cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

الحَنیٖـــــن

اللّیلُ تاریخُ الحَنیٖـــــن؛ و أنت لَیلي ــــ اینجا میگم و میشنوم» @el_hanine_bot

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
4 273
Obunachilar
-124 soatlar
+57 kunlar
+7030 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

Je suis un mensonge qui dit toujours la vérité ____@el_hanine_ch
Hammasini ko'rsatish...
- قلب مث یه جعبه نیست که پُر بشه. هر چی بیشتر عشق بورزی، بزرگتر می‌شه. دیالوگ: هِر/اسپایک جونز
Hammasini ko'rsatish...
رفتیم سینما! و هیچ صحنه‌ای از فیلم آن‌قدر جذاب نبود که نیم‌رخش ـــــــــــــــــــــــــــــــــ ‌
Hammasini ko'rsatish...
چرا همیشه همین است آسمان و زمین؟ زمان هماره همان و زمین همیشه همین؟ اگرچه پرسش بی‌پاسخی‌ست، می‌پرسم: چرا همیشه چنان و چرا همیشه چنین؟ چرا زمین و زمان بی‌امان و بی‌مهرند؟ زمان، زمانه‌ی قهر و زمین، زمینه‌ی کین؟ حدیث آدمی و چرخ آسیابِ زمان حدیث جام بلور است و صخره‌ی سنگین هزار شاید و آیا به جای یک باید گمان کنم، به گمانم نشسته جای یقین اگر که چون و چرا با خدا خطاست، چرا چرا سؤال و جواب است روز بازپسین؟ چرا در آخر هر جمله‌ای که می‌گویم تو ای نشانه‌ی پرسش نشسته‌ای به کمین؟
قیصر امین‌‌پور
Hammasini ko'rsatish...
همه‌ی ما فقط دو نوع شب در زندگی‌مان داریم: شبی که می‌خواهیم زودتر صبح شود و شبی که هیچ‌گاه دوست نداریم به صبح برسد. و مرز بین این‌ها تنها یک «او»ست که بستگی دارد مانده باشد، یا رفته باشد... ‏━━━━━━━━━━━‏━━━━━━━━━━━
Hammasini ko'rsatish...
من؟ نارون صاعقه‌خورده، تو گل سرخ تو سبز بمان، من به درک من به جهنم
Hammasini ko'rsatish...
دل‌ را برای تنگ شدن آفریده‌اند... ‏━━━━━━━━━━━ ᘛ @el_hanine_ch
Hammasini ko'rsatish...
╿توزنده‌ای‌به‌فقط‌عشــــق؛رفت،می‌میری╽
Hammasini ko'rsatish...
- خانوم دکتر من واسه اینکه بتونم ببینم‌تون سه روز توی نوبت بودم. سعی می‌کنم خلاصه بگم حرفام رو که زیاد وقت نگیرم + گوش میکنم - راستش همه چیز برمی‌گرده به سیزده سال پیش، وقتی عاشق بوی دخترونه‌ی مقنعه ی مدرسه‌ش بودم! من نقشه‌کشی می‌خوندم و دیوونه‌ی بازیگری، اونم ریاضی می‌خوند اما جای معادله و عدد دوست داشت بدونه تو سر آدما چی می‌گذره! سال آخر دبیرستان بهترین روزای زندگی‌مون بود. نیم‌ساعت قبل از زنگ آخر از دیوار مدرسه می‌پریدم بیرون و هنوز زنگ‌شون نخورده، جلوی در مدرسه منتظرش بودم. اون هیچ وقت نفهمید که من واسه هزینه‌ی فلافل و سمبوسه‌ی مسیرِ مدرسه تا خونه تمام طول هفته تکالیف نقشه‌کشی بچه‌ها رو انجام می‌دادم و پول می‌گرفتم ازشون. حال‌مون خوب بود که خوردیم به کنکور. من از کنکور متنفرم خانوم دکتر، از تغییر مسیرهای یهویی متنفرم. به هم قول دادیم هر جفت‌مون توی یه شهر قبول بشیم؛ انتخاب‌مونم شیراز بود. من قبول نشدم اما اون قبول شد و رشته‌ی مورد علاقه‌شو به دوری‌مون ترجیح داد و رفت. منم باید می‌رفتم سربازی. این دوری من رو عاشق‌تر می‌کرد و اون رو دل‌سردتر! حق داشت خب، اختلاف مدرک تحصیلی رو می‌گم. آخه من وقتی از سربازی برگشتم مجبور بودم برم سر کار و جایگزین پدر از کار افتاده‌م باشم. لابه‌لای سختیای زندگی داشتم دست و پا می‌زدم که برگشت بهم گفت من و تو راه‌مون خیلی وقته سوا شده، بهتره دچار سوءتفاهم نباشیم! به همین راحتی گفت سوتفاهم و رفت پی تفاهمی که توی همه‌چی دنبالش میگشت الا دلِ من که براش لرز می‌گرفت. بعد از سیزده سال هفته‌ی پیش جلوی محل کارم یه نفر زده بود به ماشینم و کارت ویزیتش رو گذاشته بود و رفته بود. اسمش رو که روی کارت دیدم اول باورم نشد اما بعد ازکلی پیگیری فهمیدم خودشه. ماشینم قراضه‌تر از این حرف‌هاست که برم پی خسارت اما به عنوان مریض وقت گرفتم، مریضش بودم خب! انقدر توی کارش بزرگ شده که واسه دیدن‌اش سه روز توی نوبت بودم. انقدر فکرش پرته که بعد از این همه حرف زدن هنوز داره نگاه‌ام می‌کنه و نفهمیده من همون سوءتفاهمی‌ام که بزرگ‌ترین تفاهم زندگیم رو ازم گرفت... اینا همه حرفای من بود خانوم دکتر، اما نیازی به نسخه نیست، شما سیزده سال پیش نسخه‌ی من رو پیچیدی. + یه ماه پیش وقتی توی بلیط‌فروشی سینما دیدم‌ات همه‌ی اون روزامون از جلوی چشمم ردشد. اون تصادف ساختگی رم ترتیب دادم که ببینم‌ات... که شاید بتونیم دوباره دچار اون سوءتفاهم بشیم! می‌خوام فردا ظهرجلوی مدرسه‌ی دوران دبیرستان‌مون ببینم‌ات. - فردا قول داده‌م زن و بچه‌م رو ببرم سینما بعدش بریم فلافلی؛ همون فلافلی نزدیک مدرسه‌تون... راستش من هنوز دیوونه‌ی بازیگری‌ام. بازیگر خوبی هم شدم. سیزده ساله دارم زندگی رو بازی می‌کنم؛ یه بازی بی‌نقص.
علی سلطانـــــی
Hammasini ko'rsatish...