cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

🌚 » داستان ترسناک

شاید برای توام اتفاق بیفته . . . !! خاطرات ترسناک خود شما » 👁 ارسال خاطره » @BlackCell_bot

Больше
Рекламные посты
167 077
Подписчики
-26224 часа
-1 4937 дней
-36830 дней
Время активного постинга

Загрузка данных...

Find out who reads your channel

This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.
Views Sources
Анализ публикаций
ПостыПросмотры
Поделились
Динамика просмотров
01
#ارسالی سلام این اتفاق برای دوسال پیش بود من هرچی سعی کردم نتونستم از ذهنم بیرونش کنم اتفاق از جایی شروع میشه که ما خانواده گی رفتیم خونه داییم خونه داییم روستا هست وجاش خیلی دلبازوقشنگه فکرشو نمی کردم همچین اتفاقی بیفته شب بود همه خوابیده بودیم من به دلیل تشنگی از خواب بیدار شدم دیدیم یه نفر تو آشپزخونه وایساده گفتم لابود مادرمه رفتم طرف آشپزخونه دیدم مادرمه آب خوردم از اشپز خانه اومدم بیرون ولی دیدم مادرم تو اتاق خوابیده اون شب خیلی ترسیده بودم از شب تا صبح خوابم نبرد پتو رو کشیدم روی صورتم خودمو تو پتو پیچوندم یهو یه نغر که صداش خیلی شبیه مادرم هست اروم پتورو برداشتم ازروصورتم یواشکی یه ریز نگاه کردم دیدم قدوهیکلش شبیه مادرمه ولی صورت وچشاش. چشاش سفید، دهنش باز، اب دهن همینجوری میریخت روی پتوم یه جیغ بلند کشیدم همه از خواب بیدار شدن بابام سریع قرآن آوورد و سوره ناس روخوند وجن با جیغی خیلی بلند وناله های زیاد ازبین رفت اون شب هیچوقت یادم نمیره من هم از اون به بعد سوره ناس روحفظ کردم ودیگه هیچ جادوی سیاهی مثل جن طرفم نیومد 🌚»داستان ترسناک
2 99414Loading...
02
🚨رابرت هانسن یك قاتل روان پریش بود که یك شیوه عجیب جهت قتل قربانیانش داشت او ابتدا قربانیان خود را میدزدید و به کلبه خود در آلاسکا میبرد سپس قربانیان را آزاد میکرد و در یك شرایط که قربانیان در حال فرار بودن او آنها را با استفاده از چاقو اسلحه مانند و کمان حیوانات شکار میکرد و سپس آنها را به کلبه خود میبرد و شروع به کندن پوستشان میکرد. 🌚»داستان ترسناک
3 9409Loading...
03
#ارسالی من دخترم ۱۶ سالمه کلا تو خانوادمون اتفاقاتی جنی زیاد داریم من چنلتون دیدم ک خیلیا گفت تو خواب همه جا رو میبینن و بدنشون فیریز میشه من برای اولین بار وقتی ۷ سالم بود این اتفاق برام افتاد اون موقع ها تو حال پیش مامان و بابام با آبجی دوقلوم می‌خوابیدم قشنگ یادمه ی مهتابی کم نور داشتیم اونو روشن گذاشتیم و خوابیدیم منم خیلی زود خوابم برد چند دقیقه ای نگذشته بود از خوابم ک بیدار شدم همه چی عادی بود ابجیم جلوم بود بابام می‌دیدم همه چی عادی بود تا وقتی خواستم تکون بخورم هرچقدر تلاش میکردم ن دستام ن پاهام  تکون نمیخوردن حتی دهنم باز نمیشد میخواستم جیغ بزنم ک مادرم صدا کنم ولی صدام تو گلوم خفه میشد بعد چند دقیقه تقلا کردن یهو چشام باز شد خیلی برام سوال بود اگه چشام بسته بود چجوری همه جا رو می‌دیدم ب مامانم گفتم ولی باور نکرد از ۷ سالگی تا الان ک ۱۶ سالمه حداقل هفته ۳ بار اینجوری میشم بعضی وقتا ی چیزایی هم میبینم و بعضی شبا هزار بار تکرار میشه ولی کاری نکردم دیگه ب کسی ام نگفتم و بهش عادت کردم 🌚»داستان ترسناک
6 10320Loading...
04
👁 در کتیبه ها و کتب باستان شناسان در ادوار هندوستان مانند وداس ؛ ذکر شده که 6000 سال پیش کشتیان بسیار زیاد بر فراز زمین پرواز میکرده اند اما بعد از یك مدت آنها ناپدید میشدند. 🌚»داستان ترسناک
5 99311Loading...
05
🚨سندروم آنجِلمَن یا مترسك خندان چیست؟! سندروم آنجلمن یك ناهنجار شدید کروموزوم میباشد که باعث اختلالات شدید در یاد گرفتن میشه و یك لبخند دائم بر صورت به وجود میاره ، افراد مبتلا به این سندروم رفتار شاد دارند و اغلب میخندند یا لبخند میزنند و راحت هیجان زده میشوند و اغلب گزارش شده بر اثر خنده زیاد استخوان فك جدا میشود و یا چشم ها آسیب شدید میبیند تا به حال هزار مورد ابتلا به این سندروم بسیار نایاب تنها در انگلستان گزارش‌ شده است. 🌚»داستان ترسناک
5 64133Loading...
06
با درآمدم آیفون ۱۴ خریدم 🤌🏻🩵💸
5 4023Loading...
07
سه راه برای پولدار شدن 1 .گوشی ساده 2 اتصال به اینترنت 3 عضو شدن در این کانال اینجا بهت یاد میده کسب درامد کنی @daramd
5 3894Loading...
08
🚨یک تونل وحشت در سن دیگو آمریکا وجود داره داخلش یه تور هفت ساعته وجود داره که اون مدت زمان سرتون رو داخل کاسه توالت میکنن با صد ها مار هم اتاقتون میکنن خون خوك مرده میریزن و سرتون و خدمه با اره و تبر نلاش میکنند تا شما رو نابود کنند مدیر تونل گفته که مردم تا حالا بیشتر از 2 ساعت در این تونل دوام نیاوردن. 🌚»داستان ترسناک
5 21635Loading...
09
✝️آرمین میوز مهندس کامپیوتر همیشه در تصور کشتن یك انسان و خوردن او به سر میبرد و این رویا از دوازده ساله بودن همراه داشت بر همین اساس گفته است که در آن دوران یکبار قرار دادن یك نفر از دوستان مدرسه خود در یك میله کباب و برشته کردن او را تجسم کرده است اما جهت رسیدن به آرزو خود مستلزم گذشت شدن 29 سال و فرستادن 430 ایمیل بود و او جهت پیدا کردن یك انسان مشتاق در گفت و گو در اینترنت پیام میگذاشت و اعلام میکرد که به دنیال یك مرد جوان خوش هیکل 18 تا 30 ساله جهت قطعه قطعه کردن میگردد در نهایت یك تکنیسین کامپیوتر 43 ساله اهل برلین جواب میوز را داد و سپس به خانه او در روتنبرگ در مرکز آلمان رفت و در نهایت این دو توافق کردند که یك بخش کوچك از بدن این مرد که براندز نام داشت را بریده و بخورند میوز سپس تکه بریده شده را در یك ماهیتابه همراه با نمك ، سیر و فلفل سرخش کرد و هر دو آن را خوردند سپس دوربین به دست با یك چاقو بلند یك ضربه به سینه براندز وارد کرد و او را به قتل رساند و از گوشت بدنش 30 کیلو فیله درست کرد و به مدت هفت ماه آن را به شکل استیك و برگر خورد و بعد خودش را تحویل پلیس داد. 🌚»داستان ترسناک
4 98634Loading...
10
#ارسالی سلام دوستان عزیز من راستش اومدم تا هم خاطره بگم هم از تجربیات چند ساله ام  در علوم جنی و علوم غریبه بهتون بگم ک اگر کسی با مشکل برخورده بود انشا الله مشکلش برطرف بشه  بنده از یه سن خیلی کمی علاقه به ماورا داشتم برای همین راجب جن و مسائل این چنینی زیاد سرچ میکردم تا این ک یه روز با علوم غریبه اشنا شدم و یه استاد توی فضای مجازی پیدا کردم ک میگف خود علوم غریبه ریشش از شیطانه و اون علوم روح یاد میده  بگذریم  من بعد از یه مدت چند بار تنها دست به احضار زدم و هر چند بار هم گرفت و اومدن ولی خداوشکر چیزی ندیدم ولی احساس کردم ک اومدن و از اون شب به بعد شبا به خوابم میومدن و اذیتم میکردن کار به جایی رسیده بود ک وقتی موقع بازی قایم شدم ک داداشم پیدام نکنه لای مبل خونمون خالی بود یک سری از مبلا اینجورین  به هم میچسبونی بینش خالیه یه دفه جیق کشید و دیدم ک ترسید بلند شدم ک بفهمم چی شده بخم فت تو که اینجایی!! منم متعجب شدم و گفت و یه دست اومدم منو بگیره فک کردم تویی و مشخصات داد وفک کنم حرف از صورت هم زد ک گفتم خرافاتی شدی و از اونجا به بعد رفتم سمت قطع کردن این مشکل  ک و با یه شیخ ک از اشناهامون بود درمیون گذاشتم گف نماز بخون ک اوایل خیلی حال نکردم و انجام ندادم ولی وقتی شروع کردم به نماز دیدم دیگ نیومدن سمتم و خیلی کمتر اذیت میکنن و بعد  از اون رفتم سمت اهل بیت و امام علی ببینید دوستان برای این ک ازتون فاصله بگیرن چهار قل بخونید و شب قبل خواب ایت الکرسی همراهش بخونید و ذکر های  معروف مثل لا الله الا الله  . ولا هول ولا قوت الا بلله   و ذکر های مختلف بگید و هروقت اومدن ذکر یاعلی بگید چون  خیلی از امام علی میترسن به دلایلی ک اگر بگم طولانی میشه و بگید ک شیعه امام علی هستید و اذیتوون نکن و اونا هم میرن نکته بعدی اینه ک از سرکه بشدت بدشون میاد و از چرم خوششون میاد  یک قاشق سرکه یا مقاداری با اب بخورید حتما و خونه رو سرکه بریزید ک فرار میکنن از سرکه و همینا کافیه و بگم ک پیش ملا و جنگیر و دعا نویس نرید چون اینا برای انجام کارشون باید با شیطان عهد ببندن و از طلس استفاده نکنید ک گناه بزرگیه و روایات رو راجبش بخونید میفهمید چخبره  وعا نویسی هم همینطوره وقتط خدا هس نباید به چیزی غیر از خدا امید داشته باشید و بگم ک ذگر یاعلی مثل بسم الله میمونه   حتما ازش استفاده کنید و به زبون بگید ک شیعه امیرالمومنین هستید و ذکر های پناه بردن هم بگید مثل اعوذ بکلماتل الله من شر ما خلق رو سه بار بگیر  و سوره ناس و فلق رو سه بار بخونید . یاعلی 🌚»داستان ترسناک
5 43541Loading...
11
😨آیا میدانستید در یك هنگام که سر از بدن جدا میشود مغز انسان به مدت بیست ثانیه هوشیار است و چشم ها قابلیت دیدن دارند ؟ 🌚»داستان ترسناک
5 68710Loading...
12
🚨بزرگترین نبرد WWII نبرد استالینگراد بود که از July 1942 تا February 1943 ادامه داشت این نبرد با تلاش نازیان آلمان جهت تسخیر این شهر و صنعتش آغاز شده و با حملات بالگرد ها و نبرد سنگین خانه به خانه همراه بود و در یك شرایط که هزاران نفر از طرفین کشته شده بود از دو جبهه نیرو تازه نفس وارد شهر میشدند ، در نهایت اما تعداد کشته شدگان نازیام بین 650,000 تا 868,000 نفر بود اما تعداد کشته‌ شدگان روس‌ ها به بیش از 1.1 میلیون نفر میرسید. 🌚»داستان ترسناک
6 0148Loading...
13
تا دیر نشده از همین الان شروع کن و مستقل شو!!
2850Loading...
14
یه پسر دایی دارم ۱۸ سالشه تا دیروز ادم حسابش نمیکردیم الان ماهی ۶۳ میلیون در میاره😐. بهش گفتم چطور وضعت اینقد خوب شد گفت با این چنل آشنا شدم: https://t.me/+6mayDUP_e3s5N2Jk
3770Loading...
15
#ارسالی اقا سلام دوستان سلام من ۲۲سال دارم درحال حاضر داستانیم که میخوام بگم برا خودم اتفاق نیوفتاده من بچه شمالم/تابستان که میاد معمولا بیشتر خانواده ها کوچ‌ میکنن ییلاق(کوه) ماهم رفته بودیم اون موقع من ۵-۶ سال داشتم که این داستان بین روستایی ها شنیدم اونایی که کل سال اونجا مستقر بودن این طرف داستان ماهم ی مرد سن و‌سال دار بود و رفیق اقام خدابیامرز بهش میکفتن حسن بابا این یسری رفته بود حموم همون ییلاقه نزدیک  ب ظهر بود صاحب حموم بهش گف من دارم میرم خانه کلیداره میزارم تمام شد کارت در قفل کن بیا اینم گف باشه رفت ک دوش بگیره حمومم خلوت خلوت این شروع میکنه ب دوش گرفتن و‌اینا صدا باز شدن در میشنوه برنمیگرده ببینه کیه اما باخودش میگه بکی از احالیه حتما ب کارش ادامه میده اونی ک امده بود تو برگشت گفت بهش بیام پشتت کیسه بکشم گفت بیا شروع کرد کیسه کشیدن دید عجب زور بازویی داره جان میده برا دلاکی تا میخواد برگرده که بهش بگه ای دمت گرم خدا خیرت بده ریز بطور زیر چشمی نگاش میوفته به پاهاش میبینه پاهاش سیاه و سُم داره و حتی دُم هم داره نه میزاره نه برمیداره میگه بسم الله و حوله میندازه رو خودش تا خانه همونجور میدوعه و در حمامم باز میکنه. به گفته ها تا حدود سه چهار ماه کسی تخم رفتن به اون حمام نداشت 🌚»داستان ترسناک
7 33033Loading...
16
#ارسالی من به جن‌‍و اینطور چیزا اعتقاد دارم و انکار نمیکنم و بشدت بختک میزنم یا بهتره بگم فلجی خواب خب من ی داستان از سودارک خواندم و تو کامنتاش یکی گفته بود که بنظرم بختک با فلجی خواب متفاوته راستم میگه و من باور پیدا کردم بهش برای درک راحت تر اینطوری میگم من ی کتاب دارم درباره‌ی جن اسمش دنیای مرموز جن بود نوشته بود که بختک و مرد آزما ی نوع جن شبیه به انسان هستن اگه میخواستم ترسناکش کنم نباید الان میگفتم ولی هدفم توضیح دقیقه تا داستانو شروع نکردم ی پیشنهاد انتخابش با خودتون ولی آیت‌الکرسی قبل خواب برای من جواب داده من کرمم زیاده و ی شب خواستم قدرت ذهنمو تست کنم توی تاریکی و اون شب ی اتفاق ترسناک افتاد همون طور که گفتم فلجی خواب زیاد میزنم بریم به قدیم اولین فلجیم بچه بودم شاید کلاس سوم چهارم شاید چند ماه پیش  آنابل2دیده بودم و یادم اومد اما ترسی نداشتم (خوابیدم و خواب دیدم)داخل استخرم و یهو افتادم داخل آب و یه چیزی باچشم دیدم موجودی عروسکی قد بلند منو میکشید بیدار شدم و فلج بودم ریده بودم به خودم محم(«این ی پیشنهاده وقتی فلج می‌شید اول هوشیاری رو بدست بگیرین نمی‌تونین تموم بخوریم ولی پلک می‌زنیم سعی کنین دهنتونو باز و بسته کنین و شست پاتو حرکت بدین ») حالا برگردیم به داستان فلج بودم و ی هو ی چیزی کوبید به در میدتونستم حرکت کنم ولی ترسیده بودم دنبال ی چیز منطقی بودم و یادم اومد یدگربه هست که بعضی وقتا میاد خونمون و خونمون هم قدیمیه و بزرگ و من جلوی در خواب بودم حالا برمیگردیم بی کتاب اونجا نوشته بود که گربه های سیاه(نه همه)سگ هایی با موی سرخ سیاه سفید جنن و اون گربه سیاه بود خبری که براتون دارم اینه که هنوز داستان شروع نشده فقط بگم کامنتارو میخونم اگه سوالو اینا دارین کامنت بزارین و ازیتم نکنین که مجبور شد100تا کامنت بزارم اما داستان اصلی که دیگه فلجی نبود بختک بود و اولینو آخرین بختک عمرم بود روی مبل خواب بودم روبروی در خوشبختانه هر وقت بختک میزنم پدر مادرم هستن چون اکثرا مسافرتن خب من همیشه به پشت و اصتلاحا دَمر می‌خوابم اما این بار از خواب پاشودم و درست خواب بودم قسمت ترسناک این بود از خواب پاشدم ولی با وجود داشتن هوشیاری چشمام بسته بود و فهمیدم قراره بختک بیوفته روم چشمام بسته بود و لبام می‌لرزید خیلی ترس نداشتم و برام سوال بود چرا اینطوری میشه و این بنظرم قدرتشو میرسوند با تمام قدرت چشمامو فشار میدادم تا مبادا چیزی ببینم و سکته ای چیزی بزنم چون کاملا مشخصه این فیلم ترسناک ساعت3شب نیست و اما ترسناک نرین بخشش که بدجوری منو ترسوند صدایی بود که شنیدم همین الان کسایی که صداشو شنیدم اعلام حضور کنن و ازشون توصیف صدا میخوام چیزی که من شنیدم ی صدای معمولی نبود و صد البته من نمیتونم توصیفش کنم الان دارین می‌خندین و اشکالی هم ندارد ولی کسایی که تحربش کرده باشن میفهمن صدایی که من شنیدم یکی نبود چنتا بود و اون موقع کتابو داشتم ولی تا اینجا نخونده بودم خلاصه که تا دم زهره ترک شدن رفتم و خیلی چیزه رو مخی بود امیدوارم برای شما اتفاق نیفته و اینکه این داستان کیک نیست واگعیه و در نهایت جن باشما کاری ندارم تا شما ازیتش نکنین من کاری نکرد ولی ممکنه وقتی داشتم برنج آب کش میکردم بسم‌الله نگفته باشم و آب رو ریخته باشم روی جنه حالا دلتونو صابون نزنین که دخترم و ممنون که داستانمو کامل خوندین 🌚»داستان ترسناک
6 27822Loading...
17
✝️250نفر مرده در دنیا به سفارش خودشان به صورت منجمد نگهداری میشوند به امید اینکه درآینده پیشرفت علم روشی برای زنده کردن آنها پیدا کند . . . 🌚»داستان ترسناک
6 09915Loading...
18
😨ترسناکترین اثر هنری دنیا اثری عجیب از یک بیمار روانی در اتاقش در یک بیمارستان روانی در ایتالیاست. 🌚»داستان ترسناک
6 87736Loading...
19
#ارسالی من  کیانام و دانشجوم واسه ی یکی از ترماممون مجبور شدیم بریم مسجد سلیمان ی خونه رهن کردیم که خونه قشنگ جفت ی دره بود که اسم اون دره دره جن بود کلا معروف بود به دره جن خب ما گفتیم اشکال نداره مگه چی میخواد بشه ما سه تا دوست بودیم که ایت خونه رو اجاره کردیم ی شب که فرداش تجزیه بدن انسان داشتیم اومدیم تا ساعت 4 صبح درباره جن و اینجور چیزا حرف زدیم ساعت 4 بود ک6 گفتیم بخوابیم چون ساعت 6 باید میرفتیم دانشگاه من همیشه عادت دارم دستمو بزارم دور پتو و برارم رو صورتم ی دفه همیطور که داشتم تمرکز میکردم بخوابم حس اینکه یکی داره چنگ میزنه به پتو که پتو رو از روم بکشه رو حس کردم و یکی کنار گوشم بلند جیغ میزد هرکاری می‌کرد تا پتو رو بکشه ی دفه بلند شدم اینور اونورو نگا کردم دیدم هیچی نیست دوباره خوابیدم و دوباره صدای جیغ تو گوشم صوت می‌کشید بلند شدم گفتم مرجان بیداری ی دفه با شدت از خواب بیدار شد گفت کیانا ی پرنده تو صورتم بال بال میزد تو چیری حس کردی و من براش تعریف کردم چیشد ولی وقتی به اوت یکی دوستمون گفتیم گفت من هیچی ندیدم راحت خوابیدم اخر با هزار بدبختی خوابیدیم صبح سر کلاس از ترس بهش غش کردم 😂😭 🌚»داستان ترسناک
8 20613Loading...
20
#ارسالی سلام وقتتون بخیر این داستان واسه سال ۸۷ هست من اون موقع ۱۳ سالم بود یکی از خواهرام ازدواج کرده بود یه شهر دیگه و ۳۰ ساعتی راه بود تا بریم خونش البته با ماشین. خونه ماه قدیمی بود از اونا ک سقف چوبی دارن و.. تابستان بود ما شبها رو تخوات تو حیاط می خوابیدیم مامان بابام و بردار کوچک ترم و من رو تخت آهنی میخوابیدیم پیش هم و یکی از خواهرام تخت چوبی جدا داشت و جدا از ما میخابید چون دیگه ازدواج کرده بود من رو تختش میخوابیدیم توی حیاط ما یه درخت توت خیلی بزرگ بود البته ارتفاع زیادی نداشت فقط خیلی  شاخ و برگ هاش پهن شده  بودن و کلی سایه داشت تابستونا بعد قسمتی ک من میخوابیدم یه کوچولو زیر درخت بود ولی نه اونقدر زیاد بعد یع شب من خواب بود یدفعه احساس کردم نمیتونم تکون بخورم یا حتی حرف بزنم یه چیزایی در مورد بختک شنیده بودم ولی خوب اولین بار بود تجربه میکردم باور کنید انگار قفل شده باشی نتونی تکون بخوری یا حتی نفس بکشی 😞 توی دلم صلوات فرستادم دعا خوندم آیت الکرسی خوندم ولی نمیتونسم صدا بزنم مامانمو حتی میتونستم چشمامو باز کنم ولی از ترس این کارو نمیکردم خلاصه این اتفاق اکثر شبها برام پیش میومد به دوستام گفتم اونا گفتن به خاطر زیر درخت بودی اینجوری شده اما من هروقت میرفتم خونه خواهرم شبها اگه به پشت میخوابیدم این اتفاق میفتاد اما رو دست چپ یا راست میخوابیدم چیزیم نمیشد خلاصه گذشت و من ازدواج کردم بازم این اتفاق برام پیش اومد به شوهرم گفتم اینجوری میشه گفت همون موقع منو بیدار کن😃 گفتم آخه من نمیتونم تکون بخورم فقط چشمام بازو بسته میتونم کنم در همین حد چجوری صدات بزنم دیگه نمیدونم چه شد کم کم این اتفاق ها کم شد و دیگه خدارو شکر تجربه نکردم 🌚»داستان ترسناک
7 45515Loading...
21
🚨یک توهم معروف بنام اثر تروکسلر وجود دارد و این توهم بدین صورت است که اگر به مدت ده دقیقه به آینه خیره شوید یك تصویر دیگر از خود خواهید دید اثر تروکسلر پس از شکستن تمرکز از بین میرود و 66 درصد از شرکت کنندگان که این آزمایش را انجام دادند اظهار داشتند دچار تغییر شکل و چهره شده‌ اند و 18 درصد این افراد ادعا کردند تبدیل چهره خود به چهره پدر یا مادرشان را تجربه کرده‌ اند 28 درصد اظهار داشتند چهره‌ آنها به یک فرد ناشناس تغییر کرده است و 48 درصد گزارش دادند چهره‌ آنها به هیولا تغییر پیدا کرده است. 🌚»داستان ترسناک
6 70567Loading...
22
#ارسالی سلام دخترم 15 پارسال که رفته بودم خوابگاه ظهربود وخاموشی زده بودن صورتم طرف دیواروخواب بودم بعداز نیم ساعت که خواب بودم صورتمو کردم اونطرف ناخوداگاه چشام یهو کمی بازشد دیدم یه دختر خیلی خیلی قدبلند که صورت وحشتناکی هم نداشت وایساده نگام میکنع بی توجه صورتمو اونورکردم دوباره یه دقیقه بعدنگاش کردمو دیدم نگام میکنه هی توخواب وبیداری این کارو تکرار میکردم که خوابم برد وبه مدت اون یکسالی که اونجا بودم هرگز همچین دختری توخوابگاه نبود ونیمه های شب خواب بودمو ازترس تاریکی پتورو محکم زیرسرمو زیرپاهام نگه داشته بودم دراز هم نکشیده بودم تو خواب دیدم یکی با انگشت وسطیش محکم داره میزنه روپتوم اونقدرتند این کارو کرد که بیدارشدم ولی ازترس پتورو نکشیدم پایین هی کارشو تکرارمیکرد عصبی شدم و پاهامو اماده کردم که هرکیه بزنم تو شکمش تاپتو روکشیدم پایین همه بدنم قفل شد نتونستم حتی جیغم بکشم فقط دیدم دونفر تو تاریکی به صورت ماورایی دارن نگام میکنن تااومدم جیغ بکشم یه نیروی دست صورتمو گرفت که لبام غنچه شد واون یکی یه چی انداخت تودهنم وپتورو کشیدن رو سرم پتورو ازرو سرم برداشتمو دیدم دهنم یجوریه اماهیچی توش نیستو صورتمم درد میکرد وهرشب یکی میزد رو پتوم و نگاه میکردم میدیدم هیچکی نیس یع موقع هم رفتم سلف شب بود میل نداشتم  غذا نخورمو زودتراز همه اومدم توخوابگاه هیچکسم نبود توراهرو طبقه بالاکه راه میرفتم نزدیکای اتاق دیدم یکی بابیشترین سرعت حدممکن با لباس سیاه ازجلوم ردشدو وارد اتاق شد سرم چون پایین بود فقط زانوشو دیدم که لباسش سیاه بود حتی انگشتاشم ندیدم عجیب بود فک کردم دوستامه فکرمم درگیر بود توجه ای بهش نکردم همین که وارد اتاق شد منم پشتش واردشدم یهو دیدم هیچکی تو اتاق نیست خیلی وحشتناک بود به هرکیم میگفتم واسه اینکه بیشترنترسم میگف توهم زدی یه شب هم توخواب وبیداری یهو دیدم دوستم وایساده روسرم نگام میکنه بایه لبخند خیلی بد به مدت چنددقیقه همینطوری بود که یهو غیب شددوستم که اونطرفم خواب بودرفتم بیدارش کردم بدبخت خواب خواب بود گفتم چته چرا روسرم وایساده بودی میدونی که از تاریکی میترسم این کارا چیه گف چی میگی بخدامن خواب بودم اونقدر اذیتم کرده بودن جنا که دیگه واقعا دیونه شده بود یهو نصف شب بیدار میشدم وبه دیوارتکیه میدادم به بچه ها زل میزدم وحسرت راحت خوابیدن اونارو میکشیدم  حتی واسه خوابیدنم یه مدل تکراری میخوابیدم تاشاید جنا اذیتم نکنن تانماز صبح که چشام ازخستگی میترکید ولی جرعت نمیکردم بخوابمو تاصبح مثل ابربهار گریه میکردم هیچ وقت یادم نمیره اون روزارو رفتم پیش دعا نویس بهم گف رو بچه جن اب ریختی وکلی اذیتای دیگه که خیلی وحشتناک بودن تاالانم بعضی وقتا که خونه ام بعضی اتفاقای عجیب میافته شرمنده اگه طولانی شد🥲❤️ 🌚»داستان ترسناک
8 82724Loading...
23
🚨بدون شک و تردید عجیب‌ ترین و ترسناك ترین پرونده‌ در ژاپن مربوط به يك دختر بنام Satomy Mitaray است که هنوز هم مردم آنرا غیر ممکن میدانند ، این دختر یك دانش آموز دوازده ساله‌ بود که در دبستان اوکوبو در ساسبو درس میخواند اون‌‌ طور که گفته شده در اینترنت یك مطالب راجع به قد و وزن از همکلاسیش منتشر و او را زشت خطاب کرده بود ، فردا همان روز در مدرسه با همان همکلاسیش که پلیس هرگر نامش را فاش نکرد و از اون با نام A یاد میشد درگیر شد و دختر A با چاقو گردنش را کاملا قطع کرد و او بخاطر سن کمش فقط به چهار سال حبس در مرکز تربیت محکوم و سپس آزاد شد و جالب اینکه از کارش پشیمان نبود. 🌚»داستان ترسناک
7 73113Loading...
24
#ارسالی سلام دخترم این داستان مال چند روز پیشه من صبح ها میرم مدرسه پدرمم سر کار ولی مادرم خونه اس یه روز که برگشتم دیدم مامان و بابام دارن درمورد یه موضوعی صحبت میکنن تا من اومدم خونه سریع حرفشونو تموم کردن منم متوجه شدم یه چیزی شده ولی درست نمی دونستم چی شده ولی شب دیدم که مامانم بیدارم میکنه میگه باهام بیا حموم تنها می ترسم منم رفتم پشت در حموم خوابیدم تا اومد بیرون فرداش که می خواستم برم مامانم گفت منم باهاتون میرم خونه مامانم وقتی از اومدید خونه منم باهاتون برمی گردم بابام می خندید میگفت مسخره بازی در نیار دیگه فهمیدم حتما یه چیزی شده انقدر بهشون گفتم چی شده که مامانم گفت اون روز وقتی تنها بوده بابام برگشته خونه بهش زول زده بعدش رفته اب خورده و جلو پله وایساده زول زده به مامانم هرچی ام مامانم سوال می پرسه چیزی نمیگه مامانم میگفت انقدر قیافه اش ترسناک شده بود که گفتم بسم الله می‌گفت وقتی این کلمه رو گفتم بعدش فقط دیوار پشت پله رو می دیدم هیچی اونجا نبود بابامم همش میگفت که خیالاتی شدی مطمئن باش چیزی نیست ولی مامانم میگفت خیالاتی برای چند ثانیه یا چند دقیقه اس نه اینکه یه ربع خیالاتی بشی الان بعضی وقتا دوستاشو میاره پیشه خودش که تنها نباشه بعضی وقتا هم میره خونه مادر بزرگم 🌚»داستان ترسناک
10 53820Loading...
25
🚨طائفه اجنه الصارخات یا جن جیغ زننده که در نقاط مختلف ایران ساکن هستند مانند دیگر قبیله جن ها قادر به برقرار کردن ارتباط نیستند و اگر شخص خاص به حریم آنها تجاوز کند هم زمان شروع میکنند به ناله کشیدن بلند و زجه زدن تا آن فرد رو از آن مکان فرار کند اگر آن فرد مذکور در کوهستان یا بیابان تنها باشد و اشیاء مقدس یا فلز همراهش نباشد آنها خود را نشان میدهند و تا حد مرگ آن شخص را میترسانند. 🌚»داستان ترسناک
9 40254Loading...
26
#ارسالی سلام اسم من سمیه است 18 سالمه:) داستانی که من میخام تعریف کنم برمیگرده به چند سال پیش حدود3 پیشه اون موقع ها 15 سالم بود!!! ما یه خونه داشتیم توی روستا بود که خیلی قدیمی بود ینی مال هفتاد سال پیش بود خیلی محکم بود پدرو پدر بزرگم و چندی پیش تو اون خونه زنده گی میکردن یادم رفت بگم ما قبل تو شهر زنده گی میکردم بخاطر وضع مالی مون اومویم روستا با عموم  تو یه خونه زنده گی میکردم خب خونمون جوری بود که پاینین اش تبلیه بود و ما اونجا گاو گوسفند هامون رو میکردم خودمون بالا زنده گی میکردم وسط یه دیوار بود فقد دوتا خونه ما داشتیم دوتا عموم و خیلی قدیمی بودن اصن شبا خیلی میترسیدم حس بدی به اون خونه داشتم اولاش فقد میترسیدم چیزی نمیدیم ولی بعدا دیگه شروع شود......! یادم رفت بگم ما سع خاهر بودم من خاهر سومی بودم یبار همه رفتن جشن عروسی همسایع مون چون من امتحان داشتم نرفتم فک کنم امتحان سالانه بود ساعت 10 صبح بود خب خونه تنها بودم رفتم پاین در هارو بستم از پله ها اومدم بالا ک برم درس بخونم یهو انگار یکی که به شدت هل ات بدع از پله های آخری که دوتا بالا رفته بودم افتادم پایین اهمیت ندادم گفتم حتما سرگیجع گرفتم ولی خیلی ترسیدم کسی عم که نبود بگم بیاد پیشم اون موقع هام گوشی عم نداشتم که سرگرم کننم خوب اومدم خونه در خونه رو بستم مشغول درس خوندن شودم یهو یه صدای اومد صدای گریه بچه اومد که خیلی جیغ میکشید فک کردم صدای بچه های تو کوچه است ولی یهو صدای یه جیغ بلند شود پشت در خونمون که گوشام صوت کشید شاید بعضا تجربه ترسو داشته باشن انقد تر سیدم که دیگه نمیتدونستم چیکار کنم رفتم پنجره رو باز کنم داد بزنم ولی کی حرفمو باور میکرد😔و برای یه دختر بد بود که داد بزنه اونایکه روستا زنده گی میکنن میدونم که چی میگن فرهنگ رسوم روستا فرق داره خب از بحث خارج نشیم از ترسی که داشتم رفتم کنج خونه فقد گریه میکردم به در نگاه میکردم خدا خدا میکردم یکی از خانوده مون بیاد یا دختر عموم یا خاهرام میگفتم کاش منم باهاشون میرفتم حدود نیم ساعت گذشت و همه چی ساکت بود نمیدونم چیشد که همینجوری خوابم برد حس خیلی عجیبی داشتم تو عالم خوابو بیداری بودم که یهو با صدای در خونه از خواب بیدار شودم یادم رفته بود که در حیاتو بسته بودم با یه ترسی زیاد گفتم:کیه پیشت ؟ یهو صدای خاهرم اومد گفت: باز کنم منم سمیرا اسم خاهرم سمیرا بود یادم اومد که خاهرم عروسی رفته پس این کیه؟ولی منی خر فک کردم حتما خاهرمه رفتم درو باز کردم به یه صحنه وحشتناک رو به رو شودم ولی ای کاش هیچوقت درو باز نمیکردم درو که  باز کردم یه موجود به چهر خاهرم ولی قوزه دار موه های بهم ریخته فرفری قدو هیکل خاهرمو داشت ولی از لباس های کهنه اش که پیوند داشت فعمیدم خاهرم نیست درجا قفل شودم هر چی میخواستم داد بزنم نشد صدام یاری نمیکرد پاهام قطع خورد دو زانو افتادم نمیتونستم فرار کنم همینجوری اونم تو صورتم نگاه میکرد یهو به یع چیز خیلی عجیب تبدیل شود موه هاش سیاه سفید شود صورتش چروکیده شود خواست نزدیکم بشه که توی دلم گفتم بسسسسسسمممممممم الله یهو  جیغ کشیدو غیب شود همونجوری بیهوش افتادم در خونه به خودم اومدم دیدم ساعت 3 بعد از ظهر است به همون حالت خمیده زود درو بستمو رفتم کنج خونه گفتم الاناست که مادرم اینا بیان همینجوری بسم الله بسم الله میکردم که خیلی ترسیده بودم نیم ساعتی گذشت صدای در حیات بود گفتم حتما مادرم ایناست به هزار ترسو دلشوره در خونه رو باز کردم رفتم دم پله ها که برم پاین درو باز کنم همینجوری بسم الله میگفتم که یهو دیدم وسط  راه پله ها یه دختر نسته پشتش به منه با ترس گفتم: تو کییییییی هستی از من چی میییییییخوان یهو سرشو به عقب برگردوند در حالیکه سرش رو به کمرش بود با لحن خیلی وحشتناک گفت: امروزو به کسی نگی وگرنه صدمه میبنین...........رفتو دم در حیاتو غیب شود دیگه مونده بودم چی کنم خیلی ترسیده بودم بلند داد میزدم بسم الله میگفتم هزار بار غلط کردم افتادم که کاش منم میرفتم باهاشون چندی نگذشت که دوباره در حیاط رو زدن اینبار مادرم  اینا بود خدارو شکر کردم رفتم درو باز کردم وقتی مادرم منو تو اون حالت دید اون بیشتر ترسید گفت:چیشده چرا رنگت عین گج شوده چرا چشات اشکیه؛ میخواستم به مادرم بگم ولی یاد حرف اون دختره (جن) افتادم ولی ترسم به حدی رسیدم گفتم بیاین خونه براتون میگم ولی نگفتم همینجوری تو خودم بودم دیگه شب شودو ساعت های 10 اینا بود زن عمومم اینا ازون طرف اومد پیش مادرم خاهرم اینا برا شب نشینی بابامم تو اون یکی خونمون خواب بود که اینا مصروف حرف زدن از عروسی امروز بودن که منم گفتم به اینا بگن یه کاری کنن 🌚»داستان ترسناک
12 08129Loading...
27
🚨خون آشامان میتوانند وجود داشته باشند چون جدیدا یک گروه از دانشمندان و محققان اهل انگلستان اعلام کرده اند که خون آشامان انسان هستند اما با یک ژن معیوب که علاقه وافر به نوشیدن خون دارند که این معیوب بودن ژن به ارث میرسد و همچنین قابل انتقال خواهد بود. 🌚»داستان ترسناک
9 55915Loading...
28
#ارسالی سلام من دخترم نوزده سالمه چهارده سالم اینا بود که موقع خوابیدن سنگین میشدم و دیگه نمی‌تونستم هیچ کاری کنم و خیلی بد بود حتی به اندازه بند انگشت هم نمی‌تونستم خودمو تکون بدم ولی همه جارو می‌دیدم حتی خودمو و اینکه چه مدلی خوابیدم و نفسم هم نمیومد و دیگه بعضی وقتا فکر میکردم قراره بمیرم که دیگه نفسم نمیومد ، اما بعد یک مدت که به این اتفاق عادت کردم از گوشه چشم سایه می‌دیدم خلاصه بعد اون شبا صدای بدو بدو یک حیوان میاد از خونه تا اینکه یه شب به پهلو خوابیده بودم که بدنم قفل شد درحالی که چشمام به زور نیمه باز بود و میخواستم خودمو از این اتفاق نجات بدم دوتا پای سیاه مثل سایه اومدن که تا حالا چیزی به این سیاهی ندیده بودم ، نشست کنارم چند ثانیه و بعد روی دو زانو خم شد و و سرش رو چرخوند تا مستقیم به چشمهام نگاه کنه ، از ترس سکته کرده بودم بعد یهو بدنم آزاد شد، بعد ون اتفاقا دعا گرفتم دیگه اونجوری نمیشم ولی چند شب پیش تازه داشت خوابم می‌گرفت که یکی کنار گوشم پچ زد و برای چند ثانیه صدای زجه زن اومد که سریع چشمام باز کردم ، هنوز صدای بدو بدو ها هست ولی بدنم قفل نمیشه خوشبختانه خودتونو اصلا نترسونید اگه این اتفاق افتاد و اصلا سعی نکنید که دست و پا بزنید یا نفس نفس بزنید ، نفس هاتونو آروم و شمرده کنید و ترس رو از خودتون دور کنید تنها راه بیدار شدن بدون عذاب همینه از نظرم ممنون که خوندین🌹 🌚»داستان ترسناک
12 25629Loading...
29
#ارسالی سلام دخترم 16 تهران از اون موقعی ک اومدیم تو این خونه ماهای اولش اینجوری نبودم بعد ی مدت وقتی شبا میخوابیدم نمیتونستم تکون بخورم هرکاری میکردم بازم نمیتونستم تکون بخورم انگار یکی کل بدنمون میگرفت حتی همجای خونه رو میدیدم، میدیدم همه خوابن انگار تو خوابو بیداری بودم نمیتونستم داد بزنم هرکاری میکردم نمیشد یهو آزاد میشدم از خواب بلند میشدم هیچ ترسی نداشتم انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده این اتفاق هرشب میوفتاد برام خیلی اذیت میشدم شبا  تا اینک (ب خانواد گفته بودم این قضیه رو خداروشکر همشون باور کرد بودن) مامانم زنگ زد ب خواهر رفیق بابام ک اهل قرآنو عبادت اینا بود باهاش حرف زد تعریف کرد ک چطوری میشم البته قبلش ب دعانویس زنگ زد بود اونم گفته بود ک تو خونتون شیاطین یا جن هس ک اذیتش میکنه دخترتو گف براش چندتا دعا میخونمو اینا و... ک فاید نداش تا اینک مامانم زنگ زد ب اون زنه اونم چندتا قرص گفت بخورم گف شبا ک میخوابم آیت الکرسی بخونمو آیت الکرسی ب چندتا جایی خونه بزنه ب دیوار همون روز ک این زن این کارارو گف انجام دادم همشو ک شبش بدتر شدم وقتی خوابیدم دیدم مث قبل نمیتونم تکون بخورم ولی همه جایی خونه رو میدیدم یهو ی چیز خیلی عجیب غریب سرشو اورد جلوم دستشم از پشت کمرم اورد بود با اینک خواب بودم ولی میدم داداشم بیدار تو گوشیه نمیتونستم حرف بزنم خیلی اذیت میشدم بزور از خودم صدا در اوردم ک داداشم بیدارم کرد ک کل تنم یهو ازاد شد مامانم اینا بیدار شدن همشون موند بودن ک من چرا اینجوری میشم سرتونو در نیارم دوبار شب بعد همینطوری شدم کل فکرو خیالم شد بود همین قضیه تا اینک چند شب همینجوری آیت الکرسی میخونمو شبا ک میخوام 25 بار بسم الله الرحمن الرحيم میگمو میخوابم ک خداروشکر دیگ نمیشم ولی مشکل اینک من خونی خالم اینا میخوابیدم یا جای دیگ اینجوری نمیشدم وقتی میاییم خونه خودمون اینطوری میشم وقتیم بیدار میشم ب همجا خیر میشم ببینم کسیو میبنم ک چیزی نمیبینم امیداورم هیچکس اینطوری اذیت نشه چون خیلی بده🥲 معذرت ک طولانی شد🙏🏻🌹 🌚»داستان ترسناک
12 56217Loading...
30
#ارسالی سلام دوستان من مهدی هستم و ۳۲ سالمه خاطره ی که میخام تعریف کنم برمیگرده به سال ۹۳ ما تو روستا زندگی میکنیم که همه همو میشناسن و اکثرا فامیل هستیم سال ۹۳ یه بز سیاه امده بود داخل روستا اولین بار که دیدیمش با بچه ها داخل چادر نشسته بودیم که دیدیم صدای بز از بیرون چادر امدورفتیم بیرون چادر ما این کانال اب بودیم بز اونور و وقتی دیدیمش فک میکردیم مال چوپانی باشه که از گله جا مونده باشه رفتیم براش وقتی رسیدم اون ور کلا غیبش زده بود و هرچی با چراغ قوه نور زدیم پیداش نکردیم گذشت تا یه دو روز بعد یکی ا اهالی روستا امد گفت این بز مال کیه دیدمش بهم لبخند میزد بهش گفتیم چطور بود نشونی هاش گفت گفتیم ما هم دیده بودیمش گذشت تا اینکه چند نفر دیگه هم تو بازه های زمانی دیگه دیده بودنش و خبر پخش شده بود که یه بزه که میاد میخنده و همه مطمعن شده بودن جن هست در حدی که همه دیده بودنش یه روز غروبی بود که دیدیم امبولانس داره میره سمت زمین کشاورزی ها ما هم با موتور افتادیم دنبال امبولانس که ببینم چه خبر شده وقتی رسیدیم دیدیم که نگهبان یه باغ که اهل روستای خودمون هم نبود بیهوش افتاده سر زمین امبولانس بردش بیمارستان جویای حالش شدیم گفتن که رفته داخل کما بعد از ۲۷ روز دقیق از کما درامد ما بعد چند وقت امدیم رفتیم عیادت و بهش گفتیم چی شد گفت داشتم سر زمین کار میکردم که یه بز سیاهی و دیدم گفتم مال چوپانی باشه از گله مونده جا بیام ببرمش حتما میاد دنبالش اغا ما امدیم بز سر کول گزاشتیم دیدیم خیلی سنگینه و بیضه هاش بزرگه خلاصه که بردیمش گزاشتیمش داخل اتاق نگهبانی درو قفل کردم و رفتم که به کارم برسم بعد سه چهار ساعتی امدم دست صورت شستم و رفتم که در اتاق باز کنم ببینم بزه چطوره وقتی در باز کردم دیدم نیستش گفت یه باره صدا امد بعععع نگاه به سقف کردم دیدم چسبیده به سقف و بیهوش شدم بعد از این جریان دوستان کلا ناپدید شد و دیگه کسی هم ندیدش ببخشید طولانی شد 🌚»داستان ترسناک
11 34539Loading...
31
☯️از ابتدا پیدایش انسان صد میلیارد نفر مرده اند جمعیت انسان امروز حدود چهار درصد تمام متولد شدگان در زمین است ! در واقع الان در یک مکان که ما ایستادیم 93 میلیارد قطعه اسکلت زیر پایمان است و ما آن ها را حس نمیکنیم. 🌚»داستان ترسناک
9 75426Loading...
32
🚨یک تعداد از دانشمندان اعتقاد دارند احتمالا زمین سیاره ما نیست ! درد کمر ، درد مزمن زانو و آسیبات نشأت گرفته از نور خورشید نشان میدهد سیاره اصلیمون جاذبه و نور کمتر را نسبت به زمین داشته است ! که با این نظریه امکانش هست که خود ما انسان ها جزء فرازمینیان باشیم. 🌚»داستان ترسناک
11 40337Loading...
33
#ارسالی سلام من یه پسرم ۱۹ سالمه یادمه حدود ۵ساله پیش یبار کلا توخونه تنهابودم ازساعت ۵عصر تا ساعت ۹ونیم صبح من که سرگرم بازی کردن شدم دیدم که توی راپله ی خونمون صدای راه رفتن میاد اولش اهمیت ندادم ولی یهو صدای بابام را شنیدم که صدام زد ولی یکم صداش فرق داشت بازم اهمیت ندادم ولی خیلی ترسیده بودم برای بار دوم رفتم توی راپله را کلا دیدم ولی چون دیدم کسی نیست نزدیک بود حالم بد بشه اومدم تواتاقم که بازیم را بکنم دیدم گوشیم نیست درحالی که مطمئن بودم گوشیم را گذاشتم روی تخت داشتم دنبال گوشیم میگشتم که یهو برق خونمون قطع شد و یه صدای جیغ زن اومد اما صدا خیلی بلند نبود بعد از ۲۰ثانیه برقااومد من که خیلی ترسیده بود دنبال گوشیم گشتم که به یکی زنگ بزنم ساعت حدود ۱۱ونیم بود به مامانم زنگ زدم گفت نمیتونیم بیایم خلاصه رفتم زیر پتو برای اینکه نترسم رفتم دوباره سربازیم اما خوابم نمی برد تا اینکه از توی آشپزخونه صدای شکستن و بهم خوردن اومد وقتی اومدم توی اشپزخونه دیدم دوتا لیوانی از توی جالیوانی افتاده وشکسته بود انقدر ترسیده بودم که قلبم درد گرفته بود نمیدونم چی شد که همونجا توی اشپزخونه خوابم برد وقتی بیدار شدم ساعت ۶ صبح بود سریع لیوان شکسته هارا جمع کردم و خونه راگشتم اما کسی نبود صبرکردم تاساعت ۹بشه اما بازم کسی نیومد خونمون ساعت ۹و۲۰دقیقه مامانم و اینا اومدند وقتی بهشون گفتم هیچکدوم باور نکردندوخندیدند اما چیزی خیلی عجیب اینجا بود که این اتفاق پنجشنبه شب افتاد وتا الان پنجشنبه شب ها خواب های عجیبی میبینم بیشترشون هم تکراریه....... ببخشید که طولانی شد 🌚»داستان ترسناک
13 26623Loading...
34
👁در سال 1912 یک پسر بچه چهارده ساله بنام Bobby Dunbar ناپدید شد و پس از هشت ماه یافت شد و پیش خانواده خود برگشت حدود صد سال بعد پزشکان از DNA جسدش متوجه شدند آن پسر که به خانه بازگشته Bobby نبوده و در واقع یک نفر هم نفهمید چه حادثه ناگوار واسه این پسر بچه افتاد و چرا او به یکباره ناپدید شد. 🌚»داستان ترسناک
11 02441Loading...
35
🌕یك اختلال در روان وجود دارد بنام سندرم Cotards که فرد مبتلا به آن به شکل مدام تصور میکند که مرده است و دیگر وجود ندارد. 🌚»داستان ترسناک
11 55824Loading...
36
#ارسالی سلام اسمم الهامِ ۲۳ سالمه گاهی اوقات احساس میکنم ی چیزی توی خونه داره راه میره یا رد میشه ک وقتی برمیگردم ببینمش نیستش چندماه پیش ساعتای ۱۲ شب بود ک میخواستم بخابم قشنگ یادمه هنوز بیدار بودم و رو تختم دراز کشیده بودم(ما ۳تا خواهریم ک ۳تامون تو یه اتاق میخوابیم،اتاقمون مشترکه منم بچه بزرگ خانوادم)خلاصه توی حال و هوای خودم بودم ک یهو حس کردم ی چیزی بالای سرمه اول فک کردم اجیمه و داره پتوشو میکشه روش،رومو کردم سمت اجیم دیدم خوابه میخاستم برگردم ک دیدم ی چیزی ک پاهاش از زمین بالاتر بود و خیلی قد بلندی داشت و کاملا رنگ مشکی داشت بالای سرم وایساده اون لحظه زبونم بند اومد حتی نمیتونستم نفس بکشم خیلی ترسیده بودم دستشو اورد نزدیک صورتم ک پتورو کشیدم رو صورتم و حس کردم ی جسم خیلی سخت و خشن ک انگار دستاش بود خورد ب دستم شروع کردم ب خوندن سوره ناس و بعد از چند دقیقه تو همون حالت خوابم برده بود فرداش اتفاقو برای مامانم تعریف کردم و گف قبل خواب سوره ناس یا آیت الکرسی بخون و قران بزار بالای سرت وقتی این کارارو میکنم هیچی نیست اما اگه یادم بره اذیت میشم،حتی ی بارم توی کمد دیواری اتاقم ب وضوح ی جفت چشم قرمز دیدم ک با خشم خیلی زیاد زل زده بود بهم اول فک کردم توهمه اما چندبار ک چشامو باز و بسته کردم دیدم ن هنوز همونجاست🥲👌🏻 🌚»داستان ترسناک
14 04536Loading...
37
#ارسالی سلام دخترم 20 سالمه از موقعی که یادم میاد جن اذیت میده منو از همون بچگی همیشه هم به خانوادم گفتم تا الان جدی نگرفتن میخوام دوتا از خاطره هایی که واقعا منو ترسونده رو بگم یبار که بچه بودم 12 ساله اینا پیش بابام خوابیده بودم نزدیکای ساعت 3 میشد که تو خواب و بیداری صدای راه رفتن اومد اینم بگم که منو بابام تو پذیرایی خوابیده بودیم خواهرم و مادرم تو اتاق خوابیده بودن بعد اینکه من صدای راه رفتن شنیدم فکر کردم خواهرمه مثل همیشه تشنش شده رفته آشپز خونه ولی هرچی صدا کردم جوابمو نداد منم اهمیت ندادم خوابیدم بعد یادمه خواب بودم چشمامو که باز کردم دیدم یه موجود خیلی وحشتناک با گوشای تیز و چشمای سفید بالاسرم خم شده خیره نگام می‌کنه منم تا حد مرگ ترسیدم رفتم زیر پتو صدامو درنیاوردم تا کسی بیدار نشه اون شب با بدبختی خوابیدم .به غیر از این اتفاق خیلی  چیزای دیگ هم میشه مثلا برای یک ماه هر شب ساعت سه و نیم از خواب بدون دلیل میپرم یا وقتی میخواد خوابم ببره با صدای جیغ خیلی بلند یه زن از خواب بیدار میشم یا حتی یبار تنها تو اتاقم خوابیده بودم داشت خوابم میبرد یکی پامو گرفت جاش می‌سوخت این یکی خاطره هم برمیگرده به 19 سالگیم این جن ها همیشه یه مدت باهام کاری ندارن بعد یه مدت دوباره پیداشون میشه ، من صبح ها همیشه خونه تنهام چون خواهرم میره مدرسه مامانمم میره سرکار و منم پشت کنکورم خونه تنهام همیشه و یه مدت بود هر روز من صبح ها تو خواب و بیداری می‌شنیدم یا میدیدم کسی هست تو خونه مثلا از جلوی اتاق من یه نفر رد میشد می‌رفت تو اتاق خواهرم یا از پذیرایی صدای راه رفتن میومد ولی خب من اهمیت نمیدم برام عادی شده از اول هم نمی‌ترسیدم ازشون ولی این بار جدی اذیتم میدادن یه روز صبح که زود بیدار شده بودم داشتم خونه رو تمیز میکردم خونه تنها بودم صدای مامانمو از اتاقش شنیدم داره منو صدا می‌کنه صدا انقدر واضح و بلند بود انگار واقعا مامانم بود کن اهمیت ندادم ولی دوباره صدام کردن با صدای مامانم منم رفتم اتاق دیدم کسی نیست برگشتم پذیرایی یکم ترسیده بودم روز بعدش که با دوستم رفته بودیم بیرون وقتی برگشتم خونه ناهار میپختم که دقیقاً پشت سرم کنار گوشم یکی اسممو صدا زد ولی ایندفعه کاملا صدا فرق داشت یه صدای زنونه بود کل بدنم یخ شد نفسم بالا نمیومد بزور خودمو آروم کردم تا مامانم اومد بهش گفتم طبق معمول باور نکرد از اون روز اتفاق خاصی نیفتاده ولی هنوزم اتفای کوچیک میفته مثلا صداهایی که فقط من میشندم صداهای پچ‌پچ کردن یا دعوا یا بوی بد . ببخشید طولانی شد . 🌚»داستان ترسناک
11 90626Loading...
38
🚨به گفته کارشناسان فعالیت علوم ماوراء‌الطبیعه اگر شما در خوابتان یك نفر از بستگان یا دوستان مرده خود را ببینید ؛ روح آن شخص نیز در همان لحظه که شما او را در خواب میبینید در حال تماشا کردن و همچنین یا حرف زدن با شما میباشد. 🌚»داستان ترسناک
9 81534Loading...
39
#ارسالی سلام امیدوارم هر کجا که هستید حال دلتون خوب باشه من فاطمم و این داستان از بچگی من همراهم بوده .....  مامانم اینا هر هفته از صبح پنجشنبه تا بعد از ظهر جمعه میرن خونه مامان بزرگم که روستا  اون روز من تو اتاقم تنها بودم {این موضوع در مورد خونه قبلیمونه} و رو تخت دراز کشیده بودم و مثل همیشه سرم تو گوشیم بود تا اینکه صدای پرت شدن چیزی به گوشم خورد منم که اصلا به ذهنم نرسید بابا شاید از ما بهترون باشن  سریع رفتم تو اشپز خونه (منبع صدا)  تطرافمو نگاه کردم دیدم هیچی نیست ولی تا برگشتم خواستم برم بیرون یک لیوان دقیق پشت سرم افتاد و تیکه تیکه شد با وحشت برگشتم از جایی که من ایستاده بودم تا استند لیوان خیلی فاصله بود و ممکن نبود بیوفته بست سرم یهو تو مغزم جرقه خورد که شاید اونا باشن سریع هرچی دم دستم میومد رو پوشیدم و رفتن بیرون از خونه زمانی که داشتم کفشام رو میپوشیدم برگشتم که تو اشپز خونه یک دختر کاملا شبیه به خودم با   صورت زشتی و لبخند ترسناک بهم  خیره شده بود سریع جیغ بنفشی کشیدم و دویدم از  مجتمع بیرون سریع به مامانم اینا زنگ زدم و گفتم سریع خودشون رو برسونن و قضیه رو کامل گفتم داشتم غش غش می‌خندید که توهم زدم حتی نظر مامان بابام همین بود ولی بابام گفت بهتره بری بخوابی ولی از اون شب کابوس ها منو تنها نزاشتن  هر روز لاغر تر از دیروز میشدم تا اینکه مامانم گفت بهتره تا پیش یک دعا نویس بریم رفتیم اونجا خانمه یک نگاهی به من انداخت و گفت چه به روز آورده اند. مامانم با بهت گفت یعنی واقعا.......‌ خانمه با دیدم صورت من شروع به  حرف زدن کرد { کل خانواده همزاد دارید و همزاد شما 5نفر با هم دست به یکی کردند تا مالک این دختر بشن }با تعجب نگاش کردم همیشه میگفتم اینا خرافاته ولی حرفاش با آخرین خواب من مطابقت داشت گفت خوب دخترم نشونه ای داری به من بدی گفتم آره تو آخرین خوایم دقیق 5نفر دورم رو احاطه کرده بودند و داد میزدند ما مالک تو هستیم یهو یک مرد قد بلند اومد مچ دستم رو گرفت و قسمت رگ دستم رو ماساژ داد و گفت اینم نشون==== تا برای پیرزنه تعریف کردم صورتش گرد شد از ترس و تعجب. بعد شروع به حرف زدن کرد { جنیان  خودشون رو مالک انسان می‌دونند و بعد از دیدن تو از تو خوششون اومده و روی دستت نشونه گذاشتند که نه تنها جنیان دیگه نتونن به سمت بیان حتی جنس مذکر تو این دنیا هم نمیتونه باهات کنار بیاد ولی من برات دعا می‌نویسم تا ازت دور بشن } من فقط با بهت نگاش میکردم که دست به کار شد الان مدتی از اون ماجرا میگذره و با دعا یکم آرامش گرفتم تا اینکه یک روز رفتم حموم و متوجه نشدم دعا داخل جیبمه من خوشم نمییومد لباسام رو با لباسشویی بشورم چون اون عمومی بود و من حساس..... داشتم می شستم که یهو دیدمش خانمه گفت حتی یک قطره اب هم بهش نخوره وگرنه بی اثر میشه ولی من اونو شسته بودم از اون شب کابوس های من ادامه دار شدند و هنوز همراهمن......... من کلی ماجرا ها داشتم امیدوارم بتونم همشو بهتون بگم ممنونم با اینکه طولانی بود تا آخر خوندی :) 🌚»داستان ترسناک
13 26836Loading...
40
🚨الکساندر بوگادوف پزشک و دانشمند اهل روسیه باور داشت که میتواند با انتقال خون افراد کوچک و نوجوان به بدن خود جاودانه و نامیرا شود او همچنین میگفت که با این کار یك مدت است که ریزش موهایش متوقف شده و همچنین دید چشم هایش هم بهتر شده است ، سرانجام این دانشمند پس از گرفتن خون از یك دانش آموز نوجوان که انگل مالاریا داشته بود درگذشت. 🌚»داستان ترسناک
9 87726Loading...
#ارسالی سلام این اتفاق برای دوسال پیش بود من هرچی سعی کردم نتونستم از ذهنم بیرونش کنم اتفاق از جایی شروع میشه که ما خانواده گی رفتیم خونه داییم خونه داییم روستا هست وجاش خیلی دلبازوقشنگه فکرشو نمی کردم همچین اتفاقی بیفته شب بود همه خوابیده بودیم من به دلیل تشنگی از خواب بیدار شدم دیدیم یه نفر تو آشپزخونه وایساده گفتم لابود مادرمه رفتم طرف آشپزخونه دیدم مادرمه آب خوردم از اشپز خانه اومدم بیرون ولی دیدم مادرم تو اتاق خوابیده اون شب خیلی ترسیده بودم از شب تا صبح خوابم نبرد پتو رو کشیدم روی صورتم خودمو تو پتو پیچوندم یهو یه نغر که صداش خیلی شبیه مادرم هست اروم پتورو برداشتم ازروصورتم یواشکی یه ریز نگاه کردم دیدم قدوهیکلش شبیه مادرمه ولی صورت وچشاش. چشاش سفید، دهنش باز، اب دهن همینجوری میریخت روی پتوم یه جیغ بلند کشیدم همه از خواب بیدار شدن بابام سریع قرآن آوورد و سوره ناس روخوند وجن با جیغی خیلی بلند وناله های زیاد ازبین رفت اون شب هیچوقت یادم نمیره من هم از اون به بعد سوره ناس روحفظ کردم ودیگه هیچ جادوی سیاهی مثل جن طرفم نیومد 🌚»داستان ترسناک
Показать все...
👍 42🌚 13🤯 8😱 3 1
🚨رابرت هانسن یك قاتل روان پریش بود که یك شیوه عجیب جهت قتل قربانیانش داشت او ابتدا قربانیان خود را میدزدید و به کلبه خود در آلاسکا میبرد سپس قربانیان را آزاد میکرد و در یك شرایط که قربانیان در حال فرار بودن او آنها را با استفاده از چاقو اسلحه مانند و کمان حیوانات شکار میکرد و سپس آنها را به کلبه خود میبرد و شروع به کندن پوستشان میکرد. 🌚»داستان ترسناک
Показать все...
🤯 36🌚 6😱 5👍 4
#ارسالی من دخترم ۱۶ سالمه کلا تو خانوادمون اتفاقاتی جنی زیاد داریم من چنلتون دیدم ک خیلیا گفت تو خواب همه جا رو میبینن و بدنشون فیریز میشه من برای اولین بار وقتی ۷ سالم بود این اتفاق برام افتاد اون موقع ها تو حال پیش مامان و بابام با آبجی دوقلوم می‌خوابیدم قشنگ یادمه ی مهتابی کم نور داشتیم اونو روشن گذاشتیم و خوابیدیم منم خیلی زود خوابم برد چند دقیقه ای نگذشته بود از خوابم ک بیدار شدم همه چی عادی بود ابجیم جلوم بود بابام می‌دیدم همه چی عادی بود تا وقتی خواستم تکون بخورم هرچقدر تلاش میکردم ن دستام ن پاهام  تکون نمیخوردن حتی دهنم باز نمیشد میخواستم جیغ بزنم ک مادرم صدا کنم ولی صدام تو گلوم خفه میشد بعد چند دقیقه تقلا کردن یهو چشام باز شد خیلی برام سوال بود اگه چشام بسته بود چجوری همه جا رو می‌دیدم ب مامانم گفتم ولی باور نکرد از ۷ سالگی تا الان ک ۱۶ سالمه حداقل هفته ۳ بار اینجوری میشم بعضی وقتا ی چیزایی هم میبینم و بعضی شبا هزار بار تکرار میشه ولی کاری نکردم دیگه ب کسی ام نگفتم و بهش عادت کردم 🌚»داستان ترسناک
Показать все...
👍 59🌚 12🤯 7😱 6 1
👁 در کتیبه ها و کتب باستان شناسان در ادوار هندوستان مانند وداس ؛ ذکر شده که 6000 سال پیش کشتیان بسیار زیاد بر فراز زمین پرواز میکرده اند اما بعد از یك مدت آنها ناپدید میشدند. 🌚»داستان ترسناک
Показать все...
🤯 34👍 6😱 1
🚨سندروم آنجِلمَن یا مترسك خندان چیست؟! سندروم آنجلمن یك ناهنجار شدید کروموزوم میباشد که باعث اختلالات شدید در یاد گرفتن میشه و یك لبخند دائم بر صورت به وجود میاره ، افراد مبتلا به این سندروم رفتار شاد دارند و اغلب میخندند یا لبخند میزنند و راحت هیجان زده میشوند و اغلب گزارش شده بر اثر خنده زیاد استخوان فك جدا میشود و یا چشم ها آسیب شدید میبیند تا به حال هزار مورد ابتلا به این سندروم بسیار نایاب تنها در انگلستان گزارش‌ شده است. 🌚»داستان ترسناک
Показать все...
🤯 36👍 11🌚 4😱 3
Показать все...
👍 8🌚 7😱 2
سه راه برای پولدار شدن 1 .گوشی ساده 2 اتصال به اینترنت 3 عضو شدن در این کانال اینجا بهت یاد میده کسب درامد کنی @daramd
Показать все...
👍 9🌚 5🤯 1😱 1
Фото недоступноПоказать в Telegram
🚨یک تونل وحشت در سن دیگو آمریکا وجود داره داخلش یه تور هفت ساعته وجود داره که اون مدت زمان سرتون رو داخل کاسه توالت میکنن با صد ها مار هم اتاقتون میکنن خون خوك مرده میریزن و سرتون و خدمه با اره و تبر نلاش میکنند تا شما رو نابود کنند مدیر تونل گفته که مردم تا حالا بیشتر از 2 ساعت در این تونل دوام نیاوردن. 🌚»داستان ترسناک
Показать все...
🤯 45👍 8😱 6🌚 3
Фото недоступноПоказать в Telegram
✝️آرمین میوز مهندس کامپیوتر همیشه در تصور کشتن یك انسان و خوردن او به سر میبرد و این رویا از دوازده ساله بودن همراه داشت بر همین اساس گفته است که در آن دوران یکبار قرار دادن یك نفر از دوستان مدرسه خود در یك میله کباب و برشته کردن او را تجسم کرده است اما جهت رسیدن به آرزو خود مستلزم گذشت شدن 29 سال و فرستادن 430 ایمیل بود و او جهت پیدا کردن یك انسان مشتاق در گفت و گو در اینترنت پیام میگذاشت و اعلام میکرد که به دنیال یك مرد جوان خوش هیکل 18 تا 30 ساله جهت قطعه قطعه کردن میگردد در نهایت یك تکنیسین کامپیوتر 43 ساله اهل برلین جواب میوز را داد و سپس به خانه او در روتنبرگ در مرکز آلمان رفت و در نهایت این دو توافق کردند که یك بخش کوچك از بدن این مرد که براندز نام داشت را بریده و بخورند میوز سپس تکه بریده شده را در یك ماهیتابه همراه با نمك ، سیر و فلفل سرخش کرد و هر دو آن را خوردند سپس دوربین به دست با یك چاقو بلند یك ضربه به سینه براندز وارد کرد و او را به قتل رساند و از گوشت بدنش 30 کیلو فیله درست کرد و به مدت هفت ماه آن را به شکل استیك و برگر خورد و بعد خودش را تحویل پلیس داد. 🌚»داستان ترسناک
Показать все...
🤯 80😱 9👍 8🌚 5 1
#ارسالی سلام دوستان عزیز من راستش اومدم تا هم خاطره بگم هم از تجربیات چند ساله ام  در علوم جنی و علوم غریبه بهتون بگم ک اگر کسی با مشکل برخورده بود انشا الله مشکلش برطرف بشه  بنده از یه سن خیلی کمی علاقه به ماورا داشتم برای همین راجب جن و مسائل این چنینی زیاد سرچ میکردم تا این ک یه روز با علوم غریبه اشنا شدم و یه استاد توی فضای مجازی پیدا کردم ک میگف خود علوم غریبه ریشش از شیطانه و اون علوم روح یاد میده  بگذریم  من بعد از یه مدت چند بار تنها دست به احضار زدم و هر چند بار هم گرفت و اومدن ولی خداوشکر چیزی ندیدم ولی احساس کردم ک اومدن و از اون شب به بعد شبا به خوابم میومدن و اذیتم میکردن کار به جایی رسیده بود ک وقتی موقع بازی قایم شدم ک داداشم پیدام نکنه لای مبل خونمون خالی بود یک سری از مبلا اینجورین  به هم میچسبونی بینش خالیه یه دفه جیق کشید و دیدم ک ترسید بلند شدم ک بفهمم چی شده بخم فت تو که اینجایی!! منم متعجب شدم و گفت و یه دست اومدم منو بگیره فک کردم تویی و مشخصات داد وفک کنم حرف از صورت هم زد ک گفتم خرافاتی شدی و از اونجا به بعد رفتم سمت قطع کردن این مشکل  ک و با یه شیخ ک از اشناهامون بود درمیون گذاشتم گف نماز بخون ک اوایل خیلی حال نکردم و انجام ندادم ولی وقتی شروع کردم به نماز دیدم دیگ نیومدن سمتم و خیلی کمتر اذیت میکنن و بعد  از اون رفتم سمت اهل بیت و امام علی ببینید دوستان برای این ک ازتون فاصله بگیرن چهار قل بخونید و شب قبل خواب ایت الکرسی همراهش بخونید و ذکر های  معروف مثل لا الله الا الله  . ولا هول ولا قوت الا بلله   و ذکر های مختلف بگید و هروقت اومدن ذکر یاعلی بگید چون  خیلی از امام علی میترسن به دلایلی ک اگر بگم طولانی میشه و بگید ک شیعه امام علی هستید و اذیتوون نکن و اونا هم میرن نکته بعدی اینه ک از سرکه بشدت بدشون میاد و از چرم خوششون میاد  یک قاشق سرکه یا مقاداری با اب بخورید حتما و خونه رو سرکه بریزید ک فرار میکنن از سرکه و همینا کافیه و بگم ک پیش ملا و جنگیر و دعا نویس نرید چون اینا برای انجام کارشون باید با شیطان عهد ببندن و از طلس استفاده نکنید ک گناه بزرگیه و روایات رو راجبش بخونید میفهمید چخبره  وعا نویسی هم همینطوره وقتط خدا هس نباید به چیزی غیر از خدا امید داشته باشید و بگم ک ذگر یاعلی مثل بسم الله میمونه   حتما ازش استفاده کنید و به زبون بگید ک شیعه امیرالمومنین هستید و ذکر های پناه بردن هم بگید مثل اعوذ بکلماتل الله من شر ما خلق رو سه بار بگیر  و سوره ناس و فلق رو سه بار بخونید . یاعلی 🌚»داستان ترسناک
Показать все...
👍 64🌚 8 5🤯 3😱 2