cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

فروغ شباویز

زنی که وسطِ سیاه‌چاله‌ی خونواده‌‌ی عرزشی به دنیا اومد در حالی که بزرگ‌ترین رویاش "آزادی" بود! #زن_زندگی_آزادی ارتباط: https://t.me/harfmanrobot?start=194308277

Більше
Рекламні дописи
152
Підписники
Немає даних24 години
+17 днів
+930 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

دیشب خونه‌ی بابام مهمونی بود، منم رفتم. چند دقیقه‌ای بود رسیده بودم که یکی از خواهرام از اون یکی پرسید: پسرت از حرف من که بهش گفتم کله‌ت چرا شبیه لونه‌ی کلاغه، ناراحت شد که پا شد رفت؟ گفت: نه، خودم دعواش کردم، اونم ول کرد رفت. و شروع کرد به حرص خوردن و بدوبیراه گفتن به پسرش. گفت اصلن شبیه آدمیزاد نیست، یه بار موهاشو رنگ می‌کنه، یه بار لونه کلاغ درست می‌کنه روی سرش، الان ۶ ماهه آرایشگاه نرفته. از وقتی بزرگ شد همه‌ش خودش رو انگشت‌نمای مردم کرده، دیگه از دستش خسته شدم، مدام باید نگرانش باشم، دنبالش بدوم، متلک‌هایی که مردم بهش میگن رو تحمل کنم. اون از خودش، اونم از باباش که دیگه داره ۵۰ ساله میشه ولی هنوز آدم نشده! گفتن: باباش دیگه چرا؟ مگه چی کار کرده؟ گفت: اونم چند روزه هر چی بهش زنگ می‌زنم جوابم رو نمیده. دیگه کلافه شدم! و غر غر غر غر...... اون یکی خواهرم گفت: تازه نمی‌دونی دختر من چی می‌گفت. اون موقع که پسرت رفت به دخترم گفتم وای انگار از حرف من ناراحت شد، گفت نه مامان اون انقدر درد تو دلش هست که حرف تو براش مهم نباشه! بعدش هم خونواده‌م دسته‌جمعی شروع کردن به شکایت از بچه‌های این دوره و زمونه! و مسخره کردن‌شون. می‌گفتن اینا هنوز چه بفهمن درد چیه، چه بفهمن مشکل چیه، می‌خریم و می‌پزیم و می‌دیم می‌خورن و فلان و بهمان. حالا بزرگ که شدن تازه می‌فهمن درد چی بوده! بابام می‌گفت پس چرا ما تو سن اینا هیچ دردی نداشتیم، صبح تا شب می‌فرستادنمون سر کار. راضی هم بودیم. اینا خوشی زده زیر دل‌شون! انگار مثلن یه حیوونی چیزی ان بچه‌ها که کل نیازهاشون همین باشه که بخرن و بخورن! من کل مدت ساکت بودم، ولی دلم می‌خواست بهشون بگم اولین درد بچه‌هاتون همینه که دردهاشون رو به رسمیت نمی‌شناسید! و مسخره‌شون می‌کنید. آخرِ شب مامانم به خواهرم گفت: من زنگ زدم به پسرت، گفتم خاله فروغ تا آخرِ شب همین‌جاست، اگه دوست داری بیا، ولی نیومد. خواهرم با یه لحن بدی گفت: آره، همون موقعم اومد دید فروغ هنوز نیومده، رفت. به من می‌گفت به خاله فروغ بگو بیاد بمونه خونه‌ی ما. گفتم شوهرش اجازه نمیده!!! حالا انگار مثلن من از اینام که واسه هر چیزی از شوهرشون اجازه می‌گیرن!!!! خواهر من چرا کسشر تفت میدی، تخم داشته باش به پسرت بگو من از فروغ بدم میاد، نمی‌خوام بیاد خونه‌مون. چرا چرت و پرت تحویلش میدی؟ اون که منو می‌شناسه، حقیقت رو هم می‌دونه. ولی تو تخم نداری حرف دلتو بزنی. بعد من به مامانم گفتم که من خبر نداشتم که پسر خواهرم می‌خواسته منو ببینه، کاری باهام داشته؟ گفت نه کار خاصی که نداشت، گفت اگه خاله فروغ میاد مهمونی تا منم بیام. بعد تو دیر اومدی اون رفت. وقتی اومدیم خونه دیدم سروش ناراحته، پرسیدم چته؟ گفت خواهرت یه جوری رفتار می‌کنه انگار مسبب مشکلات‌شون تویی! آخرش از خجالت پسرش هم درمیام که دیگه اسم تو رو نیاره! 😐 و تازه بحث بین من و سروش شروع شد که دیگه حال ندارم تعریفش کنم. واقعن سمی‌تر از خونواده‌ی من روی کره‌ی زمین پیدا نمیشه. عاشق حاشیه‌سازی و داستان درست کردن ان. مسخره‌ها. #روزانه‌نویسی
Показати все...
💔 2😐 2
دُکانِ کید، بُرو جای دیگری بُگشای فروش نیست در آن‌جا که مَن دُکان دارم پروین اعتصامی #چامه
Показати все...
😍 1
Фото недоступнеДивитись в Telegram
قلبِ بابام:
Показати все...
💔 4🔥 1
#خواب‌نویسی یه میوه‌فروشی نزدیک خونه‌مون هست که قیمت‌هاش مناسبه. بعضی وقت‌ها می‌ریم ازش خرید می‌کنیم. چند شب پیش خواب دیدم داشتیم از کنار میوه‌فروشیه رد می‌شدیم، دیدم عه گلابی داره 😍 منم عاااشق گلابی ام. به سروش گفتم وایسا از این‌جا گلابی بخرم. گفت حالا که فصل گلابی نیست و چون فصلش نیست حتمن کیفیت‌شون پایینه و قیمت‌شون بالا. گفتم حالا تو صبر کن من قیمت بپرسم، اگه گرون بود نمی‌خرم. رفتم پرسیدم گفت کیلویی ۵ تومن! :)))) بعد سروش گفت خب حالا که انقدر ارزونه بیا سبدی بخریم. یه سبد برداشتیم بعد دیدم یکی از گلابی‌های داخل سبد خرابه. خواستم اون یه دونه رو عوض کنم، وقتی برش داشتم دیدم زیر گلابیه به جای این که یه گلابی دیگه باشه، سنگ هست! روی سبد یه لایه گلابی چیده بودن و زیرش همه‌ش سنگ بود! به سروش گفتم اگه سبدی بخریم که همه‌ش ضرره، یه نایلون بردار تا کیلویی بخریم. جالب بود که نمی‌رفتیم به فروشنده بگیم قرمساق چرا سنگ چیدی زیر گلابی‌ها! خلاصه سروش رفت یه نایلون آورد، اومدم گلابی‌ها رو بریزم تو نایلون، دیدم دو سه تاش به طرز عجیبی بزرگ بودن، اندازه‌ی آناناس مثلن. بعد یکی‌ش گیر کرد به لبه‌ی سبد و یهو آش‌ولاش شد! در این حد له بود! بعد سروش گفت طوری نیست اینو حالا تا رفتیم خونه زود می‌خوریمش :)))))) یعنی مرزهای پرت و پلا جابجا شدن با این خوابی که من دیدم. نتیجه می‌گیریم که هیچ ارزونی بی‌علت نیست 🤣
Показати все...
🤪 3
Фото недоступнеДивитись в Telegram
حضور اون تو زندگی‌م حسی شبیه به بودن تو طبیعت داره. پاک، صمیمی، روح‌افزا، خنک و پر از آرامش.
Показати все...
💯 1
Фото недоступнеДивитись в Telegram
🤣🤣🤣🤣🤣🤣👌🏻
Показати все...
💯 3🆒 1
00:05
Відео недоступнеДивитись в Telegram
1.23 MB
😍 1
دنیای
Показати все...
Repost from Chanella
امروز داشتم با یکی از دوستام درمورد قضاوت و اینا حرف می‌زدم، بحث به اینجا رسید که آدما وقتی تجربۀ یه نفر از چیزی رو می‌خونن، هر چقدرم امپاتی داشته باشن ولی نهایتا اونو با زندگی و شرایط خودشون می‌سنجن و قضاوت و تحلیل می‌کنن. مثلا وقتی می‌گیم «مامان»، اون آدم مامان خودشو تصور می‌کنه و هرچقدر که طرف مقابل بیشتر در مورد مامانش حرف بزنه، از اون تصور دورتر می‌شه ولی کانتکست ذهنیش از مامان در نهایت همونه، و فکر می‌کنه اون طوری که خودش با مامانش ارتباط داره، بقیه هم کمابیش همینن. حالا یکی کمتر و یکی بیشتر ولی کلیات یکیه. درحالی که واقعا اینطوری نیست، رابطه‌ای که توی خانوادۀ ما در جریانه، برای یه نفر از یه خانوادۀ دیگه اصلا قابل درک نیست، اون صرفا با خودش فکر می‌کنه اگه من بودم فلان می‌کردم و فلان می‌گفتم، ولی پس ذهنش همون شرایط خانوادگی خودشه، و اینکه چه اختیارات و قابلیتایی داره و ارتباطش اصلا با اون عضو خانواده چطوریه و ادبیات رایج توی اون خونه به چه صورته. اینا شاید در تئوری بدیهی به نظر بیاد، اما در عمل می‌بینی که همه در حال نسخه پیچی و جاج و تحلیل بقیه هستن.
Показати все...
🤝 2💯 1😘 1
Фото недоступнеДивитись в Telegram
یا حضرتِ چای!
Показати все...
😍 1💯 1
Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.