cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

خورشــــید نیــمه شــب 🌔

بسم الله الرحمن الرحیم پارت گذاری 6 پارت در هفته 💯

Більше
Рекламні дописи
11 387
Підписники
-1624 години
-1247 днів
-40530 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

Repost from N/a
. _اون زنیکه بیوه که پسرمو از راه به در کرده تویی دختر! رعنا مات مانده لباس در دستش خشک شد. مادر معین اینجا چه می کرد! - چه خبره خانوم اینجا مغازه ست آروم تر... این خانوم و میشناسی رعنا؟ نفس در سینه اش حبس شده بود‌. می ترسید کارش را از دست بدهد که هول میز را دور زد. - ب...بله سهیلا خانوم ببخشید. گفته و با ایستادن مقابل آن زن چادری آرام پچ زد: - ح...حاج خانوم تو رو خدا اینجا محل کار منه، چیشده؟ پسرتون کیه؟ خاتون رو ترش کنان صدایش را روی سرش انداخت - پسرم؟ همونی که کُرستت رو تختش جا مونده... پسر منه... نفسش از دیدن لباس زیر در سینه اش مانده بود. مشتری ها پچ پچ می کردند که سهیلا خانوم دوباره صدایش زد. - رعنا برو بیرون از مغازه! ملتمس رو به خاتون چرخید. اگر کارش را از دست می داد صاحب خانه اسبابش را بیرون می ریخت. - حاج خانوم لطفاً، منو از نون خوردن نندازید بریم بیرون حرف بزنیم‌... بخدا من اصلا نمیدونم از چی حرف می زنین خاتون غیظ کرده دستش را گرفت و با خودش بیرون کشید - که نمیدونی هان؟ تو مردی که رفتی پیچیدی به زندگیش رو نمیشناسی؟ بیا ببین! مات شده به مرد مقابلش نگاه کرد. معین بود! خاتون به شانه اش کوبید - ببین زنیکه نمی دونم چجوری خودتو پیچیدی به پای پسر من... من امثال تو رو خوب میشناسم دنبال پول و پله ای... ولی از پسر من آبی برات گرم نمی شه اون زن داره بی آبرو! پسر من زن داره... یخ کرده داشت به مرد مقابلش نگاه می کرد. مردی که دست در جیب و اخم آلود ایستاده و جلوی مادرش را نمی گرفت. - م... معین! با عجز صدایش زده و معین حتی نگاهش هم نکرد... سرش به دوران افتاده و صدای مشتری هایی که داخل مغازه بودند بیرون آمده بودند در مغزش می پیچید - زن بیوه کارش خونه خراب کردنه - خجالت نمیکشه پا کرده تو زندگی مرد متاهل! - سهیلا این شاگردتو اخراج کن وگرنه شوهر تو رو هم ازت میگیرها... ناباور جلو رفت. - ت...تو زن داشتی؟ م...من پیچیدم به زندگی تو؟ بغض نشسته در کلماتش اخم های معین را غلیظ تر کرده بود. دخترک جانش بود اما مجبور بود رهایش کند... بخاطر ارث باید روی این دختر خط می زد - باتوام معین؟ من از راه به درت... - همه چی تموم شد رعنا! باقی مونده موعد صیغه رو بخشیدم اینم مهریه ت... دیگه دور و بر من پیدات نشه... شکستن را در زمردی های دخترک دیده بود که رو به خاتون کرد. - بریم حاج خانوم تموم شد... معین تمامش کرده بود آن هم وقتی که صدای صاحب کار دخترک را شنید که اخراجش می کرد... #پارت https://t.me/+0EWfDqgaVWM3YTBk https://t.me/+0EWfDqgaVWM3YTBk https://t.me/+0EWfDqgaVWM3YTBk https://t.me/+0EWfDqgaVWM3YTBk https://t.me/+0EWfDqgaVWM3YTBk https://t.me/+0EWfDqgaVWM3YTBk https://t.me/+0EWfDqgaVWM3YTBk https://t.me/+0EWfDqgaVWM3YTBk https://t.me/+0EWfDqgaVWM3YTBk #پارت
Показати все...
Repost from N/a
تن عرق کرده‌اش را از روی تن دخترک برداشت و غرید: -رنگت شد گچِ دیوار! از این به بعد قبل سکس عسلی چیزی می‌خوری تو که می‌دونی وقتی زیرمی آه و ناله‌هاتو نمی‌شنوم حوصله غش و ضعف ندارم آذین! آذین جنین وار در خود جمع شد و سر تکان داد.زیر شکم درد بدی داشت و حس می‌کرد استخوان‌هاش خرد شده حرف دکتر در سرش تکرار می‌شد: " توموری که تو رحمتونه خیلی خطرناکه خانم ، باید هر چه زودتر اورژانسی عمل کنید." پیمان از روی تخت بلند شد. هیکل درشت و تتوهای نشسته روی عضلات پیچ در پیچش را دخترک با حظ نگاه کرد. کاندوم استفاده شده را دور انداخت و خیره به بسته‌ها گفت: -یه خاردارش برا تو خوبه عزیزم نه؟ این یعنی هنوز ادامه دارد. یک رابطه‌ی طولانی و پر عذاب دیگر! بغ کرده به دروغ گفت: -خوابم میاد -یا خوابش میاد یا رو به موته! برم یه زن دیگه بگیرم اگه نمی‌تونی دوست داری عزیزدلم؟ دستش را روی شکمش فشرد. داشت از درد دیوانه می‌شد. چانه‌اش لرزید و با صدایی آرام گفت: -اینجوری نگو من که هر وقت خواستی... پیمان با خشونت چانه‌اش را فشرد -بغض نکن! همش بلدی برینی به احوال من! تو نمی‌دونی قبل تو چه دخترایی تو تخت من اومدن؟! دخترک با غصه و حسادت نگاهش کرد. مکالمه‌ی خودشو دکتر در سرش تکرار شد " -من نمی‌تونم عمل کنم. میشه یه قرصی دارویی بدید؟ -این تومور به سرعت در حال رشد و گسترشه دخترم. جونت در خطره -چه قدر وقت دارم؟ -همین حالاشم ممکنه هیچ وقت باردار نشی. اما برای نجات جون خودت نهایتا دو ماه!" دستش را روی مچ دست بزرگ مرد گذاشت -ببخشید پیمان چانه‌اش را رها کرد. دخترک را برای انتقام گرفتن از پدرش عقد کرده بود اما دوستش داشت. پیشانی تب دارش را بوسید با خشونت روی تخت هلش داد یک راند دیگر جا داشت آذین ناله کرد -آروم پیمان بی‌توجه به او به کارش ادامه داد دخترکش زیادی نازک نارنجی بود. مثل همیشه او هر کاری که باب میلش بود را انجام می‌داد و دخترک حق اعتراض نداشت. جز به جز تنش را گازهای ریز می‌گرفت و می‌بوسید و نوازش می‌کرد میان پاهاش که جا گرفت دخترک نفس زنان چشم بست درد کم کم اوج می‌گرفت و تا مغز استخوانش را می‌سوزاند دردی شبیه رابطه اولشان که دخترانگی اش را از دست داده بود سعی کرد طاقت بیاورد. ناخن‌های لاک زده‌اش را در گوشت بازوی پیمان فرو برد صدای دکتر در گوش‌هاش زنگ می‌خورد: " این تومور رو عصبای درد اثر می‌ذاره و بیشتر تحریکشون میکنه با یه ضربه کوچیک به تنت ، یه درد وحشتناک رو باید متحمل شی این داروها یه کم گرونن ولی دردتو کم میکنن ، حتما تهیه کن" او هیچ پولی برای خرید دارو نداشت. پیمان هر چه می‌خواست برایش می‌خرید اما پول دستش نمی داد. پیمان لپ‌های باسنش را چنگ محکمی زد. -آی از نظر مرد همه‌ی این حرکات نمایشی بود -بسه.. درد دارم دیگه نمی‌تونم پیمان بهایی نداد و محکم تر خودش را عقب جلو کرد. دردش بیشتر و بیشتر می‌شد. به گریه افتاد و هق زنان سعی کرد پیمان را عقل هل دهد -بسه پیمان سیلی محکمی کنار ران پایش زد. فریادش شانه‌های دخترک را بالا پراند -چته الاغ؟ اون زبون سرختو ببُرم که دیگه اومدیم تو تخت داستان راه نندازی؟! دخترک بغض آلود خفه گفت: -به جون مامانم درد دارم -نه تو می‌خوای دهن منو سرویس کنی! مگه دفعه اولته که درد داری؟ یادت بیارم چند بار اومدی زیرم؟ دخترک مشتش را روی تخت کوبید چرا نمی‌فهمید؟ او داشت می‌مُرد ظالم حتی در این روزهای آخر عمرش هم ناز نمی‌خرید و مراعاتش را نمی‌کرد پیمان درب حمام را محکم کوبید و صدای شرشر آب در گوش‌های دخترک پیچید با گریه زیر لب گفت: -بفهمه حامله نمیشم ولم میکنه.. ولم میکنه خواست نیم خیز شود که به یکباره به خونریزی شدیدی افتاد -آیی مامان ... آی ملحفه‌ی زیرش سرخ بود و خونریزی‌اش وحشتناک بود با دیدن آن همه خون ، جان از تنش رفت شیر آب بسته شد و مرد حینی که کمربند حوله‌اش را می‌بست بیرون آمد. با دیدن دخترک غرق خون ماتش برد: -هویج کوچولوم آذین بی‌حال نگاهش کرد صدایش بی‌جان بود و از ترس می‌لرزید -مراقبم نبودی... شتاب زده هر چه دم دستش آمد پوشید و دخترک را بغل کرد -چی شدی تو دورت بگردم؟ امشب خیلی اذیتت کردم آره؟‌ آذین خیس عرق بود -نذاشتی مامان بابامو ببینم ببین دارم می‌میرم همیشه دلتنگ می‌مونم پیمان او را روی صندلی عقب خواباند. دخترک به سختی حرف می‌زد -من هیچ وقت پسرخاله‌ی بداخلاق و عصبیمو ندیده بودم قتی که پروانه عکستو نشونم داد همونجا قلبم برات رفت پیمان پایش را روی گاز فشرد و عصبی پچ زد: -یه خونریزی معمولیه خوب میشی سیاهی چشمان دخترک داشت می‌رفت: -حت...حتی اگه زنده بمونم هم...ولم میکنی وای بر شانسش اگر زنده می‌ماند به خاطر پنهان‌کاری‌اش پیمان نیک‌زاد روزگارش را سیاه می‌کرد https://t.me/+qiU-LKyj5ZE3YzQ0 https://t.me/+qiU-LKyj5ZE3YzQ0
Показати все...
پـیـݼَـڪـ

✋بنرها تماما پارت رمان هستن ، کپی ممنوع ✨ پارت‌گذاری روزانه و تعداد بالا 🌪انتقامی ، عاشقانه ، بزرگسالان 🖊 به قلم چاوان مقدم 💫 پایان خوش 💫

Repost from N/a
- تو صیغه حق نزدیک شدن بهش رو نداری! خودتو کنترل میکنی تا زمان عقد بعد اون مجازی به دخترم نزدیک بشی. پوزخندی زدم و با نگاه به دختر سر به زیر رو به روم گفتم: - شما که ما دوتا رو بدون محرمیت تو دستشویی دیدین، حالا که صیغه‌م شده بهش نزدیک نشم؟ مامان تشرگونه صدام زد: - فراز؟! - تا ما دوتا رو تو دستشویی دیدن زود ریش و قیچی رو برداشتین و عقدمون کردین. برای همین نامزدمون کردین دیگه حالا که محرمم شده میخوای که من عقب بکشم دایی؟ از داخل در حال آتیش گرفتن بودم ولی لبخندم رو بیشتر کش دادم تا دایی و پسراش رو بیشتر عصبی کنم. - همین الانم شاید حامله باشه. مگه نه ترنج؟ با شنیدن اسمش هول زده سرش رو بالا آورد و با چشم های گرد بهم خیره شد. محمدعلی بلند شد و صداشو روی سرش انداخت ولی من نگاهم میخ دو چشم قهوه ای سوخته بود. - حامله؟ چی کار داشتین می کردین تو مجلس عروسی بی شرفا؟ تک خنده ای کردم و بلند شدم. سمت ترنج رفتم و با گرفتن مچ دستش رو به محمدعلی گفتم: - تازه شروع کرده بودیم که شما سر رسیدین ولی امشب می تونم بهت قول بدم که نه ماه دیگه بچه ابجیت بغلته و... حاج ابراهیم با عصبانیت صداش زد: - فراز؟ - نگو دارم زیاده روی می کنم که نمی کنم. ترنج رو به زور به ریشم بستین، باشه حرفی ندارم ولی از الان به بعدش با منه! حتی اگه حامله بشه،قانون با منه... نزارید قانون و دادگاه رو وسط بکشم. محمدعلی که از حرص صورتش قرمز شده بود و دید زورش به فراز نمیرسد فریاد زد: - ترنج کی این قدر هر*زه شدی که توی دستشویی با پسر مردم میری؟ میکشمت عوضی... خواست سمت ترنج حمله کند که جلوی دخترک ایستادم و فقط نگاه‌ش کردم. محمدعلی که ایستاد پوزخند زدم و از خونه بیرون زدم. سوار ماشین شدم که صدای لرزون بغض دارش به گوشم رسید. - چ...چرا بهشون دروغ گفتی؟ ما که کاری توی اون دستشویی نکردیم! سیگار روشن کردم و کام عمیقی ازش گرفم. - خب؟ - چ..چرا گف..تی حامله ام؟ - حامله نیستی درست... ولی همین امشب میتونم حامله ت کنم! سکس نداشتیم؟ اره ما توی اون دستشویی با هم گیر افتادیم و اونا فکر کردن که من بهت تجاوز کردم و دارم ناخونکت می‌زنم! دستمو روی رون پاش کشیدم و ادامه دادم: - خب می خوام همه این کارا رو حالا که محرمم شدی باهات بکنم، به هیچ کسم نباید بربخوره حتی تویی که زبون تو بستی تا صیغه ی من بشی. چشم هاش به اشک نشست و پوزخند زدم. - چرا تا خونه صبر کنم وقتی که همینجا توی ماشین می تونم کارمو بکنم؟ سکس تو ماشین یه چیز دیگس، نه؟ کلا جای تنگ واسه سکس بیشتر بهم حال میده. - آ..قا فراز لطفا بذارید پیاده بشم. از بازویش گرفتم و روی خودم کشیدمش. صندلیم رو خوابوندم و خیره ی صورت رنگ پریده ش گفتم: - وقتی کارم باهات تموم شد میتونی بری بچه کوچولو. بذار حداقل بگم باهاش سکس کردم بعد بیخ ریشم بستنش... شلوارش رو پایین کشیدم و لب های لرزونشو شکار کردم. اگه تو صیغه دخترشون حامله می‌ شد چه بلایی سر آبروی خاندان رسولی میومد؟ دستم رو بین خیسی پاش کشیدم و امشب مال خودم می کردمش... به هر قیمتی! https://t.me/+zHyXzRkBBz5iYzI0 https://t.me/+zHyXzRkBBz5iYzI0 https://t.me/+zHyXzRkBBz5iYzI0 https://t.me/+zHyXzRkBBz5iYzI0 https://t.me/+zHyXzRkBBz5iYzI0 https://t.me/+zHyXzRkBBz5iYzI0 https://t.me/+zHyXzRkBBz5iYzI0
Показати все...
Repost from N/a
#part1 -اخر هفته عقد منو النازه اماده شو مامان -چه عقدی مامان جان،تو که زن داری! خدا رو خوش نمیاد دختره رو اینجوری خون به جیگر میکنی با صدای عزیز خانوم چادر سیاهم رو از روی سرم برداشتم و پشت ستون پنهان شدم. دلم گواه بد میداد،میترسیدم از چیزی که هر شب کابوسش رو میدیدم: -افاق خانوم...مگه من به شما نگفته بودم اماده باشید؟ چهلم خان بابا هم که تموم شد -گفتی تصدقت شم اینم گفتی هوران نازاست گفتی این خونه بچه میخواد ولی مادر ،به دختره فکر کردی؟ بخدا که دق میکنه هوو حتی اسمشم سنگینه چه برسه... صدای نیشخند ایزد بند دلم رو پاره کرد،مرد نامردم بی رحم بود: -تا حالا نشنیدم هیچ زنی با اومدن هوو دق کنه و بمیره دختر رضا پاپتی هم پوستش کلفته شما نگران نباش بجاش بساط عروسی و راه بنداز -درسته که هیچ زنی با هوو نمرده که زن تو بمیره میدونم از اول نمیخواستیش و به اصرار خان بابا گرفتیش ولی من تو رو اینجوری تربیت نکردم... حالا که پدر بزرگت فوت کرده میتونی طلاقش بدی ولش کن بذار بره پی زندگیش مادر قلبم بی وقفه میکوبید.انگار ته دلم رو چنگ میزدن. میخواست زن بگیره و از نخواستن میگفت،اما کاش از کتک هایی که هر شب تن و بدنم رو مهمون میکرد هم میشد حرف می‌زد. هر بار که از پرواز برمیگشت هوران کیسه بوکس میشد. دوباره نیشخندی زد: -دِ نَ دِ نشد ...دختر رضا پاپتی میمونه همینجا و کلفتی زنم و میکنه از طلاقم خبری نیست نمیشه که بیاد گه بزنه به زندگیم و بعد بره پی خوش خوشانش با دیدن قد و قامت بلندش قلبم از حرکت وایساد. نیشخند ترسناکی زد و با طعنه گفت : -فال گوش وایساده بودی؟ خوبه! پس شنیدی که هفته بعد عروسی شوهرته! https://t.me/+k8UFBnIj4y04YzM0 https://t.me/+k8UFBnIj4y04YzM0 https://t.me/+k8UFBnIj4y04YzM0 https://t.me/+k8UFBnIj4y04YzM0 https://t.me/+k8UFBnIj4y04YzM0 کاپیتان ایزد توتونچی ! خلبان هات و جذابی که به اجبار پدر بزرگش با هوران ازدواج میکنه و هر روز اون دختر رو شکنجه و تحقیر میکنه بعد از ۵ سال که پدر بزرگش فوت کرد تصمیم میگیره ازدواج کنه اما نمیدونه زنی که اونقدر ازش متنفره یروز دیدن همون چشمای طوسیش میشه آرزوش و ...
Показати все...
Repost from N/a
#part1 -اخر هفته عقد منو النازه اماده شو مامان -چه عقدی مامان جان،تو که زن داری! خدا رو خوش نمیاد دختره رو اینجوری خون به جیگر میکنی با صدای عزیز خانوم چادر سیاهم رو از روی سرم برداشتم و پشت ستون پنهان شدم. دلم گواه بد میداد،میترسیدم از چیزی که هر شب کابوسش رو میدیدم: -افاق خانوم...مگه من به شما نگفته بودم اماده باشید؟ چهلم خان بابا هم که تموم شد -گفتی تصدقت شم اینم گفتی هوران نازاست گفتی این خونه بچه میخواد ولی مادر ،به دختره فکر کردی؟ بخدا که دق میکنه هوو حتی اسمشم سنگینه چه برسه... صدای نیشخند ایزد بند دلم رو پاره کرد،مرد نامردم بی رحم بود: -تا حالا نشنیدم هیچ زنی با اومدن هوو دق کنه و بمیره دختر رضا پاپتی هم پوستش کلفته شما نگران نباش بجاش بساط عروسی و راه بنداز -درسته که هیچ زنی با هوو نمرده که زن تو بمیره میدونم از اول نمیخواستیش و به اصرار خان بابا گرفتیش ولی من تو رو اینجوری تربیت نکردم... حالا که پدر بزرگت فوت کرده میتونی طلاقش بدی ولش کن بذار بره پی زندگیش مادر قلبم بی وقفه میکوبید.انگار ته دلم رو چنگ میزدن. میخواست زن بگیره و از نخواستن میگفت،اما کاش از کتک هایی که هر شب تن و بدنم رو مهمون میکرد هم میشد حرف می‌زد. هر بار که از پرواز برمیگشت هوران کیسه بوکس میشد. دوباره نیشخندی زد: -دِ نَ دِ نشد ...دختر رضا پاپتی میمونه همینجا و کلفتی زنم و میکنه از طلاقم خبری نیست نمیشه که بیاد گه بزنه به زندگیم و بعد بره پی خوش خوشانش با دیدن قد و قامت بلندش قلبم از حرکت وایساد. نیشخند ترسناکی زد و با طعنه گفت : -فال گوش وایساده بودی؟ خوبه! پس شنیدی که هفته بعد عروسی شوهرته! https://t.me/+k8UFBnIj4y04YzM0 https://t.me/+k8UFBnIj4y04YzM0 https://t.me/+k8UFBnIj4y04YzM0 https://t.me/+k8UFBnIj4y04YzM0 https://t.me/+k8UFBnIj4y04YzM0 کاپیتان ایزد توتونچی ! خلبان هات و جذابی که به اجبار پدر بزرگش با هوران ازدواج میکنه و هر روز اون دختر رو شکنجه و تحقیر میکنه بعد از ۵ سال که پدر بزرگش فوت کرد تصمیم میگیره ازدواج کنه اما نمیدونه زنی که اونقدر ازش متنفره یروز دیدن همون چشمای طوسیش میشه آرزوش و ...
Показати все...
Repost from N/a
- واژن کوچولوی تو تحمل سکس با مرد 34 ساله رو نداره دختر جون! دخترک با لباس خواب سرخ دور مرد چرخ میخورد و دستش را اغواگرانه روی شانه اش میگذارد - از کجا میدونی؟ تحمل بزرگترین ویبراتور ها رو که داشته! مگه مال تو بزرگ تر از اوناس؟ اصلان با خشم و صورتی کبود چانه دخترک بی حیا را به چنگ میگیرد و با شتاب سمت خود میکشد - بزرگتره گیلا اونقدر بزرگتر از هر چرت و پرتیه که تا حالا دیدی و الان به دروغ میگی ازشون استفاده کردی که تا چند هفته روی تخت درازکش میمونی و بعید نیست پاره شی! گیلا نفس بلندی میکشد و بدون ترس از او و صدای بلندش در همان حال روی پاهای مرد میشیند و پاهایش را دو طرف او میگذارد توی صورت عصبی مرد نفس میزند - میخوام حسش کنم.. دست مرد از روی چانه اش قفل گردن سفید و جذاب دخترک میشود و به زور خودش را کنترل میکند تا یک لقمه چپش نکند - از کی اینقدر بی حیا شدی که میخوای عضو منو حس کنی؟! اینبار گیلا هم عصبی میشود و روی سینه های منقبض مرد میزند - تو هیچ کاره‌ی منی! - بقیه به من به چشم دیگه نگاه می‌کنن! دخترک حرص میزند و در حرکتی ناگهانی دستش را از روی شلوار وسط پاهای مرد فشار میدهد و با اینکه لحظه ای از بزرگ شدن چیزی که درون دستش است میترسد اما با تمسخر طعنه میزند - خودتم میخوای منو بکنی! فشار دست اصلان روی گردن دخترک و سرخی چشمانش نشان از طوفانی بزرگ میدهند - گیلا.. داری با دم شیر بازی میکنی! همین الان بلند میشی میری تو اتاقت وگرنه هرچی دیدی از چشم خودت دیدی! گیلا از عمد روی پاهای مرد تکان میخورد و با حس کردن برآمدگی واضح شلوارش لبخندی از پیروزی میزند - اگه بخوای منو بفرستی اتاقم اینبار دیگه نیاز های جنسیم رو با وسیله ها خالی نمیکنم میرم سراغ یه پسر ت.. قبل از اینکه شاداب فرصت کند نفس بکشد دستان بزرگ مرد او را به شدت روی کاناپه پرت میکنند و خودش هم روی آن خیره سر خیمه میزند - توی لعنتی مال منی گیلا! مواظب باش چه زری از دهنت میاد بیرون! دختر با نفس نفس دست روی سینه مرد میگذارد و آتش او را شعله ور میکند - حالا که مال توام اونطوری که میخوای منو بکن! گیلا دیگر طاقت خود را از دست میدهد و با وارد کردن زبانش داخل دهان دخترک جذابش سخت او را میبوسد پای دخترک به وسط پاهای اصلان کشیده میشود و غرش بلند مرد داخل خانه میپیچد و بی نفس سینه های توپرش را میفشارد و جیغ گیلا بلند میشود - هیش کوچولوی سکسی نمیخوام صدات به گوش همسایه ها برسه! می گوید و بی طاقت لباس خواب او را در تنش پاره میکند با کنار زدن شورت او زیپ شلوارش را باز میکند و آن را با لباس زیرش پایین میکشد که لحظه ای دخترک با دیدن بزرگی او با ترس عقب میکشد اما بلافاصله اصلان بدنش را چنگ میزند - گفتم اگه نری راه پس کشیدن نداری! گلوی دختر را میبوسد و با یک حرکت ... https://t.me/+WY9JKvvpvIJhZTE8 https://t.me/+WY9JKvvpvIJhZTE8 https://t.me/+WY9JKvvpvIJhZTE8 https://t.me/+WY9JKvvpvIJhZTE8 https://t.me/+WY9JKvvpvIJhZTE8 https://t.me/+WY9JKvvpvIJhZTE8 https://t.me/+WY9JKvvpvIJhZTE8
Показати все...
👍 1
Repost from N/a
. امشب کُرسِت نپوش ببین اصلا آقا وکیل راست میکنه؟ لب‌هایش را روی هم فشرد. برای جلب توجه مثلا شوهرش به چه روزی افتاده بود. -خفه شو لادن! این بود راه حلت؟ لادن مقنعه‌ی مدرسه را روی سرش کشید. باید زودتر می‌رفت. مادرش رفت و آمد با زن شوهردار را برایش ممنوع کرده بود. -آره! یه رژ لبم بزن. از اون قرمز براقا که از دور داد میزنه بیا من و بکن! چشم‌هایش گرد شد. لادن واقعا جدی بود؟ -الان جدی هستی؟ لادن جلوی آینه مداد سیاه را پای چشمش می‌کشید. -اوهوم. این جواب نداد میگم فردا دامن کوتاه بپوشی بدون شورت ! دیگه اونم اگه وا نداد دیگه قیدش و بزن! متاسفانه شوهرت مردی نداره... کوسن مبل را به طرفش پرتاب کرد. -گمشو خونتون ! نخواستم . الان دیر میکنه ننه‌ش زنگ میزنه اولین نفر مارو جر میده. دیگه خبر نداره دخترش واسه منِ خیر سرم شوهردار کلاس آموزشی گذاشته. لادن پقی خندید. -اونم چه کلاسی. چه گونه شوهرمان را اغفال کرده و به تختخواب بکشانیم تا ترتیب ما را بدهد. بعد همانطور که سمت در می‌رفت جیغ جیغ کرد: -کاری نداری؟ یادت نره چی گفتم. سوتین نپوش. تو سینه‌هات قد هندونه‌ست نکنیشون تو اون سوتین‌های تنگ حتما یه تکونی به اون شوهر یبس نچسبت میده! سرش را میان دو دست گرفت: -جیغ جیغ نکن. مادرش گوش وای میسه همیشه. حالا میشنوه میاد جیگرم و به سیخ میکشه. لادن از جلوی در خم شد. -حالا تو به حرفای من گوش نکن ببین ننه‌ی سلیطه‌ش دست زن سابق شوهر جونت و میگیره برمیگردونه تو این خونه یا نه! بدبخت تو الان باید بدون فوت وقت حامله شی از آقا وکیل که میخت و بکوبی. هنوز گوشه‌شم نشونش ندادی! سرش را بالا گرفت و دستش را به نشان سکوت روی بینی گداشت. -برو لادن ! لادن بی‌جواب در را به هم کوبید و رفت. بیراه هم نمیگفت. اگر مریم برمی‌گشت حتما خودش را میکشت. با همین فکر از جا بلند شد و کمی بعد همان‌طور که لادن برایش نسخه پیچید مقابل آینه ایستاده بود و رژ لب سرخ را روی لب‌هایش می‌کشید. موهایش را هم دوگوشی بسته بود. دیگر چه طور باید به شوهرش در باغ سبز نشان می‌داد. -اگه امشبم نیای خیلی خری آقا امیر حسین! -پسر من با این چیزا خر نمیشه، فتنه خانم . خرم باباته! با شنیدن صدای مادرشوهرش هینی کشید و از جا پرید -مادر.‌‌مادر جون شما اینجا چیکار میکنید؟ -همینم مونده واسه این که بیام خونه‌ی پسرم از یه دختر بچه اجازه بگیرم. گفت و نگاهی به سر تا پایش انداخت و ادامه داد: -چرا مثل زن خرابا لباس پوشیدی؟ تازه متوجه لباس‌های تنش شد و آه از نهادش درآمد. -اینا...اینا چیزه... -اون رفیق خرابت یادت داده مثل زن پولی‌ها لباس بپوشی، ها؟ میخوای پسر من و خر کنی؟ صدای چرخیدن کلید توی در وحشتش را دو برابر کرد. بدون شک امیر حسین بود. -اومدی پسر جان؟ امیر حسین کیفش را بی‌حوصله گوشه‌ی در رها کرد و کتش را روی دسته‌ی کاناپه انداخت. از صبح دادگاه داشت. -شما اینجایید مادر؟ می‌دانست که از این زن در امان نخواهد بود و درست هم فکر می‌کرد. -بیا ببین زنت چه ریختی کرده خودش و ... چشم ننه‌ت روشن پسرک بخت برگشته‌ی من! امیر حسین تازه چشمش به مهان افتاد و چشمانش گرد شد. از وقتی محرمش شده بود جز با بلوز و شلوار دخترک را در خانه ندیده بود. -خبریه خانم؟ خیر باشه. چشم ما روشن. مادرش اخم کرد. -میخواد تورو خرت کنه پسره‌ی ساده! خیر سرش خودش و واست خوشگل کرده. نگاش کن. شبیه ... -واسه شوهرش نکنه برای کی بکنه، مامان! بعد جلو رفت و دخترک را برای اولین بار به چشم خریدار برانداز کرد. بلا گرفته زیادی خوشگل بود. -بله بله! خوشم باشه. واسه یه الف دختر بچه تو روی مادرت در میای ؟ بی توجه گردنش را به عقب گرداند . -مارو تنها میذاری، مادر؟ میخوام حرف بزنم با مهان. پیرزن پشت چشم نازک کرد و غر غر کنان سمت در رفت. -حرف بزنی یا زیر شکمت باد کرد یهو؟ ای خاک بر سرت، امیر حسین. مگه قرار نبود دختره رو سر سال نشده برگردونی خونه ی باباش؟ بی‌جواب پشت مادرش رفت و از بستن در مطمئن شد‌. بعد به سمت دخترک رنگ پریده چرخید . چطور تا امروز او را ندیده بود؟ -چی میخوای از شوهرت که این‌جوری آفت چشم و دلش شدی یهو پدر سوخته؟ https://t.me/+gNAITh4mQDUwYjJk https://t.me/+gNAITh4mQDUwYjJk همکار عزیز کپی ممنوع. پارت واقعی❌
Показати все...
Repost from N/a
-این ردِ چیه رو باسنت؟ داغت کردن؟ دخترک بغض کرده تو خودش جمع شد. صدای بچگانه‌اش می‌لرزید -ن...نه... به جون مامانم.. به گوجه حساسیت دارم ... دیروز... املت خوردم مرد با استهزا ابرو بالا انداخت و به بدن نحیف و لاغرش نگاه کرد -تو که می‌دونی چرا خوردی؟! دخترک دروغ گفتن بلد نبود بینی‌اش را بالا کشید و با صداقت جواب داد: -آخه پولی که داشتیم فقط به دوتا گوجه و تخم مرغ رسید پیمان پوزخند زد هرکه بدبخت و بیچاره پیدا می‌شد پوریا برای او می‌فرستاد بدن دخترک چنگی به دلش نمی‌زد به سینه های تازه جوانه زده اش نگاه کرد تنش زنانه نبود انگار بچه ای را لخت کرده بود! ضربه‌ی آرامی روی باسنش زد و از کنارش گذشت -بپوش شورتتو! مریض مریض نمیبرم تو تخت آذین به زمین خیره شد امشب دلش یک شامِ درست و حسابی می‌خواست خسته بود از گرسنگی! دلش چلوکباب با نوشابه‌ی زرد میخواست _ تو ... تو راه پله گلدون چپه شده بود من جارو بزنم؟ بعدم دستمال می‌کشم پیمان بی حوصله نگاهش کرد _ کلفتی مگه تو؟ مستخدم میاد جمع میکنه دخترک لب چید شورتش را بالا کشید و آرام پرسید _ فردا ... بیام دوباره؟ پیمان عصبی سر تکان داد _ شعر نگو واسه من بچه جون چندسالته تو؟ برو رد کارت اگ خواستمت خبر میدم آذین مظلومانه نالید _ آقا پوریا خودشون گفتن کار سراغ دارن پیمان بی رحمانه پوزخند زد _ هرزگی هم راه و روش خودشو داره! یه پرده وسط پات همه‌ چیز نیس باید یاد داشته باشی که نداری سینه‌هات چنده؟ ۷۰ شده؟ فکر نکنم ارضا شدن که هیچ ، نمیتونی حتی تحریکم کنی خواست برگردد که آذین نالید _ بذار بمونم ، اگر خوب نبودم پول نده مرد تو گلو خندید از دخترهایی که حاضر به هرکاری میشدند خوشش می آمد محتاج که بودند کمتر جیغ و درد میکردند و بیشتر دوام می‌آوردند سعی کرد به سنِ کمش فکر نکند زیرلب غرولند کرد _ تو پردشو نزنی هفته بعد یکی دیگه زده خودش میخواد! به زور که نیست آذین ترسیده سمت تخت رفت که پیمان غرید _ کجا؟ دخترک سمتش برگشت یک نیم تنه‌ی دخترانه به تن داشت با شورتِ نخی _ رو تخت دراز بکشم؟ پیمان پوزخند زد بجه همش میترسید اشتباه کند و او خوشش می‌آمد! -با دهن خوشگلت کار دارم دخترک نفهمید پیمان موهای بلندِ نارنجی رنگش را مشت کرد و سمت پایین هل داد -یالا کوچولو ، زانو بزن آذین با سادگی گفت: -دندونام سالمه آقا مسواکم زدم‌ پیمان با سرگرمی نگاهش کرد: -آفرین توله! جیش می‌کنی خودتم می‌شوری؟ چانه‌ی دخترک لرزید و با خجالت سر پایین انداخت. -کس و کاری که نداری، داری؟ حوصله‌ی دردسر ندارم! زدم یه جاتو کج کردم سر و صاحاب پیدا نکنی؟ آذین با مظلومیت پرسید _کتک ... کتک یعتی؟ مرد چانه‌اش را فشرد و او ناله‌ کرد: -معلومه که کتک! من فیتیشای عجیب غریبی دارم کوچولو چشم های معصومش پر اشک شدند برای یک پرس چلوکباب کتک میخورد پیمان نیشخند زد کمربند چرمش را باز کرد و عضو بزرگش را بیرون آورد آذین هراسان و خجول چشم بست. -چشما وا! مگه پول نمی‌خوای؟ اینجوری که امشبم بیشتر از املت گیرت نمیاد! اشک راه گرفت و چشم باز کرد. -آفرین دخترِ عاقلم موهای بلند و نارنجی دخترک را دور دستش پیچید و سرش را به عقب زاویه داد -آیی سیلی محکمی روی سینه‌های کوچکش زد -اینام دونه زده! خوبه بندازمت بیرون؟ -دیگه گوجه نمی‌خورم آقا لبخند کجی زد و سر دخترک را به سمت خودش خم کرد. رحم نمی‌کرد حالا که بدنش نمی‌توانست ارضا‌ش کند از راه دیگری پول را حلال میکرد! دخترک تند و تند نفس می‌کشید و اشک‌هاش سرازیر بود پیمان موهاش را محکم‌تر کشید و غرید: -گریه نکن! برام ناله کن آب دماغشو نگاه! اَه! بعد از دقایقی که به دخترک حسابی سخت گرفته بود با بی‌رحمی غرید: -بسه ، هنوز کاریش نکردم عر و گریه راه انداخته واسه من صورت دخترک سرخ شده بود عق زد و پیمان رهایش کرد محتویات معده‌اش به سمت دهانش هجوم آورد سرش خم شد و زرداب بالا آورد بوی استفراغ و گندی که بالا آورده بود مرد را عصبی کرد با نوک کفشش ضربه نچندان آرامی به پهلویش زد -ب...ببخشید تو رو خدا ... پیمان زیر بغلش را گرفت و لخت و عور جسم بی‌جان او را دنبال خود کشید: -آخه تو لیاقت داری توله سگ؟ قیافتو کج و راست می‌کنی؟ من بی پدرو بگو میگم عیب نداره نابلده خودم درستش می‌کنم اینقدر لاجونه قیافش شبیه شام شب اول قبره هی با خودم میگم عیب نداره یه دو تا غذای خوب بدم بخوره یه کم آرا ویرا کنه نگهش میدارم ... بعد این واسه من طاقچه بالا میذاره؟ این نکبت بچه؟ خواست از در بیرون پرتش کند که دخترک با گریه نالید _ ن...نه ببخشید از ... از دوروز هیچی نخورده بودم معدم خالی بود جونِ عزیزتون ببخشید پیمان سعی کرد دل نسوزاند اما با جمله بعدی خشک شد _ دیگه تخم مرغ ندارم تو خونه ... می... می‌خواستم چلوکباب بخورم https://t.me/+qiU-LKyj5ZE3YzQ0 https://t.me/+qiU-LKyj5ZE3YzQ0
Показати все...
👍 1
Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.