cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

🔞ﭼﺷﻣاﻧ ﺩﻟﺑﺭ🔥

دُختر بایٔد بَلَد باشٰه جٍوری آه آه کُنه پْسر هٰیٓچ کٖار نکّرده آ..بٰش بٖیاد♥🔞🔥

Більше
Рекламні дописи
8 071
Підписники
-7424 години
-8607 днів
+72130 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

Repost from N/a
رئیس باند مافیا برای اینکه دختره رو راضی کنه بهش میخواد تجاوز کنه...❌🔞 https://t.me/+2FHxo_WHfKM2NjI0 https://t.me/+2FHxo_WHfKM2NjI0 بی حس نگاهش کردم که لباساش رو دونه دونه در اورد و همونطور که داشت کارشو میکرد گفت: - واسه یه س*ک*س خشن آماده ایی دیگه کوچولو؟! یکی از ابروهامو بالا انداختم و با پوزخند نگاهش کردم که عصبی شد و به سمتم اومد از موهام گرفت... - از اینکه قراره بگا بری خوشحالییی سلیطه؟! سرمو بالا اوردم و تو چشاش خیره شدم گفتم: - نچ... از این خوشحالم که داری خودتو پاره میکنی تا برات ویروس درست کنم! دستشو انداخت تو لباسم و جرش داد... - بهت نشون میدم با کی طرفی سلیطه! وحشیانه گازی از جناق سینم گرفت که فریادی کشیدم، روی زمین پرتم کرد و شلوارم رو کشید پایین‌ و.... https://t.me/+2FHxo_WHfKM2NjI0 https://t.me/+2FHxo_WHfKM2NjI0 #فول_صحنه🫣 این رمان دارای صحنه های فول ۱۸+ است💯
Показати все...
آشیان سیمرغ

•والقلم• آشیانه‌ای ساختم در بلندای بام مأمن حزن‌های بیگانه ساجده یزدانی‌ نسب |س.ی| بنرها واقعی‌اند. صبور باشید💙 حرفی، سخنی، چیزی بود در خدمتم.

https://telegram.me/BChatBot?start=sc-1280559-A7ffkyq

Repost from N/a
Фото недоступне
اخطار⚠️محتوا دارای محدودیت سنی میباشد❌⛔️🔞🔞🔞🔞 هالوژن های درون سقف تماما نور#قرمز را عرضه میکردند. با #نفس هایی سنگین شده پا روی فرش قرمز اتاق گذاشتم. با اخم سعی کردم جرئتم را جمع کنم.به یکی از تابلو ها نزدیک شدم. به آنی #نفسم رفت. تابلوها، نقاشی هایی بودند با سبک رنگ روغن، چیزی که #نفسم را گرفته بود #پسرک #لخت میان #قاب بود. چهره ی محوی که آن چنان واضح نبود، بیش تر روی #اندام و سایه ها کار شده بود. بیش تر نقاشی ها گویای خواب بودن #پسرک روی #تخت بود. #بال_های_سوخته 📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛 روایت پسری که به خاطر #قتل و #تعرض توی بیمارستان روانی بستریه🔥🔥🔥🔥🔥 https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0
Показати все...
Repost from N/a
Фото недоступне
خلاصه رمان جذاب و مهیج مون ؛ ♥🔥 طبق افسانه ای باستانی از تمدن ِ بابِل اولین نیمه خدا حاصل پیوند دختر پادشاه و خدای عقرب بوجود اومد...نیمه خدایی که به پادشاه عقربها معروف شد و شهری عظیم و پیشرفته در بیابانی پهناور بنا نهاد که از دید انسانهای فانی مخفی بود... پادشاهی قدرتمند و پُرابهت که با مرگ همسر محبوبش ، قلب خودشم همراهش دفن میکنه و هزاران سال بدون عواطف و احساسات به فرمانرواییش ادامه میده تا اینکه ارتعاشات قلب دفن شده دختری صاف و زلال رو به سمت خودش میکشونه... https://t.me/+ioNvK65B9A80Nzg0 https://t.me/+ioNvK65B9A80Nzg0 عاشقانه ای پرهیجان و غیرقابل حدس❌ رمانی که با خوندن همون چند پارت اولش محاله بتونی دل ازش بکنی😭😍 #ممنوعه #باستانی #تناسخ #فول_عاشقانه
Показати все...
-- جوووون سک*سی من؛ میدونی چقدر منتظر این ک*ص و کون فابریکت بودم؟!! اون نامزد احمقت یه دقیقه از کنارت نمیرفت! هقی زدم و سعی کردم بدن لختمو از جلوی چشمای هیزش بپوشونم که بدتر عصبی شد و سه انگشتشو یجا وارد ک*ص خشکم کرد. - آهههه...اخخخخ لعنتی جرررر خوردم!! انگشت چهارمشم اضافه کرد و غرید: - قصد منم همینه جنده کوچولو! میخوام کاری کنم که کل مچ دستم توش جاشه! باید جا برای موادا بازشه؛قراره اونارو با ک*ص خیست جابجا کنی! جیغ ترسیده ای کشیدم که یهو کل مچ دستش رو وارد ک*صم کرد و تو یه حرکت.... https://t.me/+un2lrVi4bpBhN2Nk مرده دستشو تا مچ تو ک*ص زن شوهردار میکنه تا تو بهشتش مواد جاساز کنه😱🙈💦 #خشن_تجاوزی❌
Показати все...
جانان جان

اینقدری خشن بکنه که هم جاش بمونه هم پاش 😉🔞

تو سن کم می‌فروشنش به یه فاحشه‌خونه‌‌ی بالاشهر تهران! یه شب می‌فرستنش پیش پولدارترین و ترسناک‌ترین مشتری! شریف میرداماد عاشق طعمِ دخترکوچولوی چهارده‌ساله می‌شه و اونو… https://t.me/+_drsA5diEMY5Y2Vk..... https://t.me/+_drsA5diEMY5Y2Vk...
Показати все...
نجیب‌زاده| زهرا ولی‌بهاروند🌊

📚رمان‌های چاپ‌شده: هاوام، چهارم شرقی، سندروم آفتاب‌گردان، برف جنوب ⏳️در دست چاپ: هم‌قبیله ✨️آنلاین: نجیب‌زاده ‌ لینک کانال:

https://t.me/+Zn-lEM_XTrZmZmJk

آخ آه اوووف... از لای در حموم نگاه کردم لخت بود و دستشو گذاشته بود رو نازش و داشت خودشو میمالید طاقت نیاوردم و رفتم تو از پشت چسبیدم بهشو سینه هاشو تو مشتم گرفتم جیغ زد و خواست فرار کنه که گفتم : _دیدم داشتی چکار میکردی با لحن بچه گونش گفت: _توروخدا پسرخاله به مامانم نگو دوام میکنه بابا همایون اینجای مامانمو میماله تازه دیدم براش میخوره منم نازم یه جوری شد خوشم اومد دلم خواست رفتم بغلش کردم و گفتم: _قوربون دلت بشم  به کسی نمیگم فقط به شرطی که اول دستتو از رو هلوت برداری و بعدش هر کاری با هم کردن با هم بکنیم چشماش برق زد و دستشو برداشت با دیدن نازش... https://t.me/+X4_5nqNKJkVjMmY0
Показати все...
پــــــسرخـــ🔞ـــاله

شلوارت رو بکش پایین و بگذار لمست کنم🍓💦

#ماتحتمو فشاری داد و منو از بین خدمتکارا کنار کشید . همه چشمشون به کاری که کرد افتاد ولی سرشونو پایین انداختن. همونجا منو کشید و پرت کرد رو مبل . با صدای که از شدت #نیاز می‌لرزید گفت : _نمیتونم صبر کنم .. همینجا وسط خونه می‌خوام #ترتیبتو بدم 😈🍑🔞 https://t.me/+xdup4E7SN3o5MTM0
Показати все...
🕊قفـــــس چکاوک

لب هایت💋 صدایَت نفس هایت🫁 زندگی بخش پرنده ی کوچکت است 🍷🕊 • • • • به قلم: رایشا🍷 • • پایان خوش🕊

https://t.me/raysharoman

#وکلای_حشری 🍑🔥 اردلان دستی روی #سینه های بزرگم کشید و مثل بوق فشارشون داد. آهی از #لذت کشیدم و #کون بزرگم رو به ک_یر اردلان چسبوندم 🔞 -- اهههههه اردلان منو بکننننن با ک_یر کلفتت سوراخ تنگ کونمو جر بده عااااحححح اردلان جونی گفت و ک_یر شق شدش رو روی سوراخ کونم گذاشت ارسلان از جلو خودش رو بهم چسبوند _داداش میخوای تنهایی #ک.ون برده خوشگلمون رو جر بدی؟🍑 اردلان خندید _برده جدیدمون میدونه ما همیشه تریسام میریم مستانه خندیدم و با شهوت دست روی ک_یر کلفت شده ارسلان گذاشتم _تو از جلو منو بکن اردلان از پشت!🔞 با شنیدن این حرف ارسلان جری شده ک_یرش رو توی ک_صم فرو کرد و همزمان اردلان از پشت....🫦💦 https://t.me/+WBfMG3WcL6wzZTI0 م #گروپ #ممنوعه #اسمات⚠️
Показати все...
قـدیـسـہ بـاکـرہ

-همون لحظه ای که فکر میکنی از این گشاد تر نمیشی، یکی پیدا میشه که جرت بده💦🍓

ننه طوبی می گفت خاک بریز روی گذشته و هر چی دیدی و شنیدی! می گفت گوهر نباید این آتیش رو به جونت مینداخت! آتیش اما افتاده بود وسط زندگیم درست از روزی که پای اون چمدون و رازهای کهنه ش به زندگیم باز شد. مامانم گفته بود باید قوی باشم و من به وصیتش عمل کردم، درست وقتی که برای خودم خانم وکیل شده بودم و تا رسیدن به خواسته ی مامانم یه قدم فاصله داشتم، عشق اومد وسط زندگیم اما من نباید دل میدادم و عاشق میشدم... "وصله ی جان" عاشقانه ی دیگری از نویسنده ی رمان زیبای هوژین https://t.me/+M1ALvQmqnTFiZGM8
Показати все...
👍 1