cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

🔥جهنمی بنام عشق...🔥

رمان جنجالی "جهنمی بنام عشق" به قلم آراز طالبی آیدی ادمین👇👇👇 @SBMTcanada4226791 آدرس ما در روبیکا:👇👇👇 https://rubika.ir/JahanamiBenameEshg

Больше
Рекламные посты
16 339
Подписчики
-1524 часа
-1057 дней
-56830 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

🍄
Показать все...
_تو سر من قمار کردی و من رو به دشمنت باختی‼️ چاقو را روی شاهرگ داریوش فشرد که زخمی سطحی روی گردن مرد افتاد:_فقط به خاطر یه سوتفاهم... توی لعنتی حتی بهم فرصت ندادی توضیح بدم... داریوش سرش را بالا گرفت و به چشمان اشک‌آلود زمرد که نفرت از آنها می‌چکید دوخت:+متأسفم... اشتباه کردم، تو بی‌گناه بودی، می‌دونم! تلخندی گوشه‌ی لب زمرد را بالا برد:_دیگه خیلی دیره، حالا من بعد از سه سال برگشتم تا انتقام تمام بلاهایی که سرم آوردی رو ازت بگیرم. +پس تمومش کن... زمرد تلاش کرد اما نتوانست، دستانش می‌لرزیدند، هنوز بعد از سه سال رنج و عذاب، عاشق این مرد بود. داریوش با دیدن تردید زمرد، دستش را بالا آورد، زمرد را سمت خودش کشید و او را بوسید که دست زمرد سست شد و چاقویش روی زمین افتاد...🔥 https://t.me/+vD0MfSKQNZ4wMWQ0
Показать все...
Repost from N/a
Фото недоступно
نیلی، دختری به ظاهر شاد ولی باطنی غمگین، او حتی نمیدانست پدر و مادرش چه کسانی هسنتد. امیر رادش، پسری از طبقه مرفه جامعه، جوانی بی‌درد و فراری از ازدواج! برخورد این دو باهم و سرنوشتی که برای هر کدام رقم می‌خورد… بازی تقدیر تنها بازی‌ است که به جزء خالق توانا هیچ کس از آن اطلاع ندارد! #عاشقانه #طنز #معمایی https://t.me/+R0_GnDiTvCY3MDk0 https://t.me/+R0_GnDiTvCY3MDk0 دوستان این رمان از سال ۱۴۰۰ پارت گذاریش متوقف شده بود و حالا دوباره شروع شده😍😍😍
Показать все...
Repost from N/a
رابطه ممنوعه بین دکتر و بیمار❌ لحظه ای به در خیره شدم که میلاد با خنده وارد اتاق شد و بدون اینکه ترسیده باشد گفت: - ببین برای اینکه بخوام یه بوس ازت بگیرم به چه دردسری افتادم! عصبی به سمتش هجوم بردم و با مشت کوبیدم به سینه اش: - میلاد تو مریضِ منی؟ متوجه این هستی؟ برو بیرون الان یکی میاد آبروم میره... بی توجه به من گازی از گردنم گرفت که جونم رفت و آروم تر گفتم: - بس کن میلاد....من طاقت ندارم... خنده ی شیطانی ایی کرد و من رو به در اتاق کوبید، خواستم از زیر دستش در برم که لب‌هاش رو روی لبهایه تشنم قرار داد و بی قرار شروع به بوسیدنم کرد... - میلاد....نفسم بالا نمیاد خفه شدم... خنده ایی کرد و فاصله گرفت همینکه کمی نفس گرفتم خواستم در را باز کنم و فرار کنم که چند بار دستگیره را بالا پایین کردم ولی باز نشد... - خانم دکتر نداشتیماااا! تو فکر کردی من میزارم امشب بدونه هیچ کاری از این اتاق بری بیرون پرنسس؟!.... https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 #لینکش_بعد_از_۱_ساعت_باطل_میشه🔥
Показать все...
Repost from N/a
‌- میگن س*کس با دخترای باکره خیلی سخته؟🔞💯 https://t.me/+I1NA8ihUBoZjNDY0 https://t.me/+I1NA8ihUBoZjNDY0 سرم رو پایین انداخته بودم که با خشم چونم رو توی مشتش گرفت غرید: - کری مگه خانم روانشناس؟ جواب سوالمو بده آهوی وحشی! - چیه هوس کردی؟! نکنه با دختر باکره نخوابیدی شاهر خان؟ چونمو توی مشتش فشرد و با چشمهایی که آتیش ازشون میزد بیرون گفت: - امشب جوری تیکه پارت میکنم که نتونی از روی تخت تکون بخوره... پوزخندی به صورتش میزنم آروم بهش نزدیک میشم جوری که بهش می‌چسبم. - سگه کی باشی تو! وحشیانه لباشو روی لبام قرار داد در همین حین کلتش رو از کمرش کشیدم بیرون و به سمته عقب هولش دادم...بهت زده داشت نگاهم میکرد که گفتم: - من عاشقت نیستم شاهر شمس! هیچ وقت هم نمیتونی منو به دست بیاری نیشخندی به من که داشتم قالب تهی میکردم زد و یک قدم بهم نزدیک شد: - ماشه رو بکش و خودتو از شر من خلاص کن! چون اگه من زنده بمونم دیگه ضررش به تو میرسه... انگشتم روی ماشه تکون میخورد که یهو در یک آن کلت رو از دستم گرفت و هولم داد روی تخت، جیغی کشیدم و خواستم هولش بدم که با لباش خفم کرد... https://t.me/+I1NA8ihUBoZjNDY0 https://t.me/+I1NA8ihUBoZjNDY0 #شاهر🔥 پسری که طی اتفاقاتی #دیونه میشه(خیلی پسره #خشنیه دسته به زن داره و جوری طرفو #میزنه که تا یک ماه تو #بیمارستان بستری بشه) و #خانوادش تصمیم میگیرن اونو بفرستن #تيمارستان و اونجا با #اومدن یه خانم #روانشناس که از قضا #سردسته #مافیاس همه چیز #عوض میشه و با #فرار شاهر از تیمارستان.... و بقیه ی داستان....😱❌ https://t.me/+I1NA8ihUBoZjNDY0 https://t.me/+I1NA8ihUBoZjNDY0 برای ادامه ی داستان بکوب رو لینک😉👆 این رمان دارای صحنه های دلخراش و ارتوتیک هست❌
Показать все...
من داریوشم...🔥 توی یه حادثه‌ی وحشتناک و مرموز فلج شدم و حالا اسیر ویلچرم. اما اوضاع زمانی بدتر شد که مادربزرگم مجبورم کرد با یه دختر 17 ساله‌ی معصوم و دست و پاچلفتی به اسم زمرد ازدواج کنم تا اینجوری خانِ روستای کوچیک و خرافی‌مون بشم. من میلی نداشتم اما اختیاری هم نداشتم پس قبول کردم. همون لحظه‌ی اول تهدیدش کردم که علاقه‌ای بهش ندارم و اون نباید بهم نزدیک بشه اما زمرد ساده با محبت‌هاش قلبم رو لرزوند و دقیقا روزی که فهمیدم بهش حس‌هایی دارم از پنجره‌ی اتاقم دیدمش... دیدمش که داره وسط حیاط عمارت من نامزد سابقش رو می‌بوسه و از اون لحظه قلبم تبدیل به سنگ شد و تصمیم گرفتم توی سرما بدون لباس مناسب از عمارتم پرتش کنم بیرون غافل از اینکه اون بیگناه بود...❌ https://t.me/+vD0MfSKQNZ4wMWQ0
Показать все...
👍 1
🍄
Показать все...
Repost from N/a
یه مرد تنها بودم هیچ زنی نمی‌تونست منو عاشقه خودش بکنه، یه روز چشمم افتاد به یه دختر کوچولوی ریزه میزه که دکتر یه بیمارستان بود دلم لرزید براش، میخواستم باهاش حرف بزنم ولی بهم رو نمی‌داد یه روز تو دفترش گیرش انداختم منو نمیخواست گفت دوستم نداره، ماله خودم کردمش ولی اون.... https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 💢عاشق دختری میشه که دوستش نداره ولی با زور اون و برای خودش میکنه حتی....💢
Показать все...
🌪تَبَهُّم🌪

✨یــــٰاهـــــو✨ 💫برای وصف تمامت زبان قاصر شد ، قلم را صدا زدیم... ✍نویسنده آثار: تَبَهُّم نام اثار: #بال_های_سوخته(تکمیل شده). #خون_ریزی(در حال تایپ). ناشناس نویسنده:

https://t.me/BiChatBot?start=sc-183983-2D8eOll

Repost from N/a
تو کارخونه بهش پیشنهاد...😶🔞 دستشو گذاشت بغل صورتم و خم شد تا هم قدم شه. _کوچولو...هزار تا مثل تو هر روز جلوی من عشوه و کرشمه میان تا فقط با نوک انگشتم لمس بشن اون وقت تو داری برای من ناز میکنی که دختری؟ بابا وا بده... با بغض به هیکل بزرگ و ترسناکش نگاه کردم چیکار میکردم. _ب..برید اون ور..من نمیخوام که زیر دست شما باشم. بلند و با حرص خندید. _فکر کردی این خجالت و نقش بازی کردناتو باور میکنم؟...هیچکس باور نمیکنه دختر یتیم و بی کِس و کاری مثل تو باکره باشه...حداقلش با دو نفر خوابیدی تا الان. بدون هیچ فکری سیلی محکمی به صورتش زدم و داد زدم: _من خیلی ساله دارم از خودم در برابر مرد های هیز و کثیفی مثل تو ماک نگه میدارم اون وقت تو میگی چون یتیمم حتما خرابم؟...انصافتون کجا رفته. هنو تو بهت سیلی که بهش زدم بود. کم کم چشماش قرمز شدن و صورتش کبود شد. ترسیده نگاهش کردم و خواستم فاصله بگیرم که دستمو محکم کشید و هرچی وسایل رو میزش بود رو ریخت پایین و با یه حرکت انداختتم روی میز. _الان بهت نشون میدم دست بلند کردن رو من چه تاوانی داره هرزه کوچولو. جیغ بلندی کشیدم و تا خواستم جلوشو بگیرم دکمه های مانتوم به اطراف پرت شدن و او محکم هلم داد و روی میز پخشم کرد. _نههه تروخدااا.... اما اون صدامو نشنید و.... https://t.me/+ig3ZVrCo7lJiNjZk نیلی دختر یتیم و مظلومی که قربانی علاقه ی رئیسش میشه و درست موقعی که داره برا خودش رندگی آرومی میسازه امیر رادش مفوذ ناپذیر ترین مرد خاور میانه...یه شب تو کارخونه...آبروی اونو میبره و...⚠️❌
Показать все...
Repost from N/a
‌- میگن س*کس با دخترای باکره خیلی سخته؟🔞💯 https://t.me/+I1NA8ihUBoZjNDY0 https://t.me/+I1NA8ihUBoZjNDY0 سرم رو پایین انداخته بودم که با خشم چونم رو توی مشتش گرفت غرید: - کری مگه خانم روانشناس؟ جواب سوالمو بده آهوی وحشی! - چیه هوس کردی؟! نکنه با دختر باکره نخوابیدی شاهر خان؟ چونمو توی مشتش فشرد و با چشمهایی که آتیش ازشون میزد بیرون گفت: - امشب جوری تیکه پارت میکنم که نتونی از روی تخت تکون بخوره... پوزخندی به صورتش میزنم آروم بهش نزدیک میشم جوری که بهش می‌چسبم. - سگه کی باشی تو! وحشیانه لباشو روی لبام قرار داد در همین حین کلتش رو از کمرش کشیدم بیرون و به سمته عقب هولش دادم...بهت زده داشت نگاهم میکرد که گفتم: - من عاشقت نیستم شاهر شمس! هیچ وقت هم نمیتونی منو به دست بیاری نیشخندی به من که داشتم قالب تهی میکردم زد و یک قدم بهم نزدیک شد: - ماشه رو بکش و خودتو از شر من خلاص کن! چون اگه من زنده بمونم دیگه ضررش به تو میرسه... انگشتم روی ماشه تکون میخورد که یهو در یک آن کلت رو از دستم گرفت و هولم داد روی تخت، جیغی کشیدم و خواستم هولش بدم که با لباش خفم کرد... https://t.me/+I1NA8ihUBoZjNDY0 https://t.me/+I1NA8ihUBoZjNDY0 #شاهر🔥 پسری که طی اتفاقاتی #دیونه میشه(خیلی پسره #خشنیه دسته به زن داره و جوری طرفو #میزنه که تا یک ماه تو #بیمارستان بستری بشه) و #خانوادش تصمیم میگیرن اونو بفرستن #تيمارستان و اونجا با #اومدن یه خانم #روانشناس که از قضا #سردسته #مافیاس همه چیز #عوض میشه و با #فرار شاهر از تیمارستان.... و بقیه ی داستان....😱❌ https://t.me/+I1NA8ihUBoZjNDY0 https://t.me/+I1NA8ihUBoZjNDY0 برای ادامه ی داستان بکوب رو لینک😉👆 این رمان دارای صحنه های دلخراش و ارتوتیک هست❌
Показать все...
Выберите другой тариф

Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.