cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

𝖗𝖔𝖒𝖆𝖓_𝖇𝖉𝖘𝖒

تنها کانال رسمی ببری خان(هانیه سابق، با نام سرخ پوستی: صاحب الجدار والزاویة)

Більше
Рекламні дописи
646
Підписники
+324 години
+47 днів
Немає даних30 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

فردا باز آقا و سجاد قراره علی اکبر و شمر بشن در پوست خود نمیگنجنمممممم
Показати все...
🤣 35😁 12 1
آبا پیشنهاد دادن حامله بشم، بچه پسر باشه، که ۹ ماه تو شکمم کیر داشته باشم راحت بگم به کیرم دیگه تلاشاشون برای زائوندن من دارک شده
Показати все...
🤣 47 6👍 1
Repost from کاف
گولتو میخورم، مختم میخورم، زیاد حرف بزنی خودتم میخورم یام و یام. 💬فندوقچه 1991 @kafiha
Показати все...
Repost from وَرطه
امروز روز جهانی Nudeئه! پس واسم کتاب بفرستید!
Показати все...
😁 9
#۴۷۵ صبح با نور شدیدی که از پنجره میتابید بیدار شدم و تا خواستم بلندشم چشمم افتاد به مامان که کنارم خواب بود و تا یکم تکون خوردم بیدار شد و گفت: وای چشمات چرا اینجوریه _ نزدیک پریودمه پف کردم _ بیابغلم ببینم، ببین چند وقته ندیدمت و با زوری که برای جسه اش یکم زیادی بود منو کشوند سمت خودش و محکم فشارم داد و داشتم لوس میشدم که گفت: پاشو بریم صبحونه _ کی هست؟ _ هیشکی فقط فندق و محیا و بابا و زنعمو _ بقیه کجان؟ _ دنبال یه لقمه نون _ پاشو پاشو بریم صبحونه _ شما برین من بیام _ لختی؟ _👉👈 _ پاشو پیشم لباس بپوش _ وا _ قدیم دخترارو بعد ازدواج میبردن حموم عمومی ببینن کتک خورده یا نه _ یه دلیلشم این بود که تو خونه هاشون حموم نبود _ پاشو پاشو ببینم _ مامان چیو ببینی آخه زشته _ نه من باید ببینم _‌گیر نده توروخدا _ خودت که میدونی من تا نبینم ولت نمیکنم پاشو _ نه من پا نمیشم وسط کشمکش ما فندق درو باز کرد و مامان که مجبور شده بود کوتاه بیاد گفت: من که بالاخره میبینم _ چیو آخه _ میبینم بهت میگم و همراه فندق رفتن بیرون و خیلی سریع لباسامو پوشیدم و رفتم پایین و بعد خوردن صبحونه حوصلم داشت سر میرفت که بابا گفت: هانیه پاشو بریم بچرخیم توروخدا اون صدارو تولید نکن
Показати все...
44😁 9👍 3
#۴۷۴ به محض تموم شدن حرفم قهقهه زد و گفت: هانیه مجسمه بلاهت و حماقتی، اینقد کتک میخوری، حرف میشنوی میترسی گریه میکنی یه اپسیلون رو آدم شدنت اثر نذاشته _ پس چرا میگین درستت میکنم؟ _ به خودم دلداری میدم دیگه _ وقتی میخندین قیافتون خیلی مهربون میشه _ میدونم... پاشو بریم بخوابیم چون میخواستم همونجوری مهربون بمونه زود پریدم تو تخت و داشتم جامو انتخاب میکردم که لباساشو عوض کرد و نشست سمت چپ تخت و تا خواست دراز بکشه گفتم: میشه من اونور بخوابم؟ بدون حرف بلند شد و نشست سمت راست تخت و گفت: لباس بپوش _ توروخدا لخت بخوابم _ باشه لخت بخواب، بیا بغلم ببینم چش و چالت تا صبح پف میکنه، مهدی هم سر منو میبره خونمو میخوره _ نگران نباشین صبح سرمو میکنم تو آب یخ زود خوب میشه... میشه نخوابیم؟ _ تو باز جات عوض شد خوابت نمیبره منو بدبخت میکنی _ مگه بچم _ بچه ای دیگه، هر وقت جای جدید میخوابی برنامه داریم _ نه بابا _ بله یادت نیس روز اول خونه بابام اینا؟ _ دعوام کرده بود استرس داشتم _ شب اول تو باغ _ مهندس ممقانی _ شب اول تو خونه خودمون _ حالم بد بود _ خیلی خوب پس امشب که هیچ بهونه ای نداری میگیری میخوابی دیگه؟ تا صبح اذیت نمیکنی _👉👈 _ هیم چیه؟ _ دهنم بدمزه اس _ بخواب زود... چشاتو ببند ببینم _ نه نه بداخلاق نشین _ میشم... زود و چون اخم کرده بود زود چشمامو بستم و از خستگی بیهوش شدم
Показати все...
51🥰 5👍 3
#۴۷۳ سریع رفتم جلو و بین دوتا پاش نشستم روی زمین و تکیه دادم به پای چپش و تا اون موهامو خشک و شونه کنه برای خودم با پاهاش مشغول بودم و تا تموم شد گفت: پاشو لباس بپوش بخوابیم _ بابایی _جانم _ میگم حالا که اینجا نشستم _ خوب _ بدین چنگیزو بخورم... بخدا گاز نمیگیرم قول میدم _ هانیه همین که از همون اول فکرت میره پی اینکه گاز بگیری یا نگیری نشون میده میگیری _ مگه بقیه گاز نمیگیرن _ خیر دندون میزنن _ شبنمم نمیذاشتین؟ _ به تو ربطی نداره من با پارتنرای قبلیم چیکار میکردم و چیکار نمیکردم، تا به روت میخندم پررو نشو _ من چنگیز میخوام _ باشه _ نه میخوام بخورم _ میزنم تو دهنت خون بالا بیاریا _ اگه تهدیدم کنین داداشو صدا میکنم منقرضتون کنه ها _ جان؟ _ نه _ یبارم بگو چه گهی خوردی؟ _ نه غلط کردم اصلا خوابم میاد قاطی کردم _ پاشو برو گمشو سرجات من یه منقرض کردنی نشونت بدم پنجتا منقرض ازش بزنه بیرون _ نه من پیش شما نمیخوابم میترسم... ببخشید بخدا غلط کردم، اصلا تقصیر داداشه هروقت اونجوری براتون لات بازی درمیاره من قاطی میکنم... توروخدا دیگه _‌پاشو هانیه _ بخشیدین؟ _ نه _ گه خوردم _ میدونم _ اصلا شما برین داداشو منقرض کنین... بابایی بخشید _ وای باز شب شد این شروع کرد الان برای چی گریه میکنی؟ _ شما از دستم ناراحت شدین الان فک میکنین تنبیهه بی اثر بود _ فک نمیکنم مطمئنم، ولی نگرانم نیستم،درستت میکنم _ دیگه کی؟ ۵ ساله هی میگین درستت میکنم... وای من چرا خفه نمیشم
Показати все...
😁 41 21👍 1
#۴۷۲ با حس خیلی سنگین پشیمونی رفتم روی حوله و با اینکه دلم نمیخواست دستام بدون فرمان گرفتن از مغزم رفتن رو سرم و خیره به کاغذ دیواری طوسی دیوار داشتم اشک و آب دهن میریختم که حس کردم هیچ صدایی تو اتاق نیست و با اینکه مقاومت کردم نتونستم جلوی کله‌مو بگیرم که برای چک کردن شرایط نچرخه و تا سرمو چرخوندم چشمم افتاد بهش که نشسته بود روی مبل راحتی کنار پنجره و با چشمای خطرناکش که یکم تنگ شده بود مواجه شدم و سریع سرمو چرخوندم و داشتم فک میکردم چقدر چینهای گوشه چشماش بیشتر شده که بلند شد و بدون حرف از پشت چسبید بهم و تا تکون خوردم گفت: نگفتم تکون نخور؟ و بی توجه به وضعیت اسفناکم دکمه و زیپ شلوارمو باز کرد و تا زیر باسنم کشید پایین و برگشت سرجاش و بعد یه مدت خیلی طولانی، دیگه داشتم دق میکردم که گفت: برو خودتو تمیز کن بیا به محض تموم شدن جمله‌ش با همون شلوار نصفه خودمو پرت کردم تو دسشویی و بعد سابیدن دهنم چون سینه و شکم و آنجلینا هم خیس و کثافت بود سریع شلوارمو درآوردم و بعد یه دوش خیلی سریع رفتم بیرون از همونجایی که نشسته بود، با چنان حالتی پاهاشو انداخته بود روی هم و خیره شده بود بهم که حس کردم دوباره عاشقش شدم و میخواستم براش بمیرم که با یه قیافه ظالم و انگار که تعجب کرده باشه گفت: برای چی الکی گریه میکنی؟ _ چشمم که نداشت تاب نظارهٔ یار شد اشک فشان به پیش آن سیم عذار در سیل سرشک عکس رخسارش دید نقش عجبی بر آب زد آخر کار بدون اینکه تلاش خاصی برای پنهون کردن لبخندش بکنه یکم نگام کرد و درحال تاب دادن پاش گفت: بیا اینجا موهاتو خشک کنم سرما میخوری،زبون دراز خر
Показати все...
61👍 1🔥 1
#۴۷۱ تا ولم کرد حس کردم فکم زیر دستش پودر شده و گفتم: آرواره‌هام پوکید یکم انگشت شصت و اشاره‌شو کشید به دو طرف لبشو بعد قورت دادن خنده‌ش گفت: لباساتو دربیار برو دسشویی _ کسی نبی... _ کسی نمیبینه اینکه صداش بالارفته بود باعث شد یکم خودمو جمع کنم و مانتو و روسریمو درآوردم و میخواستم شلوارمم دربیارم که گفت: سوتین؟ _ خفه میشم سری تکون داد و ادامه داد: اونو نمیخواد برو تو دسشویی با خیالی که یکم راحت شده بود پریدم تو دسشویی و داشتم دور و برمو نگاه میکردم که اومد تو اشاره کرد بشینم جلوی پاش چون نمیدونستم میخواد چیکار کنه یکم گیج شدم و با استرس نشستم جلوی پاش و با حوصله صابون سفید کوچولورو از تو جلدش درآورد و بعد اینکه خیسش کرد گفت: دهنتو باز کن _ بابایی _ باز کن هانیه چون نمیخواستم کارم سخت تر بشه باز کردم و با کثافت ترین تنبیه عمرم مواجه شدم و بعد اینکه با حوصله عجیبی همه جای دهنم حتی زیر زبون و پشت دندونای آسیابمو با صابون و کف شست بی توجه به اشکام که میریخت رو دستش صابونو گذاشت تو دهنم و بعد شستن دستاش رفت بیرون و بعد چند دیقه برگشت و گفت: پاشو دنبالم بیا با صابون تو دهنم درحالی که داشتم از شدت تحقیر پودر میشدم دنبالش رفتم و اشاره کرد به حوله گوشه دیوار و گفت: رو به دیوار وایمیسی روش، دستاتم رو سرت، تکون بخوری بچرخی حرف بزنی یا هرکاری غیر صاف وایستادن، سخت ترش میکنم بدون اینکه حواسم باشه بخشی از آب دهنمو که کفی هم بود قورت دادم که باعث شد عق بزنم ولی بدون اینکه نگرانم بشه گفت: به نفعته قورتش ندی، بذار بریزه بیرون و با همون جدیت بی رحمانه با سرش به گوشه دیوار اشاره کرد
Показати все...
55👀 5👍 3
#۴۷۰ و همراه علی راه افتادن و چون هوا داشت تاریک میشد بیخیال کسکلک بازی شدم و دنبالشون رفتم و بعد کلی پیاده روی وقتی رسیدیم به باغ فندق پرید بغلم و تا با سرعین رفته ها بوجی موجی کنم علی و میثم گوشتهارو آماده کردن و داشتن آتیشو فراهم میکردن که مامان گفت: رضا اینو از کجا آوردی آخه _ بابا بهم گفتن جنگیه من چه میدونستم اینجوریه بجای بقیه علی گفت: جنگیه، بزرگ بشه یه نفرو نمیذاره از جلو در صاف رد بشه این الان فقط بچه اس _ مامانشم میخریدی خوب _ مامانشو نفروخت گفت لازم دارم، راستش منم جرات نکردم بخرم، یکم وحشی بود و درحالی که هممون دلمون برای کذاب که عین یه توده چربی شل و ول مظلوم تلپ میشد اینو و اونور و گربه ها حتی گوششم گاز میگرفتن سوخته بود شاممونو خوردیم و چون هرکس به دلیلی خسته بود قرار شد شبو زود بخوابیم و صبح پاشیم بریم دور و بر بچرخیم تا بقیه وسایلو ببرن بالا فندقو کشیدم کنار و میخواستم متقاعدش کنم بیاد بخوابه پیشم که محیا دستشو گرفت و گفت: بیا بریم اتاقمونو نگا کن و منم داشتم میرفتم اتاقشونو که بهترین جای ساختمون بود نگاه کنم که علی دستمو گرفت و گفت: بیا بریم بالارو ببین _ نه من میخوام برم پیش فندق _ خودت بدونی پنجره قدیه تختم دقیقا جلوشه و طبق معمول مشاعرمو از دست دادم و دوییدم بالا و تا وارد اتاق شدم درو بست و درحال تا زدن آستیناش گفت: نگفته بودم تا آدم میبینی دور برندار؟ چون یکم زیادی جلو اومده بود و مشخص بود قصدش زدنه سریع رفتم عقب و عین فیلمای هندی پام گیر کرد به تخت و افتادم روش ولی قبل اینکه ولو بشم بازومو با یه دست و چونه‌مو با دست دیگه گرفت و با همون خشونت ترسناک گفت: بهت نگفته بودم منو مسخره خودت نکن؟ _ به خدا غلط کردم _ فک کردی چون مهدی اینجاس بهت دست نمیزنم ولت میکنم هر غلطی خواستی بکنی؟ _ نه بخدا _ سیییس قسم الکی نمیخوری _چشم... به خدا... نه نه به جون... نه باور کنین من نمیخواستم بی احترامی کنم، همینجوری رفتم نفهمیدم خیلی دور شدم _ ادا اطوارای جلوی مهدی چی بود _ من شوخییی کردمممم _ صداتو بیار پایین مگه من با تو شوخی دارم؟ _ زنتونما با من شوخی نداشته باشین با کی داشته باشین _ شاهد باش بهت فرصت دادم گندتو جمع کنی خودت ترجیح دادی بسوزونیش
Показати все...
49👍 2
Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.