Takestanam
راستشو بگو بینم سلامتی؟ یا که درگیر زندگی با خشونتی؟ به دنیای کوچیک ما خوش اومدی *کپی با ذکر منبع* ♡------------------------------♡
Більше148
Підписники
Немає даних24 години
Немає даних7 днів
Немає даних30 днів
- Підписники
- Перегляди допису
- ER - коефіцієнт залучення
Триває завантаження даних...
Приріст підписників
Триває завантаження даних...
Repost from Got Life | House of the Dragon
03:08
Відео недоступнеДивитись в Telegram
🎵 اجرای زندهی موسیقی متن فیلم تلماسه توسط هانس زیمر
❄️ #Music > #Dune
🔥 @Got_Life
9.79 MB
ریاکت چنل باز است. جهتِ اعلام علائم حیاتی از آن استفاده کنید. با تشکر.
- یاسَمَن
@enzejaram
خیلی ناراحتم. از اینکه آدمهایی که من را دوست ندارند، مجبور اند هرازگاهی تحملم کنند. از اینکه کسی که تحملش میکنند، حتی درواقع خودِ من نیستم. تصوری در ذهنشان است.
- یاسَمَن
@takestanam
تلاش من برای بینیاز شدن از کسانی که به هر نحوی حمایتم میکنند، گویی برای بیگناه جلوه کردن است. از اینکه بخاطر منافعم و بخاطر زنده ماندنم مجبورم گاهی بلاجبار خوب رفتار کنم، ناراحتم. عذاب وجدان میگیرم. شاید این مسخرهترین نوع عذابوجدان باشد و تلاشی بیثمر برای بیرون کشیدنِ کثافت درون. کثافتی که از جنسِ آن هستیم.
- یاسَمَن
@takestanam
گاهی مردان وقتی خیلی خیلی عصبانی میشوند به نظر بیرحمترین موجود روی کرهی زمین هستند در حالی که من فکر میکنم زنانی که اغلب اینطور دربارهی آنها فکر میکنند به مراتب بیدرکتر و بیاحساستر اند!
- یاسَمَن
@takestanam
اگر هنوز که هنوزه نام بتا بلاکرها به گوشتان نخورده است. تبریک میگویم! احتمالا برعکس من، به خوبی از پس استرستان برمیآیید. بتا بلاکرها دستهای از قرصها هستند، که از تپش قلب جلوگیری میکنند و من امروز صبح، ظاهرا با کلی بتا از خواب پا شدم که مسدود نشده بودند. گویی قلبم میخواست به پرواز دربیاید اما خودم نه. چیزی که بیشتر از همه آزارم میدهد، خود همین جمله است. معمولا ناراحت که هستم با همین جمله شروع میکنم. یعنی چیزهای ریزودرشت زیادی هستند اما از نظر هر کوفتوزهر ماری، توان پرداختن به آنها را ندارم. به واقع تحملِ پزِ محل به دنیا آمدن و محل زندگی برایم غیرقابل هضم است. رفتار قبیلهای و لاپوشانی کار عزیزانمان، چندش آورترین کار ممکن است. کاش میشد فریاد زد، لباس نوی شما، شمشیر نمیشود در چشم من؛ متاسفانه بیتوجهی عمدی و اجرای ناعدالتی در رفتار و استاندارد دو گانه که چه عرض کنم، استاندارد گهگانهاتان روی اعصاب است. صبح تا شبتان میگذرد به فحش به این مسئول و آن مسئول، در حالی که از اجرای عدالت، در محیطی بسته و کوچک، عاجزید. در حالی که خودتان حق را از باطل تشخیص نمیدهید. حق برای امثال شما جایی ایستاده که عزیزانتان ایستاده! حدس میزنم حتی اگر عزیزتان قتل هم بکند، اولین کارتان برداشتن طی و پاککردنِ خون مرده است! رابطهی من اما با عزیزانم مشروط بوده. اگر حداقل های لازم را داشته باشند، خوبیام را نثارشان میکنم و بههیچوجه ظلم و خشونت عیان را، چه علیه خودم و چه هر مظلوم ناشناس دیگری، تحمل نمیکنم. بدی بد است، تمام. حالا من در ماتحتم عروسی باشد که همسرم با من خوب است و به بقیه میریند؟ مگر بقیه از جنسِ خودِ من (انسان) نیستند؟ مگر انقدر خرم که مهربانی او با من، برایم کافی باشد؟ کاش شبِ عید، جای آجیل، کتاب پخش میکردید. کاش جای روشن کردنِ تلویزیون و فحاشی، کمی هم جلوی آینه فحش میدادید. کاش کنارِ خریدِ لباس نو، یک رفتار خوبِ جدید، یادمیگرفتید. من اغلبِ مواقع که کثافتتان بارز میشود، ساکتم؛ زیرا مطمئنم اگر من هم انتقامی نگیرم، خودِ آن بتاهای مسدود نشده کار دستتان میدهد! لبخندهای مصنوعی پشت دو کیلو آرایش و دادنِ پزِ پول و جایگاهی که واقعا ندارید، بعید است، در کمال آرامش باشد! کاش دنیای من هم در همین پز دادن برای دو صفرِ اول شناسنامه خلاصه میشد، آنگاه بجای لم دادن روی آرنجهایم و و نوشتن این اراجیف، در صفِ تعویض شناسنامهی شهرستانیام بودم.
- یاسَمَن
@takestanam
Repost from Takestanam
اگر هنوز که هنوزه نام بتا بلاکرها به گوشتان نخورده است. تبریک میگویم! احتمالا برعکس من، به خوبی از پس استرستان برمیآیید. بتا بلاکرها دستهای از قرصها هستند، که از تپش قلب جلوگیری میکنند و من امروز صبح، ظاهرا با کلی بتا از خواب پا شدم که مسدود نشده بودند. گویی قلبم میخواست به پرواز دربیاید اما خودم نه. چیزی که بیشتر از همه آزارم میدهد، خود همین جمله است. معمولا ناراحت که هستم با همین جمله شروع میکنم. یعنی چیزهای ریزودرشت زیادی هستند اما از نظر هر کوفتوزهر ماری، توان پرداختن به آنها را ندارم. به واقع تحملِ پزِ محل به دنیا آمدن و محل زندگی برایم غیرقابل هضم است. رفتار قبیلهای و لاپوشانی کار عزیزانمان، چندش آورترین کار ممکن است. کاش میشد فریاد زد، لباس نوی شما، شمشیر نمیشود در چشم من؛ متاسفانه بیتوجهی عمدی و اجرای ناعدالتی در رفتار و استاندارد دو گانه که چه عرض کنم، استاندارد گهگانهاتان روی اعصاب است. صبح تا شبتان میگذرد به فحش به این مسئول و آن مسئول، در حالی که از اجرای عدالت، در محیطی بسته و کوچک، عاجزید. در حالی که خودتان حق را از باطل تشخیص نمیدهید. حق برای امثال شما جایی ایستاده که عزیزانتان ایستاده! حدس میزنم حتی اگر عزیزتان قتل هم بکند، اولین کارتان برداشتن طی و پاککردنِ خون مرده است! رابطهی من اما با عزیزانم مشروط بوده. اگر حداقل های لازم را داشته باشند، خوبیام را نثارشان میکنم و بههیچوجه ظلم و خشونت عیان را، چه علیه خودم و چه هر مظلوم ناشناس دیگری، تحمل نمیکنم. بدی بد است، تمام. حالا من در ماتحتم عروسی باشد که همسرم با من خوب است و به بقیه میریند؟ مگر بقیه از جنسِ خودِ من (انسان) نیستند؟ مگر انقدر خرم که مهربانی او با من، برایم کافی باشد؟ کاش شبِ عید، جای آجیل، کتاب پخش میکردید. کاش جای روشن کردنِ تلویزیون و فحاشی، کمی هم جلوی آینه فحش میدادید. کاش کنارِ خریدِ لباس نو، یک رفتار خوبِ جدید، یادمیگرفتید. من اغلبِ مواقع که کثافتتان بارز میشود، ساکتم؛ زیرا مطمئنم اگر من هم انتقامی نگیرم، خودِ آن بتاهای مسدود نشده کار دستتان میدهد! لبخندهای مصنوعی پشت دو کیلو آرایش و دادنِ پزِ پول و جایگاهی که واقعا ندارید، بعید است، در کمال آرامش باشد! کاش دنیای من هم در همین پز دادن برای دو صفرِ اول شناسنامه خلاصه میشد، آنگاه بجای لم دادن روی آرنجهایم و و نوشتن این اراجیف، در صفِ تعویض شناسنامهی شهرستانیام بودم.
- یاسَمَن
@takestanam
هیچچیز به نظر بهتر نمیرسد. حتی همین لحظه هم. اینکه میدانی باید صبر کنی. صبری عجیبوغریب تازه آخرش هم معلوم نمیشود چه میشود. اینکه هر چه مینویسم نمیتواند تاریکی را از من بیرون بکشد، تاریکترم میکند. اینکه میدانم همین حالا هم زیادی عجولم برای روشنایی، این تاریکی را دو چندان میکند و در یک چشم بهم زدن به چرخهی سابق برمیگرداند. من سالها بدون توجه به تاثیر آدمها، افکار و اعمال و انتخابهایم بر روان و فیزیکم زیستهام و حالا که میخواهم آگاه شوم، رنجِ مضاعف هوشیاری هم باید به دوش بکشم. گویی تا به حال خواب بودهام و تازه چشم باز کردم. تازه فهمیدم میشود یکجور دیگر هم بود. میشود در آخر، وقتی همه رفتهاند، خودم خودم را دوست داشته باشم. میشود بالاخره باور کنم که من در اقیانوسم و هر کس که دوسش دارم در آکواریومی عظیم. آنها همسو و موازیاند اما خودمانیم! تنهایی نحسِ آدمیزاد را هیچکس حتی خودش هم نمیتواند پُر کند. من هیچ مشکلی ندارم. به سقف زل میزنم. از همیشه شاید حتی خوشبختتر و داراتر و عاقلترم اما چیزی هنوز از درون مرا میآزارد و آنها دقیقا چیزاهاییاند که نمینویسم. نه برای شما. نه برای خودم. مشکلی که واقعی باشد که نوشته نمیشود آقاجان. نوشتن مستلزم دور ایستادن است. ما از چیزهایی که با رج به رج روحمان گره خورده نمیتوانیم به سادگی دور شویم! نمیتوانیم از آنها بنویسیم حتی برای سطل زباله. تازه درستش این است که طوری آنها را بنویسم که خوب جلوه کنند. این تنها راه نجات من است. بنویسم و بعد طوری بنویسم که انگار خوباند. که انگار من و عزیزانم این وسط قربانی نشدیم. انگار من دلم نمیسوزد. طوری که انگار دلم نمیخواهد بزنم زیر گریه و حسرت بخورم. طوری که انگار قربانی نیستم! مشکل کجاست؟ نمیدانم. سردرگم بین دردها در ذهنم میچرخم تا آنها را اول طوری که بوده و بعد طوری که باید باشد بنویسم. سعی میکنم در پست بعدی اینکار را انجام دهم. چون نمیشود کامل نوشت احتمالا داستان را برای شما استعاری بیان کنم اما قول میدهم آخر این تونل نور روشنی است. نورِ روشنِ نزدیک شدنِ قطاری دودی.
- یاسَمَن
بیست بهمن.
کاش تقویم مهم نبود.
@takestanam