیم
یک علی گو که پس از نامِ شما هو بکشیم
با خودش جامِ تو مستانه شدن هم دارد
بردنِ نام تو دیوانه شدن هم دارد
دلِ ما کاش شود کاسهی سقاخانه
سنگ ظرفیتِ پیمانه شدن هم دارد
هر کبوتر که نشسته است دگر باز نَگشت
صحنِ تو خاصیتِ لانه شدن هم دارد
جایِ آئینه و کاشی به خودت غرقم کن
لطفِ تو از همه بیگانه شدن هم دارد
زائرانِ تو همه عینِ زیارت نامهاند
کششِ نورِ تو پروانه شدن هم دارد
وقتِ نقاره شده از تو خبر میگویند
ها علیٌ بشرٌ کَیفَ بشر میگویند
یک کلاغ آمده اینجا که کبوتر بشود
عُمرِ ما کاش فقط پیشِ رضا سر بشود
بگذارید همین دفعه طوافش بکنم
طاقتم نیست که هنگامهی محشر بشود
دامنش پُر شد و با دستِ پُر از اینجا رفت
پیش از آن لحظه که چشمانِ گدا تر بشود
به لبم نام جواد است و کَرَم میبارد
وای اگر وقتِ دعا نوبتِ مادر بشود
آمدنهای مرا ضرب در سه بکنید
چه شود دیدنِ تو چند برابر بشود
مرگ میچسبد اگر در نظرم میآیی
جای هربار سه دفعه به سرم میآیی
بارم اُفتاد زمین تا که شوم بارِ شما
بیشتر ساخت مرا عشق گرفتارِ شما
میبَرَد تا ابد از یاد پریدنها را
هر کبوتر که نشیند لبِ دیوارِ شما
کنج شش گوشه زدم بوسه به یاد حرمت
بوسهای در عوضِ آنهمه زوارِ شما
کربلا هم چقدر حسرت خادمهایی
که بیایند هرازگاه به دیدارِ شما
چارهی اینهمه بیچاره فقط چار علیست
چارده تَن همه دیدیم در این چارِ شما
شامِ میلاد تو هر چند زِ مشهد دورم
چشم بر راهم و سلمانیِ نیشابورم
باز در نیمهی شب چشمِ کسی بینا شد
کودکی گم شده در خوابِ خوشش پیدا شد
مادری آرزویش بچهیِ زیبایی بود
گفت جبریل به گوشش گرههایت وا شد
دستِ لرزانِ زنی پیر کمی بالا رفت
از شهیدش خبر آمد چقدر غوغا شد
باز در پیشِ ضریحِ تو مریضی اُفتاد
زیرِ لب گفت رضا گفت رضا تا پا شد
خادمی آینه کاریِ حرم را تا دید
گفت با بغض حسن گریه کُنَش زهرا شد
لطفِ آقاست اگر مستِ امام حسنیم
"ما حسینی شدهی دستِ امام حسنیم"
من اویسم نَفَست از قَرَن آورد مرا
تا تراشیده شوم از یَمن آورد مرا
مادرم بارِ نخستی که مرا با خود داشت
تا ضریحت برسم سینهزن آورد مرا
حاجت کرببلا داشت ، به ما بخشیدی
به هوایِ حرمِ بی کفن آورد مرا
شانهام اُنس گرفته است به درهایِ حرم
در کنار خودش آقای من آورد مرا
در گوهرشاد دلم رفت به بینالحرمین
باد تا بویی از آن پیرهن آورد مرا
وای از پیرهنش ، پیرهنش را بُردند
حیف انگشتر و سنگِ یمنش را بُردند
حسن لطفــــــــــی | 2 020 | 26 | Loading... |
30 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ صَلاَةً كَثِيرَةً تَامَّةً زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ | 1 782 | 11 | Loading... |
31 أنت الذي
تصل دائماً إلى قلبي
دون أن تَخطوا...
━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━
تو همانی که
هميشه به قلبم میرسی،
بدون حتی قدمی... | 1 577 | 44 | Loading... |
32 جان اگر خالی از این عشق
از این پُرباریست
کاسهی مِهر تو از کنج لبم کم بوده
━━━━━━━━━━━
ᘛ @el_hanine_ch | 1 664 | 28 | Loading... |
33 بعدها فهمیدم عاشقام بوده اما از امید واهی می ترسید. خودش میگفت تجربهی عشق یکبار او را تا حوالی مرگ برده و حالا که برگشته -به اینجای صحبت که میرسید ثانیهای سکوت میکرد- دلش نمیخواهد دوباره درگیر آن اوهام شود، دلش نمیخواهد از دست بدهد، بترسد و... میگفت اسمش را عشق نباید گذاشت اصلا... میشود گفت تعلق خاطر، علاقه، یا هرچیز دیگری که دستخوش حادثه نباشد، نشود.
برای من آنوقتها که جوانتر بودم اسمش خیلی مهم بود. میجنگیدم، دوست داشتم سینهام را سپر کنم و فریاد بزنم که عاشقام، انگار که خبری بود. اما راستش بعدها برایم فرقی نمیکرد. نه که خسته شده باشم، یا فرار کرده باشم، یا عاشق نباشم، اما برایم مهمتر، لغزیدن انگشتها بود روی پوست گردنش. مهم درگیری دستها بود با فر موهایش. مهمتر آن عادت عجیب دستها بود وقت خواب و ملافه های رنگی و کارهای ناتمام. گلدانهای زیر آفتاب تابستانِ کنار پنجره. مهم ثانیه ثانیههایی بود که نباید هدر میرفت با اینها. مهمتر بوی عود بود و چای و خاطراتی که ریشه داشتند، که هنوز و همیشه لبخند میزنند گوشه ای از ذهن.
برای من هم دیگر اسمش مهم نبود؛ خودش مهم بود.
- از وبلاگ «و پرسههایی که تا ادامه میروند...» | 1 841 | 24 | Loading... |
34 نبودنت زخم است،
زخمی که نه خوب میشود
نه میکُشد...
━━━━━━━━━━━
ᘛ @el_hanine_ch | 1 415 | 35 | Loading... |
35 ╿بردرتسگوطنـــیداردومارانه؛کهچه؟╽ | 1 494 | 7 | Loading... |
36 Media files | 1 612 | 11 | Loading... |
37 آدم بیدلیل یک آهنگ رو دوبار گوش نمیکنه. بیدلیل دو بار به چشمای هیچکسی نگاه نمیکنه. بیدلیل به یک نفر دو بار فرصت نمیده. هیچ تکراری بیدلیل تبدیل به تکرار نمیشه...
محمدعلی فلاح | 1 683 | 32 | Loading... |
38 یک روز جمعه وقتی داخل مغازه مشغول مرتب کردن بودم، نامهای را دیدم که بعد از مدتها صندوقچهی نارنجی رنگ را پر کرده بود.
یکی از مشتریها برایم نوشته بود:
«چایی رو اگه داغ بخوری، دهنتو میسوزونه و اگه سرد بخوری دلتو میزنه. عشق دقیقا مثل چایی میمونه، ماها بلد نیستیم کی بنوشیماش. یا اونقدر داغ عاشق میشیم که تب میکنیم و میمیریم، یا اونقدر سرد دیوونه میشیم که یخ میزنیم و میافتیم. اما با تمام این حالت چایی برای آدم از آب هم واجبتره...»
و من حالا در آرزوی دوباره نوشیدن اون چایی هستم که نه گرم بود، نه سرد؛
تو سردش کردی...
━━━━━━━━━━━
ᘛ @el_hanine_ch | 1 472 | 36 | Loading... |
39 أعود اليك!
فلا تفتح الباب، إفتح يديك..
━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━
به تو برمیگردم!
در نگشا، آغوش باز کن.. | 1 467 | 38 | Loading... |
40 یک نظر کردی و صد سال بدهکار توایم
شبِ جمعــــه همه در حسرتِ زوارِ توایم
━━━━━━━━━━━
#شب_زیارتی
| 1 503 | 27 | Loading... |
و أنا كنتُ بين الشوارع وحدي
و بين المصابيح وحدي
أتصبب بالحزن بين قميصي و جلدي
━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━
و من ميان خيابانها تنها بودم
و تنها ميان چراغها
اندوه را میان پیراهن و پوستم میریختم
منام
همماجرای بغض پنهان
همه گلهای پژمرده
━━━━━━━━━━━
ᘛ @el_hanine_ch
خطِ_پایـــــــان.mp33.95 MB
دراز کشیده ام بر تخت
و به سقف میبینم
که آینهای روشن است
تو خوابیدهای
به اندازهٔ سلسله کوههای اورست خوابیدهای
و به اندازهٔ کوههای هندوکش خوابیدهای
و به اندازهٔ آبهای آرام خوابیدهای
تو خوابیدهای
و رودخانه خوابیده است
ناجوهای پشت کلکین خوابیدهاند
گنجشکها نیز به احترام سکوت کردهاند
تو خوابیدهای
انگشتانم به گونههایت خیره ماندهاند
اما پیش رفته نمیتوانند
چیست اینکه می توانم به تو دست بکشم؟
و نمیتوانم به تو دست بکشم
محبوبم
به تلخی این رابطه ایمان دارم
که عشقبازی ما میان همهمهٔ صداها و آدمهاست
عشقبازی ما با نگاه است
الیاس علوی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شیرینکم! به چشم و به لب خواندهای مرا
تا دل سوی کدام کشد؛ قند یا عسل؟
انگار با تمام جهان وصل میشوم
در لحظهای که میکِشَمت تنگ در بغل
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تا جایی که به یاد دارم
جمعهای نبود که نوشته شود:
«عجب جمعهای»
همیشه جمعهها با درد گذشت،
بد گذشت،
یا جمعههایی بودند که
هیچوقت نگذشت!
هیچوقت...
نرگس حریری
Photo unavailableShow in Telegram
به دوبیتیِ شب جمعه نکن سرگرمام
تو خودت قول بده کرببلا میبریام
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
#شب_زیارتی
بالای سر هر داستان عاشقانهای، این تفکر -هرچند وحشتناک و نادانسته- آویزان است که «چگونه پایان مییابد؟». درست به این میماند که در عین سلامت و نیرو، بکوشیم به مرگمان فکر کنیم.
تنها تفاوت میان پایان عشق و پایان زندگی این است که، حداقل در مورد دوم خیالمان راحت است، این آسایش خاطر را داریم که بعد از مردن چیزی حس نخواهیم کرد.
در مورد عشق چنین آسایشی وجود ندارد. چه کسی میداند که پایان یک رابطه لزوماً پایان عشق و قطعاً پایان زندگی نیست؟
- جستارهایی در باب عشق/آلن دوباتن