شعر خیس غروب

‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍... دوستت دارم و این ورد زبانم شده است عندلیبے به من و هستے وجانم شده است پیش چشم همه از عشق تو گفتن به هزار شاه بیت غزل و عشق نهانم شده است #هما_کشتگر @khisshereghoroob

... در کجای این جهان ایستاده ای که عطر گیسوانت به نفس باد افتاده و خیالت به جان شب #علی_محمدی https://t.me/khisshereghoroob

فانوس می‌گیرم به خوابم.، راهت را گم نکنی #مطرب🎶 #ابراهیم_حسینی https://t.me/khisshereghoroob

#شور_دل . ای داده به دل ، شورِ دل و تاب و توان  را ... ره نیست در این خانه  ، حدیث دگران را  ، شیرینتر از ان دلبر جانم ، نظرم نیست ... خوش یافتم از عشق ، چنین جان و جهان را ، جان ودلم از عشق تو در ،  امن وامانست ... بر توست همه شعر و غزل ، شرح و بیان را ، صد عشق و امیدی ز تو بر خویش نشاندیم ... چون یاد کنم ؟ خوبی ان ، ماه نشان را ، زان باده و ساغر که فروزنده ی دلهاست ... جامی بده ای دوست ، که نوشی به دهان را، ‌ از گویش چشمان تو ما مژده گرفتیم ... افلاک و زمین مست ز آن مژده رسان را، ما جز سخن عشق ندانیم در این دهر ... صد شکر که از توست چنین طبع روان را ، امروز ز سودای تو از خود خبرم نیست ... با یک نگهی جمله ربودی  ،  دل و جان را ، بی پرده بگویم که به دل ،  خوب نشستی ... از توست دگر ، نیست مرا خواب گران را ، از بهر دل تشنه ی #راحم قدحی ریز ... نی جام و قدح  ،  جرعه ای از لعل نهان را ، #راحم_تبریزی🖊🎤 https://t.me/khisshereghoroob

تو را بہ حرمت نان و نمڪ قسم دادم وفا اگر نڪنے بد ز ما مگو  اے دوست بہ حرمتے ڪہ گذشتہ نزن نمڪ بر زخم نشان زخم گذشتہ بہ ڪس نگو اے دوست #شاهـــــرخ_صفـــرنژاد https://t.me/khisshereghoroob

‍ ‍... گرگ آمد گرگ امّا یک شبان بیدار نیست ایل مستِ خوابِ مرگ و گزمه ای هشیار نیست می رود خون از گلوی برّه های نیمه جان آغلی آغشته در خون کس پی تیمار نیست بر سَرِ آهو میانِ بزمِ نیش و  رقص چنگ جز هیاهوی شغال و خنده ی کفتار نیست هر کسی از خواب می خیزد و می گوید چرا در جوابش غیر تیغ و حلقه های دار نیست تهمتِ آئینه بودن بر جبینِ هر که خورد بر سرش جز بارشِ ویرانگر احجار نیست این چنین ایّام خونینی که می بینم به چشم در میانِ قصه ها یا خاطر اعصار نیست می بِرند و می کشند و می درند و می خورند لیک نامِ رفتگان در دفتر آمار نیست ابر می آید ولی افسوس در این شوره زار غیرِ رعد و برقِ دیو و بارشِ دیوار نیست دائم الذکری که هر دم  قصه گوید از خدا از چه در صد گفته اش نیمی ز یک کردار نیست ؟ حوری و غلمان و خواب و خور کفایت شیخ را چون بهایم را چنین اندیشه عیب و عار نیست با قلم گفتم ، بیا بنشین و بنشان شعله را گفت هرگز شیر در افسانه ی افسار نیست لب فرو بندم که گر قاضی زند نقش قلم حکمِ همچون من بجز پیچیدنِ طومار نیست #رسول_سنایی_برازجان     # آوا: ماهور🎤 @khisshereghoroob