cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

🌛هَــمــچــو مَـــهْـــتــاب🌜 شایعات خانوادگی (خانم و آقای اشتباهی )

رمان های قبلی در حال حاضر به صورت تعلیق در آمده اند بعد از این چنل متعلق به رمانی به نام شایعات خانوادگی است.

Більше
Рекламні дописи
6 688
Підписники
+124 години
-387 днів
-23530 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

ری اکشنا شله نمیریم پارت اصلا😢
Показати все...
👍 17🤯 2
به جای مشاوره روانشناسش رو جر می ده 💦😈 _ تا چشممو می بندم تصویر بدن #لختت جلوی چشم هام میاد! یک تای ابروم رو بالا دادم. _ الان وقت شوخی نیست! الان من #روانشناس تو هستم نه دوست دخترت! سرش رو #نزدیک آورد و جلوی گوشم آروم گفت: _ نمیتونم! لب پایینیش رو به دندون گرفت و #رها کرد. سریع خواستم ازش جدا بشم که از پشت منو گرفت و به #خودش چسبوند ...💦🔞 https://t.me/+rkn5f5aTqgsxMzVk https://t.me/+rkn5f5aTqgsxMzVk پارت واقعی❗️💯 ورود افراد زیر 20 سال ممنوع❌💦
Показати все...
🔞خـانـومـ روانـشـنـاسـ🔞

انقدر گردنشو بخوری که دستت به بهشت کوچولوش رسید انگشتات خیسیشو حس کنه🫦💦 روز زوج: #خانوم_روانشناس🔞🔥 روز فرد: #افسونگر_باکره🔞🍑 #عاشقانه #بزرگسال #روانشناسی😈💦 نویسنده: #بانوی_طلایی_F رمان های کاملم @novel_bano P1

https://t.me/c/1788962313/12

بچه ها هی میاید میگید پارت ها نمیاد براتون پارت گذاری هر روز هست به نت قوی وصل نیستید نمیاره براتون هر بار من مجبورم پاک کنم و دوباره آپ کنم پارتو بیاید چنل پروکسی های خودم و ادمینام که همیشه وصلیم رو بهتون بدم فقط اختصاصی برای چنل همچو مهتاب 🌜 هست❌
Показати все...
-من شوهرتم دنیا...؟!من یه بارم بهت دست نزدم لامصب اون وقت همه‌جا پرشده رادمهر دلباخته زن صوریش شده! مرد از خشم زیاد نفس نفس می‌زند. نفسش بند می‌اید. رادمهر پُرخشم صدایش را بلند می کند طوری که از ترس زن جوان و مظلوم‌ روبه‌رویش تکان بدی می‌خورد : -چرا خفه خون گرفتی ؟!مگه با تو نیستم ؟! بوی خوش قورمه سبزی تمام خانه را گرفته بود. میز قشنگی که آماده کرده بود و غذای مورد علاقه اش را پخته بود و صورتش را آن قدر ملیح آرایش کرده بود که به چشم مرد زندگیش بیاد اما افسوس که فقط خودش می‌دانست رادمهر دل در گروی زن دیگری دارد. با بغض لب باز کرد: -چی بگم آخه؟! -چرا همچین گُهی خوردی...!من باید از طناز بشنوم چه زری زدی آره ؟! پس پای آن سلیطه در میان بود که شوهرش را پرکرده بود. آره را بلند فریاد می کشد.جوری که دیگر تاب نمی آورد و زبان باز می‌کند: -اره گفتم تا شر اون زن لعنتی از سرم‌ وا شه...که گورش‌و از زندگیم گم کنه..‌و دلبری‌هاش نیاره برای مرد مُتاهل‌....!حالا که می بینم خوب کردم باید‌.... سیلی که به گوش می‌خورد باعث می‌شود حرف در دهانش بماند.بغض در گلویش خانه می کند و رادمهر انگشت اشاره‌اش را جلویش تکان می‌دهد. -این‌و زدم تا بدونی جات تو زندگی من کجاست...! نگاهی به صورت زیبایش می کند و زهر حرفایش را به جانش می‌ریزد. -یه دختر فراری بودی که از ترس پسر عموی حرومیت نمی‌دونستی تو کدوم سوراخ قایم شی… اگه دلم به حالت نمی‌سوخت هیچ وقت وارد زندگیم نمی‌کردمت‌‌...! من‌و چه به دست خورده یه مرد دیگه...! اشک در چشم های دنیا جمع می‌شود و رادمهر پرتمسخر تنش را وجب می کند و باز جانش را می‌گیرد با حرف‌هایش. -البته این‌ بگم‌ بدمالیم‌ نبودی ولی من آدم پس مونده نبودم....!رغبت نمی کردم دست بزنم به کسی که دست مالی شده‌....! و آهنگ را با تمسخر بلند می‌خواند. -چطور تو رو که تنت به تن یکی دیگه خورده رو بغل کنم آخه....! تویی که هر شب اون پسرعموی نامردت مالوندت! حواسش به غرور و چانه‌ لرزان دنیا نبود.به اشک های دخترک....حواسش به لب های خیس غنچه دخترک نبود...‌ می چرخد و در را تا انتها باز می کند و با نفس های عمیق پُر از خشم می‌توپد: -حالام‌ گُورت‌و گم کن...میتونی بری شکایتم‌بکنی به جرم اینکه تمکین نکردم هری....! دنیا با قامت شکسته بی هیچ حرفی راه خروج را در پیش می گیرد.پاهایش می‌لرزد و چشم‌های خیسش را سعی می کند پنهان کند. قسم می‌خورد انتقام قلب شکسته‌اش را بگیرد. بی آنکه بداند رادمهر نگاهش روی میز آماده گره خورده و حواسش نیست که روزی برای بدست آوردن قلب زنی که به قول خودش دست خورده بود تمام غرورش را زیر پا می گذارد ❌❌❌ https://t.me/+syOTsCCBR3U0MDg0 https://t.me/+syOTsCCBR3U0MDg0 https://t.me/+syOTsCCBR3U0MDg0 https://t.me/+syOTsCCBR3U0MDg0 https://t.me/+syOTsCCBR3U0MDg0 https://t.me/+syOTsCCBR3U0MDg0 توصیه‌ی ویژه این روزهای تلگرام♨️
Показати все...
ری اکشن یادتون نره 😍😘
Показати все...
4
شایعات میتونن خیلی خطرناک باشن یه حرف کوچیک میتونه یه زندگی رو زیر و رو کنه... حالا چی میشه اگه گیر شایعات خانوادگی بی افتی؟
Показати все...
10😱 2
#شایعات_خانوادگی(خانم و آقای اشتباهی) #نویسنده_پریزاد #پارت_3 -چطوری کبوتر جونم؟ چشم غره ای حواله پسرک زبان نفهمی که اسما سی سال دارد و رسما سه ساله است می کند که به حمد خدا سپهر اصلا به روی مبارکش هم نمی آورد و بی توجه به چشم و ابرو آمدن های او حبه انگوری جلو دهانش می گیرد. -بخور بلکه شیرینیش یکم رو اون اخلاق مثل زهرمارت تاثیر گذاشت... نه نمی‌فهمید انگار کجا هستند... وسط مجلس حاج وهاب فرشچی، میان هزارن چشم که به او دوخته شده و همه در پی حرکتی از او برای تایید شایعات... آن وقت این پسرک بازی گوش دل به دل جماعت حراف داده آتش شایعات را باد میزد؟ همین مانده بود دو صباح دیگر بگویند یونا فرشچی با دوست دوران بچگی و یار گرمابه و گلستان حالایش سر و سری دارد و زیر گوش حاج وهاب با رفیق شفیقش رابطه عاشقانه دارد... نفسش را کلافه بیرون فرستاد و کمی خودش را عقب کشید تا فاصله کم میانشان را بیشتر کند. -آدم باش سپهر! همین مونده بگن عاشق تو شدم... چشمان سپهر با شیطنت درخشید و لبخندش کش آمد. -مرگ من؟ چرا نگفته بودی؟ چشمانش ریز و اخم هایش کمی درهم تنید -چیو؟ سپهر گويی قصد گفتن چیز مهمی را داشته باشد کمی خود را جلو کشید و صدایش را پایین آورده گفت -که عاشقمی... برای لحظه ای نگاهش روی چشمان براق و پر از شیطنت سپهر قفل شد و لبخند ملیحی روی لبش نشاند و کمی خودش را جلو کشید و درست وقتی سپهر گیج و یج از حرکت او نگاهش می‌کرد در یک حرکت ناجوانمرانه گوش سپهر را میان انگشتانش گرفته محکم پیچاند. -ببند لطفا! 🌿 🌿 🌿 🌿 🌿 🌿 🌿 🌿 🌿 🌿
Показати все...
14👍 6😍 1
- کدومش به سوراخت میخوره؟ + حق انتخاب دارم ارباب؟ - آره + پلاگ بزرگتر - چرا بزرگتر؟ + موقع فرو رفتنش درد بیشتری میکشم تا شما لذت بیشتری ببرین مثل کسی که سالها تجربه این کار رو داره صحبت میکرد شاید اون دختر پتانسیل تبدیل به بردگی رو داشت و فقط منتظر بود عاشق یک نفر بشه - بیارش پلاگ رو به دستم داد و منم جلوی لب هاش گرفتم دهنشو باز کرد و تمام آب دهنشو به پلاگ چسبوند بطوری که قطره های غلیظ آب از پلاگ چکید. پشتش رو به من و سرش رو پایین برد باسنش به بالا اومد با دو دستش باسن خودش رو باز کرد. پلاگ رو به سوراخش مالیدم سوراخی که از آب واژنش کاملا خیس بود با ورود نوک پلاگ کمی خودش رو جمع کرد. سعی داشت صدایی ازش بیرون نیاد اما وقتی پلاگ به قسمت اوج برآمدگیش رسید ناله کرد و پلاگ در باسنش قرار گرفت. باز و بست شدن سوراخش جالب و دیدنی بود و باعث تکون خوردن پلاگ شد دستمو به لای واژنش کشیدم - هنوزم زبون بازی میکنی؟ - من غلط بکنم ارباب قلاده ش رو کشیدم رو به من شد و روی زانو نشست - میخوایم یه بازی بکنیم سرشو کج کرد و گوش به حرف شد - یک تاس میندازیم اگه عدد زوج اومد باهات س.ک.س و دوباره ارضات میکنم اما اگه عدد فرد اومد با پلاگ توی باسنت باید کل خونه رو تمیز کنی چشماش گرد شد و آب دهنش رو قورت داد... ادامه پارت👇 https://t.me/+LK5hnwTPNkpmYjA0 https://t.me/+LK5hnwTPNkpmYjA0 #پارت_واقعی_رمان🔞 هـشـــدار❌ این رمان خاطرات نویسنده ست و یکبار فیلتر شده به خاطر صحنه های باز جنسی که داره پس اگه علاقمند به رمان های اروتیک و bdsm نیستید این رمان مناسب شما نیست❌ #براساس_واقعیت_زندگی_نویسنده🔞
Показати все...
Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.