cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

𝖗𝖔𝖒𝖆𝖓_𝖇𝖉𝖘𝖒

تنها کانال رسمی ببری خان(هانیه سابق، با نام سرخ پوستی: صاحب الجدار والزاویة)

Show more
Advertising posts
647
Subscribers
-124 hours
+17 days
-530 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

دوستای آقا عین خودش تنگن برای یه شوخی خنُک، ۲۷ نفر مرد گنده پاشدن مشکی پوشیدن اومدن خونه ما برای استاندار شام غریبان گرفتن. طنز ماجرا هم اینجاست که آقا آمادگی داشتن و حلوا و خرما گذاشتیم براشون پ.ن: استاندار مراغه ای بود
Show all...
🤣 47🤔 2👍 1 1
حالا که من تصمیم گرفتم یه مدت فعالیت نکنم نسیم گل کاشتنش شروع شده زنگ زده به آقا که:" من یه کوچولو ماشینو مالیدم... نمیخوام به مهدی بگم الکی ناراحت میشه... بیا... دوتا جرثقیلم بیار" حالا شاید بپرسین چرا دوتا جرثقیل؟ چون یجوری مالیده که نه ماشین خودش روشن میشه نه ماشینی که مالیده شده
Show all...
🤣 59😐 3
بچه ها من دیروز گشنم بود😐 ولی خوب تصمیم غلطی نبود همه چیزو مرتب میکنم و سعی میکنم با دست پر برگردم❤️😍
Show all...
🤣 41😐 12 9🔥 1🤮 1
این پایان موقته ادامه رو مینویسم
Show all...
38
کسی بلده لوگو طراحی کنه؟ خیلی سریع
Show all...
#۴۴۲ یکم نگام کرد و بعد از اینکه کله‌مو بوس کرد و شیطونو خارج کرد راه افتاد و تو پیچ جاده گم شدیم و خداحافظ❤️💋 پ.ن: بچه ها چیزی نشده،حال همه خوبه، امیدوارم حال شماها هم خوب باشه، یکم استراحت لازم دارم، یکم مرتب کردن آدمای اطرافم وقت میگیره، نمیدونم چقد طول بکشه، نمیدونم آیا برمیگردم یا نه ولی بدونید که بهترین لحظات چندسال اخیرم لحظاتی بود که مینوشتم و نظراتتونو میخوندم❤️
Show all...
38💔 19😢 12👍 2
#۴۴۱ _ آخه نشمردم با لبخندی که هی عمیق تر میشد گفت: عیب نداره... برو سر درست یکم سرجام تلو تلو خوردم و تا خوابش عمیق شد کتابمو برداشتم و خزیدم زیر پاش روی تخت و غرق در علم شده بودم که ضربه سختی به پعلوم اصابت کرد و قل خوردم و افتادم پایین به محض تموم شدن جیغم علی بلندم کرد و گفت: تو اونجا چیکار میکردی آخه...‌ نفس بکش بنفش شدی و بعد اینکه یکم فوت کرد تو صورتم و خودمو پیدا کردم سرمو چسبوند به سینه‌ش و گفت: کجات خورد؟ تو اونجا چیکار میکردی؟ _ خورد به پهلوم صدای پاره شدنشو نشنیدین؟ _ اون صدای گوز بود _ خیلی بدین چرا زدین _ داشتم دست و پامو میکشیدم من چه میدونستم تو اینجایی _ وای وای پهلوم ترکید _ هیچیت نشده... پاشو ببینم مگه نگفتم برو سر درست؟ سریع کتاب فلسفه و مدادمو برداشتم و گفتم: ایناهاش داشتم میخوندم _ چرا اینجا؟ اتاق به اون گنده گی رو معطل جنابعالی کردم که بیای اینجا بخونی؟ _ اگه معطل من نمیکردین اجاره‌ش که نمیدادین فوقش فک و فامیلتون میومدن گشاد تر ... نه نه ببخشید آخه من دلم تنگ شده بود میخواستم نزدیکتون باشم _ هانیه من خیلی کم دارم میرم سرکار خودتم میبینی _ هرچقد بیشتر میبینمتون بیشتر دلم تنگ میشه یکم بغلم کرد و آروم تر که شدم گفت: پاشو بریم مراغه _ عع چرا نگفتین؟ _ که هیجانش جلوی درستو نگیره و بعد اینکه با سرعت نور وسایلمونو جمع کردم پریدم تو ماشین و داشتم بوق میزدم که نشست پیشم و گفت: نکن ابله _چشم...من باز شیطون رفته تو جلدم درش بیارین _ از اینم یه چیزی بساز که اعصاب منو خورد کنی خوب؟ _ نه باشه در نیارین من چیکار کنم من که با کتک آدم نمیشم که
Show all...
59👍 1
#۴۴۰ بی توجه به قیافه مظلومم یخ نونارو باز کرد و بعد درست کردن نیمرو نشست کنارم و گفت: زود زود بخور کار داریم و بعد اینکه نیم ساعت بعد من صبحونه‌شو تموم کرد بلند شد و اشاره کرد دنبالش برم و تا سرنگو برداشت میخواستم فرار کنم که خط کش بالای آینه رو هم گذاشت رو تخت و گفت: بیا دراز بکش _ نه... قول میدم خودم پریود بشم _ وای هانیه شروع نکن... بیا دراز بکش _ آخه دردم میاد _ دردش خیلی کمتر از زجریه که الان میکشی _ نه من زجر نمیکشم _ بسه کم دهن به دهن بذار عع بخاطر دادی که سرم کشیده بود با ترس یه قدم رفتم عقب و بدون اینکه اخماشو باز کنه آمپولو آماده کرد و قبل اینکه چیزی بگه با پای خودم رفتم جلو و دراز کشیدم و چون گریه‌م هم گرفته بود سرمو چرخوندم که نبینه و داشتم حاضر میشدم جلوی جیغمو بگیرم که شلوارمو تا وسط رونم کشید پایین و بعد از اینکه با انگشتای یخش محل تزریقو پیدا کرد بدون اخطار پنبه کشید و بلافاصله در تیز سوزن آمپول پیچید و داشتم آخمو تو انگشتم خفه میکردم که پنبه خیسو فشار داد و میخواستم بلند شم که کمرمو گرفت و گفت: کارم تموم نشده چون هنوز تحت تاثیر داد زدنش بودم بدون مخالفت دوباره دراز کشیدم و داشتم به جزئیات رو تختی و اینکه چقدر تو خریدش بد سلیقه عمل کردم فکر میکردم که خط کشو گذاشت زیر باسنم و گفت: میشمری... آماده ای؟ _ نه چندبار خط کشو با شدت خیلی آرومی زد زیر باسنم و بعد چندتا نفس عمیق گفت: فکر میکنم دیگه آماده ای و جوری ۵ بار خط کشو کوبید زیر باسنم که وسط جیغ زدنام به خودم اومدم که وسط راهرو بودم و با ترس دوباره دوییدم تو اتاق که خط کشو گذاشت سر جاش و با همون قیافه بداخلاق و خسته گفت: پاشدم درساتو تموم کردی و بدون اینکه منتظر جوابم باشه خزید زیر لحافش
Show all...
48👍 5😁 3
حالتون چطوره؟ پارت بذارم؟
Show all...
👍 51 18😍 5👎 2
#۴۳۹ و چون انتظار داشت لج کنم،یکم تعجب کرد و وقتی شکمشو بغل کردم دستاشو دورم حلقه کرد و گفت: میرم صبح بیام حرف بزنیم _ حرف حرفی یا حرف کتکی؟ _ حرف کتکی _ حرف کتکی دستی یا کمربندی؟ _ خط کشی _ وای حیوان من... اصلا چرا شما اینقد کار میکنین؟ _ که برای زمین جنابعالی تراکتور بخرم _ من تراکتور نمیخوام شمارو میخوام... نرید دیگه دلم تنگ میشه _ فردا میام دیگه... اینو به مهران قول دادم باید برم _ اصلا این آقا مهران اگه کون پرستار شدن ندا... بابایی نرییییین من نمیخوام تنها بمونم میترسمممممم درست قبل از اینکه وارد فاز عر عر بشم سریع یه بوس از کله ام کرد و یکی از شکلاتایی که تازه خریده بودیمو باز کرد و داشتم جلدشو تحلیل میکردم که صدای بسته شدن در حیاط اومد و چون دیگه جیغ و گریه تاثیری نداشت و کار طاقت فرسای کافه هم خسته‌م کرده بود یکم شام خوردم و خوابیدم و وقتی بیدار شدم با یه جفت چشم که با جدیت خیره شده بودن بهم مواجه شدم و تا سیخ نشستم گفت: نگفتم ۵ پاشو بخون؟ _ سلام... مگه ساعت چنده؟ _ ۹ _ خوب حالا خیلی هم دیر نیس نهایتش دینی نمی... وسط حرفم کشیده اولو خوردم و چون مشخص بود برنامه داره بازم بزنه زود بلند شدم و درحال شستن دست و صورتم زمزمه کردم: اون روزی که تو آموزشگاه دیدمش من زمینهامو داشتم اون کتاب زیستشو الان زمینهای من دست اونه ولی بدون تراکتور با اینکه تقریبا زمزمه کرده بودم گفت: صب کن من امروز در مورد زمینهات یه صحبت جدی باهات میکنم _ نه _ بله
Show all...
59😁 5👍 1🤣 1