🍀ڪــانـــابیـ🌱ــس☘
میر سبحان مردی با خدا و ناموس پرست که دختری بیوه سر راهش قرار میگیرد و....🍏
Больше3 859
Подписчики
-1524 часа
-137 дней
-19030 дней
- Подписчики
- Просмотры постов
- ER - коэффициент вовлеченности
Загрузка данных...
Прирост подписчиков
Загрузка данных...
Repost from 🔥جهنمی بنام عشق...🔥
-سینه لامصبتو چرا جلوی من نمیذاری دهن بچه رو میگیری ازم !
نگاهم را به اخمهای درهمش دوختم و چشم های آبی ترسناکش که به برجستگی بالاتنه بلوز دکمهداری که تنم کردهبودم خیره بود.
-خَفهخُون گرفتی چرا ؟
بچه رو بغلم تکون دادم تا کمتر نق بزنه.
-نکنه میترسی تَحریک بشم بیفتم به جونت...
با بُغض و حِرص لب زدم:
-اون قدر نامرد نشدی هنوز وقتی جای بخیهام درد میکنه بخوای باهام سکس کنی ، اونم تویی که به زیر یه ساعت قبول قانع نیستی !
همون لحظه صدای گریه بچه بالا رفت. به تندی دستش به سمت دکمههای بلوزم رفت و "هیشش " گفت.در حینی که داشت با خشم بازشون می کرد پُرخُشونت غرید:
-فعلا بچهام رو سیر کن اون وقت بعدش خودتو آماده کن که قراره جر بخوری...
https://t.me/+jtqFr2cbFtMxNmE0
2000
Repost from N/a
Фото недоступно
خلاصه رمان جذاب و مهیج مون ؛ ♥🔥
طبق افسانه ای باستانی از تمدن ِ بابِل اولین
نیمه خدا حاصل پیوند دختر پادشاه و خدای عقرب بوجود اومد...نیمه خدایی که به پادشاه عقربها معروف شد و شهری عظیم و پیشرفته در بیابانی پهناور بنا نهاد که از دید انسانهای فانی مخفی بود...
پادشاهی قدرتمند و پُرابهت که با مرگ همسر محبوبش ، قلب خودشم همراهش دفن میکنه
و هزاران سال بدون عواطف و احساسات به فرمانرواییش ادامه میده تا اینکه ارتعاشات قلب دفن شده دختری صاف و زلال رو به سمت خودش میکشونه...
https://t.me/+ioNvK65B9A80Nzg0
https://t.me/+ioNvK65B9A80Nzg0
عاشقانه ای پرهیجان و غیرقابل حدس❌
رمانی که با خوندن همون چند پارت اولش محاله بتونی دل ازش بکنی😭😍
#ممنوعه #باستانی #تناسخ #فول_عاشقانه
3400
Repost from N/a
- میگن س*کس با دخترای باکره خیلی سخته؟🔞💯
https://t.me/+I1NA8ihUBoZjNDY0
https://t.me/+I1NA8ihUBoZjNDY0
سرم رو پایین انداخته بودم که با خشم چونم رو توی مشتش گرفت غرید:
- کری مگه خانم روانشناس؟ جواب سوالمو بده آهوی وحشی!
- چیه هوس کردی؟!
نکنه با دختر باکره نخوابیدی شاهر خان؟
چونمو توی مشتش فشرد و با چشمهایی که آتیش ازشون میزد بیرون گفت:
- امشب جوری تیکه پارت میکنم که نتونی از روی تخت تکون بخوره...
پوزخندی به صورتش میزنم آروم بهش نزدیک میشم جوری که بهش میچسبم.
- سگه کی باشی تو!
وحشیانه لباشو روی لبام قرار داد در همین حین کلتش رو از کمرش کشیدم بیرون و به سمته عقب هولش دادم...بهت زده داشت نگاهم میکرد که گفتم:
- من عاشقت نیستم شاهر شمس!
هیچ وقت هم نمیتونی منو به دست بیاری
نیشخندی به من که داشتم قالب تهی میکردم زد و یک قدم بهم نزدیک شد:
- ماشه رو بکش و خودتو از شر من خلاص کن!
چون اگه من زنده بمونم دیگه ضررش به تو میرسه...
انگشتم روی ماشه تکون میخورد که یهو در یک آن کلت رو از دستم گرفت و هولم داد روی تخت، جیغی کشیدم و خواستم هولش بدم که با لباش خفم کرد...
https://t.me/+I1NA8ihUBoZjNDY0
https://t.me/+I1NA8ihUBoZjNDY0
#شاهر🔥
پسری که طی اتفاقاتی #دیونه میشه(خیلی پسره #خشنیه دسته به زن داره و جوری طرفو #میزنه که تا یک ماه تو #بیمارستان بستری بشه) و #خانوادش تصمیم میگیرن اونو بفرستن #تيمارستان و اونجا با #اومدن یه خانم #روانشناس که از قضا #سردسته #مافیاس همه چیز #عوض میشه و با #فرار شاهر از تیمارستان....
و بقیه ی داستان....😱❌
https://t.me/+I1NA8ihUBoZjNDY0
https://t.me/+I1NA8ihUBoZjNDY0
برای ادامه ی داستان بکوب رو لینک😉👆
این رمان دارای صحنه های دلخراش و ارتوتیک هست❌
4500
Repost from 🔥جهنمی بنام عشق...🔥
-سینه لامصبتو چرا جلوی من نمیذاری دهن بچه رو میگیری ازم !
نگاهم را به اخمهای درهمش دوختم و چشم های آبی ترسناکش که به برجستگی بالاتنه بلوز دکمهداری که تنم کردهبودم خیره بود.
-خَفهخُون گرفتی چرا ؟
بچه رو بغلم تکون دادم تا کمتر نق بزنه.
-نکنه میترسی تَحریک بشم بیفتم به جونت...
با بُغض و حِرص لب زدم:
-اون قدر نامرد نشدی هنوز وقتی جای بخیهام درد میکنه بخوای باهام سکس کنی ، اونم تویی که به زیر یه ساعت قبول قانع نیستی !
همون لحظه صدای گریه بچه بالا رفت. به تندی دستش به سمت دکمههای بلوزم رفت و "هیشش " گفت.در حینی که داشت با خشم بازشون می کرد پُرخُشونت غرید:
-فعلا بچهام رو سیر کن اون وقت بعدش خودتو آماده کن که قراره جر بخوری...
https://t.me/+jtqFr2cbFtMxNmE0
2400
Repost from N/a
- گردنت خورده به جایی جانان؟ چرا قرمزه؟
یه لحظه نفهمیدم چی گفت.
مثل احمقا گفتم:
- ها؟
بابا بیشتر اخم کرد.
- گردنت قرمزه چرا؟
چشمام چهارتا شد. اولین چیزی که از ذهنم گذر کرد، «دارا» بود.
دست کشیدم رو گردنمو و بدو بدو رفتم سمت آینه.
ولی مامان خندید و با شیطونی گفت:
- مگه این بچه از تو میپرسه چرا صبح جمعه گردنت قرمزه؟
بابا بیشتر اوقات تلخی کرد.
- چرا چرند میگی ساحل؟ جانان مجرده!
با دیدن کبودی گندهای که دقیق روی ترقوهام بود، آه از نهادم بلند شد. خدا بگم چیکارت نکنه دارا.
فعلا باید یه دروغی سر هم میکردم تا با این بابای غیرتیای که دارم، به فنا نرم.
- ماهان بیشعور زد به گردنم، کبود شد.
همون لحظه ماهان از در اومد تو و با هوچیگری گفت:
- زر نزن من کِی زدمت؟
آخ ماهان اگه گیرت بیارم، کشتمت.
نامحسوس چشم و ابرو اومدم و با لحنی که خیلی سعی میکردم آروم باشه گفتم:
- چرا دیگه داداشی، اون شبی باهم دعوا کردیم نزدی تو گردنم؟
احمق خنگ منظورمو که نگرفت هیچ، بدتر گاف داد.
- چرا چش و ابروتو کج و کوله میکنی؟ نکه نزدم! بابا این میخواد مظلوم نمایی کنه هاااا....
راستی جانان، دارا اومده دم در، باهات کار داره.
بابا تو جاش نیم خیز شد و عصبی گفت:
- چه غلطاا... از کی تاحالا دارا با جانان کار داره؟
خودمو جلو انداختم و با من من گفتم:
- نه چیزه... بابا... یه لحظه به من گوش بده...
ولی ماهان کودن به گردنم اشاره زد و با نیش باز گفت:
- عه... نمونه کارهاشو مگه ندیدی؟
جیغ زدم:
- قیمه قیمت میکنم ماهاااااان!
ولی بابا با عصبانیت رفت سمت در. وای خدا! دارا!!!
https://t.me/+tKDLiIrfg2Q1Njlk
https://t.me/+tKDLiIrfg2Q1Njlk
https://t.me/+tKDLiIrfg2Q1Njlk
دوستپسر بازیهای یه دختر شر با وجود بابای غیرتیش🫣😱
آدم یه دونه از این داداشا داشته باشه نیاز به دشمن نداره😂
#عاشقانه #خانوادگی
ساجده یزدانی|گمشده در تو
•والقلم• آشیانهای ساختم در بلندای بام مأمن حزنهای بیگانه ساجده یزدانی نسب |س.ی| بنرها واقعیاند. صبور باشید💙
2500
Repost from 🔥جهنمی بنام عشق...🔥
-سینه لامصبتو چرا جلوی من نمیذاری دهن بچه رو میگیری ازم !
نگاهم را به اخمهای درهمش دوختم و چشم های آبی ترسناکش که به برجستگی بالاتنه بلوز دکمهداری که تنم کردهبودم خیره بود.
-خَفهخُون گرفتی چرا ؟
بچه رو بغلم تکون دادم تا کمتر نق بزنه.
-نکنه میترسی تَحریک بشم بیفتم به جونت...
با بُغض و حِرص لب زدم:
-اون قدر نامرد نشدی هنوز وقتی جای بخیهام درد میکنه بخوای باهام سکس کنی ، اونم تویی که به زیر یه ساعت قبول قانع نیستی !
همون لحظه صدای گریه بچه بالا رفت. به تندی دستش به سمت دکمههای بلوزم رفت و "هیشش " گفت.در حینی که داشت با خشم بازشون می کرد پُرخُشونت غرید:
-فعلا بچهام رو سیر کن اون وقت بعدش خودتو آماده کن که قراره جر بخوری...
https://t.me/+jtqFr2cbFtMxNmE0
3700
Repost from N/a
Фото недоступно
من آلفا اصــلانـم❤️🔥
آلفا و پادشاه قدرتمند #گرگینه_هام...کسی جرات مقابله باهام و نداشت ، سالهای زیادی بدون #جفت بودم تا اینکه دلم بند دختری شد که از نسل #جادوگران بود...دختری که دشمن قسم خورده ام بود 🔥🤐
⛔ روزی پنج پارت میذاره🤯
https://t.me/+Q6cjWomJaApiMjU0
https://t.me/+Q6cjWomJaApiMjU0
خببب خبببب یه رمانننن فوق ناب...ینییی یچیزی که منم معتاد خودش کرده رو بهتون معرفی میکنم واقعا خوبه. خیلیاتون گفتین من خودم چه رمانیو دوس دارم منم میگم این دلبر😍👇🏿
https://t.me/+Q6cjWomJaApiMjU0
100, نفر عضو بشننن پارتهای جینگول میاد بغلتووووون😍😍😍💋💋💋
#پشم_ریزون_ترین_رمان_گرگینه_ای
#دارای_پـارت_های_هیجانی_و_عاشقانه
3500
Repost from N/a
پسره، دختره رو وسط جنگل خفت میکنه و میگه یا زنم میشی، یا... 😳❌
- زود کارتو بگو، وسط جنگل خوبیت نداره.
یه قدم جلو اومد و بیشتر زهرم ترکید.
- چی خوبیت نداره؟
- بودن من و تو... تنها! مردم روستا عاشق اینن که حرف دربیارن.
- دروغ حرف در نمیارن. من میخوامت جانان!
رو ترش کردم. باید قبل اینکه بابا بیاد برم.
- فکر کنم قبلا جوابتو دادم. اونم یه جواب منفی تُپل!
دوبرابر اون قدمو جلو اومد. لعنتی! پشتم درخت بود!
- واسه همینه دارم دوباره ازت خواستگاری میکنم.
- منم دوباره میگم نه!
بازومو توی چنگش گرفت و تا خواستم اعتراض کنم، یه بوسه روی گونم نشوند.
چشمام چهارتا شد. دلم خواست یدونه بزنم توی گوشش ولی همون لحظه بابا فریاد زد:
- آبرومو بردی جانااااان!
مات مونده بودم. ولی اون زیر گوشم پچ زد:
- حالا دیگه از ترس همون آبرو به زور زنم میشی. بوس از لبات هم بمونه واسه شب عقد!
https://t.me/+tKDLiIrfg2Q1Njlk
https://t.me/+tKDLiIrfg2Q1Njlk
#عاشقانه #خانوادگی 🔞
زود عضو شو عضوگیریش محدوده❌
ساجده یزدانی|گمشده در تو
•والقلم• آشیانهای ساختم در بلندای بام مأمن حزنهای بیگانه ساجده یزدانی نسب |س.ی| بنرها واقعیاند. صبور باشید💙
2100
Выберите другой тариф
Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.