Chaosmotics | کائوسموتیکس
🔊درسگفتارهای فلسفه معاصر | سروش سیدی ◇Researcher at the New Centre for Research and Practice
Більше1 870
Підписники
+424 години
+257 днів
+11730 днів
- Підписники
- Перегляди допису
- ER - коефіцієнт залучення
Триває завантаження даних...
Приріст підписників
Триває завантаження даних...
Фото недоступнеДивитись в Telegram
Land and his leftist children drawing numograms, 2016, Bridgeport
@chaosmotics
👍 16
Rachmaninoff, Preludes in C-sharp minor
@chaosmotics
Rachmaninoff-Prelude-in-C-Sharp-Minor-Op.-3-No.-2_63399883.mp33.54 MB
👍 13
Repost from تعمّق - فلسفه، علم و تاریخ
ساد و آشکارگیِ معنای سیاسیِ جنسیت و حیات فیزیولوژیکی
سادومازوخیسم دقیقاً آن تکنیک جنسیتیای است که به موجب آن حیات برهنۀ شریک جنسی آشکار میشود. نهتنها ساد آگاهانه [میل جنسی] را به قدرت حاکم تشبیه میکند (او مینویسد: «هیچ مردی نیست که در هنگام نعوظ نخواهد حاکمی مستبد باشد»)، بلکه همچنین در اینجا تقارنی مییابیم بین هومو ساکر و حاکم، در همدستیای که مازوخیست را به سادیست پیوند میزند، قربانی را به سلّاخ.
مدرن بودن ساد به این سبب نیست که او تقدم غیرسیاسی جنسیت را در عصر غیرسیاسی ما پیشبینی کرده بود. برعکس، ساد بهشدت معاصر ماست زیرا به شکلی بیبدیل معنای مطلقاً سیاسی (یعنی «زیستسیاسی») جنسیت و حیات فیزیولوژیکی را برملا کرده است. خصلت توتالیتر سازماندهی حیات در قلعۀ سیلینگ ــ با مقررات ریز و دقیقش که هیچ جنبهای از حیات فیزیولوژیکی را به حال خود رها نمیکنند، حتی کارکرد هاضمه، که به شکلی وسواسی رمزگذاری و عمومی میشود ــهمچون اردوگاههای مرگ در عصر ماــ ریشه در این واقعیت دارد که آنچه اینجا برای نخستین بار مطرح میشود عبارت است از سازماندهی بهنجار و جمعی (و در نتیجه سیاسی) حیات انسانی منحصراً بر پایۀ حیات برهنه.
﹏﹏✎ #جورجو_آگامبن
در «هوموساکر؛ قدرت حاکم و حیات برهنه»
ترجمه: #سیدمحمدجواد_سیدی
#مارکی_دوساد، #سادومازوخیسم، #جنسیت، #سیاست
Taamoq | تَعَمُّق
👍 13
کل حرف آگامبن در جنگ داخلی این است: جنگ داخلی وضعیتی است که در آن مرز بین اویکوس و پولیس، منزل و شهر، مخدوش میشود و دیگر مرزی وجود ندارد. وقتی کسی وضعیت جهان فعلی را بر مبنای ایدهی جنگ داخلی جهانگستر درک نمیکند (یعنی برخلاف کسانی مثل آگامبن و اشمیت و مارکس و ...) در پی جهل نسبت به این وضعیت که در آن مرز منزل و شهر فروپاشیده است، به همین میزان نیز از درک فروپاشی مرز امر محلی و جهانی، لوکال و گلوبال، قاصر است. تاکید بر تثبیت این مرز درواقع نوعی بیان آرزو است: آرزوی بازگشت [ناممکن] به جهان ازدسترفتهای که در آن چنین مرزی همچنان مستحکم و معنادار بود. آگامبن در کل آثارش سعی میکند نشان دهد که مرز بین اویکوس و پولیس، بین خصوصی و عمومی، بین وطن و جهان، بین دوست و دشمن، از همان ابتدا مرزی شکننده بود. شاهد آن هم این که این مرز هرگز جز به بهای تولید حیات برهنه حاصل نشده است. این مرز به تدریج در طول تاریخ فروپاشیده و حال به وضعیتی رسیدهایم که چنین تمایزی در آن نه مطلوب است و نه اصلا ممکن. عدم درک این نکته موجب میشود هر تصور دیگری که از سیاست داریم پیشاپیش تصوری خیالی و موهوم باشد. به همین سبب است که وجه اصلی هستیشناسیهای مدرن و گسست آنها از سنت دقیقا همین قلمروزدایی و مرززدایی است. مرزهای سنتی داخل و خارج، لوکال و گلوبال، انسان و حیوان، دیگر معنایی ندارند. مدرنشدن جهان معنایی جز این نداشت. بحث اسپینوزا در فصل نخست اخلاق در باب تمایز جوهر و حالات دقیقا مبین همین نکته است: دیگر مرزی مستحکم مثل جهان سنت بین این دو ممکن نیست. یک جوهر بیشتر وجود ندارد و درون این جوهر دیگر مرزکشیها افلاطونی و سنتی نیستند. مرزی بین محلی و جهانی وجود ندارد: خدا در تمام نقاط جوهر به یک معنا حضور دارد و درون خدا تقسیم و تفکیکهای سنتی معنا ندارد: ما با درهمتنیدگی صفات و جوهر روبرو هستیم. در ایران هنوز هم گاه مناظرهها و جدلهایی میبینیم که در آن هرکدام از طرفین (مثلا چپ یا راست) در جانب یکی از این دو قطب یعنی لوکال یا گلوبال میایستد و این دو مدام در قالبی مکرر با هم جا عوض میکنند و به تناوب از لوکال یا گلوبال دفاع میکنند، در حالی که زمین امروز یک ارض مشترک نامتناهی است که در آن واحد هر نقطه از آن همانقدر لوکال است که گلوبال و برعکس. به همین سبب تمام تحلیلهایی (چه چپ باشند چه راست) که از موضع دولت-ملت آغاز میکنند، به سرعت به مسائل گلوبال کشانده میشوند. تکیه بر محوریت دولت-ملت در جهان امروز صرفا به تعویق انداختن فهم این واقعیت است که مرز بین اویکوس و پولیس از ابتدا هم وجود نداشت (تکیه ی لیبرالها بر مداخلهگرابودن دولتها و نقد آن صرفا غفلت از این نکته است که چنین مداخلهای دقیقا ویژگی گریزناپذیر سیاستی است که خود را بر مرز اویکوس و پولیس متمرکز کرده است. پاسخها هم به همین میزان بیبنیاد است چرا که لیبرالیسم در اوج نبوغش با تمام زحمتی که میکشد صرفا میتواند این مداخله را قدری دموکراتیک کند. افسانهی ضدیت لیبرالیسم با دولت احتمالا بیمزهترین جوک دوران مدرن است). در نظر آگامبن این خطای ارسطو بود که تصور میکرد تمایز بین زوئه و بیوس همواره به سود جامعهی سیاسی تمام میشود در حالی که این تمایز همواره ناپایدار است و تلاش برای تثبیت آن همواره انسجامش را به خطر میافکند. بحثهای روشنفکری بر سر تقدم خود یا دیگری، فارغ از اینکه به لحاظ اخلاقی چه موضعی راجع به آن داشته باشیم، عملا خیالپردازیای است که ما را از واقعیت امر سیاسی مدام دورتر میکند.×
@chaosmotics
👍 18
کل حرف آگامبن در جنگ داخلی این است: جنگ داخلی وضعیتی است که در آن مرز بین اویکوس و پولیس، منزل و شهر، مخدوش میشود و دیگر مرزی وجود ندارد. وقتی کسی وضعیت جهان فعلی را بر مبنای ایدهی جنگ داخلی جهانگستر درک نمیکند (یعنی برخلاف کسانی مثل آگامبن و اشمیت و مارکس و ...) در پی جهل نسبت به این وضعیت که در آن مرز منزل و شهر فروپاشیده است، به همین میزان نیز از درک فروپاشی مرز امر محلی و جهانی، لوکال و گلوبال، قاصر است. تاکید بر تثبیت این مرز درواقع نوعی بیان آرزو است: آرزوی بازگشت [ناممکن] به جهان ازدسترفتهای که در آن چنین مرزی همچنان مستحکم و معنادار بود. آگامبن در کل آثارش سعی میکند نشان دهد که مرز بین اویکوس و پولیس، بین خصوصی و عمومی، بین وطن و جهان، بین دوست و دشمن، از همان ابتدا مرزی شکننده بود. شاهد آن هم این که این مرز هرگز جز به بهای تولید حیات برهنه حاصل نشده است. این مرز به تدریج در طول تاریخ فروپاشیده و حال به وضعیتی رسیدهایم که چنین تمایزی در آن نه مطلوب است و نه اصلا ممکن. عدم درک این نکته موجب میشود هر تصور دیگری که از سیاست داریم پیشاپیش تصوری خیالی و موهوم باشد. به همین سبب است که وجه اصلی هستیشناسیهای مدرن و گسست آنها از سنت دقیقا همین قلمروزدایی و مرززدایی است. مرزهای سنتی داخل و خارج، لوکال و گلوبال، انسان و حیوان، دیگر معنایی ندارند. مدرنشدن جهان معنایی جز این نداشت. بحث اسپینوزا در فصل نخست اخلاق در باب تمایز جوهر و حالات دقیقا مبین همین نکته است: دیگر مرزی مستحکم مثل جهان سنت بین این دو ممکن نیست. یک جوهر بیشتر وجود ندارد و درون این جوهر دیگر مرزکشیها افلاطونی و سنتی نیستند. مرزی بین محلی و جهانی وجود ندارد: خدا در تمام نقاط جوهر به یک معنا حضور دارد و درون خدا تقسیم و تفکیکهای سنتی معنا ندارد: ما با درهمتنیدگی صفات و جوهر روبرو هستیم. در ایران هنوز هم گاه مناظرهها و جدلهایی میبینیم که در آن هرکدام از طرفین (مثلا چپ یا راست) در جانب یکی از این دو قطب یعنی لوکال یا گلوبال میایستد و این دو مدام در قالبی مکرر با هم جا عوض میکنند و به تناوب از لوکال یا گلوبال دفاع میکنند، در حالی که زمین امروز یک ارض مشترک نامتناهی است که در آن واحد هر نقطه از آن همانقدر لوکال است که گلوبال و برعکس. به همین سبب تمام تحلیلهایی (چه چپ باشند چه راست) که از موضع دولت-ملت آغاز میکنند، به سرعت به مسائل گلوبال کشانده میشوند. تکیه بر محوریت دولت-ملت در جهان امروز صرفا به تعویق انداختن فهم این واقعیت است که مرز بین اویکوس و پولیس از ابتدا هم وجود نداشت (تکیه ی لیبرالها بر مداخلهگرابودن دولتها و نقد آن صرفا غفلت از این نکته است که چنین مداخلهای دقیقا ویژگی گریزناپذیر سیاستی است که خود را بر مرز اویکوس و پولیس متمرکز کرده است. پاسخها هم به همین میزان بیبنیاد است چرا که لیبرالیسم در اوج نبوغش با تمام زحمتی که میکشد صرفا میتواند این مداخله را قدری دموکراتیک کند. افسانهی ضدیت لیبرالیسم با دولت احتمالا بیمزهترین جوک دوران مدرن است). در نظر آگامبن این خطای ارسطو بود که تصور میکرد تمایز بین زوئه و بیوس همواره به سود جامعهی سیاسی تمام میشود در حالی که این تمایز همواره ناپایدار است و تلاش برای تثبیت آن همواره انسجامش را به خطر میافکند. بحثهای روشنفکری بر سر تقدم خود یا دیگری، فارغ از اینکه به لحاظ اخلاقی چه موضعی راجع به آن داشته باشیم، عملا خیالپردازیای است که ما را از واقعیت امر سیاسی مدام دورتر میکند.×
@chaosmotics
چرخش سالهای اخیر شتابگرایی به سمت فانکشنالیسم راسیونالیستی (کارکردگرایی عقلگرایانه) و گسست قاطع از لیبیدومحوری شتابگراییهای نیچهای (دلوز و لند)، بهراستی آغاز دوران جدیدی از تاریخ فلسفه یا به زبان هگلی و دقیقتر، تاریخ روح است. این سرحد آن خودآگاهی مدرنی است که هگل در سر داشت. در این میان، واسطهی بین هگل و شتابگرایی عقلگرای سالهای اخیر، خوانش کارکردگرای رابرت برندم از هگل است. برندم در کتاب روح اعتماد هگل را تبدیل به یک سایبورگ میکند، به یک سیستم هوشمند خودآیین که توان خودراهاندازی (bootstrapping) دارد. برای لیبیدومحوری لندی، این کابوسی است که جلوی چشمانش به واقعیت پیوسته است. نیچه دیگر متفکر آینده نیست بلکه از شگفتی تاریخ روح، هگل جای او را گرفته است. این نه لیبیدومحوری (حتی لیوتاری) بلکه عقلگرایی هگلی است که به ما قدرت اندیشیدن به امکانات آینده را میدهد: این هگلی است واژگونه، هگلی جذاب همچون یک کامپیوتر عظیم هوشمند. این یک ماشین عظیم با قابلیت دستکاری مستمر و بازآفرینی بیوقفهی هر کارکرد قاعدهمند زبانی است درست در همان فرآیند استفاده از آن: اندیشیدن یعنی بازآفرینی مستمر قواعد اندیشیدن. این به معنای دقیق تسهیلگر فرآیند اندیشیدن به تاریخ اندیشیدن به منظور بازگشت به آینده است.×
@chaosmotics
👍 19
چرخش سالهای اخیر شتابگرایی به سمت فانکشنالیسم راسیونالیستی (کارکردگرایی عقلگرایانه) و گسست قاطع از لیبیدومحوری شتابگراییهای نیچهای (دلوز و لند)، بهراستی آغاز دوران جدیدی از تاریخ فلسفه یا به زبان هگلی و دقیقتر، تاریخ روح است. این سرحد آن خودآگاهی مدرنی است که هگل در سر داشت. در این میان، واسطهی بین هگل و شتابگرایی عقلگرای سالهای اخیر، خوانش کارکردگرای رابرت برندم از هگل است. برندم در کتاب روح اعتماد هگل را تبدیل به یک سایبورگ میکند، به یک سیستم هوشمند خودآیین که توان خودراهاندازی (bootstrapping) دارد. برای لیبیدومحوری لندی، این کابوسی است که جلوی چشمانش به واقعیت پیوسته است. نیچه دیگر متفکر آینده نیست بلکه از شگفتی تاریخ روح، هگل جای او را گرفته است. این نه لیبیدومحوری (حتی لیوتاری) بلکه عقلگرایی هگلی است که به ما قدرت اندیشیدن به امکانات آینده را میدهد: این هگلی است واژگونه، هگلی جذاب همچون یک کامپیوتر عظیم هوشمند. این یک ماشین عظیم با قابلیت دستکاری مستمر و بازآفرینی بیوقفهی هر کارکرد قاعدهمند زبانی است درست در همان فرآیند استفاده از آن: اندیشیدن یعنی بازآفرینی مستمر قواعد اندیشیدن. این به معنای دقیق تسهیلگر فرآیند اندیشیدن به تاریخ اندیشیدن به منظور بازگشت به آینده است.×
@chaosmotics
یکی از شگفتآورترین ناسازههای الاهیات مسیحی، درست در حیاتیترین لحظهی آن سربرمیآورد. روایت الاهیاتی بنیادین مسیحیت روایتی آشنا است: آدم، و به تبع تمامی ذریّت او، به واسطهی گناه نخستین، بار ملعنتی ازلی را به دوش میکشند. از آنجا که هر گناهی تنها به واسطهی یک قربانی میتواند بازخرید شود، عظیمترین گناه ممکن را باید با عظیمترین قربانی ممکن بازخرید کرد: خداوند خود بر صلیب جان میدهد تا فدیهی گناهان نوع آدمی باشد. حال، حتی اگر کشتن یا مرگ خدا گناهی دیگر نباشد، بیشک آنکس که واسطهی این مرگ است در جایگاهی سخت پارادوکسیکال قرار میگیرد: او در مرز باریک شیطان-خدا حرکت میکند، در نوسان بیوقفهی این دو به درون یکدیگر. یهودای اسخریوطی، این شگفتآورترین فیگور الاهیاتی ممکن. او در میانهی تمام مولفههای سرگیجهآور، چشم به درون مغاکی میدوزد که همچون آینهای این سرگیجه را به درون خودش بازمیگرداند تا آن را به توان بینهایت برساند. یهودا همچون ناسازهای عمل میکند: از سویی او لازمهی تکمیل پیرنگ الاهیاتی مسیحیت است، او مهمترین فیگور است، مرگ خدا را او باید رقم زند. و از سوی دیگر او وانموده در دقیقترین معنای کلمه است: او در لمحهای یکسره از خود خداوند، از خود مسیح، تمییزناپذیر میشود. کیست که قربانی است؟ او وانمودهی عیساست، تکرار عیسای مسیح است، همانطور که مسیح خود تکرار آدم، ایّوب، اشعیا و خداست. شاید بدین ترتیب عظیمترین گناه یهودا، گناهی است علیه منطق گناهکاری: ما دیگر گناهکار نیستیم زیرا عظیمترین گناه ممکن را یهودای اسخریوطی بر دوش کشید و به ملعنت جاودانه گرفتار آمد. یهودا نخستین الاهیدان تاریخ پس از خود عیساست، کسی که به ما آموخت الاهیات دانشی است ناظر به ابداع و آفرینش تحریف. او نور سیاهی است که باید از درون سایهها برآمدن خداوند را نظاره کند. و برحسب دست کم برخی روایات در انجیلی غیررسمی، موسوم به "انجیل یهودا"، یهودا پسر خدایانی بود برتر از اب و ابن و روحالقدس. او خدایی است فرادست، کسی که یکسره منطق حلقوی گناه-بازخرید را، پیش از بهراهافتادن ماشین الاهیاتی مسیحیت، متوقف میکند.
در نقاشی اوکون، یهودای اسخریوطی به جای تاج خار بر سر مسیح، پادشاه یهود، تاجی از سکهها بر سر دارد، سکههایی که پاداش خیانت اوست، و نور بر فراز شهر سایهها گویی از خورشید سرخ موهای او میتابد. او درست همانجا ایستاده که باید، در مرز ظلمت و نور.
Judas, Edward Okun
@chaosmotics
👍 25
Оберіть інший тариф
На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.