cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

مبانی عشق ⚡️ Love, Theoretically

ترجمه مجموعه ی پیچیده (توییستد) - فاین پرینت و کتابهای ماریانا زاپاتا - بدون سانسور و حذفیات چنل مرجع گروه ترجمه بوک یوفوریا https://t.me/BookEuphoria_TG پیام ناشناس: https://t.me/BiChatBot?start=sc-36741-liDHoWp برای تبادل به ناشناس پیام ندید

Більше
Рекламні дописи
2 552
Підписники
-524 години
-137 днів
-5330 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

Фото недоступнеДивитись в Telegram
‌                            ℕ𝕠𝕧𝕖𝕝𝔹𝕠𝕠𝕜𝕚 ‌           «چنل مرجع ترجمه رمان‌های خارجی» 🔘فایل نمونه تمامی رمان‌ها + لینک دریافت 🟣آرشیوی از رمان‌های ترجمه شده رایگان و فروشی 🔘گپ و گفت با مترجمین 🟡مرجع معتبر تمام مترجمین 🔘معرفی کامل هر رمان 🟣متنوع‌ترین دسته‌بندی از ژانرها 🔘بزرگترین اجتماع مترجمین و طرفداران رمان‌های ترجمه 🧡 https://t.me/NovelBooki
Показати все...
جلد سوم این مجموعه جذاب و میتونین تو این چنل بخونین😍❤️‍🔥 https://t.me/KingOfWrath
Показати все...
رمان پادشاه طمع / King Of Greed

⚜️ ترجمه رمان King of greed ⚜️ مترجم : مونا نصر جلد 1 و 2 آماده فروش است. کانال فایل های من : @MonaNasrTr ارتباط با من : @Neonicam

Фото недоступнеДивитись в Telegram
⚜ عنوان رمان: پادشاه طمع (King of greed) ⚜ نویسنده: آنا هوانگ ⚜ مترجم: مونا نصر ⚜ پارت گذاری: هر روز (به جز جمعه ها) خلاصه: عشق یا ثروت؟ دامینیک به چیزی جز امپراتوری میلیارد دلاری خودش در وال استریت اهمیت نمی‌ده، و قدرت و ثروت تنها وسواس او در زندگیه. ولی هرچیزی بهایی داره، شاید داشتن تاج پادشاهی وال‌استریت و ایفای نقش شوهری عاشق و دلسوز، با همدیگه در تضاد باشن؟ و دامینیک یک روز با جای خالی همسرش، الساندرا، و درخواست ناگهانی او برای طلاق مواجه میشه. درخواستی که شاید خیلی ناگهانی هم نبوده.... پادشاه طمع جلد سوم از سری Kings of sin است اما می توان آن را به صورت مستقل خواند. توضیحات جلدهای مجموعه - جلد اول و دوم ترجمه شده است و قابل خریداریست.
Показати все...
👏 2
جک به طرز عجیبی اصرار داره که السی انتخاب نمیشه 🙄🧐چیزی میدونه که ما نمیدونیم؟🤨
Показати все...
🤔 18
#مبانی_عشق #part113 به جلو متمایل میشم. «اگر من این شغل و بدست بیارم، چکار میکنی جک؟» صورتم فقط چند سانتی متر باهاش فاصله داره. «موهات و میکنی؟ میری سراغ مدیریت؟ دپارتمان رو ترک میکنی و مربی رقص زومبا میشی؟» عقب نمیره. با دقت بیشتری بهم خیره میشه. انگار من یه موجود زنده کف دستش هستم. به سناریوهای احتمالی که تو مغزش جریان داره، فکر میکنم. جک اسمیت ترنر و السی هنوی. همکاران محترم. همسایه هایی که دفترهاشون کنار همه. دشمنان دانشگاهی. اوه، میتونم زندگیش و سخت کنم. میتونم این شایعه رو پخش کنم که اون دهانش رو دور فواره آب قرار داده. یک لونه از حشره ی سمی سیکادا رو در پایین ترین کشوی میزش گذاشته. وقتی کسوفه، بدون عینک جلوی آفتاب هلش بدم. آسمون حد و مرزی نداره و دوست دارم عذاب کشیدنش رو ببینم. میخوام ببینم که باخته. میخوام ببینم که خیس عرق شده و گریه میکنه چون اون باخته و من برنده شدم. اما شاید من برنده نشم. چون: «اگر این شغل و بدست بیاری...» به جلو متمایل میشه. چشمانش آبی رنگش برق میزنه. گوشه ی دهانش بالا میره. «من به کارم ادامه میدم.» «موقع خواب قراره گریه کنی چون من جورج نیستم؟» «همه نمیخوان تو یک نفر دیگه باشی السی.» در این مورد اشتباه میکنه. اما الان میتونم پوستش رو بو کنم. بوی خوب و بَدَوی میده. یادآور چیزی مثل تکامله. ازش متنفرم. «من قطعا نمیخوام که تو جورج باشی.» «دلیلش چیه؟» لبهاش رو بهم فشار میده. حالا نزدیکتر هم هست. در کمال تعجب، صادقانه می گه: «حیف میشه.» «چی حیف میشه؟» «تو.» قلبم می تپه. شوکه شدم. آب دهنم رو قورت میدم. منظورش چی_ «جک! دکتر هنوی_اوه شما اینجایین. جلسه ی من تموم شد.» ولکف پیدایش میشه. «ببخشید که دیر کردم.» جک یک قدم عقب میره. «مشکلی نیست.» بهم نگاه میکنه. «فقط امیدوارم یه چیز منعکس کننده پوشیده باشی.» (منظور جک: منعکس کننده ی رفتارت باشه که نشون بده پشیمونی که دیر کردی.) —————— *سیکادا یا زَنجـِره ( Cicada) یا زلّه یا جیرجیرک دشتی، گونه‌ای حشره است که دارای چشمانی ریز و با فاصله از هم بر روی سر و بال‌های شفاف با رگ‌بندی زیاد است. این حشرات عموماً درخت کاج را ترجیح می‌دهند وجهش می‌کنند. این حشرات سنگین دارای پاهای سنگینی در عقب بدن خود هستند. این حشرات معمولاً می‌توانند ۱ متر (۳ پا) یا بیشتر جهش کنند. و نیشهای بسیار دردناکی دارند.
Показати все...
14👍 8🤯 3😁 2👾 1
#مبانی_عشق #part112 با شدت می خندم. جک هم می خنده. بطری رو ازش می گیرم و دوباره می خورم. حدس میزنم هردومون واکسن زدیم. این کار مشکلی بوجود نمیاره. «خدایا این مزه ی تینر میده.» «یا اسموتی الکل ایزوپروپیل پلانکتون.» اوه خدای من. شدیدتر میخندم. مغزم آسیب دیده؟ «مشکلی نداری؟» صدایش نرم تر و صمیمانه تره. خیلی نزدیکم ایستاده و نیاز نیست اینطوری پیشم باشه. حداقل اگر دوباره بیفتم، من و میگیره. «آره. فقط چند ثانیه میخوام که به خودم بیاد.» جرعه ی آخر و میخورم. داره از این نوشیدنی که از میوه های بازیافتی درست شده، خوشم میاد؟ شاید به خاطر محیطی باشه که داخلش هستم. بعد از ظهره و آفتاب گرم به زمین چوبی برخورد میکنه. حس میکنم قفسه ها میخوان با کتاب پر بشن. «چند ثانیه بیشتر از شکوه دفتر آیندم شگفت زده بشم.» جک سرش رو تکون میده و لبخندی رویایی میزنه. «متاسفم السی. اینجا دفتر تو نمیشه.» این فکر خونم رو به جوش میاره. «تو متاسف نیستی. تو از آینده هم باخبر نیستی. من از تو جلو میزنم جک. جلسه ی تدریس تمرینی خیلی خوب پیش رفت. و من شیر مادر ولکف رو ندزدیدم! هنوز شانس دارم.» برای دقیقه ای طولانی بهم خیره میشه. بعد دوباره می پرسه. «مشکلی نداری؟» «آره فقط چند ثانیه لازم دارم تا_» «نه منظورم....مشکلی پیش نمیاد اگر گریگ رو از دست بدی؟ چون من در مورد تو بهش میگم. اگر این شغل و بدست نیاری...ناراحت نمیشی؟» نمیتونم سریع متوجه لحنش بشم. بعد میفهمم و میزنم زیر خنده. اون نگرانه. به نظر واقعا نگران حال روحی منه. این خیلی خوب و جالبه. بعد میفهمم دلیلش چیه که یعنی من قراره بازنده بشم. این بهم حس...عجیبی میده. هم عصبانی هستم و هم وحشت زده و هم حس دیگه ای رو دارم. حسی که یادآور شادی بی دغدغه ای هست که به خاطر رقصیدن بر مزار دشمنانی که من و دست کم گرفتن، انجام دادم.
Показати все...
👍 15😁 11 10👾 1
#مبانی_عشق #part111 «تو خیلی روی این موضوع متمرکز شدی.» و به طرز عجیبی حق با توئه. «تو به تئوری های توطئه علاقه داری؟ مثل مردم مارمولکی؟ یا تئوری که میگه فنلاند واقعا وجود نداره؟» یک جرعه ی دیگه میخورم. «خدایا این تلخه.» نوشته ی روی بطری به زبان خارجی هستش. «این چیه؟» «نوشیدنی مورد علاقه ولکف.» «چی؟» «برادرش هر بار چند جعبه از روسیه می فرسته و ولکف اونا رو مثل الکلی که از طلاست دوست داره و قدرشون رو میدونه. این آخرین بطری بود.» اگر میتونستم یک جرعه ی دیگه ازش بخورم، حتما با شنیدن این حرفش اون و تف می کردم بیرون. «چی؟» «نگران نباش. بهش میگم که تو واقعا بهش احتیاج داشتی السی. خیلی براش مهم نیست.» «نه. نه، نه، نه. بهش نگو. به ولکف نگو. فروشگاهی رو پیدا میکنم که این و وارد کنه. یک جایگزین میخرم. این و از کجا آوردی؟ میتونم...» چال گونه جک برمیگرده. اون داره میخنده. خنده ی شیطانی روی صورتشه. «این واقعا برای ولکف نیست درسته؟» سرش رو تکون میده. سریع میگم: «ازت متنفرم.» «میدونم.» بطری رو میگیره و جرعه ای ازش می خوره. بینیش رو به طرز بانمکی جمع میکنه. میدونه لبهای من روی بطری بودن؟ «چندش آوره. من این و از سالن انتظار دانشجوها برداشتم. تنها نوشیدنی غیر رژیمی که تونستم پیدا کنم.» میخندم. «تو از دانشجوهای ارشد دزدی کردی؟» «آره. کار زشتی بود.» شدیدتر می خندم. احتمالا به خاطر شکر زیاده. «شبا چطور خوابت میبره؟» «من یک تشک محکم دارم که برای کمردرد خوبه.»
Показати все...
😁 30 19👍 8🤣 4🦄 1
فایل رمان رایگان جدید حاضر شد😍 🔖دیوانگی لرد ایان مکنزی 🖌نویسنده: جنیفر اشلی 🖊 مترجم: پرستش معین 🌟امتیاز گودریدز: 4.5 ✔️ژانر: عاشقانه، تاریخی، ماجراجویی، سلطنتی اسکاتلندی، بزرگسال توسط نویسنده پرفروش یو اس ای تودی وبلاگ مترجم http://parasteshmoein.blogfa.com ایدی ادمین @Parasteshmoein 📌خلاصه: خانواده مکنزی را ملاقات کنید. ثروتمند، قدرتمند، هولناک و غیرعادی. جوانترین عضو خانواده ایان که به مکنزی دیوانه معروف است بیشتر ایام جوانی خود را در یک تیمارستان گذرانده و همه موافق هستند که او یقیناً غیرعادی است. او همچنین خوشتیپ و جذاب است. بث اکرلی بیوه اخیرا ثروتمند شده. او زندگی پر از دردسری داشته، پدری معتاد به الکل که آنها را به کارگری میبرد و مادری ضعیف و فرتوت که باید تا زمان مرگش از او پرستاری می کرد، همچنین پیرزنی بداخلاق و ایرادگیر که ندیمه اش بود. یکهو ایان مکنزی تصمیم می گیرد که بث را می خواهد.
Показати все...
5
#مبانی_عشق #part110 «هشت بار دیگه تکرار شه، عضویت رایگان میگیرم؟» پوزخندی میزنه. «با این حجم از خود تخریب گریت نیاز به بقیه نداری که تخریبت کنن.» با نفرتی ساختگی بهش نگاه میکنم. خیلی خستم. «دوبار در امسال دچار حمله شدم و هر دوبار در حضور تو بوده. شاید قدرت فرا زمینی تو پاد من رو از کار میندازه.» «باید به مونیکا بگی.» «قرار نیست مونیکا چون من دیابت دارم، از من کمتر خوشش بیاد.» اینطور فکر میکنم. جدی میشه. «فکر میکنی میخوام بهش بگی تا شانس انتخاب شدنت از بین بره؟ تو با غش کردن اینو و اونور و دروغ های زیادت داری به تنهایی گند میزنی به شانست. من نگران سلامتیت هستم.» «من مسئولیت کامل سلامتیم رو به عهده میگیرم. و این مساله روی کارم تاثیری نداره. ازم خواسته نشده که در مورد شرایط_» «تو تقریبا بیهوش شدی.» «پاد من درست کار نکرد. قدیمی و بدرد نخورده. باید یدونه جدیدش رو بخرم. بدون بیمه قیمتشون خیلی گرونه.» به نظر دچار احساس گناه شده. شاید اینطور باشه. شایدم چهره ی اخموش داره استراحت میکنه. «گریگ در مورد دیابتت میدونه؟» این کار چقدر قابل قبول هست که یکدفعه وارد دوره ی یوگای گریگ بشم و گوشش و بگیرم اون و از بوستون به اینجا بیارم؟ «نیازی نیست بدونه.» لبهاش رو بهم فشار میده. «این بخشی از بازیت هستش؟» «چیِ من؟» «این چیز عجیب غریب، اینکه شخصیتت رو پاک میکنی و دوباره خودت رو میسازی.»
Показати все...
👍 29 18🤨 5🔥 2😐 1
#مبانی_عشق #part109 چشمانم رو باز میکنم. حدس میزنم جک برای ثانیه ای رفته بود اما حالا برگشته تا شاهد فلاکت من باشه. مثل آتش افروزهایی که به صحنه ی ارتکاب جرمشون برمیگردن تا اونجا خودارض_ «السی بگیرش.» بطری جلوی بینیم هستش. پر از یک ماده‌ی تیره است. میگیرمش و چند جرعه می نوشم. سریع بهتر میشم. خوب خیلی سریع نه. چند دقیقه طول میکشه تا فشار خونم پایدار بشه. حس میکنم یه جسدم. جسدی که وقتی سر کلاس آناتومی دیر میرسین و میبینینش. باید بیشتر بخورم؟ گلوکزم رو تو گوشیم چک میکنم. خدایا "پادم" دوباره اشتباه کرده. بیشتر ترشح کرده. قند خونم زیر هفتاد میلی گرم هستش. دو جرعه ی دیگه می خورم. دو دقیقه صبر میکنم و بعد_ «تو دیابت داری.» سرم رو بالا میگیرم. اوه درسته. جک هنوز اینجاست. با نگرانی بهم نگاه میکنه. تقریبا تمام فضای دفتر آیندم رو احاطه کرده. باید با ایده‌ی ونوس مگس خوارم پیش برم. «ممم_هوممم.» «نوع یک؟» سری به نشونه ی مثبت تکون میدم. «چرا بهم نگفته بودی؟» یک جرعه ی دیگه از سودام رو میخورم. متوجه میشم که نوشابه نیست. می خندم. «چرا باید بهت میگفتم؟ تا میتونستی تو چاییم کارامل "وِرتُرز اوریجینال" بریزی؟» «بامزست که بهش اشاره کردی.» به نظر نمیرسه که خندش گرفته باشه. «تا الان پنج بار دیدمت و دوبار دچار مشکل شدی و به کمک من احتیاج داشتی.»
Показати все...
👍 27 12🔥 2🥴 1🤓 1