cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

دریا_رمان

دریا_رمان دلدار

Більше
Рекламні дописи
1 261
Підписники
-424 години
-127 днів
-4130 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

https://t.me/imaginarylandd پست های کانالو چک کنین و لایک کنین تا شب که امشبم پارت داشته باشیم♥️
Показати все...
دنیای خیالی من 🪩🪄

علاقه مندی هام با چاشنی خیالپردازی⭐ آیدی من: @paramdcl_st

23
#پارت_۲۲ عاشقانه ای غریب کاش که تورو ، سرنوشت ازم نگیره می ترسه دلم ، بعد رفتنت بمیره اگه خاطره هام یادم میارن تورو لااقل از تو خاطره هام نرو کی مثل من واسه تو ، قلب شکستش میزنه آخه کی واسه تو مثل منه به این قسمت از آهنگ که می رسه بغض می کنم و دست از شونه زدن موهام بر می دارم.. اگه...اگه من و سهراب به هم نمی رسیدیم چی؟ من میتونستم در اون صورت زنده بمونم ‌ ادامه بدم اصلأ...با فکرش هم از شدت بغض تا خفگی می رفتم چه برسه به اینکه اتفاق میوفتاد.. سرمو تکون میدم تا این فکر ها از سرم بپره و آهنگ رو هم عوض می کنم..نمیدونم اونایی که از عشقشون جدا شده بودند چطور با گوش دادن به این آهنگ تا مرز خودک..شی پمی رفتن؟!...مادربزرگم میگفت از هرچی بترسی سرت میاد پس بهتر بود به این چیزا فکر نکنم و خوش بین و مثبت باشم... این بار اهنگ به نسبت شادی پلی میشه و سعی می کنم منم به چیزی جز لحظه حال فکر نکنم... دوباره مشغول همخونی با اهنگ میشم که گوشی داخل لباسم می لرزه.. برس رو‌ رها می کنم و هیجان زده گوشی رو بیرونش میارم.. بعد ده ها بار حرف زدن هیجان و اشتیاقی که داشتم مثل همون دفعه ی اول بود..بلکه بیشتر! ...جانم _ چشم بد از روی خوبت دور باد ای هزاران جان فدای جان تو ریز میخندم.. ...شاعر شدی آقا سهراب.. _ شاعرم کردی فاطمه بانو..درضمن این شعر از مولوی بزرگ بود سهراب کجا..گفتن همچین شعرهایی کجا ... همینم قبوله ..شعر قشنگی بود _ بعله که قشنگه..حالا یکی دیگم میخوام بخونم برات ببین چطوره مروح کن دل و جان را دل تنگ پریشان را گلستان ساز زندان را بر این ارواح زندانی فاطمه خانوم.. ...خیلی قشنگ بود..اینم از مولاناست؟ _ آره.. حالا مروح می کنی دل و جان مآ را با چهره ی زیبایت؟
Показати все...
142👍 10👏 6🥰 1
#پارت_۲۱ عاشقانه ای غریب نمیدونم این زبون بی صاحابم برای چی به گفتن باشه چرخید نمیدونم چرا قبول کردم؟! همینجوریش هم داشتم جون میدادم از شنیدن حرفهای رد وبدل شده بینشون حالا چطور باید تحمل می کردم این خلوت دو نفرشون رو.. نگاهش به سیگار تموم شده تو دستم میندازم و پرتش می کنم رو زمین و دومی روو روشن می کنم.. نه .. اینجوری نمیشد باید یه فکری به حال خودم می کردم..از بچگی همه جا حرف سهراب بود..درسش..ظاهرش..ادبش.. قبولی دانشگاهش ..همیشه همه جا با به به و چه چه ازش حرف می زدند و کار پدرمم مقایسه من با اون بود..هیچ وقت راه خطایی نرفتم..اهل رفیق بازی نبودم..درسمم بدک نبود اما انقدر مقایسه کرد و کرد تا سر لجبازی باهاش از قصد حتی کنکور هم ثبت نام نکردم و رفتم دنبال کار ..باشگاه بدنسازی زدم و موفق هم شدم...اما باز هم سهرابی که مهندسی نفت در یکی از بهترین دانشگاه های تهران قبول شد از من سرتر بود و من همیشه زیر سایه اش بودم. ولی ایندفعه نه نمیزاشتم حتی کسی که عاشقش بودمم اون صاحب بشه..قسم میخورم که نمیزارم.. پوک تمیقیغیه سیگارم می زنم و پوکه اش رو میندازم زیر پام و بلند میشم.. اول به شریکم در بدنسازی و دوست مشترک من و سهراب زنگ می زنم و ازش میخوام کاری انجام بده و توضیحشو حواله میدم به فردایی که قرار بود تو باشگاه ببینمش و میرم داخل... « فاطمه » بمون..دل من به بودنت خوشه... منو اکر رفتن تو می کشه... لحظه هام سیاهه بی تو.. زندگیم تباهه بی تو .. بمون.. برس روتا نوک موهای خرمایی و موج‌دارم می کشم و با محسن همخونی می کنم در حالی که تو ذهن و قلبم تصویر و اسم یه نفر فقط شکل می گیره..
Показати все...
126👍 13
#پارت_۳۰ عاشقانه ای غریب باصدایی که از پشت سرم میشنوم مشتمو تو هوا نگه می دارم و نفس نفس زنون برمیگردم سمت صدا.. ...اره چطور؟ سهراب بود مهندس فوکولوی بی غیرت! _ بنظر خوب نمیومدی اخری جوری مشت می زدی که انگار بجای کیسه بوکس داری دشمنتو می زنی وخودش به حرفش می خنده.. کاش میتونستم بگم آره دقیقا داشتم دشمن ترین دشمنمو زیر مشت هام له می کنم. ولی مثل همیشه چیزی نمی گم و اینم یه عقده میشه رو باقی عقده هایی که باعث و بانیش سهراب بود. پسرعمویی که تموم طول عمرم ازش بیزار بودم. نیم نگاهی بهش میندازم و برای خروج از پارکینگ قدم بر میدارم.. پشت سرم میاد. _ میگم سیاوش میتونی کاری کنی من ببینمش؟ ...کیو از پارکینگ بیرون میایم... _ فاطمه از حرکت می ایستم و قدم از قدم بر نمی دارم.. دستام مشت میشن و نفس هام از فرط عصبانیت به شماره میوفتن.. چرا این جماعت خوک صفت اسم کسی که عاشقش بودند به راحتی نقل و نبات حرفهاشون با بقیه می کردند؟ ... ببینی که چی بشه؟ _ که چی بشه؟ خب عشقمه همسر آیندمه میخوام بیشتر بشناسمش..دلمم براش تنگ شده و با تلفن رفع نمیشه..میخوام حسابی رفع دلتنگی کنم.. ... ما اینجا آبرو داریم اون دخترم همینطور این سوسول بازیاتو ببر برا دخترای همون شهری که ازش میای دوباره میخوام برم که بازومو از پشت می کشه.. ... سیاوش! مگه میخوایم چیکار کنیم ؟ جون من کمکم کن من که یه راهیی پیدا می کنم اما میخوام توهم کمک کنی که برای فاطمه هم بد نشه.. بازومو محکم ازدستش بیرون می کشم و زیر لب باشه ای میگم و با قدمهای تند بی اینکه فرصتی بهش برای حرافی بیشتر بدم از خونه بیرون میرم.. تحمل دیدن و شنیدن حرف هاش رو اصلا نذاشتم و باید یجوری خودمو آروم میکردم. ...سمت سوپری بمیرم و پاکتی از اون مضر دوست داشتنی میخرم.. همونجا جلوی مغازه رو پله ی فروشگاهش میشینم و اولین سی..گارمو بین لبهام زندانی می کننم.
Показати все...
144👍 22😢 5🤔 4
Repost from N/a
#پارت_۲۰ عاشقانه ای غریب یکی دودقیقه بیشتر نمیگذره که تلفن داخل لباسم به لرزش در میاد..سرمو بر میدارم از روی زانوهام و باعجله دستی به چشم هام می کشم و تلفنو بیرونش میارم و قبل اینکه قطع بشه جواب میدم.. خودم چند دقیقه پیش پیام داده بودم که تنهام و میتونه زنگ بزنه و منتظر تماسش بودم. . . «سیاوش» بلند میشم و بی توجه به سهراب از اتاق بیرون میرم...دیگه نمیتونستم تحمل کنم و شاهد گفتگوی اونها باشم...اونقدر عصبی بودم که هرلحظه ممکن بود بلند شم و تا حد مر..گ بزنمش...پس نباید میموندم.. با قدم های تند از خونه بیرون میرم و سمت خلوتگاه همیشگیم قدم یر میدارم.. داخل گاراژ میشم و میرم سروقت کیسه بوکسم و شروع می کنم مثل همیشه به زدن مشت های پر از خشم و کینه ام رو بر تن بیجون کیسه بوکس می زنم تا دندون های سهراب تو دهنش خورد نکنم.. البته که این مشت ها حتی بدترش رو خودمم لایقش بودم..من بی وجود من بی عرضه که انقدر دست رو دست گذاشتم که یکی از راه نرسیده کسی رو که مجنون وار عاشقش بودم ، رو صاحب شد. مشت هام یکی یکی فرود میان و من عوضی به این فکر می کنم که چرا نتونستم زود از اقدام کنم و منتظر شدم هجده سالش بشه بعد.. _سیاوش..خوبی پسر؟
Показати все...
145👍 35😢 5
Фото недоступне
🔴۳ سال پیش در پست فوق عرض کرده بودم که «جامعه پزشکی تبدیل به کاهنان معبد Science شده‌اند؛ و هیچ تعهدی به علمی بودن کار خود ندارند». 🔹در آن زمان کمتر کسی این ادعا را باور می‌کرد. ولی به تدریج برای همه روشن می‌شود که «هیچ‌کدام از ادعاهای آنها در دوران پندمی کووید علمی نبود؛ و از خودشان اختراع کرده بودند». 🔹اخیراً آنتونی فائوچی، که در دوره همه‌گیری کرونا مسئولیت تدوین قوانین بهداشتی را بر عهده داشت، در مصاحبه گفته: «قانون حفظ فاصله دو متری در زمان همه‌گیری، و لزوم استفاده از ماسک برای کودکان، را از خودش گفته، و حرفش پشتوانه علمی نداشته». 🔹درباره غلط بودن «اجبار کودکان به ماسک زدن» پست‌های بسیاری دراین کانال آورده بودم. 🔹مشکل فقط «کاهش توانایی یادگیری کودکان» نبود. بلکه ماسک‌هایی که برای ساعتها روی صورت آنها بود، آلوده شده؛ و محل رشد عامل دهها بیماری مسری خطرناک، از جمله سل و جذام، بودند. 🔹اجبار «حفظ فاصله اجتماعی» نیز به افسردگی و اضطراب و فرسودگی جسمی مردم دامن زد.
Показати все...
#پارت_۱۹ عاشقانه ای غریب چند دقیقه ای حرف زدیم..حرف که بیشتر شبیه نغمه های عاشقانه بود حتی اون کلماتی هم که ابراز علاقه نبود انقدر متفاوت و با محبت ادا می کرد که من تک تک کلمات و جملات خارج شده از بین لبهاشو مثل شعری عاشقانه می شنیدم.. صحبت هامون با صدای بسته شدن در خونمون که نشون از اومدن مادرم میداد به پایان رسید و من طبق معمول هر دفعه مجبور شدم گوشی رو جایی دور از ذهن و گمان پنهان کنم. مادرم اومد و من بقیه روز رو به خوندن رمان و دیدن تلویزیون و کمک به مامانم گذروندم در حالی که تموم هوش و حواسم پس اون گوشی و سهراب بود و حتی تهدید و حرف های پسر عموش رو هم فراموش کرده بودم. چند روزی به همین منوال گذشت و من خوشبختانه موفق شده بودم تو این چند روز و تقریباً هر روزش با سهراب حرف بزنم .. عشقم بهش روز به روز و ثانیه به ثانیه بیشتر میشد و می دونستم و حس می کردم حس اونم نسبت به من همینه.. فقط دلتنگ دیدنش بودم..دلتنگ دیدنش..از اخرین باری که دیده بودمش نزدیک دو ماهی می گذشت ..گرچه دو ماه کم نبود برای عاشق یک روز دوری هم اندازه یک عمر بود چه برسد به دوماه اما همین دوماه هم برای من به قدری طولانی شده بود که تحمل کردنش واقعا داشت سخت میشد و خارج از توان من.. مجله ای که تو راه مدرسه به خونه خریده بودم مقابلم باز می کنم و مثل همیشه می روم به قسمتی که مخصوص متن های کوتاه عاشقانه و پیامک بود. دلم که برایت تنگ می شود می گیرد.... فریاد می کشد....می تپد، و باز تنگ می شود دلم که تنگ می شود دوست دارم یک دل سیر نگاهت کنم یک بغض سنگین گریه کنم یک چشم پر، اشک بریزم به اندازه ی یک قهر و آشتی در آغوشت بگیرم و یک عمر بگویم دوستت دارم.. یکبار دیگه میخونمش و به حدی منو تحت تأثیر قرار میده که ناخودآگاه بغض می کنم و قطره ی اشکی از گوشه چشمم فرو می چکه.. اون حالا تو یه شهر دیگه و برای شرکتی کار می کرد و من مجبور بودم به تحمل این دوری.. چند تا تکست دیگه از مجله می خونم و بی حوصله به گوشه ای پرتش می کنم.. دیگه هیچی جز اون خوشحالم نمی کرد.. دستامو دور زانوهام قلاب می کنم و سرمو می زارم ر. پاهام و شروع می کنم به اروم آروم اشک ریختن ‌که ...
Показати все...
166👍 24
#پارت_۱۸ عاشقانه ای غریب من هیچی از حرفاش نفهمیده بودم...یعنی چند سال بود منو دوست داشت؟ اصلا من از کجا باید میدونستم منو دوست داره..اصلا من قبل سهراب مگه حتی اونو میشناختم؟ من اصلا نمیدونستم یعنی توجه نکرده بودم همچین پسری تو همسایگی ما هست... اصلا..اصلا گیریم که دیده باشمش و حتی فهمیده باشم که دوستم داره خب من مگه مجبور بودم اونو دوست داشته باشم...مگه زور بود.. گوشی تو دستم می لرزه و به خیال اینکه اونه عصبی گوشیو بالا میارم تا خاموشش کنم ولی با دیدن اسم سهراب ناخودآگاه لبخند عمیقی رو لبم شکل میگیره و نفس راحتی می کشم.. بعد این همه استرس به آرامش وجود اون نیاز داشتم. پیامشو باز می کنم « گل زیبای من چطوره ؟ میتونم زنگ بزنم؟ تنهایی؟ » انگشتام رو دکمه های سر میخورن و برای اولین بار شرم و حیا رو کنار میزارم و این کلمات رو براش می نویسم. ... تو اگه باشی خوبم سهراب ..میشه زنگ بزنی؟ پیامو میفرستم و منتظر به گوشی چشم می دوزم تا زنگ بزنه.. چند ثانیه ای می گذره و خبری نمیشه و همین که میخوام پیام دیگه ای براش بفرستم ، گوشی تو دستم می لرزه و‌زنگ می زنه.. طپش قلبم اوج می گیره و نگاهی به در میندازم و برش می دارم.. _ سلام گل سهراب..میدونی چقدر دوست دارم ؟ میدونی پیامتو چند بار خوندم؟ بس که عین خودت شیرین بود و به دلم نشست... لبخند میاد رو لبم و چشمامو میبندم... اخ که آرامش جانم بود.. _ فاطمه ...جانم کاملا غیر ارادی این کلمه میاد رو لبم... _ من قربون جانم گفتنت بشم..فکر کنم امروز روز اخر زندگیمه آرزوهام دارن برآورده میشن یکی یکی.. ...دور از جونت..نگو دلم میگیره.. می خنده و من محو صدای خنده اش میشم.. _ قربون دلت برم..نترس من قصد دارم با تو صد وبیست سال زندگی کنم..حالا حالاها قرار نیست راهی اون دنیا بشم.. منم می خندم و غرق خوشی میشم بی اینکه بدونم روزگار حسادت همین خوشی های کوچیک منم می کنه...
Показати все...
135👍 31
امشب دو پارت
Показати все...
44👍 7
Repost from N/a
Фото недоступне
دل را سر شوقی اگرم هست ، تو آنی...
Показати все...
56