cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

جمجمه

#درباره_ی_هنر #شعر #داستان #نقاشی #حرافی_های_هنری #عکاسی #سینما ... #محمد_توکلی_کوشا #فارد_قربانی ارتباط با ادمین ها : @Fared_ghorbani @Mohammadkosha

Ko'proq ko'rsatish
Eron326 369Til belgilanmaganToif belgilanmagan
Reklama postlari
179
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
Ma'lumot yo'q7 kunlar
Ma'lumot yo'q30 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

نشستن روی مبل فکر کردن به چشم هایی که نمک داشت نمک گیر شدن در دهان کوهی که صخره هایش را فروخته است دست بردن به ذهن خرسی تنبل دستبرد زدن به کندویی به گل نشسته با دستی که از وسط تا خورده بود در دست هایی ادعیه خوان که دندان هایی کرم خورده نکیر و منکرش بودند از شب اول قبر باد هو هو یی می پیچد در کوچه ی گوش و گلوگاه دشنه ای فرسوده رابیخ تا بیخ می برد خونی آبی سر ریز می شود از ظرفی کهنه و تغار تابستان گراز های تشنه را تشنه تر بر می گرداند تیغ زدن به غوزه ی سری پا به ماه با ذکر یاجوجی افتاده به خاک که دف می چکید از سر ایوانش شطرنجی بی مهره که مات چشم هایی بود که نمک داشت اسکله ای شنی از پایه هایش آب می خورد سرش فرو می رود در آبی که زیر آبی می رفت تا سواحل کُوِیت با طبلی طبله طبله شده که صدای نهنگی پیرانه سر می داد نشستن روی مبل نمک گیر شدن در چشم هایی که تغار تابستان بود #محمد_توکلی_کوشا @jom_jom_e
Hammasini ko'rsatish...
"تعزیه " والطین والزیتون که با این جماعتِ یأجوج زبانم به زنایِ محصنه می رود باید به حاشیه ام دست ببرم و متنِ تنم را دوباره بخوانم تمام استخوانم ویران است در لفافه صدای خمسه خمسه می آید و لالا این روایتِ لات به لالایی نمی ماند دوباره چه کلکی به این حقه چسبیده که تریاک از کشتِ پیراهنم می گذرد و اناالحق حناقِ هیچ حلقومی را چاره نمی کند چه نشئه بازاری درین وامانده به ساطور می کشد!ا الف لام مین که در کوچه های رکیک رمقی برای حادثه نیست باد در ادعیه می پیچد و زارِ زمین فقط اجنه را حشری می کند که این هوای رگ کرده مدام خطبه شود خیره به خیمه های جماعت ياجوج و الفیه های پاچین و پوشینه و تک دست بالای عَلَم و علومِ غریبه بازْ اينْ چِه نوُحِهُ و چِه عَزا و چِه ماتَمْ اَسْتْ هی قمه بالا بردیم و هیهات! قیمه بالا آوردیم هي سرمه كشيديم و ياهو! تكه شديم تا حقمان تكه تكه و حلقمان عاشورا شد كسي نگفت در اين تكيه شوهر نيست و تكيه بر تكه هاي هياهو نمي شد زد حالا پشت کرکری های دیواری و کرکره های خانگی کولمان بارِ نشئه است و زیم زیمِِ کابلی فصل تیغ زدنِ غوزه است و حقه زدن دیگر نمی کشم این همه کشیده را که توی گوشم سنج می زند حالا زنی که هیچ در دامنم کوتاه نمی آمد حنجره اش بگیر و ببند و پیراهنش راه بندان و درنگاهش بارانِ جرجر است ودنگ دنگِ آهنگران و نامش هاجری که واویلا! #گراناز_موسوی @jom_jom_e
Hammasini ko'rsatish...
این طرحی که من است راه می رود روی شعری که توست دو دست دام پراکنده برگ ها باز قسط قدم هایم به جاده عقب می افتد حق باتو بود زمین اندوه بی مخاطب کشداری ست که راهش را گرفته تند تند می رود و آسمان چرب تر از وقتی ست که می شد جرعه آبی با آن خورد حق باتو بود می کشم پایین این آسمان چرب را که بشورم تو از راه راه پنجره ات خواهی دید که این اتاق بزرگ سقف ندارد و این همه شعر بی سرپناه روی زمینی که بیگانه بیگانه ام به من -اگر بگویم زیر هیچ سقفی شعری نخواهم نوشت - بیست می دهی #شیما_تیمار @jom_jom_e
Hammasini ko'rsatish...
زبان تن ،تن زبان ز) انسان برهنه تنها نیست هیچ انسان عجیبی تنها نیست ب) وقتی که قله هایش را پوست می گستراند و هواهای من از پوست صعود هوایند شکاف از قله می گیرند و می گسترند بر سراسر پوست تو گستره ی قله ها الف) افق در انتظار افق وانتظار افق روی راه راه افق را می بندد همیشه آن که منتظر است برای آن که می رسد از راه ،سد راه و او که می رسد از راه برای او که سد چیزی است چیزی است ن) چیزی نشسته در چیزی تا نام چیزی دیگر را از روی راه بردارد خواب افق دیوار نبضی که طول خون مرا تندتر از خونم می پیماید می آید و ارتفاع به سد می رسد . ت) و باز پوست قله هایش را می گستراند درون من از بیرون فاصله با پوست می گیرد و پوست درون مرا از بیرون می گیرد وقتی که قله هایش را پوست می گستراند . ن) پرچین زیر پوست توطءه پرچین پرچین زیر زبان پرسه زبان پر زبان پرسه بر پر زبان پرسه بر چین بر ابر بر ابریشم بر یشم زبان پرسه بر چاله بر چول زبان لیس با چشم های خواستن از تن برهنه می شوی عجیب می شوی برهنه می شوم عجیب می شوم و در سوالی حیوانی می مانم ت) انسان برهنه تنها نیست هیچ انسان عجیبی تنها نیست تا در میان اعضا اعضایم را به رکعتی در تو جمع کنم باتو جمعه می کنم رکوع خفته را نهفته را زبان پرسه بر کشاله می کشم خرچنگ خفته از جا بر می خیزد و کیر -ماه اساطیر - در فکری بی حیا از حیا می افتد سخت می شود ثنای پشت،کتیبه ،کوه سینای سجده ،طور دیوار زاری قصر سیاه کوچک تو باز می شود و ریتم در کمر می گیرد گویی که زاری بر دیواری ن) جوانه های لرزیدن بین دو آه وقتی که پوست -چیزی نمانده از پوست- بینی نمی شناسد و بین جز حذف بین -بین دو پوست -نیست تا تن -تمام تن - تا تو -تمام تو- تا ناله تا درد تا مرگ انسان برهنه در مرگ تنها نیست ز) و آب در گره آب می ماند در من و هر درخت در تو یک درخت دیگری است منقارهای من از بالا بر لانه لانه لای کوچک تو پایین می بارد می بارد و باز هر درخت در تو یک درخت دیگراست ب) معمار خرابه های من ،مار از لانه ی پرستو پایین می آید و چهره ی تو بر پلک بسته واژه ی مجهولی است. الف) ودر عبور از پوست تو باران بیرون می ماند با رسم خط ناخن ها بر پشت دیواره ی درون من ای پوست ای جدار جا در تو می گذارم جایم را ای حذف جای من ای جا ن) جان چیزی از تن است حالا که جان جز چیزی از تن نیست حالا که جان تن است ای حذف جای من ،ای جا در سینه درتمام سینه ی تو جا آن چنان می مانم انگار دنیا در تن تو به آخر رسیده است #یدالله_رویایی @jom_jom_e
Hammasini ko'rsatish...
شعری از کتاب مرجع نیستی و نمایش دال یک طفلی هم گاهی در جمع ما می نشست علی قورباغه نوزده سال داشت هر وقت چیزی می کشید دال می شد وقتی کسی بی دست و پا می شود و هنگ می کند در زبان خیابانی محله ما که گیلکی اشکوری است به او می گویند دال البته شاید ربطی به همان دال ( doll ) عروسک هم داشته باشد علی آزموده دال بود با مدلولی مختصر و پیش پا افتاده هر وقت چیزی می کشید زبان این دال که گاهی به او دالاس هم می گفتند بند می آمد دندان هایش قفل می کرد و نمی توانست مدلول خود را برساند دست و پاهایش را انگار کسی از بالا با نخی نامرئی کنترل می کرد شل و ول او دال می آورد دال می شد عادتش این بود در زمان چتی توی خودش فرو می رفت ساکت و بعد از سکوتی طولانی ناگهان با صدایی بلند می گفت : برین بدین برین بدین برین بدین برین بدین چند باری تکرار می کرد و دوباره توی خودش فرو می رفت انگار همه ما را مقصر و مستحق دادن می دانست اما آیا هیچ قورباغه ای میداند چرا قورباغه ای شده اینطور ؟ علی حتی خود را مستحق ظلم می دانست مثلن هر کسی به او فحش میداد چیزی نمی گفت بدون اجبار وقتی حتی صندلی های سالم هم بود روی صندلی شکسته می نشست کمترین سهم از غذا و جنس را داشت هر کاری را که می گفتیم تلاش می کرد انجام دهد اما به نوعی خراب می کرد حواس پرت با شنوایی پایین بی دست و پا واقعن این جانور به این شکلِ حقیر چه دلیل وجودی می تواند داشته باشد ؟ این دال بی کارکرد و بی مصرف بدون هیچ آینده روشنی بدون هیچ تواناییِ قابل ذکری این دالِ مطلق علی قورباغه نمود کامل فلسفه دال پرور دریدایی بود برای من فلسفه معناستیز حتی شبیه شعرهایی از براهنی بود علی قورباغه شبیه نقاشی فیگوراتیو کاملن پست مدرنیستی علی قورباغه ای مخروبه بزرگ ای ذهن ویران شده انسان قرن بیست و یکمی که در توهم قدرت خود تمامی جهان را تبدیل به سراب کرد و نهایتن گفت : هیچ حقیقتی نیست ، همه چیز نشانه است و کنترل ! علی قورباغه ، ای نشانه ای از ضعف و ریدنکاری خالق ای نشانه ای از ضعف هوشمندی در جهان ای نشانه ای از نقص مغزی ای دال مطلق ای عروسک ای فحش نداده و بغض و عقده ای از خانواده فقیر و خواهر طلاقی و پدر معتاد و مادر بی همه چیز ای لرزهای هیستریک و بی حس و حرکت شدن دست ها و پاها و قفل شدن روی نور لامپ صد ای نرساندن منظور به اسم پسا مدرنیسم یا همان دال بازی ای لال بازی های گاه و بی گاه علی قورباغه ای دال ای بی گناه با تو چه بگویم ؟ که نگویم هیچ خوشتر است ای کنار هم چینی قطعات از روی یک وزن ترکیبی برای تشکیل چیزی تقریبن مُشَکِل نهایتن افتاد مشکل ها در دامان یک انسان یک دال تو حق داری حرف بزنی نه اینکه بگویی کی می رسد باران که کار قورباغه های بدوی موهوم بود در زمان یک انسان کاملن بدوی قبل از اختراع انبار که از ترس و تنهایی با قورباغه موهوم خودش درد و دل می کرد تو واقعیت داری ای دال ای احمق نفهم و تو سری خور که هر کسی پیداش شد چیزی در دهانت گذاشت و چیزی را به تو نسبت داد و پشتت حرف ها زد ای سوگولی دربارِ نره خرها یکبار مردانه بگو نه باز کن اون دهنتو باز کن صداتو بلند کن بدنتو سفت کن جرات بده به خودت جلوشون وایسا بگو _ شمرده شمرده _ نه من نمی خواهم بی مصرف باشم من مستحق ظلم نیستم من نمی خواهم بی شخصیت باشم نمی خواهم بی هویت باشم بگو من هم آدمم نه یک دال من هم می خواستم حقی داشته باشم خواسته ای داشته باشم معنایی بگو اگر من اینقدر بی نوام هم دلایلی پشتش هست محدودیت هایی فشارهایی که زندگی ام را بی معنا کرده در آن حد که حتی به درد بیل زدن هم نمی خورم نه را بخوان و معنا بگیر بر خلاف آن ها که می خواستند برای شان بپر بپر کنی که شکلک در بیاوری تا بخندند کمی تا بخندند زیاد زیادتر آن قدر که خنده از آن ها در برود و تو که تنها با آن دو چشم که کل صورتت را گرفته بود از پشت عینک نزدیک بین ات نمی توانستی تا دو قدمی ات اشیا را بشناسی یا ببینی جُم نمی خوردی بخوان بخوان به وسعت صفحه ای سفید بخوان چیزی را که هنوز ننوشته ای از حفظ بخوان حافظه ات نمی کند یاری فراموش کن تنها بخوان به نفس بی افت بخوان بخوان و معطل نکن تنها بخوان بخوان شیطان رجیم بخوان به نام آن بزرگ بخوان توبه نکن که تو تا ابد در دوزخ کلمات خواهی سوخت بخوان از تو گذشته که به همراهی ات بیایند بخوان تنها تو مانده ای بخوان بخوان نفرین شده بخوان ای به صلیب کشیده شده بخوان ای رفیقِ دال من ! #پدرام_محمدزاده @jom_jom_e
Hammasini ko'rsatish...
پیش از آنکه فصل ها بیایند تو را می سرایم فضای سینه ات را آسمانی کن، "می خواهم پرواز را به خاطر بسپارم." پیش از آنکه به بهار اعتنا کنی، ساقه ی انگشتانم را ببوی، زیرا بوی خردسالیِ گیاهی را می دهد که خودروست بر سینه ات، آنقدر در تو خودروست که بر سینه ی من نیز می روید بگذار فصلی نو از ماه برایت بیاورم، تا زیباتر ببینی ام بر دهان آن زن که دهانش فصلی ست‌، بوسه بگذار، و او را با دهان فصلی اش بپذیر! خدا، آتش سینه اش، آتش ازلی، آتش اشتیاق به انسان را به من داد تا با آن "به تو مشتاق تر شوم." تو مرا با خدای خود بپذیر! ای منزلت خورشید، ای پرتوهای نازک خیال خورشید بِرُبای این صورت را از من! رواست که گشاده داری خورشید را، هجرت خورشید را بیشتر از نورش بر خود روا داشتی، تو مرا با آن خورشید بپذیر! من آن عشق انسانیِ درخت به درخت را نمی خواهم، من عشق خدا به انسان را می خواهم، مرا با آن عشق بخواه و بپذیر ای خورشید من، روزهایت را بر من حلال کن، تا نسوزم، تا آتش نگیرم در سینه ات سوادِ کوهیِ خورشید و علف را ببین، مرا با آن سواد بخوان و بنویس ای پرنده ی قابل تعریف که در زبان می گنجی، صدای تو در کلام من است. مرا بپذیر آن هنگام که گویا و آن هنگام که خاموشم! بی تو دور از جهانم. گمم میداری در تن. ای عشق که گونه ی گیاهانم بودی، ای عشق مرا به خود بپذیر تو با چند قمر توانسته ای انسانِ این تن شوی؟! #صدیقه_سالاری @jom_jom_e
Hammasini ko'rsatish...
__ _ وقتی جنگ به پا می شود پای شاعر تیر می خورد قرارش در هوا معلق است لحن‌‌‌‌‌‌ را مثلِ آهِ افسوس آهی که سردی خنکای باد را نه عوض می کند در بهترین حالت فرض کنید اصلا شعر عاشقانه بنویسد برای او با زبان ساده او او را او و او او را او و او و او او را او را همه که میان آن همه او دوست دارد دست ها به شرق پاها به غرب پریدن پوست ِ زیر چشم از هیاهوهوهوی شیپور روی حرف از آستین اسرافیل درآمدنِ عزرائیل از خواب در بزنگاه صبح پریدن که خورشید زهرماری‌اش کند به دیدن مرگ از همه ی جوانب کار به کار نزدیکتر این گونه است چون پراندن گنجشک ازشهر زیبایی می برد هو هوی شعر بی چشم هایش هم از له شدنِ کلمه ها در تانک انفجارِ آدم ها در حساب جاری‌شان می گوید این وضعیت متلاشیِ تلاشی که عاشقانه باید نکند از سینه ام شیری بزند بیرون غرش کنان آرواره اش را در موزه پیدا کند پستانش را بخورد یا به از دست رفتن خلاف آمدِ شعر پایان این سطر نقطه بگذارد . #حمید_روزبان @jom_jom_e
Hammasini ko'rsatish...
گالیور بالای تنت ابرها روانه اند بلند ،بلند و یخی و کمی صاف ،که انگاری روی شیشه یی شناور که نامریی ست نه مثل قوهایند ، نه انعکاسی دارند ؛ نه مثل تو ، نه با نخی بسته . همه خنک ،همه آبی ،نه مثل تو - تو ،طاقواز آنجا ، چشم به آسمان . آدم-عنکبوت ها تورا گرفته اند ، زنجیرچه هاشان را پیچ و تاب می دهند، رشوه هاشان را- چه ابریشم ها. چه از تو نفرت دارند . در دره ی انگشت هات گفتگو دارند ، کرمها یک [انگشتی اند. می خواباندند تورا توی اتاقکهاشان این پنجه و آن پنجه ی پا،یک عتیقه . به درآی به درآی ازهفت فرسنگ مثل آن فاصله ها که دور می زنند در کری ولی،دست نیافتنی . بگذار که یک عقاب باشد این چشم، سایه ی این لب،یک مغاک . #سیلویا_پلات برگردان: #بیژن_الهی @jom_jom_e
Hammasini ko'rsatish...
bidad mooriyaneha - 1401.1.9 --- ok .pdf18.31 MB
ویژه‌نامه‌ی بیداد موریا‌نه‌ها (ویژه‌ی شعر زن) به سعیِ نگین فرهود بیداد موریانه‌ها با احترام به نام پرشکوه و شریف «دکتر رضا براهنی»، «بکتاش آبتین» و «فراز بهزادی»، شاعران سه نسل عزیز، ویژه‌نامه‌ی نوسالش را تقدیم می‌کند به جان‌های شیفته و پرپرشده‌ی ساجده کشمیری، شیما تیمار، شبنم سلطانی و فاطمه سادات حسینی. شعر می‌گوییم و نه شادمان‌ایم که اندوه رفیق ماست همه‌ی این سالیان ترس و تلخ. زن‌زیستن و شهروند جهانی که زن را نزیسته بودن دشوار است. بیداد موریانه‌ها به جویدن این جهان جان می‌کَند تا حیات‌مان سزاوار عقوبتی چنین رنج‌کشیده باشد. بیداد موریانه‌ها نه یک تکلیف و تعارف که غلبه‌ی اندیشه‌ای‌ست که در پی تعریف تازه‌ای از جریان شعر امروز زنان است. بیداد موریانه‌ها تمرکز بر رویکردهای گوناگونی‌ست که بی‌هیچ دخالت، قضاوت و ابراز سلیقه‌ای معرفی شده‌اند و مجال مغتنمی‌ست برای تبادل توانش‌ها و تجربت‌هایی که پیش از این دورتر از یکدیگر اتفاق افتاده‌اند. جغرافیای این تلاش بزرگ عالم عظیمی‌ست که در هر گوشه‌ی دور و نزدیک‌اش شاعری پارسی‌نویس خودش را و جهانش را به کلمه آفریده است. جهانی که در زنانگی‌ها خلاصه نشده است و به بهتربودن حال و مقال جامعه می‌اندیشیده است، پیوسته… هفت سال گذشته و این بیداد شنیده‌تر شده است، پس به صداهای عاصی و امیدوارتان سلام… ویژه‌نامه‌ی بیداد موریانه‌ها در ۲۲۹ صفحه به سعیِ نگین فرهود، نقاشی طرح جلد هوشنگ پزشک‌نیا و طراحی گرافیک هاله تهرانی تهیه شده است. @bidaademooriyanehaa متن و فایل پی‌دی‌اف این مجموعه در ادامه خواهد آمد. قدردان همراهی و همدلی شما و نیز سپاس‌گزار تیم پرتلاش «بیدارزنی» هستیم. بیداد موریانه‌ها فروردین‌ماه ۱۴۰۱ شمسی بیداد موریانه‌ها (ویژه‌ی شعر زن): @bidaademooriyanehaa
Hammasini ko'rsatish...
Boshqa reja tanlang

Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.