``᷒ᰰ 𝟏𝟕'𝟐𝟗 ִֶָ ☁️
·★ svt au ·★ http://t.me/HidenChat_Bot?start=5513299345 ·★ @Buterflyinstomach ·★ @tangerinegirlinlove
Больше- Подписчики
- Просмотры постов
- ER - коэффициент вовлеченности
Загрузка данных...
Загрузка данных...
میگن وقتی اون دسته از افرادی که انتظارش رو نداشتین عصبانی بشن، یکدفعه مثل بمب منفجر میشن؛ به این معنیه که هربار لایه به لایه درد و رنجی که بهشون وارد شده رو پنهان کردن و بالاخره زمانی فرا میرسه که دیگه نمیتونن دردی که متحمل شدن رو سرکوب کنن و اون رو به بدترین شکل بروز میدن. پس وقتی که جاشوا، سوکمین که داشت وسایلش رو جمع میکرد و داخل چمدونی که برای سفرهای دونفرشون استفاده میکردن جا میداد؛ فهمید که عشقش به اندازه کافی تحمل کرده و این آخرشه! سوکمین به اندازه کافی کشیده بود و آماده بود که بالاخره بعدِ…
________وقتی که سوکمین خسته شد________ سوکمین هرچیزی که جاشوا میتونست که از یک پارتنر انتظار داشته باشه رو داشت. حتی بیشتر! اون صبور، متعهد، صادق، منبع دلگرمی و رمانتیک ترین آدمی بود که شوا تا به حال دیده بود. پس نباید مشکلی باشه وقتی پسر کوچکتر انقدر تلاش میکرد تا نشون بده چه قدر دوستش داره. نباید مشکلی باشه وقتی آغوش سوکمین باعث میشه جاشوا حس کنه، خونست. ولی خیلی براش طاقت فرسا بود وقتی بقیه ازش میپرسیدن چه نقشی تو رابطه داره؟ چه کمکی میکنه؟ اصلا شوا با این کارهاش مگه کمکی هم میکرد؟ "به اون احمقهای…
به سرعت از مینگیو دور شد و به طرف جونگهان قدم برداشت. «میرسونمت.» طوری کلمات را به زبان آورد، گویی دستور بود و پسر کوچکتر حق مخالفت نداشت. جونگهان به آرامی سرش را بالا آورد، تا پسر را بهتر ببیند. جنبش خفیفی به سرش داد، و پا به پای جیسو حرکت کرد. تا زمان خارج شدنشان از ساختمان، جو معذب کنندهای حکم فرما بود. هرچند، پس از خارج شدن و داخل ماشین نشستن نیز، تا مدتی مکالمهای بین آنها صورت نگرفت. کمی طول کشید که پسر مو بلند، از دنیای تفکر و خیالاتش بیرون آمد. پس از آن متوجه شد جاده ناآشنا و عجیب است. درختان…
"پس بهار چی؟ پس.. شکوفههای گیلاس.." تمام چراغها خاموش شدند، شهر در تاریکی فرو رفت. دستانش روی گونههای سونگچول میلرزیدند، قلبش پر از خاطرات مرده بود که در قلبش جوانه میزدند و عذابش میدادند. "اوه خدای من، پس اینهمه سال انتظار رو اینطوری به باد میدم؟" سر بلند کرد، به چشمان مطمئن سونگچول خیره شد. "این مرد روبروی من.. دلیل خوبیه؟ دلیل خوبی برای رها کردن گذشته است؟" صورتش را کنار کشید، دستهایش را از روی گونههای سونگچول برداشت. "من حتی.. ترجیح میدادم یه دنیای غیر واقعی بسازم، یه دنیا پر از شکوفههای گیلاس،…
_ خسته نباشید بچه ها .. برای هفته بعد یه کوییز از مباحث امروز داریم مرد میانسال در حالیکه عینکش رو برمیداشت گفت و اجازه خروج به دانشجو ها رو داد جونگهان کلافه از روز خسته کننده اش، کاغذهایی که از هر چیزی جز حرف های استاد پر شده بود رو شلخته جمع کرد و داخل کوله اش گذاشت . این ترم از بس کلاس هاش رو جوری برداشته بود که با سنگچول یکی نشه بیشتر روزهاش رو بدون حضور دو تا دوست دیگه اش میگذروند بسته ابمیوه پرتغالش رو از کیفش بیرون اورد و نی اش رو به لب هاش نزدیک کرد راهروی دانشگاه مملو از دختر و پسرهایی که بود…
Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.