دریچه
جهان را نوازش کن، دریچه را بگشا، پیچک را ببین، بر روشنی بپیچ، جوانه بزن... سهراب سپهری @dariche_baz
Більше342
Підписники
-124 години
Немає даних7 днів
Немає даних30 днів
- Підписники
- Перегляди допису
- ER - коефіцієнт залучення
Триває завантаження даних...
Приріст підписників
Триває завантаження даних...
مگر در این شب دیرانتظارِ عاشقکُش
به وعدههای وصال تو زنده دارندم
#هوشنگ_ابتهاج
@dariche_baz
ساده است نوازش سگی ولگرد
شاهدِ آن بودن که
چگونه زیر غلتکی میرود
و گفتن که: «سگ من نبود.»
ساده است ستایش گلی،
چیدنش،
و از یاد بردن
که گلدان را آب باید داد.
ساده است بهرهجویی از انسانی
دوستداشتنش بیاحساس عشقی
او را به خود وانهادن
و گفتن که: «دیگر نمیشناسمش»
ساده است لغزشهای خود را شناختن
با دیگران زیستن به حسابِ ایشان
و گفتن که: «من اینچنینم»
ساده است که چگونه میزییم
باری،
زیستن سخت ساده است
و پیچیده نیز هم.
#مارگوت_بیکل
ترجمهی شاملو
@dariche_baz
بعد باهم از آنجا رفتیم. باران میبارید. توی ماشین بغلم کرد و سرش را روی سرم گذاشت و باهم به نور چراغهای خیابان که بر ما میتابیدند خیره شدیم، محو و سیال در تاریکی خیس...
سیلویا پلات
موسیقی #بیکلام
@dariche_baz
Yiruma - Kiss the Rain.mp36.37 MB
«نه» گفتن موهبت بزرگی است که یادگرفتنش جهانت را امنتر میکند و روانت را آسودهتر.
همانقدر که «نه» گفتن را یاد میگیری گوشهایت را برای «نه» شنیدن آماده کن. بگذار دیگران هم این «نه»ی خاموش و بدنام را بر زبان آورند. بگذار «نه» از بدنامی و بدیُمنی دربیاید.
«نه» درحقیقت موجود خوب و سربهزیری است، اما اگر همین «نه»ی سربزیر پشت آریهای ساختگیمان پنهان شود بهزودی از ما موجودی نقابدار و بیمار میسازد که یک گُردان عصبانی از «نه»های سرکوبشده روانش را اِشغال کردهاست.
یاد بگیر «نه» بگویی و «نه» بشنوی.
کار سختی نیست، من توانستم.
📚 یادداشتهای یک دیوانه
#نیکلای_گوگول
@dariche_baz
Repost from عقل آبی | صدیق قطبی
بعد از اینهمه وقت که تو را ندیدهام، در خیالم پرسشی نقش میبندد. اگر روزی دوباره ببینمت از چه چیزهایی برای تو حرف خواهم زد؟ میدانم که چیزهایی هست که نخواهم گفت. از تلخکامیها و دشواریها هم چیزی نخواهم گفت. مگر چنان که با لبخندی همراه باشد و رضایتی. وقت دیدار، وقتِ تلخکامی نیست. با تو از هر آنچه با چشمانم دیدهام و دوست داشتم که چشمهای تو هم میدید، سخن خواهم گفت. از چیزهایی که شنیدهام و دوست داشتم گوشهای تو هم میشنید. اما چگونه میتوانم وجدِ یک لحظهٔ ناب را که دیده یا شنیده شده است به مدد کلمات با تو در میان بگذارم. نه، شدنی نیست. پس از چه باید حرف زد؟ از اینکه همیشه به نحوی دوستت داشتم و همیشه به شکلی غریب تو را انتظار میکشیدم؟ از اینکه باران همیشه زیبا و شنیدنی بود و گلها همیشه در هالهای از تقدس محض به چشم میآمدند؟ از ماه که تنهایی شبانهٔ جاده را زینت میداد و بهارنارنج ها که، و گلهای شب بو که، و ساقههای جوان گندم که...
نمیدانم. آخر، گفتن کجا و لمس یک لحظهٔ فوار و لبریز کجا؟
نه، اصلا چرا اینهمه مراعات، شاید بگویم چقدر بی تو برفها غم داشتند، و باران در عینِ کمال و زیبایی غم داشت و دریا در جلوهگریِ شاعرانهاش غم داشت. بگویم هنوز دستهایت را دوست دارم. همیشه دستهایت را دوست دارم. بگویم دوباره صدایم کن، که با رفتنت، نام کوچکم گم شد.
نه، مطمئن نیستم. در دیداری دیر و دور، از چه باید با تو حرف زد؟ با اشک، با لبخند، با نگاه، یا با هر آنچه شبیه باران است.
.
Оберіть інший тариф
На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.