cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

دَِاَِسَِتَِاَِنَِڪَِدَِهَِ سَِـَِڪَِسَِیَِ 💦

♥دنـیـای داسـتـان صـکـصـی🙊 📍 #داستان 📍 #لز 📍 #گی 📍 #محارم 📍 #بیغیرتی 📍 #عاشقانه 📍 #خُرد_سال 📍 #وویس_سکسی 📍 #محجبه 📍 #تصویری 📍 #چالش #لف_دادن_خز_شده_بیصدا_کن‌_💞

Больше
Рекламные посты
2 138
Подписчики
+424 часа
+627 дней
+9430 дней
Время активного постинга

Загрузка данных...

Find out who reads your channel

This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.
Views Sources
Анализ публикаций
ПостыПросмотры
Поделились
Динамика просмотров
01
بیرون کشید پایین شرتمو گف اوووف گف بیچاره دخترم گفتم امشب قراره مادرشو بگام ی ماچ از سر کیرم کرد با لبای گوشتیش شروع کرد ساک زدن خیلی پر تف میخورد سرشو گرفتم یکم تو حلقش تلمبه زدم ک نفسش برید تف میکرد رو کیرم میگف اووف نشستم لبه تخت دو زانو جلو کرم نشست و میخورد تو چشام نگاه میگرد تخمامو لیس میزد کیرمو میمالید چقدر این زن سکسی بود حجم کونش داشت دیوونم میکرد تا سر کیرمو گذاشتم رو لباش همینجوری ابم میومد اونم عین تشنه ها میخورد همشو خوردو کیرمو تمیز کرد اومد بغلم اسپنک میزدم در کونش میمالوندمش گفتم اب کیرمو دوس داشتی گفت اره خیلی پاشو اورد سمتم شرتشو از لا کصش کشیدم بیرون خیس خالی بود شرتش انداختم اونور پاشد ی اسپری کدکس ابی اورد زد به کیرم و مالوندش گف میخوام تا صبح جرم بدی به پهلو خوابید پشتش خوابیدم پاشو دادم بالا سر کیرمو گذاشتم رو کص خیسش یکم کشیدم رو اب کصش ریز ناله میکرد میگف اخخ بکن جوون کیرمو هل دادم توش ک نالش حسابی بلند شد پستونشو گرفتمو میمالوندمو میکردمش رو هوا بودم کل بدنشو دست میکشیدم حسابی تلمبه میزدم صاف خوابید پاشو باز کرد رفتم لا پاش حسابی کیرمو مالوندم به کص خیسش التماس میکرد بکن با فشار جا دادم توش حسابی تنگ بود گردنشو گرفتم افتادم روش لباشو میخوردم نالش قطع میشد صدا تلمبه هام میپیچید گف خفه شدم پاشو اوروم بالا گذاشتم رو شونم میکردمش از کص تپلش اب میومد ک یهو لرزید ریتممو اروم کردم گفتم داگی شو اخخ با اون کون سفیدو قلمبش داگی شد چند تا اسپنک زدم در کونش جا دستام موند و سرخ شد کونش با هر ضربه ناله میکرد شونه هاشو گرفتمو هل دادم توش کص تنگ تپلشو میگاییدم تف کردم رو سوراخ کونش با شصتم میمالوندم انگشتمو فشار میدادم تو گف اییی یکم انگشتشش کردم موهاشو گرفتم تو دستم سر کیرمو گذاشتم رو سوراخ کونش گف ارویین نه درد داره سرشو هل دادم تو ک با صدا خیلی بلند اه کشید نمه نمه جا دادم تو گفتم از هرچی بگذرم از این کون سفیدو گوشتی نمیگذرم با هر تلمبه لمبر های کونش میلرزید با اسپنکام سرخ میکرد ناله هاش حشری ترم میکرد کون تنگ داغش داش کیرمو جر میداد سرعتم خیلی رفته بود بالا همینجوری میکردمش ک ابم کل سوراخشو پر کرد گف اخخ پاره شدم چقدر داغه ابت اووف رفتم شرتشو اوردمو گرفتم دم سوراخش ابمو پاک کردم بغلش کردم گف ۲ سال بود کسی اینجوری نکرده بود منو گفتم جوون ی لب ازش گرفتمو حاضر شدم نوشته: آروین
7985Loading...
02
مامان دوست دخترم #دوست_دختر سلام من آروینم ۱۸ سالمه من تقریبا چند ماه پیش وارد رابطع شدم با ی دختر خوشگل با نمک به اسم سمیلا ک خیلی دوسش دارم.از خودم بگم قد بلندی دارم هیکلم بد نیست کیرمم ۱۸ سانته سمیلا هم قد متوسط بدن عادی یکم تو پر ی چیز خیلی معمولی ولی داستان از جایی شروع میشه ک بعد از چند وقت مامان سمیلا میخواست منو ببینه ی روز تو ی کافه قرار گذاشتیم و من نشستم تا بیان وقتی وارد شدن کپ کردم ی زن با موهای بلوند ی بدن خیلی گوشتی ی تیشرت سفید با ی مانتو مشکی ی شلوار لی روشن زاپ دار ک روناش داشت جر میداد شلوارو مچ پای سفید و تپلش نشون دهنده همه چیز بود خیلی سکسی بود پاشدم سلام علییک کردم بو عطرش پیچید لبای گوشتی قرمز ی لحن گرمو گیرا نشست روبه روی پا کلی حرف زدیمو رفیق شدیمو گفتیم خندیدیم بیرونامون همینجوری ادامه پیدا کرد بعد از اون روز روز به روز بیشتر رفیق میشدیم تو این مدت رابطه جنسی منو سمیلا فقط در حد خوردن بود اسم مامانش شیرین بود شلوار های لی جذب شیرین با باسنو کون قلمبش هر مردی رو شق میکرد اینم بگم از شوهرش جدا شده بود ی شب قرار شد بریم کنسرت ماشینو برداشتمو ساعت ۹ رفتم دنبالشون سمیلا ک مثل همیشه اوند پیشم ولی شیرین روز ب روز سکسی تر میشد اینم بگم شیرین ۳۷ سالش بود رفتیم سمت برج میلاد حسابی زدیم رقصیدیم گفتیم خندیدیم خسته و کوفته بعد از خوردن شام نزدیک ساعت ۱ونیم ۲ داشتیم به سمت خونه میرفتیم ک برسونمشون وقتی رسیدیم شیرین گف اروین بیا بالا گفتم ن خاله برم خونه دیره از اون ور سمیلا اسرار کرد ک به خاطر من بیا ماشینو پارک کردم رفتیم بالا شیرین مانتو شو دراورد سمیلا هم منو کشوند تو اتاقش و افتادیم به جون هم شیرین داد زد تا شما پدر سگا پیش همین من برم دوش بگیرم سمیلا با ی صدای خمار گف باشه مامان بدن سمیلا رو چلونده بودم زیرم رفتم لای پاش کص تپل گوشتیشو براش میخوردم اب کصش رو تختی و دهن منو پر کرده بود مفصل ارضا شد بغلش کردم یکم لب گرفتیم بعد از ی ربع خوابش برد تو بغلم خوابید پتو کشیدم روش درو بستم اومدم بیرون ک شرین از حموم اومد تو ی حوله تنپوش سفید صورت نچرال پاهای خیس سفید گف سمیلا کو گفتم خوابید گف بچم خیلی خسته بود گفتم من برم گف صبر کن ی چی بخوریم بعد برو گفتم زحمت نکشید گف زحمت چیه رفت تو اتاقشو من نشستم رو مبل با ی کراپ سفید ی شلوارک سفید اومد بیرون چی میدیدم عین ی پورن استار سکسی بود سینه های گوشتی سفید زیر کراپ ی شکم خوش فرم با ی پیرسینگ شلوارکی ک دور رونش حلقه شده بود و رون سفید گوشتی پاهای کشیده با ترکیب لک قرمز و موهای باز بلوند کیرم همون جا تا ته بلند شد کف ببخشید دیر شد گفتم ن خواهش میکنم گف چایی میخوری گفتم ن دیگ دیره گف پاشو ذغال بزار گفتم الان گف خوابت میاد؟ گفتم ن پاشدم ی قلیون گذاشتم نشستیم به کشیدن از رابطمونو اینا پرسید و همینجوری حرف میزدیم گف پایه هستی؟ گفتم پایه چی؟ رفت ی شیشع ایس کوبا اورد گفت بخوریم میچسبه گفتم پایم و شروع کرد به دردو دل کردن هم میکشیدیم هم میخوردیم از شوهرش گفتو تنهاییش دیگ تعداد پیک از دستمون در رفته بود خمار بودیم گفتم اون چ کصخلیه ی همچین کصی رو ول گذاشته رو زمین گف کص؟ گفتم ببخشید منظورم این خانوم به این خوشگلی بود گف واقعا من کصم؟ گفتم کسی ترو بکنه پیر نمیشه شیرین جون دستمو گذاشتم رو رونش گفت جدی میگی؟ گفتم اره جیگر موهاشک دادم کنار از صورتش چشاش خمار خمار بود رونشو فشار دادم گف اخ گفتم ناله هات باید زیر گوشم باشه گف اومم لبامو گذاشتم رو لباش این زن واقعا سکسی بود حسابی لباشو میخورم سینشو میمالیدم کراپشو دادم بالا افتادم ب جون سینه هاش وای ک چقدر خوب بود دستمو از شوارکش کردم تو ی کص تپل خیس اومد تو دستم حسوبی مالوندمش و انگشتمو کردم توش و ریز ناله میکرد انگشتمو گذاشتم دهنش گفتم مک میزد گفتم سمیلا بیدار نشه؟ گفت راس میگی صبر کن گفتم میخوای چیکار کنی رفت سمت کابینت دووتا قرص دراورد پودر کرد ریخت تو اب رفت سمت اتاق سمیلا گفت تو برو تو اتاق من یهو گف سمیلا سمیلا داری خواب بد میبینی مامان بیا اب بخور اون بدبختم از دنیا بی خبر باورش شد پاشد اب خورد دوباره خوابید درو بست اومد سمتم چسبوندمش به در ی لب جانانه ازش گرفتم گفتم ی مادری امشب از سمیلا بگام گفت جوون دستاشو دادم بالا کراپشو دراوردم چقدر سکسی بود بدنش ی بار دیگ افتادم ب جون سینه هاش گفتم حیف تو ک رو این تخت تنها میخوابی مچ پاشو گرفتم دادم بالا شلوارکشو دراوردم ی شرت لامبادا مشکی رفته بود لا کص گوشتی سفیدش پچ پاشو گرفتم کف پاشو بوس کردم گفت اومم تو چقدر خوبی پسر با دستم گلوشو گرفتم گوششو میخوردم گردنشو لیس میزدم ی اسپنک رو سینش زدم گفت ایی دستو گذاشتم رو کصش اب خالی بود میمالیدم ناله میکرد پاشدم لخت شدم دستشو اورد سمت کیرم شرتمو میمالید زبونشو مثل سگ دراورد
6472Loading...
03
Media files
8000Loading...
04
Media files
5500Loading...
05
عشق از نوعی دیگر (۳) #عاشقی #لز ...قسمت قبل یه جای کار میلنگه ، هرچی فکر میکنم میبینم یه چیزی درست نیست ، چرا باید اینطوری بشه، دنیای عجیبیه، خیلی چیزا رو الان هم که 26سالمه درک نکردم ، آدما به چیزی کە دارن و خیلی هم خوب و لذت بخشه قانع نیستن و همیشه دنبال یه چیز جدیدن ، هیجان و تنوع همیشه بخشی از وجود آدمه، خب چیکار میشه کرد ، تارای دوست داشتنی من دلش کیر میخواست و منو به خاطر یه پسر زشت ول کرد و رفت ، تو 18 سالگی با همون پسر ازدواج کرد و توی 20 سالگی ازش طلاق گرفت ، پاییزی که تارا منو ترک کرد خیلی بهم سخت گذشت ، ولی خوبیش این بود که نشستم درس خوندن ، کلا همه چی رو فراموش کردم و چسبیدم درس خواندن ، دانشگاه قبول شدم شهر خودمون رشته اقتصاد ، دانشگاه دولتی ، درسام خوب بود باشگاه میرفتم ، کلاس زبان میرفتم ، فقط و فقط به خودم اهمیت میدادم ، توی یه مانتو فروشی تو خیابون فردوسی مشغول به کار هم شدم شیفتی ، یه خانم مسن صاب کارم بود یه آقایی به اسم سامان همکارم ، خیلی هوام رو داشتن ، هم کار میکردم و پول در میاوردم ، هم دانشگاه و کلاس و باشگاهم رو میرفتم ، همیشە بعد ساعت 10 شب میرفتم خونه ، سامان خیلی پسر خوبی بود ولی همیشه میشد فهمید که میخواد من رو بکنه ، خیلی ازم تعریف میکرد و … یه روز بهم پیشنهاد دوستی داد که من رد کردم ، گفت چرا من خوب نیستم؟ نه تو خیلی هم خوبی پس چی دوس پسر داری؟ نە ندارم، دوست پسر نداری ، منم خوبم ، پس بگو چرا ردم میکنی؟ سامان دس بردار نبود ، مجبور شدم باهاش باشم ، حداقل ظاهرا بهش گفتم فعلا فقط باهاتم که همدیگه رو بیشتر بشناسیم . اونم قبول کرد ، ولی با وجود اون احساس کردم شهوت دوباره داره تو وجودم فعال میشه شب رفتم خونه بعد مدتها جق زدم ، البته زیاد لذتبخش نبود برام ولی … روز بعد دوباره من و سامان چند دقیقه ای تنها شدیم ، بهم گفت ثنا من میخوام ببوسمت اجازه هست ، ناخودآگاه لبام رو بردم جلو ، یه لب کوچیک از هم گرفتیم ، هر دو خجالت کشیدیم ، ولی احساس خوبی داشتم ، یاد اولین روزی کە تو خونە تارا بودم افتادم ، چند روز گذشت ، چندبار از هم لب گرفتیم ولی من دلم بیشتر میخواست، اون شب خونە تنها بودم ، به سامان زنگ زدم گفتم سامان میشه بیای پیشم . دوست ندارم تنها باشم ، سامان چند دقیقه بعد رسید ، خیلی ساده اومد تو ، رفتم تو بغلش یه کم لب گرفتیم و دستش رو گرفتم بردم تو اتاق خواب رو تخت دراز کشیدم ، وقتی لباسهامون رودراوردیم بدجور چندشم شد ، اون بدنش خوب بود ، تمیز بود ، ولی من به مردا هیچ احساسی نداشتم، ولی خودم رو مجبور کردم که ادامه بدم ، شلوارم رو کشید پایین ، کسم رو خورد، ازم پرسید چیکار کنم ، من خرم برگشتم گفتم از عقب بکنم ، گفت دادی تا حالا گفتم نە، اونم خیلی با آرامش شروع کرد و… بقیش رو نگم ، اون شب بیشتر از ده بار بالا اوردم ، جوری که ساعت دو شب رفتم بیمارستان . یکی از بدترین خاطرات زندگیم اون شب بود ، وقتی از بیمارستان برگشتم ساعت نزدیک چهار صب بود ، تا ساعت 8 یکریز گریه کردم ، ساعت 8 تصمیم گرفتم زندگی رو ادامه بدم و با حال خودم بسوزم ، سامان بعد اون از مغازه رفت و یه دختر رو به جاش استخدام کردن. دختره اسمش اسرا بود ،اولین روز وقتی دیدمش برق از سرم پرید ، از من قدش بلندتر بود ، پوستش مثل ابریشم سفید و یکدست بود ، موهاش سیاه سیاه بود و خیلی پر پشت و بلند ، هیکلش بینظیر بود، انگار خدا سالها وقت صرف ساختنش کرده بود ، یکم بد اخلاق بود ولی وقتی اخم میکرد کسم حسابی خیس میشد ، از روز اول میدونستم میشه روش حساب کرد، هر جوری بود باهم صمیمی شدیم ، فهمیدم دختر یکی از پولدارای شهره ، ولی پدرش گفته باید خودت پول در بیاری تا قدر ثروت پدرت رو بدونی ، هر از گاهی از سکس حرف میزدیم ، شوخی هامون همش سکسی بود ، کیر و کس نصف کلمات مکالمه هامون بود. ولی جرات نداشتم رازم رو بهش بگم، یکسال گذشت ، باورم نمیشد یکسال نتونستم بهش بگم ، میترسیدم از دستش بدم ، خیلی دوستش داشتم ، شده بود کل زندگیم. یه روز ازش پرسیدم چرا دوس پسر نداری؟ البته قبلا پرسیده بودم ولی جواب الکی میداد ، اون روز گیر دادم که راستش رو بگه ، اونم بعد کمی مکس و بغض داستانش رو برام گفت کە چطوری یه پسره بکارتش رو گرفته و ولش کرده ، گفت از همه مردا متنفرە و هیچوقت ازدواج نمیکنه. بغلش کردم مثل ابر بهار اشک از چشماش میومد پایین، عشقم بهش خیلی عمیق تر شد ، بالاخره علاقم بهش از تارا بیشتر شد ، کم کم از تارا متنفر شدم و عشق جدیدم رو در آغوش گرفتم ، یه شب اومد خونمون و کمی با هم مشروب خوردیم ، عرق خرما آورده بود ، خیلی عرقش خوب بود چند پیک که خوردیم ، افتادم بە جونش ، بغلش کردم ، لباش رو بوسیدم ، دستش رو بوسیدم ، قلقلکش دادم ، نمیدونم چرا ولی لباسهام رو دراوردم فقط یه شرت پام و بود و مابقی بدنم لخت ، اونم کار من رو تک
5810Loading...
06
رار کرد ، قسم میخورم من هرگز بدنی به این زیبایی ندیدم ، بدون هیچ حرفی رفتم سراغ گردنش , یه کم همکاری کرد ، ولی بعد که خواستم برم سراغ سینه هاش رفت عقب ، بهم گفت ثنا نمیخوام از این اتفاقا بینمون بیفته ، فقط میخوام راحت باشیم . مست بودم ولی یادمه وقتی اون رفت به حالم خودم تا صبح گریه کردم. صبح با همون حال رفتم مغازه ، اسرا اونجا بود ، سلام کردیم ، تا شب تقریبا با هیچکی حرف نزدم ، نمیدونستم چی باید بگم ، شب اسرا زنگ زد ، بار اول جوابش رو ندادم ، دوباره زنگ زد . بله؟ ثنا چی شده؟ هیچی نشده. مگه میشه ، تو امروز اون آدم دیروز نبودی ، نگرانتم . نگران نباش ، سالهاست این وضعیت منه، با هرکی دوست شدم تر زد به همه چیز. منظورت منه؟ مگه من چیکار کردم؟ هیچی بابا ولمون کن، کاری نداری؟ میخواستم قطع کنم ، ولی اون اسرار کرد که توروخدا بهم بگو چی شده ، گفتم کجایی ؟ گفت خونه، گفتم پاشو بیا اینجا ، اومد ، ساعت نزدیکای 11بود ، نشتیم حرف زدن ، گفتم اسرا اسرار کردی کە بگم و الا این داستان رو میگم که بدونی نه اینکه دلت بە حالم بسوزه یا چیزی ، خلاصه نشستم همه داستان خودم رو براش تعریف کردم ، چشماش از تعجب بزرگ و گرد شده بود ، وقتی داستان تموم شد گفت ، گمشو بابا اینها رو کلا از خودت در اوردی ، ایسگا کردی مارو ، اینا برای من مهم نیست راست و دروغش پای خودت ، من فقط میخوام ثنای من بخنده و خوشحال باشه ، الان من چیکار کنم تو خوشحال بشی. منم با خندە گفتم پدرسگ من سه ساعته با گریه برات داستان تعریف کردم حالا میگی از خودت در اوردی؟ بعدشم تو اگه خوشحالی من رو میخواستی دیشب کیرم نمیکردی. ثنا من تو رو به عنوان دوست خیلی دوس دارم ، ولی این به معنی این نیست زیرخوابت بشم ، اسرا من تو رو احساسی میخوام ، عاشقت شدم ، میخوام همه جوره باهم باشیم ، اون شب من دوتا چیز رو خیلی خوب فهمیدم ، اول اینکه اسرا بهترین دوستیه که تا حالا داشتم ، دوم اینکه اون اصلا تو باغ نیست ، پس تصمیم گرفتم … اسرا رو شدیدا میخواستم ، ولی اون تو باغ نبود، اصلا نبود ، پس تصمیم گرفتم هر جوری هست به دستش بیارم و تبدیلش کنم به همسر رویاهام، پیشنهاد دادم که با هم خونه بگیریم ، اونم قبول کرد ، ولی ما هر دو مسئله اجازه خانواده رو داشتیم ، هردو بعد از هفته ها جنگ و دعوا اجازه رو گرفتیم ، باهم یه خونه تو خیابون کشاورز ، نزدیک اصلی ترین میدون شهر گرفتیم ، بازم باهم وسایل ساده یه زندگی مجردی رو گرفتیم ، اوایل اونجا فقط میخوابیدیم ، کارای دیگه رو تو خونه والدینمون میکردیم ، ولی کم کم شروع کردیم کاملا مستقل زندگی کردن، سه ماه گذشت ، یه شب اسرا بحث لزبین بودن من رو کشید وسط که اقا طبیعت زن رو برای مرد و مرد رو برای زن خلق کرده ، یعنی چی من مردا رو نمیخوام ، منم گفتم اخە من خواهر طبیعت رو گاییدم ، چیکار کنم کسم واسه هیچ مردی خیس نمیشه ، واسه زنا میشه. تا ساعت 2 بحث کردیم ، قانع نشد که نشد، آخرش گفتم اسرا تو مردا رو امتحان کردی خیری هم ازش ندیدی ، بیا زنونش رو امتحان کن ، به خاطر من این کار رو بکن، اسرا کمی مکث کرد و بعدش گفت باشه ، ولی قول بده که هرجا نخواستم ادامه بدم اسرار نکنی و ادامه ندی ، منم قبول کردم و قول دادم، گفتم کی انجامش بدیم ،گفت فردا شب ساعت یازده ، کمی خندیدم و گفتم باشه. گفت چرا میخندی ؟ گفتم ، هیچی بابا ول کن که بدجور خوابم میاد. خوابیدیم ، البته اون خوابید ، ولی من بعد از مدتها دوباره قرار بود رابطه داشته باشم ، و نمیتونستم بخوابم ، دستم رفت تو شرتم ، وتازه یادم اومد که کسم پر موه، و خیلی چندشه، ساعت شیش بلند شدم رفتم و تا ساعت هفت و نیم نیومدم بیرون ، یه اصلاح کامل کردم ، اون روز کلا اسرا رو ندیدم ، چون من شیفت صبح بودم و قبل اومدن اسرا رفتم ، بعد از ظهر رفتم ارایشگاه و موهام رو کوتاه کردم ، حسابی خودم رو اماده کرده بودم ، غروب زنگ زدم و دعوتش کردم به بهترین رستوران شهر ، من زودتر رفتم و اونم بعد من اومد ، شام خوردیم و پیاده تا خونه رفتیم و کلی حرف زدیم ، ساعت ده رسیدیم خونه ،نوبتی رفتیم حموم و اومدیم بیرون، دو ست شورت و سوتین توری قرمز خریده بودم ، یکی واسه خودم یکی واسه اون ، اسرا چایی دم کرد ، منم رفتم لباسهام رو دراوردم و با همون ست اومدم نشستم جلوش ، کلی ازم تعریف کرد ، بدنت خیلی خوشگله و این ست بهت میاد و… چای خوردیم و روی کاناپه کنار هم نشستیم ، رفتم بغلش و با چشمایی پر از شهوت فقط نگاش کردم ، پرسید چرا اینطوری نگام میکنی ، چیزی شده؟ منم گفتم یه ست از این برات گرفتم برو بپوش و برگرد ، گفت باشه و بلند شد و رفت ، وقتی برگشت به محض دیدنش شرتم حسابی خیس شد ، تو عمرم این حجم از تحریک شدن رو تجربه نکرده بودم ، بلند شدم بدون حتی یک کلمه رفتم جلو ، میخواستم بخورمش ، لبام رو گذاشتم رو لباش و حسابی
5870Loading...
07
خوردمش ، اونم همکاری میکرد ، بغلش کردم و بردمش تو تخت خودم ، بدون معطلی گردنش رو خوردم ، لاله گوشش بدجور خوشمزه بود ، وقتی داشتم لاله گوشش رو میخوردم یه آه ریز گفت ، فهمیدم اونم تحریک شده ،بالای سینش رو بوسیدم و رفتم سراغ ممه هاش ، سفید و گرد و کوچیک، وقتی ممه هاش رو میخوردم اه و اوفش در و اومد ، سرم رو بردم پایین ، نافش رو بوسیدم ، پاش رو باز کردم و رونهاش رو خوردم ، ساق پاش رو خوردم ، پنجه هاش رو کردم تو دهنم و مکیدمشون . برگشتم سمت کسش ، از رو شرتش زبون کشیدم روش ، اطرافش رو خوردم ، گفت برو سر اصل مطلب ، دارم دیوونه میشم ، شرتش رو کشیدم پایین ، یه کس تپل نسبتا سیاه ولی خوشگل جلوم بود ، به آرومی زبونم رو کشیدم روش آهش در اومد، ، یه کم بوی بد میداد ولی نه زیاد کمی هم مو داشت، خیلی کم کل دهنم رو گذاشتم رو کسش ، مثل مار بە خودش میپیچید، ناله میکرد و اه و اوف میگفت، هی زبون میکشیدم روش و اونم داد میزد ، بخور لیس بزن ، بعد کلی خوردن یادم اومد اون باکره نیست ، انگشتم رو کردم تو کسش و یواش بالا رو مالیدم ، دیوونە شد ،اتاق رو گذاشته بود رو سرش ، ثنا بکن منو ، من جندە توام ، از این به بعد مال توام ، اااااخخخ، اااااه ، دارم میام ، اووووف ، دو انگشتی ، سه انگشتی ، بخور دردت به جونم ، بکن عشقم ، من زیر خوابتم ااااخ اووووف ، ااااههههه ، بکن واینسا، بخور بخور ، صداش قطع شد ، نفس نمیکشید ، چند ثانیه همینجوری بود و بعد یه جیغ ریز کشید و ارضا شد ، یه جوری بدنش میلرزید انگار داره سکته میکنه، اون صحنه یه جوری تحریکم کرد که ولش نکردم ، دوباره افتادم به جون کسش ، میلرزید و ریز جیغ میزد ، موهام رو کشید و نذاشت ادامه بدم ، وقتی ولش کردم بی حال افتاد رو تخت، چند دقیقه تکون نخورد و حرف نزد ، بعد گفت ثنا خواهرتو گاییدم ، این دیگه چی بود ، برگشت اومد روم ، من دراز کشیده بودم ، یه لب میگرفت و قربون صدقم میرفت ، یه لب دیگه دوباره ، بعد مثل قحطی زده ها افتاد به جونم ، گردنم ، ممه هام ، شکمم و بعد رسید بەکسم ، بی مقدمه شروع کرد خوردن ، ناشی بود ،ولی انقدر خورد که ارضا شدم و اومد دوباره لب گرفت ازم ، بدجور لبای هم رو میخوردیم ، ول نمیکردیم همدیگه رو ، به زور از خودم جداش کردم انداختمش اون طرف تخت، پام رو باز کردم و کسم رو چسبوندم به کسش ، یکم مالیدم بهش تا دوزاریش افتاد ، بیشتر از نیم ساعت اونجوری هم رو مالیدیم ، من ارضا شدم ولی اون نه ، خوابیدم روش دوباره انگشت و خوردن تا ارضا شد ، بی حال افتادیم تو بغل هم، تو بغلم خوابش برد و کمی بعد من هم با خیالی آسوده خوابیدم ، ادامه دارد… نوشته: ثنا
5750Loading...
08
کونی و بیغیرت زن آیندم شدم (۱) #همسر #بیغیرتی سلام پیمانم الان خیلی وقته از اون خاطره می گذر این خاطر بر می گرد به ۵ سال پیش من یه دوست دختر داشتم که ۵ سالی از خودم کوچیکتره و خیلی دوسش دارم و اونم همینجور فقط مشکل اینجا بود که یکی از دوست پسراش رو می شناختم بدیه شهر کوچیک لو رفتن همین چیزاست برام مهم نبود و یجورایی باعث میشد حتی بیشتر بهش تمایل پیدا کنم اون موقع نمیدونستم فتیش کاکولدی دارم زهرا خیلی قیافه خاصی نداشت ولی از اون قیافه هایی بود ک هات بودن رو میشد از چش و چالش دید هیکلش نه لاغر بود نه چاق معمولی بود بعد یک سال از آشناییمون میدونستم که این دختریه که میتونه هم خوشبختم کنه هم بیچارم کنه انقدر هات بود که به هیچ نوع سکسی نه نمیگفت زهرا همونقدر عاشق من بود که من عاشق زهرا ولی مشکل اینجا بود که یکی از پسر عموهام قبلا با زهرا دوست بود و همون اوایل از زیر زبون زهرا کشیدم و اونم گفت اره فلانی یه مدت باهم بودیم منم از اونجا فهمیدم که یبار پسر عموم تو ماشین زهرارو نشونم داد و گفت این دختره رو یبار گروپ کردیم منم الکی گفتم کدوم و مثلا نفهمیدم بعد که از زیر زبون زهرا کشیدم داستان پسر عموم رو گفتم فقط تو اصن به خودت نگیر و منم خودمو انقدر زدم ب کوچه علی چپ ک نفهمیدم تورو گفته ولی هربار باهم بحثمون میشد این داستان که پسر عموم زهرارو با دوستاش کرده مزید بر علت میشد که دیگه نخوام باهاش ازدواج کنم یه جورایی زهرا هم میدونست و همیشه بحثمون بود زهرا دانشجو شهر ما بود و این خودش باعث میشد که خانواده قبول نکنن میگفتن نمی شناسیم خانوادش رو وووو از این حرفایی ک توی شهرای کوچیک همیشه رسم هست و میزنن چیزی که میخوام تعریف کنم این بود که زهرا مخ من رو زد که دوستم میارم و باهم گروپ بزنیم باورم نمی شد و در عین حال تو پوست خودم جام نمیشد طبق معمول یه سوییت گرفتم و من و زهرا و مینا رفتیم تو سوییت یه دوش گرفتم و رفتم توی تخت منتظر دخترا بودم بیان مث فیلما چپ و راستم نشستن مینا خیلی راحت شروع کرد ب لب گرفتن ازم از لب و گردن به سینه های بزرگ مینا رسیدم مینا خیلی هیکل گوشتی و سفیدی داشت انقد برام سکسی بود که از ترس اینکه زود ابم بیاد کلی اسپری خالی کردم روی کیرم من کامل روی سینه های مینا بودم زهرا هم شروع کرد سینه های مینارو خوردن و اون وسط گاهیم ازم لب میگرفت بعد اروم گفت همونجور که برا من میخوری کص مینارو بخور نشون بده چه کص لیسی هستی من واقعا از خوردن کس و کون خوشم میاد و زهرا خیلی وقتی با دهن من ارضا میشد و بعد بهم کون میداد مینا رفت ته تخت پاهاش باز کرد و کوص مودارش برام باز کرد انکار باورش نمیشد کسی هست که از کوص مودار خوشش بیاد و حتی لیسش بزنه نگاه مینا و زهرا اینجوری بود که انگار زهرا میگفت ببین راس میگم که پیمان میگه موهای کوصت رو نزن وقتی میخوام برات بخورمش من کامل بین پاهای مینا دراز کشیدم وسرم رو برد بین رونای کلفت مینا و شروع کردم با تمام وجود خوردن کوسش زهرا اومد پشت سرم و شروع کرد لمبه های کونم رو بوسیدن و گاز گرفتن خودم تا اون لحظه نمیدونستم از این کار خوشم میاد سرمو برگردوندم سمت زهرا ک ببینمش ولی مینا دستش گذاشت رو سرم موهامو گرفت و دهنمو ب سمت کوصش هدایت کرد و بعد با روناش به سر گردنم فشار آورد همین موقع بود که زهرا برای اولین بار سوراخ کونم لیس زد بی اختیار آه کشیدم مینا و زهرا باهم گفتن جووون بعد مینا گفت میدونستم کونی هستی توله نمی دونم چرا از لحن حرف زدنش خوشم میومد و حشری ترم می کرد جوری که وحشی تر شدم و با حرص و سرعت بیشتری شروع کردم به خوردن کوص مینا بعدا فهمیدم مینا یه دوست پسر با همین تمایلات داشته عاشق لیسیدن کوص و کون پای دخترا و مینا به زهرا گفته اگه میخوای برا همیشه پیمان رو مال خودت بکنی صاحب پیمان شو نزار پیمان صاحب تو باشه و بعد این نقشه رو باهم کشیدن که اینجوری من رو اسیر شهوت خودم بکنن کسایی ک مثل من هستن میدونن خیلی سخته کسی پیدا کنی که همه جوره پایه فانتزی های سکسیت باشن زهرا بعد اینکه سوراخ کونمولیسید اومد روم دراز کشید و سرمو فشار میداد به کوص مینا بعد روی کونم نشست و گفت دستات بیار پشت کمرت می خوام ببندم قبلا هم دستام بسته بود منم اونو بسته بودم چشم پا دست کار جدیدی نبود همه مردا توی تخت خوابی که خوب ارضا بشن میمونن و مینا اینو به زهرا گفته بود وقتی دستم بست و من همچنان کسو کون مینا رو لیس می زدم زهرا با کرم لوبریکانتی که همیشه خودشو باهاش میکردم سوراخمو چرب کرد و توی یه ان انگشتش کرد تو کونم انقدر تند اینکار کرد که واقعا سوختم و بی اختیار داد زدم و سوراخ کونم جمع کردم توری ک زهرا نتونست انگشتش جلو عقب کنه تا حالا کون نداده بودم فقط چند بار تنهایی با خیار توی سوراخم کرده بودم ک ببینم چطوریه برام لذتی نداشت و دیگه هم تکرارش نکرده بودم مینا با رونهاش سرمو
5352Loading...
09
Media files
5200Loading...
10
سفت گرفت و شروع کرد فحش دادن توله سگ مادر جنده مگه من اجازه دادم حرف بزنی کوصتو بلیس کونی کم ادا تنگارو در بیار ولی اینبار حس خوبی نداشتم و به زهرا التماس میکردم ک انگشتتو دربیار زهرا انگار میخواست گوش بده بهم بی حرکت مونده بود که با سیلی مینا شوک شدم خیلی محکم یه چک کوبید تو صورتم گفت اگه نزاری انگشتت کنه خودم دستمو تا مچ میکنم توی کونت حالا بزار عین بچه آدم انگشتت کنه قول میدم خوشت بیاد اگه نیاد هم فعلا دست و پاهات بستس و هیچ غلطی نمیتونی بکنی اون صورت معصوم ب طرز عجیبی ترسناک شده بود و انگار باهام پدر کشتگی داشت بعد به زهرا گفت جنده خانوم انگشتش می کنی یا بیام زهرا اروم اروم شروع کرد ب عقب جلو کردن تو دلم می گفتم مگه دستم باز نکنین تا از کون جرت ندم پدر سگ بعد بی توجه ب حرف و نگاه من پاشد برم گردوند به پشت و روی صورتم نشست گفت اروم باش بزار مینا کونت بزاره وگرنه فیلم می گیریم ازت و پخشش می کنیم این حجم از حقارت واقعا لذتی نداشت شاید هم اگر اروم اروم پیش می رفتیم خودم میزاشتم انگشتم کنن ولی مینا نقشش تحقیر و خورد کردن من بود تا زهرا کنترل من دست بگیره و خودم التماس کنم که باهام بمونه نقشه مینا و زهرا این بود که من رو کونی خودش بکنه تا من برای ازدواج ب کس دیگه فک نکنم مینا انگشت دومش رو حل داد توی کونم و بازم سوز می داد بعد انگشت سوم مینا شست و نه شد و کیر خوابیدم رو شروع کرد ساک زدن زهرا ساک میزد برام ولی مینا یه چیز دیگه بود کم کم شق شق شد و کیر بیست سانتی و کلفتم رو که زهرا فقط سرش رو تودهنش می کرد کامل تا ته می خورد اگر اسپری نزده بودم مطمئنم همون پنج دقیقه اول ابم میومد دوباره برم گردوندن ب شکم مینا کامل روم دراز کشید بدنش گرما و نرمی خاصی داشت که ارومم می کرد از لاله گوشم تا گردن و پشت کتفم بوسید در گوشم اروم گفت میخوایم بهترین حال عمرت رو بهت بدیم انقد سفت نگیر خودتو راحت باش عزیزم تو پسر خوبی هستی مطمئنم توله خوبی میشی برای زهرا خودت نمیدونی ولی تو یه کونی بی غیرتی به یکم کمک نیاز داری که بفهمی و لذت ببری اینارو با تن صدای آرام می گفت ترکیب عجیبی بود از تحقیر و مهربونی من واقعا شل کردم چشام شل بود و فقط اه و ناله بود که از دهنم بیرون میومد مینا انگشتاش گذاشت دهنم و گفت ساک بزن منم بی هیچ حرفی میک می زدم بعد سرش خم کرد و جوری ازم لب گرفت که حس کردم تمام جونم توی لبامه پاشد و جاشو ب زهرا داد توی بغل نحیفش حس امنیت داشتم شروع کرد ب خوردن لبام همراهیش کردم رافت بالای تخت و کوصش گذاشت توی دهنم توله سگ خودمی مادر جنده تو مال منی جندمی کونی بیغیرتمی میدونم دوست داری کون دادنم ببینی ؟؟ می دونم پسر عموت بهت گفته چطور با دوستاش جرم دادن زنت رو زن آیندت رو با کیرای کلفتشون کردن منم زیر کیرشون خوابیدم مینا روی کونم نشست و سردی یه چیزی مث خیار رو دم سوراخم حس کردم بعدا فهمیدم دیلدو هست لمبه های کونم رو از هم باز می کرد و کیرش اروم اروم تا ته توی کونم کرد و روم دراز کشید باورم نمی شد که خوشم اومده بعد پنج دقیقه ک عادت کردم زهرا ادامه داد دوس داری عکسای کون دادنم رو ببینی مینا دستش آورده بود و دور کیرم گذاشته بود تا نبض زدنای کیرمو موقع تحقیر و بیغیرتیم حسش کنه زهرا چندتا عکس و فیلم نشونم داد که دو نفر داشتن میکردنش و خودش یه ماکسی صورتش بود باورم نمیشد ولی خودش بود بی اختیار کیرم شروع کرد به آخرین حد بزرگ شدنش و مینا شروع کرد تند تند توی کونم تلمبه می زد بدون اینکه دست ب کیرم بزنم آبم اومد و با انقباض و ناله هام فهمید مینا روم دراز کشید و کیرش رو تو کونم تکون نداد شروع کرد به خوردن لاله گوشم کونی دوس داشتی هیچی نگفتم گفت مطمنم دوس داشتی بیغیرت کونی ادامه دارد و اما نتیجه اینکه زهرا من کونی و بیغیرت خودش کرد خوشحالم باهاش ازدواج کردم و از شهرمون رفتیم یه شهر بزرگتر اینجا زهرا یه دوست پسر داره ولی دوست پسرش نمیدونه که من ازش خبر دارم زهرا هم فیلم و عکس سکساش نشونم میده حس عجیبیه کاکولدی حسادت کردن و تحقیر شدن از اینکه زنت به یکی میده تو رو شهوتی میکنه و باعث میشه بیشتر دوستش داشته باشی اگه خوشتون اومد ادامه داستان و کونی شدن توسط زن ایندم رو می گم نوشته: پیمان
5461Loading...
11
ودش‌کسمو میخورد زبونشو میکرد تو سوراخ کوسم با یه دستم کسمو میمالید خیلی سریع ارضا شدم بدنم لرزید و یه حس خیلی خیلی خوبی تجربه کردم معلوم بود که این کاره هست واقعا بهم خوش گذشت ولی نفهمیدم خودش ارضا شد یا نه کمی حس خجالت داشتم گفتم خاله پس خودت چی گفت برگرد که منم ارضا بشم دوباره رفت رو کونم و اینقد بالا پایین کرد که اونم ارضا شد گفت حیف که اینجا‌وسیله ندارم اگه انگلیس بودی اون موقع طعم واقعی تری از ارگاسمو میچشیدی این اولین حالی بود که با خاله کتی کردم تا وقتی ایران بود من هرروز میرفتم پیشش و کلی بهمون خوش گذشت اگه دوست داشتین بازم براتون مینویسم نوشته: پارمیدا
5141Loading...
12
Media files
4980Loading...
13
لز با دوست مامانم #لزبین اسمم پارمیدا ۱۹ سالمه قد ۱۶۰ وزن ۷۵ قیافه ام‌ معمولی پوستم خیلی سفیده با سینه های بزرگ و کون برزیلی داستان مربوط میشه به پارسال تابستون مامانم یه دوست صمیمی داره خاله کتی که سالهاست انگلیس زندگی‌میکنه تقریبا هر سال میاد ایران ما تو رشت زندگی میکنیم خاله کتی پدر و مادرش فوت شدن هر وقت میاد ایران میره خونه پدریش که کلیدش دست ماست و قبل اومدنش مامانم کارگر میگیره تمیزش میکنن هردفعه هم‌دو سه هفته ای میمونه منم خیلی دوست داره توی اینستاگرام هم منو دنبال میکنه و همیشه پیگیرمه این تابستون که اومد ولی اتفاقای جدیدی افتاد ناگفته نمونه هر دفعه کلی کادو برای من و مامانم میاره من دو ساله با یه پسر همسن خودم تو‌کلاس زبان آشنا شدم و‌باهم تو رابطه هستیم یه روز گرم تابستونی که با دوست پسرم بیرون بودیم خاله کتی بهم زنگ زد گفت هروقت تونستی بیا خونه من سوغاتی هات رو بدم امروزم خوبه گفتم خاله الان بیرونم با‌دوستم عصری میام پیشت گفت منتظرتم عصر دوستم‌ منو رسوند خونه خاله کتی در زدم درو باز کرد رفتم تو تازه از حموم اومده بود یه حوله پوشیده بود موهاش خیس بود هنوز گفتم ببخشید بد موقع اومدم گفت نه عزیزم اشکال نداره بشین برات یه چیز خنک بیارم دو لیوان نوشابه آورد نشستیم با هم نوشابه خوردیم از دوست پسرم پرسید سوالاش به جاهای باریک رسید خیلی راحت بود من ولی کمی شوکه شده بودم که اینقدر بی پرده حرف میزنه گفتم حتما تو انگلیس این چیزا عادیه گفت‌باهاش میخوابی از سکست راضی هستی منم تصمیم گرفتم باهاش راحت باشم و گفتم اره ولی هنوز ارضا نشدم این همه سکس کردیم اون هر دفعه ارضا میشه من هیچی به هیچی نمیدونم مشکل از منه یا اون بلد نیست و این‌حرفا ناگفته نمونه خاله کتی هیچوقت ازدواج نکرده یه خانم لاغر خوش هیکل و خوش لباس همسن مامانمه ۴۲ ساله با‌سینه های کوچولو و باسن برامده گفت تا حالا با دختر سکس داشتی شاید لزبین باشی گفتم نه ولی حسی به جنس موافق ندارم یعنی تجربه نداشتم نمیدونم گفت من برم سوغاتیاتو بیارم خوشگل خاله با یه ساک پر اومد کلی لوازم آرایش دوتا تی شرت یه شلوار دو ست لباس زیر شورت و‌سوتین یه مایو و کلی چیز دیگه گفتم خاله چرا این همه چیز آخه گفت خوشگل خاله قابلتو نداره ولی دوس دارم بپوشی ببینم تو تنت چطورن و اگه اندازه نیست برگشتم عوض کنم من با کادوها رفتم تو اتاق یکی‌یکی‌پوشیدم همه عالی و سایز به لباس زیرا رسیدم خاله گفت اینارم بپوش انگار کامل سایز منو میدونست لخت بودم که لباس زیرو رو بپوشم در زد اومد تو من خجالت کشیدم یه دستمو جلو کسم گرفتم یکیش جلو سینه هام گفت راحت باش‌ عزیزم بزار کمکت کنم کمربند حوله اش باز شده بود و منم لختشو دیدم حس کردم عمدا بازش کرده که منم راحت باشم بند سوتین رو برام بست دستشو برد تو سوتین سینه هام رو جابجا کرد حسابی مالید منم کمی خجالت کشیدم ولی متوجه شدم که داره حال میکنه شرتمم کمک کرد کشید بالا مدام به کونم دست می کشید و میگفت چه هیکلت سکسیه چه حالی میکنه دوست پسرت واسه همینه سریع ارضا میشه نمیتونه تورو به ارگاسم برسونه رفت نشست رو صندلی کنار آینه و منو سر تا پا تماشا میکرد گفت کامل اندازه اته و خیلی تو تنت قشنگه منم رفتم کنارش بغلش کردم و بوسش کردم گفتم مرسی خاله پاشد سرپا و منو محکم بغل کرد کامل سینه هاشو چسبوند به سینه هام و چند ثانیه منو به خودش فشار داد بعد تو همون حال رفت سمت گردنم و چندتا بوس سکسی از گردنم کرد منم دیدم داره از خود بی خود میشه و نمیدونستم چیکار کنم گفتم خاله شما لزبینی گفت اره عزیزم اگه بخوای میتونیم با هم یه تجربه جدید داشته باشیم تا هرجا هم تو خواستی پیش میریم نمیخوام اذیت شی شل شده بودم دوست داشتم ببینم تفاوتش با سکس با دوست پسرم چیه گفتم باشه ولی من نمیدونم باید چکار کنم گفت بسپارش به من حوله اش رو کامل درآورد لخت لخت بود لاغر و خوش هیکل ورزشکاری ماهیچه ای از پشت بغلم کرد کسشو چسبوند به کونم گفت شرتتو درمیارم‌که بدنمو حس کنی کمکم کرد شرتو دراوردیم کسش رو روی کونم میمالید و با یه دستش سینه ام رو بند سوتینمو باز کرد همینجوری که از پشت خودشو‌بهم میمالید با دو تا دستاش سینه هامو چنگ میزد صدای نفس نفساشو گرمای بدنش منم حشری کرده بود چند دقیقه تو این حال بودیم گفت بریم رو تخت تو همون حال یواش یواش رفتیم سمت تخت یک‌ثانیه ازم جدا نشد منو رو شکم خوابوند رو تخت و همون حالو ادامه داد دستشو برد سمت شکمم گفت کونتو بیار بالاتر بیشتر خودشو بهم میمالید بعدش منو برگردوند چشاش پر شهوت شده بود گفت میخوام سینه هاتو بخورم اگه دوست نداشتی بهم بگو شروع کرد با تمام وجود سینه هامو‌میخورد منم که رو ابرا‌ بودم نمیدونستم باید چکار کنم همینجوری از سینه اومد پایین سمت کسم گفت پاهتوباز کن سرشو برد تو کسم من دیگه هیچی نفهمیدم با‌همه‌وج
5334Loading...
14
ماجرای من و امیر در حمام از زبان امیر #گی سلام داستان من مختصر از زبان امیر هست سهیل هستم ۳۵ ساله داستان برمیگرده به ۵ سال پیش امیر منو رو از نوجوانی میشناخت و وقتی من تو باشگاه ورزش میکردم امیر میومد و منو بدن منو زیر نظر داشت تا اینکه بعد از مدتها طرح رفاقت ریخت و باهم رفیق شدیم . بعد از زمانها ی زیادی که گذشت و منم بزرگتر شدم دیدم از طریق فضای مجازی یه نفر به من ابراز علاقه کرد و بعد از چندین مرتبه سماجت من پیدا کردم که این فرد همون امیر هست من تقریبا ۱۷۰ قدم هست و ۷۵ کیلو وزنم و بدن سفید و کم مو که چون از پشم بدم میاد همیشه بدنم شیو شده هست یه بار امیر به من پیشنهاد ماساژ داد و منم عاشق ماساژ بودم که قبول کردم و قرار گذاشتیم بریم به یه حمام عمومی که ماساژ بده که بقیه داستان رو که امیر نوشته رو براتون میزارم . البته بگم من امیر رو شناختم ولی اون فک میکرد که من نمیشناسمش و بخاطر گذشت زمان زیادی از یادم رفته یروز با یکی بنام سهیل آشنا شدم برا ماساژ رفتم دنبالش و باهم رفتیم حموم چون من اتاق ماساژ نداشتم رفتیم داخل و اول سهیل رفت تو بعدش من رفتم لباسامونو در اوردیم بدنش دیدم خیلی خوب بود معلومه ورزشی بود بالاخره دوش باز کردم و بدنشو شستم خیلی نرم و سفید بهش گفتم رو سکو دراز بکش دراز کشید و منم از پاهاش شروع کردم ولی ته دلم گفتم عجب بدنی داره خیلی خوب از پاهاش شروع کردم ماساژ دادن باهاش حرف میزدم تا اینکه وسط ماساژ آقا سهیل خسته بودو خوابید منم پاهاشو تموم کردم رسیدم باسن چون خواب بود بیدارش نکردم شورتشو در اوردم واو چی میدیدم یه کون بلوری و تپل ماساژش دادمو دیدم داره تکون میخوره موقع ماساژ هم لاشو باز میکردم و زبونمو میزدم سوراخش پاها تموم شد اومدم بالاتر نشستم رو باسن طوری تنظیمش کردم بندازم لای پاش بازم خواب بود و منو ادامه دادم به بهانه ماساژ هی خودمو مالیدم بهش تا جایی که دیگه ماساژ و ول کردم و روش خوابیدم فقط با دستام از بغل مالشش میدادم بدنمونم روغنی بود هی مالشش میدادم بیشتر تو خواب بود این بدن عالی و من خوابیدن اقا سهیل دیگه سالارمون بلند شد گذاشتم لاش بعدش بلند شدم یکم لیس زدم سوراخشو تخماشو‌خورذم دوباره دیدم بیدار نشد یه ماساژ بادی تو بادی بهش دادم بدنمو لخت کردمو خوابیدم روش یه ماساژ بادی تو بادی عالی انجام دادم اما راستش کیرم کلا لا پاش بود حال میکردم اخرای کار بود دیدم بیدار نمیشه تنظیم کردمو گذاشتم لا سوراخ یکم فشار دادم دیدم خیلی تنگه ولی اونقدر روغنی بود سرش لیز خورد رفت توش دیدم تکون خورد با صدای شهوتی گفت یواش منم دیدم داره حال میکنه یواش یواش بیشتر فرو کردم ولی با سرعت خیلی کم عقب و جلو کردم ودیدم نفس تند تر میزنه فهمیدم خودشم راضیه که من به همون روش تلمبه میزدم که زیاد اذیت نشه دیدم خودش کونش رو یکم داد بالا منم از فرصت استفاده کردم کیرمو در آوردم شستم و آوردم جلو صورتش ببینم ساک میزنه یا نه که دیدم با چشمای خمار شده گرفت دستش سرش رو کرد دهنش یواش یواش داشت میخورد و من همزمان با سوراخش بازی میکردم چون خیلی تنگ بود بعد ۱۰ دقیقه ساک زدن خودش کونشو تنظیم کرد و من رفتم گذاشتم در سوراخش چون بدنشم همزمان کفی کرده بودم به راحتی رفت توش اولش یکم دردش اومد ولی بعدش عادی شد که منم کردمش و اونقدر تو کفش بودم که به آرزوم رسیدم این بهترین ماساژی بود که دادم دوست داشتم زمان نگذره اصلا و با گذشت چند سال از این ماجرا و این که میدونم اون اهل این کارا نبود بهش التماس میکنم یه بار دیگه بیاد که اون نمیاد . دوستان این داستان کاملا واقعی هست و از نظری استقبال میکنم نوشته: سهیل و امیر
5332Loading...
15
Media files
4640Loading...
16
Media files
4640Loading...
17
کونی شدنم تو مدرسه #خاطرات_نوجوانی #گی کلاس هشتم راهنمایی بودم منو دوستم علی مسئول درب بودیم وقتی بچه ها میرفتن زنگ تفریح ما تو سالن بودیم و اگه کسی داخل یا خارج میشد ما درب رو باز و بسته می کردیم و خیلی پست جذابی بود اون موقع. یه روز که همه بیرون زنگ تفریح بودن منو علی تو کلاس نشسته بودیم و درمورد دخترا حرف میزدیم و در مورد جق زدن علی گفت من هر روز میزنم منم گفتم دو سه روز یکبار میزنم بحث سر این شد گفتیم ببینیم کی کیرش بزرگه رو نیمکت بودیم کیرمونو درآوردیم ببینیم مال کی بزرگه علی گفت بیا دست بزن ببین مال کی کلفته دست زدم مثل چوب بود کیر علی از مال من بزرگتر بود گفتم الان اگه زهرا(یکی از دخترای خوشگل محل)اینجا بود خیلی خوب بود علی گفت اره میکردمش و… گفتم چجوری میکردی میگفت از کون بازم سوال کردم چجوری یهو دستمو پیچ داد طوری که کونم سمت خودش شد از رو شلوار کیرشو میزاشت لای کونم گفت اینجوری بعد منم خودمو آزاد کردم گفتم نکن دوباره نشستیم علی گفت چ حالی داد یبار دیگه امتحان کنیم منم که خوشم اومده بود ولی روم نبود بگم هیچی نگفتم علی دوباره دستمو پیچ داد کیرشو گذاشت لای کونم این دفعه دیگه مقاومت نکردم حدود دو دقیقه کونمو مالوند حسابی حشری شدیم جفتمون بعد گفت شلوارتو بده پایین اینجوری حال نمیده من همچنان هیچی نگفتم خودش شلوارمو باز کرد کشید پایین کیرشو گذاشت لای کونم وای یه داغی خوبی داشت که الانم دوس دارم لای کونم باشه خیلی دوست داشتم وقتی لاپایی میزد بعد تف زد سر کیرشو گذاشت در کونم خیلی دوس داشتم بکنه تو گفت یکم قمبل کن منم کردم سوراخمم شل کردم براش یهو فشار داد سر کیرشو کرد تو کونم خیلی درد داشت خواستم درش بیارم باز فشار داد تا ته کیرش رفت تو سفت از پشت بغلم کرد ک در نرم بعد دو سه بار تلمبه زدن آبشو خالی کرد تو کونم سه چهار سال منو علی هر جا همو میدیدیم منو میکرد منم عاشق کیرش شده بودم الانم ۲۸ سالمه بازم عاشق کیرشم ولی دیگه موقعیت اجازه نمیده بهش بدم. نوشته: محمد
5021Loading...
18
Media files
4760Loading...
19
دادن اجباری #تریسام سلام دوستان این داستانی که براتون مینویسم مربوط به اولین سکس تریسام منه. من با یه پسری دوست بودم به اسم عارف که خیلی دوستش داشتم و بخاطر علاقه زیادم بهش راضی شدم تو سن ۲۷ سالگی از جلو باهاش سکس کنم. از هیکلم بگم سینه هام ۹۰ و کونم گرد و تپلم. یه شب عارف بهم زنگ زد گفت خونه ی رفیقمم و مست کردم بیا پیشم منم که شرایط نداشتم شب برم جایی بمونم بهش گفتم نمیتونم بیام گفت باشه صبح بیا گفتم پس دوستت چی اون که خونست به شوخی گفت من تو رو میکنم اونم منو میکنه منم خندیدم گفتم مسخره جدی باش اونم گفت جدی گفتم و خندید منم گفتم مسته یه چیزی میگه واسه خودش خلاصه قرار شد ۷ صبح برم پیشش. خیلی حشری بودم و صبح پاشدم حسابی شیو کردمو یه نیم تنه مشکی با یه لگ سبز پوشیدم و البته یه ست لوازم bdsm که یه قلاده و دستبند و نقاب و شلاق بود هم با خودم بردم چون من و عارف عاشق سکس خشنیم. خلاصه رفتم خونه ی دوست عارف دیدم دوستش که اسمش امین بود خوابه روی کاناپه عارفم یه سفره پهن کرده بود وسط پذیرایی و بساط مشروبش به راه بود هرچی گفت بخور من نخوردم چون از مشروب کلا بدم میاد هرچی اصرارش کردم دیگه نخوره گوش نداد با اینکه اونقدر مست بود که تلو تلو میخورد و چشاش به زور باز میشد. بعد از اینکه سفره رو به زور جم کردم دیدم عارف داره رفیقشو بیدار میکنه منم از خجالت داشتم میمردم چون با لباس لختی جلوی دوستش بودم دوستشم خیلی عادی و صمیمی برخورد کرد تا خجالت من بره ولی یهو همونجور که امین جلومون نشسته بود عارف گفت کیرمو دربیار بخور من داشتم آب میشدم رفیقشم متوجه شد رفت تو اشپزخونه تا من یه کم اوکی شم من سختم بود واقعا تا حالا تجربه نداشتم جلوی کسی سکس کنم چه برسه که بخوام یکیم بیاد وارد سکسمون شه. عارف کیرشو دراورد و به زور وادارم کرد براش ساک بزنم منم پشتم به اشپزخونه بود و مجبور شدم خم شم ساک بزنم واسش یهو حس کرد امین پشت سرمه دیدم عارف تو گوشم گفت بهت دست بزنه؟ منم یهو داغ کردم گفتم باشه ولی حس بدی داشتم یه حس خیانت و عذاب وجدان چون عارف حساس بود روم همیشه. امین شروع کرد از روی لگم بوس کردن کونم و مالیدن کصم دیگه بدجور داغ کردم امین از پشت دستشو برد زیر نیم تنم و شروع کرد مالوندن سینه هام منم که روی سینه هام حساسم دیونه شدم با حرص ساک میزدم واسه عارف که امین اروم لگمو دراورد و از روی شرت داشتم کصمو میمالوند یهو عارف بلندم کرد خوابوندم روی کاناپه و تو چشمام نگاه کرد وقتی چشاشو دیدم و دیدم داره با جدیت نگام میکنه گفتم وای نکنه همش داشت امتحانم میکردو الان بام تموم میکنه تو اوج لذت همش حس خیانت داشتم اما دیدم عارف دستشو برد زیر شرتم انگشتشو کرد تو کصمو اروم اروم جلو عقب میکرد امینم سینه هامو از تاپم دراورد و دوتایی شروع کرد خوردن سینه هام دیگه رو ابرا بودم حسابی خیس کردم و نالم بلند شد امین همش تو گوشم حرف میزد که باعث میشد حشری تر بشم کلا مشخص بود توی سکس حرفه ایه هی میگفت حال میکنی؟ منم میگفتم اره اما همش نگام به عارف بود بعد دوتاشون لخت شدن واای کیر امین عالی بود دراز ولی نه اونقد کلفت و خیلی تمییز بود اما کیر عارف کوتاه تر بود و چون خیلی مست بود همش شل بود کیرش و نمیتونست درست سیخ بشه. عارف گفت برم ستم رو بیارم منم رفتم تو اتاق نقابمو زدم دستامو بستمو قلادمو گذاشتم و اومدم بیرون عارف چون اولین بار بود ستمو میدید خیلی حشری شد نشوندم بینشون و شروع کردم واسه هر دوش ساک زدن عارفم هی کیر امینو از دهنم درمیاورد کیر خودشو میکرد تو دهنم و شلاق میزد رو کونم ولی نه زیاد محکم بعد خوابوندم کیرشو کرد تو کصم امینم اومد سینه هامو میخورد و ازم لب میگرفت و بهم لذت میداد اما عارف سریع ابش اومد بعد عارف بلند شد رفت توس تراس سیگار بکشه از توی تراسم نگاهمون میکرد امین کصمو گذاشت لبه مبل و شروع کرد تند تند تلمبه زدن اخ با اینکه کیرش دراز بود و چون اوایل اوپن شدنم بود و یه کم درد داشتم اما بلد بود چجور بکنتم کمرشم سفت بود هرچی تلمبه میزد ابش نمیومد عارفم اومد داخل و نگامون میکرد فقط منم نگام به عارف بود هم لذت میبردم هم خجالت میکشیدم ازش بعد اومد قلادمو کشید تا کیرشو ساک بزنم امینم اروم تر میکردمو سینه هامو میخورد بعد عارف کیرشو کرد تو کصم و تلمبه میزد امین بیچاره هم مجبور شد دوباره به من لذت بده همش حواسش به من بود تا اذیت نشم بعد عارف دوباره سریع ابش اومد و بیحال افتاد رو زمین امینم که خیالش راحت شد عارف دیگه نمیاد سمتم کیرشو کرد تو کصمو تند تند میکردم هرچی ناله میکردمو با دستام میخواستم بفرستمش عقب ول نمیکرد تا ته میکرد تو کصم منم دستام بسته بود نمیتونستم کاری کنم اما همزمان لذتم میبردم دیگه انقدر تند تند تلمبه زد تا ابش بعد از دو ساعت سکسمون اومد و همشو پاشید روی شکمم. بعد با خجالت رفتم دستش
5062Loading...
20
ویی خودمو شستم و لباس پوشیدم و رفتم خونه بعد از اون خیلی حس عذاب وجدان داشتم ولی عارف بازم گفت بیا بریم خونه امینینا اما من با تندی بش گفتم نمیخوام و نرفتم و بعد از اونم عارف باهام دیگه سرد شد منم که تحمل سردیشو نداشتم باش کات کردم. نوشته: س.د
4701Loading...
21
Media files
3980Loading...
22
نومتون نظر بدین منتظرتونه…دختره هر کار می‌کرد بچه از بغلم نمی‌رفت پیشش میگفت بابا رو دوست داری میخندید…رفتیم خونه شام می‌خوردیم…تازه از من و مادرش می‌گرفت بلند می شد یک تیکه خیار شور برداشت آورد جلو دهنم گفت بابا…اولین کلمه ای بود که میگفت…من نگاهش کردم دستش رو آورد جلو گذاشت دهنم…بوسیدمش اومد توی بغلم…مادرش گریه کرد گریه من هم در اومد…گفتم اگه بری دلم واسه شما تنگ میشه…گفت بالاخره چی باید بریم دیگه…گفت بچه ام فک میکنه شما باباشی.چی توی بغلت نشسته شام میخوره…گفتم مگه نیستم مگه دوستش ندارم…گفت میدونم از پدرش بیشتر بهش میرسی اما…گفتم اما چی …هیچچی نگفت…موقع خواب چون روی تخت کنارهم میخوابیدیم…بچه توی گهواره کنار ما…اومد بغلم خوابید…دهن سرویس خودش و شیرین می‌کرد…بغلم گرفتمش تا صبح خوابید…چند روز بعدش نمیدونم عید چی بود …که نزدیک آخرسال بود…رفتم خونه دیدم داره جمع میکنه…گفتم میخوای تنهام بزاری با گریه گفت مسعود جون به خدا دیگه نمتونم توی این شرایط زندگی کنم…زندگی لاکچری دارم بهترین خونه و ماشین و امکانات اما به خدا فک میکنم جنده ام…بهم بد میاد اوایل همش با خودم کنار میومدم اما الان نمتونم…گفت میخام عید برم پیش پدر مادرم بعد عید با منصوره رفیقم یک جا رو گرفتیم. هم جا خوابمونه هم محل کارمون…تو بهترین اتفاق زندگیم بودی و هستی حتی از ازدواجم هم بهتر.‌…ولی دیگه نمیتونم…گفتم اشکالی نداره در خونه من همیشه روت بازه.گفت بعد هم از عیدقبل که شوهرم مرد خانواده ام رو برای مراسم دیدم دیگه کسی رو ندیدم…پدر مادرم پیر هستن…اگه بفهمن اینجور زندگی میکنم دق می‌کنند… بزار بزم…براش ماشین دربست گرفتم تا خود روستاشون نزدیک الموت قزوین بود.‌پولشو دادم حتی بهش پول دیگه هم دادم…براش یک خورده طلا خریده بودم از دستش درآورده بود گذاشته بود روی میز دراور گفتم اگه اینها رو بر نداری ازت دلخور میشم…ازم تشکر کرد و لبم و محکم بوسید…گفت انشالله خوشبخت بشی زن خوبی گیرت بیاد…سوار شد رفت.‌…اون شب رو با بدبختی تا صبح رسوندم اعصابم الکی خورد بود تنها بودم…خونه خالی بود…فرداش همینجور.‌چند روز گذشت پس‌فردا میخواست عید۴۰۱ بیاد.‌‌.دیدم نمیتونم رفتم همون دفتر مسافرتی راه دور که تاکسی گرفتم از راننده پرسیدم دقیق کجا بردیش. آدرس داد رفتم سراغش…باش کلی شیرینی و میوه و گل و سبزه گرفتم…یک پالتو پوست قشنگ بایک کلاه پوستی برای باباش و یک شال پشمی برای مادرش خریدم…ساعت۹صبح راه افتادم بعد ناهار رسیدم دوراهی روستاشون …برف میومد ماشینم چون قوی بود ترسی نداشتم…رسیدم روستا.‌.اسم و فامیلش رو گفتم همه شناختن اما تعجب کردن این یارو با این دک و پز دنبال یک زن بیوه از تهران اینجا توی برف چکار میکنه‌.رفتم در خونه اشون روستا کوهستانی بود عجیب هم برف می‌بارید… برف می‌بارید اما مردم جمع بودن این کیه در خونه اوس حبیب…اسم باباش بود چند تا در زدم گل و شیرینی دستم بود یک پیرزن در رو باز کرد گفت بله ترکی گفت با کی کار داری گفتم ننه با حمیده خانم کار دارم اومدم خواستگاری…خندید گفت خوش اومدی بیا تو ننه جان…چندتا پله سنگی بود رفتم تو در خونه رو تا باز کردم خدا شاهده تا بچه منو دید داد زد بابا…اومد طرفم بغلش کردم حمیده تا منو دید تعجب کرد…باباش بلند شد داداشاش بودن خواهراش بودن زیاد بودن…این دیوانه جلوی باباش پرید بغلم بوسم کرد گریه کرد…باباش گفت نه خبر ده…ترکی یعنی چی خبره …داداشش گفت حمیده بو کیم ده…این کیه …رفتم جلو با باباش و داداششاش دست دادم خودمو معرفی کردم…نگفتم چند ماه بدون صیغه با هم بودیم…از ماجرای دیه و آشنایی مون گفتم و گفتم که صیغه من بود تموم شد از پیشم رفت ولی الان اومدم با اجازه شما و داداشاش عقدش کنم…باباش از جاش بلند شد گفت اشکال یوخده اوغلم زحمت چکدی…به پسرش گفت امشب عیده برو حاج رضا رو بیار بگو قرآن بیاره صیغه کنه تا برن محضر عقد کنند…اونشب خونه اونها خیلی خوب بود مهربون بودن خانواده خوبی داشت روز ۶عید عقدش کردم الان برام ۱پسر آورده دخترمون هم بزرگ شده.‌.تازه میفهمم زندگی یعنی چه…زن خوب چیه خانواده خوب چیه…وقتی میرم روستای اینها از سر روستا تا تهش همه فامیلاشون هستن چنان احترامی میزارن حتما چندشب اونجا وایمیستم…باور کنید عقده چندسال صله رحم و مهمونی و فامیلی رو در آوردم …انشالله که همه خوش باشین… نوشته: مسعودی
4070Loading...
23
م بریم…روی تخت دراز شد هنوز خیس بود آروم آروم با حوله تازه خودش خشکش کردم…خودمم همینطور…گفتم پاهات و باز کن چشمای خوشگلت رو ببند…گفت باشه…کوس خوشگلش رو به دندون گرفتم لیس میزدم آه میکشید ناز می‌کرد… لوس نبود ناز بود…دوباره داشت کیرم جون می‌گرفت… گفتم خوشگل خانوم پاها رو بده بالا.گفت مسعود جان بی‌زحمت آروم بکن خیلی وقته رابطه نداشتم مال تو هم بزرگه دردم میاد گفتم چشم خانوم خوشگله‌.‌آروم چندتا شلاق روی کوسش زدم بعدش خیس کردم فرو کردم توی کوس.چی تنگ بود آروم آروم باز می‌شد آب می انداخت …گفت حالا هرجور دوست داری بکن…چون یک بار آبم اومده بود این بار بیشتر طول کشید ده دقیقه ای گاییدمش…کیف کرد خیلی بوسم می‌کرد چنان کیفی میکردم که نگو…هر دو خوب حال کردیم خسته شدیم…گفتم حمیده از پشت هم راه میده گفت تو جون بخواه …خیلی ازت خوشم اومده…بی ادب نیستی برای زن جماعت ارزش قائلی…مهربون هستی …گفتم مخلصیم.گفت بزار استراحت کنیم واست یک قیمه مشتی بسازم بخوریم بعد هر چقدر دوست داری بکن…گفتم مرسی…هر دو دوباره دوش گرفتیم…توی وان تو آب داغ توی بغلم بود…گفت اول میخوام چیزی بهت بگم.گفتم بگو…گفت اولش فقط بخاطر پول دیه باهات راه اومدم …اومدم رستوران و کافه اما وقتی دیدم بی ریا هوامو داری شرمنده ات شدم…خودمم نمیدونم چطور شد مسخ رفتارت شدم…همیشه بعد مرگ نادر میگفتم اگه کسی ازم رابطه بخواد یا ازم خواستگاری کنه چی جوابش رو بدم…اصلا فک نمیکردم به این راحتی وا بدم…‌خیلی دلم مرد میخواست…گفتم الان نظرت در مورد من چیه…گفت تو اگه همیشه اینجوری باشی آرزوی اول آخر هر زنی هستی‌.گفتم راست میگی یا اینکه چون کارت گیره میگی…گفت نه دروغ نمیگم…وقتی رفتم اونجا گفتم خدایا کمکم کن کارم درست بشه…من که کسی رو ندارم کاشکی یک مرد بود الان پیشم بود اقلا میتونستم حرفم رو بزنم…وقتی اومدی پشتم گرم شد…ممنونتم…بعد از چندوقت یک خورده زندگی روی خوش بهم نشون داد…گفت مسعود میخوای صیغه ام کنی …گفتم نه فقط دوستیم.اگه ازت خوشم بیاد عقدت میکنم برام بچه بیاری مث همین کوچولو خوشگل باشه…گفت هنوز ازم خوشت نیومده گفتم ببین خانوم کوچولو…من ۴۰ساله دارم میشم درست دوبرابر سن تو …نمتونم زود به هرکی اعتماد کنم بعدشم شکست بدی داشتم …اونم اولش خوب بود یکسال نگذشت فاتحه زندگی منو خوند و رفت دنبال مهریه گرفتن…گفت من که نگفتم بهم مهریه بده…اصلا همون پول دیه مهریه من…گفتم دوست داری زن من بشی…گفت آره خیلی…گفتم اگه نادر بود هر دو میومدیم خواستگار یت کدوم رو انتخاب میکردی…گفت بجون دنیا دخترم تو رو انتخاب میکردم…همه چی تمومی…گفتم باشه بزار بریم بیرون یک ساعتی بخوابم تو هم یک شام بزار تا ببینیم روزگار چی ازمون میخواد…رفتیم بیرون گرفتم خوابیدم…وقتی بیدار شدم از اون خونه بزرگ با او وسایل لوکس که اون همه بهم ریخته شده بود و حالت بهم میخوره هم دست به دکمه تلویزیون بزنی گل میبارید…چقدر تمیز بود همه چی جمع بود بچه بغلش بود شیرش می داد غذا ساخته بود.خونه رو تمیز کرده بود همه چی رو مرتب کرده بود…دیدم داره ماهواره سریال ترکی میبینه…دیدم اوه اوه آرایش کرده موهاش رو درست کرده چقدر خوشگل شده شناخته نمی شد گفتم تو هم ازین کارا بلدی گفت اوا خب من هم زنم دخترم دیگه…درضمن من مدرک آرایشگاه دارم اونم درجه یک برای مردم کار میکردم کرونا اومد همه چی بهم ریخت پول هم نداشتم خودم مغازه بزنم…گفتم آفرین،به چه بوی غذایی…گفت نوش جونت بزار سفره بندازم بخوریم…گفتم بزار زمین من رو میز دوست ندارم گفت باشه…شام خوردیم گفتم امشب میری یا میمونی گفت باید برم صبح میام پیشت…گفتم باشه بیا…بعد شام شیک تمیز خوشگل بردمش رسوندمش…فرداش وکیلم با پرداخت ۲۵۰ میلیون رضایت گرفت…میتونستیم ندیم ولی یک کم گرفتاری داشت…بعد چند روز پدر شوهرش رو بردن بهزیستی…من آوردمش پیش خودم همه کار برام می‌کرد زن خونه بود اما زن رسمی و شرعیم نبود…نزدیک زمستون بود دیدم پدر زنم اومد بیمارستان …با عجز و التماس بیا رضایت بده من برم اگه تا آخر هفته نرم بدبخت میشم…گفتم من برای شیشه رضایت میدم …تو باید از اون خانمه رضایت بگیری…گفت نمدونم لعنتی کجاست آدرس هم نداده.به کسی…گفتم خرجش۵۰میلیون دیه سیلی که دخترت زد بهش …گفت به درک سگ خورد میدم…وکیلم براش ۵۰میلیون گرفت رضایت دادیم رفت…با پول خونه و ۵۰ میلیونش من هم کمکش کردم گفت میخوام با رفیقم شریک بشم آرایشگاه بزنم… گفتم خودت میدونی…درضمن چون همیشه خونه بود استخدامش نکردم بیمارستان بیکار بود…تقریبا داشت کم کم بارش رو می‌بست از خونه من بره…نزدیک عید ۴۰۱بودبچه اش دندون در آورده بود رفتیم خرید عید…بچه بغلش بود گفت این و بی‌زحمت بگیرش من لباس پرو کنم…توی اتاق پرو بود از فروشنده شلوار دیگه گرفتم بدم بپوشه دختره گفت بچه تون رو بدین من نگه دارم برین پیش خا
3470Loading...
24
یمه ۶ماهه داشته تایید شوهرم هم نمیدونسته اصلا هیچچکی بهش نگفته پیامک بیمه هم برای صاحب ماشین میرفته نه برای شوهر من اون از خدا بی‌خبر هم چیزی به این نگفته…این ساده هم اصلا بیمه اش رو نگاه نکرده…الان همه از حقشون گذشت کردن حتی اون ماشین جلویی که این از پشت زده بهش حتی صاحب ماشین خودش هم با پولی که از ماشین عقبی گرفته و کارش راه افتاده فقط اینجا مونده دیه خانم شما که بدبختی روز جمعه بوده دوبله است و من بخدا ندارم فقط مونده پول پیش خونه ام…بخدا ۲۲سالمه خونه مردم کار میکنم شیکم خودم وبچه ام و سیر میکنم…شوهرم کابینت سازی کار می‌کرد ولی کرونا اومد بیکار شدرفت رانندگی.پدرش هم پیره حقوقی نداره که بدرد ما بخوره همش خرج اکسیژن و داروی خودش میشه آسم داره.اگه تازه ۲۰۰میلیون پول پیش خونه رو بگیرم نصف دیه هم نیست…آخه از کجا بدم…گفتم خانم من کی به شما گفتم دیه بدین…گفت دادگاه گفته…گفتم صبر کنید زنگ زدم وکیلم که قبلا وکیل زنم بود…گفت مسعود آقا دیه ای که به شما تعلق میگیره بخشیده شده…تقریبا۳۰۰میلیون باید پرداخت بشه خانواده خانومت…چون پدرش زنده است و بچه ندارید به اون هم دیه میرسه اونم نمیبخشه فقط پول میخواد میگه میخوام برم بخاطر مریم چند میلیارد ضرر کردم این یک گوشه از خسارت هم نمیشه…اگه پرداخت نشه از اموال شخص که یکیش همین پول پیش خونه است باید پرداخت بشه…بعدش اینا آواره میشن…گفتم پس به ما ربطی نداره گفت آره بما مربوط نیست باید بره اونجا رضایت بگیره که اونم رضایت بده نیست…قطع کردم گفتم شنیدین خانوم چی شد…گفت آره بدبخت شدم رفت…بچه بغل گفت میرم در خونه اش ببینم چی میگه…دکتر جان خدا خیرت بده که گذشت کردی.فکر میکرد دکترم گفت .خدایا کمکم کن…جوون بود یک کم قدش کوتاه بود اما خوشگل بود موهاش از پشت روسریش که بافته بود بیرون بود موهای مشکی یکدست داشت…موهاش پر پشت بودآخه بافتش خیلی کلفت بود…ساعت نزدیک دو بود ناهار نخوردم بیمارستان سرم شلوغ بود…ماشین رو روشن کردم آهنگ هم روشن بود حال میکردم تازه راحت شده بودم…ولی یک آن چهره غمگین زنه اومد جلوی چشمم میدونستم پدرزنم برای پول کون میده آدم بی ناموسیه. گفتم برم در خونه اش ببینم چی میگه خدا که امسال برای من خوب خواست…بزار من هم کار خیری کرده باشم…رفتم رسیدم دم ساختمونشون…دیدم خواهر زن کوچیکه داره با زنه که بعدا فهمیدم اسمش حمیده است جر و بحث میکنه و بد وبیراه میگه…دخترای به این خوشگلی همه تحصیلات عالی داشتن ولی چقدر بی شخصیت و بد دهن بودن…نامرد با کشیده زد زیر گوش خانومه…همون موقع من پیاده شدم دیدم تازه پدر زنم اومد پایین …گفت زنیکه جنده نگفتم دیگه نیا در خونه من میگیرم مث کرباس جرت میدم…گفتم خجالت بکشید بدبخت صدای کلنگ قبرت میاد دخترت مرد تو هنوز درس نگرفتی دنبال پولی…گفتم خانوم روزبه برو تو ماشین بشین من میام…طفلک با چشمای پر اشک رفت تو ماشین جلو هم نشست…گفتم رضایت نمیدی گفت نه…گفتم خودم دیه اش رو میدم اما نصف ۳۰۰تومن اینکه پول نداره از کجاش میگیری…گفت چرا داره پول پیش خونش هست…گفتم خیلی بدبختی…تف انداختم جلوی پاش و رفتم طرف ماشین گفت تو رابین هودی پولش رو بده…گفتم ۱۵۰فکراتو بکن…گفت لیاقتت همین کلفتهاس‌‌…گفتم یک موی این نجابت کلفتها میارزه به صدتا تحصیل کرده خراب خونه امثال تو…سوار که شدم از دور سنگ پرتاب کرد خورد شیشه عقبم ترک خورد.چیزی نگفتم زنگ زدم وکیلم گفت کارت نباشه یک‌جور بهش زور بدم که به گوه خوردن بیفته…اومد عکس برداشت از ماشین ومن با زنه راه افتادیم رفتیم …طفلک دهنش خشک بود نگه داشتم براش آبمیوه گرفتم …گفتم بخور تا بهت بگم…گفتم فردا من هر طور باشه رضایت اینو برات میگیرم اما بخاطر سیلی دخترش و فحش خودش و پرتاب سنگش ازش شکایت میکنم فقط امضا کن نترس وکیل کارا رو میکنه بتو کاری نداره گفت چشم…گفتم ناهار خوردی گفت مرگ بخورم.‌خودش مرد رفت پدر پیرش رو با این بچه انداخت بیخ ریش من و رفت از صبح آب هم نخوردم شیرم خشک شده پول شیرخشک هم ندارم طفلی گریه کرد…گفتم جوش نزن شیرت بدتر خشک میشه …گفتم چندسالته گفت۲۲.گفتم اسمت چیه گفت حمیده.‌گفتم سواد داری گفت آره دیپلم دارم گفتم برات توی بیمارستان کار نظافت جور میکنم پولش خوبه نرو خونه مردم کار کن.بیمه داره خوبه دو وعده غذا داره اگه بدت نیاد میتونی غذای اضافی مونده ببری خونه…گفت ممنونتم…گفتم بریم ناهار بخوریم.رفتیم رستوران طفلی خیلی گرسنه بود…بعد ناهار رفتیم جایی آلاچیق نشستیم من قلیون سفارش دادم باچایی دلم میخواست من هم مث دیگران با خانومم و با یک زن بیام جایی مثل اینجا قلیون کشیدن…چایی خورد.‌گفتم بگم دوباره بیاره گفت آره خیلی کیفی چایی بودم …کم‌کم یخش داشت باز می‌شد قلیون کشیدم گفتم میکشی گفت آره چندبار با اون خدا رحمتی اومدیم بیرون کشیدیم…شبای جمعه هم همیشه قلیون و
3210Loading...
25
شرابش براه بود یادش بخیر پول نداشت اما مهربون بود‌…گریه کرد گفت دلم براش تنگ شده…گفت دل شما هم برای خانومت تنگ شده ؟؟گفتم…شما الان پدرش وخواهرش رو دیدی آیا ممکنه دل آدم برای اینجور آدما تنگ بشه…بهتر که مرد راحت شدم…گفت ولی من دلم تنگ شده…گفتم اینجاست که میگن پول خوشبختی نمیاره…گفت ولی فقر بدبختی میاره…گفتم نترس پیش من بمون…میای پیشم.باهم باشیم.گفت منظورت چیه يعني زنت بشم گفتم نه دوست دخترم باش…گفت بعدش چی گفتم هیچچی نیاز هم رو برطرف میکنیم.با هم گردش میریم بچه داری کسی هم شک نمیکنه…هم تو لذت میبری هم من…پول هم بهت میدم کار هم برات جور میکنم…کوپن شیر خشک هم برات میگیرم…دیگه چی میخوای…برات لباس و لوازم آرایشی هم میگیرم…چیه این سیاه‌ها تنت کردی.چرا آرایش نکردی به این خوشگلی هستی …کوچولو لبخند زد…گفت خب به چه امیدی؟بعدشم شوهرم مرده دیگه…گفتم مرده که مرده تو که نمردی اون مرده تو جوونی باید زندگی کنی…پدر مادرت کجایند گفت پیر هستن از روستاهای قزوین هستیم…گفتم اشکال نداره…الان تنهایی گفت نه با پدر شوهرم هستم اما دیگه نمیتونم نگهش دارم رفتم بهزیستی ثبت نام کردم اومدن ازش خبر گرفتن میخوان ببرندش خانه سالمندان بهزیستی نگهش دارن…گفتم بهتر…قلیون کشیدم بردمش خرید اصلا دوست داشتم براش خرید کنم…کنارم راه می‌رفت خوشگل کوچولو بچه بغل باور کنید عین بچه خودم بود چند ماهه بود دختر بود همش می‌خندید… لباس زیر و رو کفش حتی دمپایی حوله همه چی براش خریدم اینقدر ذوق داشت که نگو…گفت اسمتون چیه گفتم مسعود…گفت مسعود آقا خیلی خوبی دستت درد نکنه…پوشک و شیرخشک لباس و غیره برای بچه اش گرفتم وقتی بی ریا براش کارت میکشیدم فقط نگاه می‌کرد ساکت بود…گفتم میای خونه من ،؟؟گفت امروز بیام گفتم آره چی میشه مگه‌‌گفت غروبه گفتم کسی نگرانته گفت نه پدر شوهرم اصلا براش فرقی نداره دیر و زود اومدن من.‌بعضی‌ وقتها تالار کار میکنم۲شب میرم خونه…گفتم پس بیا باهم بریم خونه من…گفت باشه بریم…رفتم ریموت زدم رفتیم بالا…گفتم میری دوش بگیری گفت آره خسته ام.گفت میری برام از اون لباسای توی ماشین که خریدی با حوله بیاری گفتم آره.‌تو برو الان میام گفت بزار اینو شیر بدم چایی نوشیدنی خوردم شیر اومده نوک سینه هام…رفتم پایین لباساش رو آوردم دیدم داشت توی هال لخت میشد تا منو دید رفت توی حموم گفتم قرار نبود قایم شی گفت بزار یک آب بزنم به خودم بدنم بوی عرق میده بعد بیا تو…رفت ده دقیقه بعد گفت مسعود آقا بی زحمت ژیلت بیار بیا رفتم لخت شدم دیدمش چقدر سفید بود توی لباس دیده نمیشد چی کون گنده ای داشت چقدر خانوم بود رفتم زیر دوش خودش اومد بغلم کرد چقدر نرم بود…چه سینه های شق و رقی داشت گفتم حمیده فک میکردم سینه هات آویزون باشه گفت نه خدا نکنه.مگه چند سالمه مگه بچه چندممه؟گفتم بهم شیر میدی بخورم من بچه بودم ننم منو زود از شیر گرفته گفت بخور آره بخور جونم نوش جونت…سینه هاشو میک میزدم شیر میومد دهنم آه میکشید.نگاهش کردم خوشگل بود جوون بود.من که داشتم وارد ۴۰میشدم و تموم زندگی ۱۰سال گذشته ام پر گوه بود یکباره چنین پری دریایی بهم رسیده بود…چنان چشماش درشت بودو مژه هاش بلند بود هرچی نگاه میکردی سیر نمیشدی…من پول داشتم اما زندگی نداشتم همه چی داشتم آرامش نداشتم…نون راحت نمیخوردم اما امروز چندساعت باهش بودم هرکاری براش میکردم میگفت ممنونم مسعود آقا.بچه تا بهم نگاه می‌کرد می‌خندید.برش گردوندم سرپا بود.رفتم پایین خودش کونش و داد عقب گفت مسعود جان یک‌کم مو داره به خودم نرسیدم…چون کسی پیشم نبود که.‌گفتم اشکالی نداره…ژیلت رو برداشتم شروع کردم تراشیدن…چقدر رام بود مث بره…عقب جلو تراشیدم چه کوس تپل و سفیدی داشت چوچوله جمع و کوچولو‌‌…زیربغلها رو تراشیدم پاهاش رو عین چینی بدنش برق میزد…کشیدم پایین رفت روی زانو نشست گفت وای چه کیر سفید کلفتی چقدر دوست دارم…کیر اون بنده خدا بلند بود اما نازک و سیاه بود…گفتم این چطوره گفت خیلی عالیه گفتم میخوریش گفت رو چشام میذارمش…بعد از چندسال چنان ساکی کیرم تجربه کرد که نگو…گفت هر وقت اومد نترس بریز دهنم من آب کیر دوست دارم…هنوز دو دقیقه نشده بود چند تا حلقی زدم دوست داشت ناراحت نشد آبم اومد ریختم دهنش…یک آن عوق زد ریخت بیرون گفتم چی شد پس گفت وای چقدر زیاد بود الان خفه میشدم…چند وقت بود آبت نیومده بود چی غلیظ هم بود گفتم اقلا ۴ماه اونم نه با خانومم…یک جنده پولی تو ماشین برام ساک زد…گفت نگران نباش من بعد خودم پیشتم اگه نگهم داری مواظب منو دخترم باشی…چنان خانومی برات بکنم جبران تمام زندگیت بشه…گفتم جدی گفت آره تو مرد خوبی هستی…فقط فردا چکار کنم گفتم جوش نزن کار فردا جوره… گفتم بریم بیرون گفت خیسم که گفتم آب بکش بریم بیرون تمیز شده بود بدنش برق میزد…گفتم بشین روی کاناپه گفت بریم رو تخت گفت
2970Loading...
26
خواست خدا #مرد_متاهل خودم: سلام و درود به همه خوبان و دوستان…خاطره خودم رو براتون میگم… مسعودهستم۴۰سالمه شغلمم حسابدار یکی از بیمارستانهای کشور عزیزمون هستم.خانومم هم پزشک همین بیمارستان بود.یک ازدواج داشته اما توی همون نامزدی جدا شدن…خوشگل بود وزیبا.ولی من اصلا با خودم نگفتم زنی که خوشگله و پزشکه چرا باید جدا بشه از یک متخصص و بیاد بامنه حسابدار ازدواج کنه…خداییش من هم خوش تیپ بودم و هستم و هم مدرک تحصیلیم کم نیست…الان هم به عنوان استادیار دانشگاه تدریس هم دارم…ولی اون اون موقع پزشک بود.من فقط به این شک کردم که دکتره قد کوتاه و چاق بود و یک کم مسن.وضع مالیم بد نبود اما اون بهتر بود خب پزشک بود.‌خیلی بد مغرور بود خیلی بد زبون و تلخ بود…خیلی وابسته به خانواده پفیوسش بود‌‌ولی من هم کم نمیاوردم…چند سال بود باهم ازدواج کرده بودیم همش میگفت من طلاق میخوام دیگه دوستت ندارم.‌من فهمیدم که اون بدبخت رو هم دوشیده بودن و تلکه کرده بودن…باباش آدم فوق کوسکش بود.ولی ایندفعه گیر آدم سرتق مث من افتاده بودن…میگفت دلم میخواد باهات سکس کنم…صدا و فیلمش رو ضبط کردم.میگفت اصلا تمکین که نمیکنم تمام اموالت رو هم بالا میکشم بابام یادم داده.تو که هیچچی دادگاه هم هیچ گوهی نمیتونه بخوره…دوتا خواهر دیگه اش هم همینجوری دوبار ازدواج کرده بودن و طلاق گرفته بودن…ولی من طلاق نمی دادم.دختر خاله اش خیلی دختر خوبی بود بهم گفت اینا میخوان همه پولها رو جمع کنند برن کانادا حواست باشه…دادگاه بخاطر عدم تمکین شکایت کردم و اینکه دوماه خونه نیست…ممنوع الخروج شد.دادگاه بهم نامه ازدواج دوباره داد…با وکیلش اومد دادگاه من هم همینجور…فیلم رو رو کردم وکیلش هرکار کرد نتونست گوهی بخوره.دادگاه دستور چندجلسه مشاوره قبل طلاق داد…هنوز طلاقش نداده بودم توی مشاوره بودیم که باباش گفت ماشین و خونه مال تو طلاقش رو بده…گفتم اونا که مال من هست ۳دانگش بنام دخترته. من مهریه نمیدم ۵۰۰سکه بود.گفت ۱۰۰تا بده اجازه خروج بده…ماشین نیسان مورانو بود.‌خونه هم بزرگ.انتقال داد بنام من توافق کردیم از هم جدا شیم بدون مهریه ولی من اجازه خروج بهش بدم…من نمیدونستم چقدر این زن پولداره بهم نگفته بود…قرار شد بره اونور بعدش غیابی طلاق بگیره…ولی رسمی و محضری ازش توسط وکیل خودم و خودش نامه گرفتم که مهریه رو در قبال اجازه خروج از مملکت ازم گرفته…بخشیده…سال۴۰۰عید بود حتی بهم تبریک نگفتیم.روز۷عید بود داشت می‌رفت ساک هاش رو بسته بود…اسنپ گرفت…گفت من که رفتم ولی کوفتت بشه مهریه ام…گفتم کو ببینم پات به هواپیما میرسه…در ضمن برو شرررت کم بقول ننه جونم یک سنگ هم به ردت…چند تا چمدون برداشت و رفت…که با خانواده برن کانادا حالا از کجا و چطور نمیدونستم…طلاقش نداده بودم…قرار بود بعد۱۴عید وکیلش کارهاش رو بکنه…ساعت۴ عصر بود رفت زندگیم چند سال بود پره گوه بود …هیچچی از۱۰سال جوونیم نفهمیدم از بعد از دوسال اول دائم سر ناسازگاری گذاشت…قیافه می‌گرفت بی اعتنایی می‌کرد…بماند دیگه…ساعت ده شب بود مامور اومد در خانه رفتم پایین دیدم پدرش با خواهراش دم در بودن وکیلش هم بود گفتم چیه چی شده…گفتند مریم کجاست چکارش کردی…گفتم مریم خر کیه ساعت ۴اسنپ گرفت اومد فرودگاه…هیچچی الکی منو بازداشت کردن و کلی سوال جواب…فقط اونجا توی آگاهی یک سروانی بود گفت این بنده خدا دروغ نمیگه…بابدبختی صبح معلوم شد تصادف شدیدی کردن توی تصادف زنجیره‌ای. وسط یک نیسان و کامیون ماشینشون له شده…هم این مرده هم راننده…من بیرون اومدم اجازه دفن دادن و بقیه مراسم و تموم شد‌روز ۱۵عید بود وکیلش بهم زنگ زد گفت بی رودر بایستی ۱۰درصد اموالش رو که بهت میرسه میگیرم تمام کارت رو میکنم…گفتم کدوم اموال گفت میدونم خبر نداری پدر زنت آدم بدیه خانومت بهم بدهکاره این گردن نمیگیره…آقا من تازه فهمیدم چند دهنه مغازه چقدر پول نقد ویلا و…بماند گفتم ۵درصد گفت ۷درصد قبول کردم …تمام کارهاش رو خودش کرد چون همه چیز رو هم میدونست اونا نمیتونستن زیرش بزنند…همه چی تموم شد تیرماه ۴۰۰بوداینقدر پول داشتم نمی دونستم باهاش چکار کنم…پدرش مونده بود ایران تا دوباره ۶ماه بگذره دوباره بتونن برند…کونش سوخته بود…روز گرمی بود توی بیمارستان سرم هم شلوغ بود… دیدم یک خانم جوون ساکت نشسته توی اتاق حرفی نمیزنه…گفتم خانم اگه کاری دارین از پشت شیشه نامه و فاکتور بدین همکارا رسیدگی بشه…گفت نه من با خودتون کار دارم…گفتم با من چیکار دارین…گفت من همسر آقای نادر روزبه هستم…گفتم ایشون کی هست…گفت همون راننده ای که هفتم عید با خانمتون با هم تصادف کردن فوت شدن…گفتم آها خدا بیامرزه…الان چه کمکی از دست من برمیاد…من همه کارام رو وکیلم کرد شما رو ندیدم تا الان…بعدشم من که گفتم دیه نمیخوام چون بمن گفتن ماشین مال شوهرتون نبوده و ایشون راننده بودن…گفت آره ماشین ب
3270Loading...
27
Media files
2980Loading...
28
راز کنم، اگه غیرتت میزاره که برو، نمیدونم چی شد که رفتم سمتش، لبمو گذاشتم توک ممه های بزرگش که حالا دیگه نرمیشون رو تو دستم احساس میکردم. بدنش بوی خاصی میداد ،باورم نمیشد دارم سینه های زیبای زن یکی از آشنایان رو میخورم، دستشو حلقه کرد دور کمرم منم همینطور که هنوز ممه میخوردم دستمو گذاشتم رو باسنش، خیلی نرم و لطیف بود، شروع کردم به مالیدن کمر و باسنش، حالا دیگه آلتم بزرگ شده بود، حس داره از شرتم را جر میده، مینا هم که این برآمدگی رو حس کرده بود. دستش رو گذاشت روی شلوارم و یه جون اغوا کننده ای گفت،صدای نفسش هنوز تو گوشمه، تو همون حین لبشو گذاشت رو لبام ، باورم نمیشد، برای اولین بار داشتم لب و سینه میخوردم. طعم لباش هنوز زیر زبونمه. یهو به خودم اومدم و گفتم مینا ما داریم چیکار میکنیم. خودمو کشیدم عقب، مینا هم مات و مبهوت بود نمیدونم اونم پشیمون شده بود یا نه،ولی از خونه زدم بیرون ادامه دارد… نوشته: امیر
3160Loading...
29
اولین سکس امیر (۱) #اولین_سکس #شمال سلام. من امیرم الان ۴۰ سالمه و مجرد هستم. داستانی که میخوام براتون تعریف کنم برای حدود ۱۰ سال پیشه… یعنی زمانی که ۳۰ ساله بودم. قبل از تعریف این خاطره باید بگم که من تا اون سن هنوز هیچ سکسی را تجربه نکرده بودم. اعتقادم بر این بود که باید بعد از ازدواج تجربش کنم. درست و غلطش را نمیدونم ولی نظرم این بود که پیش همسر آیندم عذاب وجدان نداشته باشم . و اما داستان یکی از از آشناها بود که ( میثم )چند سالی بود مریضیه سختی گرفته بود.و این اواخر رانندگی هم براش سخت شده بود. یکی از اون روزها با من تماس گرفت و چون خانمش( مینا ) رانندگی بلد نبود از من خواست به اتفاق خودش و مینا چند روزی بریم شمال و من هم قبول کردم. بالاخره سفر آغاز شد و زدیم به دل جاده، غافل از اینکه چه اتفاقاتی پیش رو دارم… به پیشنهاد من مسیر سفر را از سمت جاده دیزین انتخاب کردیم. خلاصه کنم پیچ و خم های زیبای جاده چالوس و رد کردیم و مثل همه سفرهای معمولی با موزیک و گپ و گفت های معمول سپری کردیم تا به مقصدمون که چالوس بود رسیدیم. میثم از قبل کلید ویلای یکی از دوستانش که توی یکی از شهرک های ویلایی قرار داشت رو گرفته بود و ما هم مستقیم رفتیم ویلا. جلوی ویلا که رسیدیم دسته کلید را از کنار کنسول ماشین برداشتم و پیاده شدم .از بین کلیدها یکی یکی شروع کردم تا اینکه کلید سوم در آهنی و نرده ای بزرگ ویلا رو باز کرد. برگشتم سوار ماشین بشم دیدم که مینا نشسته پشت فرمون و گفت تا اینجا باشما بود ، از اینجا به بعد با من. که منم در جوابش گفتم خسته نشی یهو و همه خندیدیم. شب. کنار دریا شب بعد از خوردن شام. میثم گفت من خیلی خسته ام و میخوام بخوابم که با اعتراض مینا روبرو شد. ولی میثم توجهی نکرد و گفت با امیر برو. من هم تو رودربایستی قبول کردم و با مینا رفتیم به سمت ساحل مینا ده سال از من بزرگتر بود. زنی با پوست گندمی و صورت زیبا وچشمایی زیباتر، ( دوستان سعی میکنم جزییات را کمتر بگم تا اصل داستان برسیم) کنار ساحل غم درون مینا را متوجه شدم. و وقتی سوال کردم. به بیماری میثم اشاره کرد و از بخت بدش که کلا یکسال اول ازدواجشون براش خوب بوده و بعد از اون دیگه هیچ دلخوشی ندارن. منم به رسم معمول کمی دلداریش دادم و جملاتی از قبیل خدا بزرگه و همه چی درست میشه و از این حرفا بهش گفتم.بعد از مدتی سکوت که کنار ساحل بودیم و به موج دریا نگاه میکردیم. مینا گفت امیر بهتره برگردیم ویلا. تو اون چند روزی که شمال بودیم صمیمیت مینا با من بیشتر شد. تو راه برگشت یه اتفاقی افتاد که جا خوردم.مینا از پشت سرش رو گذاشته بود به صندلی راننده و دستش رو گذاشته بود روی بازوی چپ من، اول فکر کردم خوابه و اتفاقی بوده ولی بعد از اینکه شروع کرد به نوازش دستم. متوجه شدم. واقعیه واقعیه اون سفر تموم شد و چند روزی ازش گذشته بود که مینا بهم زنگ زد و گفت که توی شهر کار داره و از من خواست با ماشین میثم ببرمش و کارها شو انجام بده.خب منم قبول کردم. بعد از خرید سوال کردم دیگه کجا باید بریم. مینا گفت کار دیگه ای ندارم ولی خونه هم نرو، برو یکم دور دور کنیم. دلم براش تنگ شده. یک ساعت توی خیابون ها چرخ زدیم و توی همین گیر و دار بود که مینا گفت، امیر چرا به من توجه نمیکنی، من این همه عشوه اومدم و چراغ سبز نشونت دادم ولی بروت نیاوردی… منو بگی یهو جا خوردن. بعد از کمی من من کردن، گفتم اخه تو شوهر داری دیدم اشکش سرازیر شد. چه شوهری فقط اسمیه… ۷ ساله دستش بهم نخورده، نه توانشو داره و نه حوصلش را، من مونده بودم چی بگم، تو مسیر برگشت، دستشو گذاشت روی دستم و گفت ببخشید اگه ناراحتت کردم، نمیدونم چی شد برای اینکه دلش رو نشکنم دستش رو تو مشتم نگه داشتم. و این قضیه تا جلوی در خونه ادامه پیدا کرد.‌به خونه که رسیدیم کمک کردم وسایلی که خریده بود را بردیم داخل، میثم رو تختش تو اتاق خواب بود. دکتر به خاطر درد بیماریش براش ترامادول تجویز کرده بود. بیشتر وقتا میخوابید. اومدم بالای سرش دیدم خوابش سنگینه. صداش نکردم.و اومدم بیرون. مینا رو صدا زدم تا ازش خداحافظی کنم. از اتاق دیگه صدا زد که اینجام، رفتم سمت اتاق. پشتش بهم بود. مانتوشو در آورده بود و یه شلوار مشکیه چسبون با یه پیراهن بلند که تا پایین باسنش اومده بود.گفتم مینا خانوم اگر کاری نیست که من برم.به سمتم برگشت اما از چیزی که دیدم شوکه شدم. دکمه های پیراهن باز بود و اون بدون سوتین جلوی من ایستاده بود. همیشه از زیر تاپ گاهی سطحی دیده بودم سینه های بزرگی داری ولی فکر نمیکردم اینقدر بزرگ و جذاب باشن، دستشو گذاشت زیر یکیشون و یکم فشارش داد و نوک ممشو به سمتم گرفت و گفت، برای تو از تو قفسشون اومدن بیرون. دوست دارن بعد میثمتو آزادشون کنی، هفت ساله زندونین، مونده بودم. خشکم زده بود. که مینا گفت، میخوای دستمو جلوی غریبه د
3200Loading...
30
بهترین سکس زندگی شیدا #سفر #خیانت سلام دوستان من شیدا هستم و ۳۲ سال دارم. شوهرم خیلی مرد کاری و مهربونیه. سخت کار می کنه و درآمد کم و بیش کافی داریم. از اونجایی که از من ۱۵ سال بزرگتره و کمی هم حالت زنانه داره، به من اجازه داده که بعضی وقتا شیطونی کنم! خودش هم کمی ابنه س. یعنی تا حالا یه چند باری کون داده. خاطره من برای سال پیشه که برای کاری به ترکیه رفتم. وقتی کار سفارت تموم شد و بیکار شدم، تصمیم گرفتم از لباس اداری دربیام و جون فصل گرمی بود لباس کوتاه بپوشم. یه تاپ کوتاه پوشیدم که کمی بالاتر از سوراخ نافم بود و یا یه سنگ براق پوشوندمش. یه دامن کوتاه پوشیدم و جی استرینگ. همونطور که در یک بازار سرپوشیده داشتم راه میرفتم، متوجه شدم که یه نفر رو چند باری هست که می بینم. اهمیت زیادی ندادم. می خواستم یکی پیدا کنم که بیکار باشه و چند تا عکس برام بگیره ولی راستش می ترسیدم گوشیم رو ببرن. اون پسر که بعدا خودش رو ممد معرفی کرد رو دوباره دیدم و لبخندی به من زد. نمی دونم چرا جذبش شدم و ازش خواستم ازم چند تا عکس بگیره. ترکی به اندازه رفع احتیاج بلدم اینه که ازش پرسیدم من الان دو روز دارم و به نظرت کجا دیدنی هست؟ اون با علاقه گفت که من خودم می برم و همه جا رو نشونت می دم. منم قبول کردم و راه افتادیم. خیلی مودب بود و خط سینه و رونای لختم خیره نمی شد. عصر که برای غذای خیابونی رو یه نیمکت نشسته بودیم، خیلی بهش نزدیک شدم و دائما بهش نگاه می انداختم. دلم یه بوسه می خواست. جوون خوش تیپ و خوش نزاکت بود. دستم رفت رو پاش و اونم در مقابل موهام رو که رفته بود رو صورتم عقب زد. منم مهلت رو از دست ندادم و برای بوس چشم به چشمش دوختم و سرم رو جلو بردم. لب به لب شدیم و من دستم رو جلوتر بسمت کیرش بردم. مثل سنگ شده بود و داشت شلوارش رو می ترکوند. هر دوتامون کنترل مون رو از دست دادیم و شهوت داشت ما رو وادار به کارهای شیطونی می کرد. گفت اینجا زشته بریم تو ماشین. از اونجا کمی دور شدیم و در حین رانندگی اون یه دستش رو روی رونم گذاشته بود. وقتی ایستاد دستش رو برد زیر دامنم و شورتم رو کشید بیرون. من هم خودم کمکش کردم که به کف ماشین نخوره. با انگشتاش داشت چوچوله هام رو بازی میداد و من دیوونه شده بودم. کمرش رو باز کردم و کیرش رو آزاد کردم. لعنتی کیر درشت و خوش فرمی داشت. با زبون داشتم لیسش میزدم که گفت اینطوری هر دوتامون اذیت می شیم. رفتیم صندلی عقب و من دراز کشیدم. شلوارش رو پایین کشید و راست کیرش رو کرد تو دهنم. کمی براش خوردم و بعد با اشاره خواستم که کسم رو بکنه. تاپ و سوتینم رو بالا کشید. الان فقط یه دامن تنم بود که رو شکمم جمع شده بود. اینقدر هر دو خیس بودیم که با یه اشاره کوچیک، کیرش لغزید تو کسم. کله کیرش درشت بود و داخل کسم حرکتش رو احساس می کردم. داشتم به اوج می رسیدم و آرزو می کردم این لحظه ها تموم نشه. این از اون وقت‌هایی بود که نمیشه وصفش کرد. ممد بعد از بیست دقیقه تلمبه تو کسم، آبش اومد و از ترس اینکه تو کسم نریزه، سریع بیرون کشید. بهش گفتم نگران نباش من آیودی دارم. با این کارش رو رونم و صندلی ماشین و دامنم لکه ها آبش ریخت. سریع با دستمال کاغذی کشید که پاک کنه ولی بدتر شد. پرز به لکه ها چسبیده بود. با معذرت‌خواهی ازم خواست که بریم خونش که پاکش کنیم و منم قبول کردم. هوا گرگ و میش شده بود. سر راه به یه لباس فروشی رفتیم و من یه شلوارک برای خودم خریدم. وقتی رسیدیم اون رفت دوش گرفت و بعد من رفتم دوش گرفتم. وقتی برگشتم دیدم ممد هنوز لباس نپوشیده بود و کیر بلندش داشت تلو تلو می خورد. حوله رو دوشم بود و دیدم که داره به سمتم میاد. حوله رو از رو دوشم برداشت و بغلم کرد. خیلی لحظه قشنگی بود. رفتیم رو تخت و لخت تو بغل هم خوابمون برد. وقتی بیدار شدم داشت با نوک سینه م بازی می کرد. یواش دستم رو بردم که ببینم کیرش چطوره و دیدم بد جوری سیخ شده و دستم رو خیس کرد. کیرش رو بسمت کسم هدایت کردم و پاهام رو رو دوشش گذاشتم. باور نمی کنم، کیرش دوباره تو کسم بود. آروم آروم کیرش رو حرکت می داد. بدجوری حشری شده بودیم. ممد برای اینکه زود ارضا نشه بعد از چند تلمبه یا می ایستاد ویا سرعت گاییدن رو کم می کرد. دیوونه شده بودم و داد می زدم تندتر. نمی دونم دقیقا چقدر طول کشید ولی مدتی بعد یه لذت عجیبی که تا حالا تجربه نکرده بودم سراپای وجودم رو در بر گرفت. ضربان خاصی رو احساس میکردم و دهنه کسم تنگ تر شده بود. به طرز بسیار خوشی ارضا شدم ولی ممد هنوز داشت تلمبه می زد. من دیگه خودم رو شل کردم و الکی ناله کردم تا اینکه اونم به اوج رسید و این بار تمام آبش رو ته کسم خالی کرد. دوباره هر دو بی‌حال رو هم افتادیم و کیر ممد تا ته تو کسم بود. بعد از چند دقیقه با هم رفتیم تو حمام و این بار ممد حسابی من رو با لیف و صابون شست. از بچگی تا
4441Loading...
31
اون موقع هیچ کس اینقدر قشنگ و با احساس منو نشسته بود. شب رو همونجا تو بغلش خوابیدم و روز صبح بعد منو به هتل برگردوند. اخیرا این خیانت رو برای شوهرم تعریف کردم و خوشحالم که اون بخشید. نوشته: شیدا
4390Loading...
32
Media files
3970Loading...
33
Media files
2790Loading...
34
مستی قشنگه ولی با آدمش #دوست_دختر #مستی #تولد با سلام اسم ها مستعار هست خاطره مال تقریبا یه ماه پیشه من اسمم کوروش هست ۱۸ سالمه قد ۱۸۲ یکم لاغرم رفیقم شایان برای دوست دخترش تو مهریز یزد یه باغ اجاره کرده بود هو قرار بود یه تولد حالیت باشع ای بگیره ما از صب رفتیم شام سفارش رد کردیم و تزئینات و عرق و نمیدونم کیک و خلاصه داشتیم باغو برا شب آماده میکردیم گذشت تا شد ۴/۵ بعد از ظهر منم رفتم خلیج فارس و یه ساعت برا هدیه گرفتم کار ندارم تا رفتم خونه آماده شدم ۸ بود یه پیام اومد سلام خوبی من پری دوست سحرنازم امشب میتونی یه بار دنبال منم بیای راهم دوره هو این کصشرا گفتم باشه بپوش تا ۴۰ دیقه دیه بیا بیرون منم نشستم تو ماشین و حرکت کردم سمتش رسیدم تو لوکیشن دیدم نیست یه خورده وایسادم دیدم پری با یه لباس تقریبا لختی اومد سریع سوار ماشین شد و حرکت کردم سمت مهریز نصف راه رفته بودم خانم یادش اومد کادو همراهش نیست دوباره برگشتم داشت میرفت سمت خونه زیر چشمی دیدمش برق از سرم پرید خیلی خوب بود رفت و اومد نشست تو ماشین یه نگاه شیطنت امیزی بهش کردم اونم لبخند زد یهو گفت دیر شد برو منم راه افتادم سمت باغ چون دیر شده بود خیلی تند میرفتم درست جلو صدا و سیمای یزد یه ماشین اومد جلوم زدم رو ترمز با کله رفت تو داشبورد نگام کرد اومد بزنه رو پام راست زد تو تخمم نگاش کردم گفت حقته رفتیم پلیس راه رد کردم نزدیکای مهریز بودم از پری بگم یه دختر ۱۷/۱۸ ساله موهای گندمی قدشم خیلی بود ۱۷۰ تا باسنش معمولی بود ولی جلوبندی عالی و پوستشم سبزه خلاصه رسیدم دم باغ شایان ریموت زد ماشین و بردم تو مریم رفت لباس عوض کنه شد تا تقریبا ۱۰.۳۰ که مهمونا اومدن تقریبا ۲۲ /۲۳ نفر شدن اکثر همکلاسی های سحر بودن با رلاشون اینا شرو کردن رقصیدن و عرق خوردن همه مست منم به قدری مست بودم کع دنیا داشت دور سرم میچرخید اومدم برم تو ساختمون دم در پری و سحر و دوتا دیگه داشتن قلیون می‌کشیدن یکیشون اومد گفت کوروش یه پیک با نمیزنی نشستم با اونا هم خوردن یه دفه پری گفت بیا برقصیم منم مست قبول کردم وسط رقصیدم سرم گیج رفت خوردم زمین اونم همراه من افتاد رو من منم کیرم شق شده بود تا اومدم بلند شم دیدم داره به سید علی نگا میکنه(سید علی کیرمه) از دهنم در رفت گفتم دوست داری اینم خمار گفت ارع ولی روم نمیشه دستشو گرفتم بردم بالا یه اتاق داشت تو دوسه تا پتو و تشک درو زدم به هم دیدم دستگیره ندارع کار ندارم این مست افتاده بود رو زمین منم کم کم رفتم رو کار لباشو شروع کردم خوردن اونم کم و بیش همراهی می‌کرد تا دستمو بردم پشتش یه فشار دادم پنبه نرم تر بود این کون اونم کم کم از رو شلوار می‌مالید منم حشر زده بود بالا مث وحشیانه لباسش یه تیکه بود هی میکشیدم پایین یه بار سفت کشیدم و پاره کردم انداختم کنار نگاش کردم یه سوتین آبی نفتی و شرتش که باهاش ست بود اینارم در آوردم رفتم پاین ابن کصو خوردن زبونمو می‌کردم تو کصت با انگشتم بالای کصشو می‌میمالیدم یه دفه لرزید یه آب لزج و شفاف ریخت تو دهنم بلند شدم لباسا رو در آوردم و عمودی کیرمو میمالیدم یه کصش خانم پرده نداشت با یه دست ممه رو میچلوندم با اون یکی هم میمالیدم بهش هی اه و ناله می‌کرد که بکن بکن منم رو لجش بیشتر میمالیدمو یه بار فرو کردم توش خیلی داغ و تنگ بود یکم نگه داشتم شروع کردم تلمبه زدن هنوز دو دقیقه نشده بود پوزیشن عوض کرد گفت داگی بکن امباری تلمبه هارو محکم تر میزدم صدا تالاپ تلوپ دو این اتاق کوچیک پیچیده بود منو حشری تر می‌کرد تا ۱۰ دیقه بعدش دیدم داره آبم میاد کشیدم بیرون اومدم از عقب بکنم گفت درد داره منم گوش حرفش نکردم گذاشتم عقبشو تف زدم شرو کردم فشار دادن مگه تو میرفت اینم دردش گرفته بود میگفت بده بخورم منم از خدا خواسته لش کردم رو تشک ینی حسی بهتره از ساک زدن برات نیست این داشت می‌خورد منم از حال رفتم بعدشم یادم نمیاد گذشت تا یه سیلی اومد تو گوشم بلند شدم دیدم پری با اعصاب خورد داره نگام میکنه منگ گفتم چیه لباسش نشونم داد گفت تو وحشی اینو پاره کردی زدم زیر خنده دیگه حالم داشت خوب میشد اومدم برم بیرون دیدم در دستگیره نداره این اتاقم نه پنجره داشت نه چیزی دیگه به هر ضربی بود در و از لولا در آوردم رفتیم پایین دیدم ساعت ۳ صبه پشما جفتمون ریخته بود همه رفته بودن شایانم گوشیو وسایلمون گذاشته بود تو ماشینم خلاصه رفتیم تو ماشین پریم لباس اول شبش پوشید و در باغ باز کردم ماشینو بردم بیرون و حرکت کردم سمت یزد حالا گوشی دوتاییمون پر میس کال اون ریده بود من که بیشتر گذاشتمش در خونه شمارشو گرفتم و رفتم فرداش شروع کردم پیام بازی و حرف زدن که دیشب چیزی بهت نگفتن گفت نه و همه چی اکیه امید وارم خوشتون اومده باشه نوشته: کوروش
2970Loading...
35
Media files
2900Loading...
36
Media files
2590Loading...
37
ریحانه (۱) #عروسی این داستان بر اساس شنیده هاست نیمی از آن حقیقت و مابقی شاخ برگ های آن می باشد. اصلا از عروسی خوشم نمیاد چیه یه مشت مرد خایه به دست منتظریم شام بیارن بخوریم بریم گم شیم؟ بابا:تا حالا کسی بهت گفته بود خیلی بیشعوری؟ پرهام:صد بار خودت تا حالا خودت بهم گفتی.خداییش راست میگم چیه این عروسی، اگر عروسی فرناز نبود محال بود بیام. فرناز دختر عمومه و تقریبا از بچگی باهم بزرگ شدیم و مثل خواهر و برادریم،و اگر عروسی اون نبود نمی‌رفتم، همینطور که پنج شیش ساله عروسی نرفتم.یه کت و شلوار طوسی با جلیقه همرنگ،پیراهن سفید و کراوات مشکی برداشتم با یک جفت کفش چرم مشکی براق پوشیدم موهامم که همیشه کوتاه میکنم یه ساعت طلایی رنگم بستم و آماده شدیم بریم تالار. این عروسیم مثل بقیه عروسی های مزخرف تموم شد و ساعت های نزدیک به ۱۲ قرار شد بریم باغ(نمیدونم تصورتون از باغ چیه ولی ما تو کرمان بعد عروسی به یک جایی مثل سوله یا هرچی که بیرون شهر باشه و مثل پارتی بزنیم برقصیم میگیم باغ) باغ رو خودم اوکی کرده بودم حیاط یک کارخونه کوچیک تعطیل شده که یک سالی برای همین کارا اجارش میدن.رسیدم باغ و تازه مراسم جون گرفتم از عموم اینا که ادمای معتقدی بودن بعید بود ولی منتها داماد آدم اهل دلی بود و بساط رو جور کرده بود(عرق)بالاخره میشد یه دلی از عزا در بیاریم و یه حالیم با ببریم از این عروسی. بعد اینکه ته یه بطری آب معدنی کوچیک عرق رو در آوردم گفتم برم یه قریم وسط مجلس بدم(برای راحتی و عشق و حال بیشتر برقارو کاملا خاموش کردن و فقط نور چراغ گردون گروه ارکستر بود که فضا رو از تاریکی مطلق در آورده بود. از همون دور دیدم یه دختری با لباس کرم رنگ تا پایین زانوش وسط مجلسه و معلوم میشد واقعا خیلی خورده بود و توی آسمونا بود،رفتم شروع کردم باهاش رقصیدن با اینکه مست بود هیچ گونه لمس غیر عادی با بدنش نداشتم (واقعا این کار مصداق بارز سواستفاده جنسیست) ساعت های سه شب کیک اوردن یه بطری دیگه عرق رو با کیک خوردم دیگه اینقدر بالا بودم هیچی یادم نمیاد. بعد از ظهر بود که از خواب بیدار شدم،ولی از فکر اون دختر بیرون نیومدم تصمیم گرفتم زنگ بزنم فرناز آمارش رو بگیرم. پرهام:سلام فرناز چطوری؟ حالت خوبه؟تبریک میگم عروسیت رو دیشب درست ندیدمت. فرناز:سلام،بره دیگه ریحانه اصلا گذاشت مارم ببینی؟ پرهام:ریحانه دیگه کیه؟ فرناز:همونی که سه ساعت باهاش می رقصیدی.الان فک کنم خرم نمیفهمم که زنگ زدی آمارش رو از من بگیری و تبریک گفتن بهانت، قبل اینکه بخوای بپرسی بهت بگم ریحانه خواهر پیمانه(شوهرش)بفهمه پیگیری سرت رو میبره میشناسیش که؟ پرهام:تو شمارش رو بده من اصلا چیکار دارم از تو گرفتم بقیش پا خودم، یعنی نمیخوای یه کار کوچیک برا من انجام بدی؟ فرناز:برات میفرستم نگی از من گرفتی.فقط بدون که ریحانه اون جوری که تو عروسی بوده نیست. شماره ای که فرناز فرستاده بود رو گرفتم ریحانه:الو سلام بفرمایین؟ پرهام:سلام چطوری حالت خوبه؟ ریحانه:ممنون شما؟ پرهام:من اگ سه ساعت با یکی برقصم تا آخر عمر فراموشش نمی کردم دیگه تورو نمی دونم. ریحانه:خب که چی؟الان چی میخوای؟اصلا شمارمو از کی گرفتی؟ پرهام:گفتم که اگه تایمت آزاده یخورده از وقتت رو به من بدی بریم باهم شام بیرون،برای من افتخاریه که با زیباروترین بانوی مشرق زمین بتونم شام بخورم. ریحانه:نه،مزاحم نشو. و تلفن رو قطع کرد. اگر از داستان خوشتون اومده لایک کنی کامنت بزارین تا پارت های بعدیش رو براتون بزارم❤️ نوشته: مشاهیر
3101Loading...
38
باز شدن پلمپ کونم #گی سلام شایان هستم ، ۲۹ سالمه ، اندام پر و بدنم سفیده . کلا با سه نفر بودم تو زندگیم و همیشه لاپایی دادم ، اما عاشق ساک زدنم . داستان واسه یکی دو ماه پیشه با دوست فاعلم مانی . مانی کیر کلفت و بزرگی داره و بهترین حالامو با اون داشتم . خلاصه اون روز خودم حشری بودم که مانی پیام داد : +کیر میخوای؟ -جووون ، آره ، کِی؟ کجا؟ +آماده شو ساعت ۱۰ میام دنبالت -چشم عشقم تا ساعت ده رفتم حموم و آماده شدم ، همیشه قبل از سکس خودمو خالی میکردم ، میگفتم اگه یوقت فاعلم حشری شد و نتونستم جلوشو بگیرم کثیف کاری نشه ، محض احتیاط بود و از اون طرف مدام میگفتم که فقط لاپایی باشه ، خلاصه ساعت ده شد و اومد دنبالم ، یه شرت زنونه پوشیدم و بدنمو خوشبو کردم ، نشستم تو ماشین و رفتیم سمت باغشون ، فاصله زیادی نبود ، رسیدیم اونجا و رفتیم داخل ، تازه متوجه شد کلید اتاق یادش رفته ، چندتا از چراغای حیاط رو خاموش کرد تا نور کم بشه و همونجا کارمون رو انجام بدیم ، اومد سمتم بغلم کرد و شروع کرد به خوردنم ، بعدش برمگردوند و از پشت هی بهم مالید ، شلوارشو داد پایین و با کیر شق شده اومد جلوم ، کنترل خودمو از دست دادم با دیدن اون صحنه ، همیشه بهم میگه میترسم یکی مختو بزنه چون کیر میبینی سست میشی ، خلاصه افتادم رو زانوهام و شروع کردم به ساک زدن ، کیرش همیشه خوشمزه بوده برام ، واقعا خوشم میاد از طعم کیرش ، اونم عاشق ساک زدن منه که یک لحظه خوردنو از دست نمیدم ، یکم خسته شد و نشست روی صندلی ماشین اما رو به بیرون (در ماشین باز بود و پاهاش بیرون بود) منم داگی رفتم جلوش واسه ساک ، خوب که خوردم بلندم کرد و گفت میخوام سرپایی بکنم ، هی لاپایی تلمبه میزد که یهو گفت بزار اسپری بزنم الان آبم میاد ، منم قبول کردم ، اسپری که زد هی کیرشو میمالید به سوراخم و میگفت که داخل نمیکنه ، منم اینقدر حشری بودم و تو کف کیرش بودم که حواسم نبود این کار برای چیه ، هی اسپری میزد روی کیرش و به جای اینکه کیرشو بماله اون اسپری روی کیرشو با مالیدن میزد به سوراخ من ، خوب که آمادش کرد شروع کرد به تلمبه زدن لاپایی ، بعد از فمدل خوابیدن دوباره بلندم کرد ، گفت آآبم نمیاد باید بزنم توش ، گفتم که نه و شروع کرد هی بوسم کردن و مخمو زدن که اگه درد داشتی ادامه نمیدم و این حرفها ، قمبل کردم براش ، هی میمالید به سوراخم و یکم فشار میداد ، یکم دردم اومد و گفتم که مانی دردم میاد ، گفت دیگه بیشتر نمیشه چون الان داخله ، گفتم اگه داخل بود که خیلی دردش بیشتر بود ، گفت داخله ، دیدی گفتم درد نداره ، منم زیاد چیزی حس نمیکردم ، شروع کرد تلمبه زدن ، حالتای مختلف کونمو تلمبه زد تا فکر کنم یه نیم ساعتی گذشت ، کم کم کونم داغی حس میکرد ، انگار تاثیر بی حسی داشت کم میشد ، اون لحظه که اون داشت تلمبه میزد من چشمامو بسته بودم و توی ذهنم تصور میکردم فرم کیر اون توی سوراخم داره میره و میاد ، یعنی در واقع کاری که داشت باهام میکرد و من حسش میکردم رو توی ذهنم تصویر سازی میکردم ، خیلی حال کردم ، خوشم اومده بود ، حالا با جندگی بیشتری بهش میدادم ، وقتی لبخند رضایتمو دید و میدید که با قر کمر دارم همراهی میکنم گفت خوشت اومده هاا دیدی لذتش خیلی بیشتر از لاپاییه ، منم واقعا به عمرم چنین لذتی تجربه نکرده بودم ، حتی بیشتر از لذت کس کردن بود برام ، آبش که اومد کیرشو تا ته فشار داد داخل و نگه داشت ، وقتی کیرش نبض میزد و آبش میومد من روانی شدم ، آب منم اومد ، اونم همزمان با یه دستش کیرمو جلق میزد ، شاید باورتون نشه ، من همه جور رابطه ای به تعداد زیاد داشتم اما اون دفعه نسبت به وقتی کس کردم دو برابر بیشتر ازم آب اومد ، لذت عجیبی بود. خلاصه اینجوری پلمپم باز شد و با رضایت کامل دقیقا مثل داستانهایی که توی همین سایت خوندم از اون روز به بعد من افتادم به التماس که بیاد منو بکنه ، و تا الان ماجراها ادامه داشته . داستان بعدی راجبه سکس بعدیمونه که آبشو خوردم و برعکس تصورم واقعا خوشمزه بود ، توی سکس بعد هم برده شدم براش . داستان این دوتا سکس هم مینویسم هرکی کیرش خوردنی و بزرگه کامنت بزاره (بزرگ و خوشفرم و تمیز و خوردنی ، کیرای خاص ، کوچیکاشم قبوله) ، میام تو پروفایلش نگاه عکس کیرش میکنم ، اگه خوشم اومد برنامه میزارم باهاش . بای نوشته: شایان زنپوش
2951Loading...
39
Media files
2710Loading...
40
یگه روی مبل بود اونیکی تو اشپزخونه تو استخر تقریبا همه جای خونه… در نهایت به یه ویدیو جالب رسیدم تو خونه یه فیلم پورن گذاشته بود از صداها مشخص بود که تریسام بود خود ویدیو کاملا مشخص نبود ولی فاطمه با صدای بلند حرف میزد و قربون صدقه یه خیار میرفت… خیاری که داشت کصو کونشو جر میداد تقریبا… مدام میگفت اره اقای خیار شوهرم نمیتونه ارضام کنه ای قربونت برم من دلم تورو میخواد و بعد خیارو فرو کرد تو کونش… انقدر ادامه داد تا ارضا شد از این ویدیو ها کم نبودن چندتایی شدن…و من با دیدن اونا توی دو ساعت 2 باری ارضا شده بودم… و رفتم سراغ پوشه اخر… اون موقع یادمه حشریت به کلی از سرم افتاد و خدا خدا میکردم فقط یه ویدیو باشه…پوشه رو که باز کردم… 2 تا ویدیو بود…همون موقع بدنم یخ زد و فکر کردم مهدی همه چیو دیده…همه جا دوربین داشت محال بود منو ندیده باشه… با این وجود ویدیو اولو که باز کردم تاریخش تقریبا با همون دفعه اولی که فاطمه ناراحت بود همخوانی داشت… یکمی از ویدیو رو که دیدم… مهدی یه سری خرید میاره تو خونه و میذاره تو اشپزخونه… بعدش کمی با فاطمه حرف میزنه و از پشت بغلش میکنه… بقیشو ندیدم متوقفش کردم…زدم ویدیوی بعدی… بعد از دیدن ویدیو خیالم یه جورایی خیالم راحت شد… چون هم تاریخش مال قبل بود هم اینکه ویدیو جق زدن مهدی بود که وقتی من خونه نبودمو و فاطمه خواب بوده میومده و با دیدنش جق میزده… بعد از اینکه خیالم راحت شد دوباره ویدیو مهدی و فاطمه رو دیدم واسه بار اول بعد از اینکه از پشت بغلش میکنه و فاطمه اونو پس میزنه و بهش تشر میزنه دوباره این کارو انجام میده و این بار فاطمه میزنه تو گوشش و مدام بهش فحش میده ولی مهدی قوی تر از این حرفا بود و اونو میگیره بلند میکنه با خودش میبره رو تخت و فاطمه هرچی دستو پا میزنه فایده ای نداره… شلوارشو در میاره با شرتش و با یه دست جفت دستای فاطمه رو گرفته و نمیذاره تکون بخوره درنهایت فاطمه رو میذاره لبه تخت و شروع میکنه به تلمبه زدن توی فاطمه چند دقیقه اول فاطمه مدام مقاومت میکنه گرچه بی فایده ولی از بعد از اون شل میشه و حتی میشد اشکاشو ببینی…من داشتم چیکار میکردم؟ جق میزدم… و همه ش ناخودآگاه بود… توی دو روز رسما از جنده شدم زنم داشتم نهایت لذت رو میبردم… با اینکه میدونستم خودش راضی نبوده و عمدتا به خاطر ویدیو ها بوده که چیزی نمیگفته… بعد از تموم شدن کارم… مدتی بی حال شدم بعدش که خودمو جمع کردم یه کپی از پوشه ها گرفتم و ریختمشون توی گوشیم… بعد از اون برنامه دوربین هارو پیدا کردم…و وقتی بازشون کردم کل خونه رو دیدم… فاطمه توی استخر مشغول بود… با خودش البته با یه دست ممه هاشو میمالید و با دست دیگه کصشو و کیرم دیگه توان راست شدن نداشت اگر میداشت مطمئنم باز راست میشد در آخر ویدئوهای ضبط شده دیروز اوردم و قسمت هایی که خودم توشون بودمو حذف کردم و با تصاویر خالی جایگزین کردم و امیدوار بودم مهدی نفهمه و اینطورم شد… مشکل بعد از این شروع شد وقتی برگشتم خونه فاطمه غذا درست کرده بود انگار نه انگار اتفاقی افتاده… واسم عجیب بود ولی نه در حدی که برام تعجب برانگیز بشه… حشری تر از اون حرفا بودم… موقع خواب فاطمه ازم درخواست سکس کرد ولی حتی کیرم بزور راست شد… و بعد از دو سه دقیقه ساک زدن ابم ریخت تو دهنش… چند قطره بود ولی کاریو کرد که هیچ وقت نمی کرد… قورتش داد و گفت چی شده؟ منم خستگی بیش از حد و بهانه کردم و اون دوباره رفت حموم تا به خودش برسه… و من داشتم به این فکر میکردم چرا ابمو خورد در حالی که توی این چند سال حتی یه بارم این کارو نکرده بود…و بعدش به این فکر میکردم که قراره چی بشه… فقط همینو بگم توی اون 3 ماهی که اونجا بودیم ویدیو های منو فاطمه شد 51 مهدی و فاطمه شد 33 و خود فاطمه شد 101 فاطمه تبدیل به یه ماشین سکس شده بود… معتاد به سکس و فقط سکس… نوشته: خاقان
3031Loading...
بیرون کشید پایین شرتمو گف اوووف گف بیچاره دخترم گفتم امشب قراره مادرشو بگام ی ماچ از سر کیرم کرد با لبای گوشتیش شروع کرد ساک زدن خیلی پر تف میخورد سرشو گرفتم یکم تو حلقش تلمبه زدم ک نفسش برید تف میکرد رو کیرم میگف اووف نشستم لبه تخت دو زانو جلو کرم نشست و میخورد تو چشام نگاه میگرد تخمامو لیس میزد کیرمو میمالید چقدر این زن سکسی بود حجم کونش داشت دیوونم میکرد تا سر کیرمو گذاشتم رو لباش همینجوری ابم میومد اونم عین تشنه ها میخورد همشو خوردو کیرمو تمیز کرد اومد بغلم اسپنک میزدم در کونش میمالوندمش گفتم اب کیرمو دوس داشتی گفت اره خیلی پاشو اورد سمتم شرتشو از لا کصش کشیدم بیرون خیس خالی بود شرتش انداختم اونور پاشد ی اسپری کدکس ابی اورد زد به کیرم و مالوندش گف میخوام تا صبح جرم بدی به پهلو خوابید پشتش خوابیدم پاشو دادم بالا سر کیرمو گذاشتم رو کص خیسش یکم کشیدم رو اب کصش ریز ناله میکرد میگف اخخ بکن جوون کیرمو هل دادم توش ک نالش حسابی بلند شد پستونشو گرفتمو میمالوندمو میکردمش رو هوا بودم کل بدنشو دست میکشیدم حسابی تلمبه میزدم صاف خوابید پاشو باز کرد رفتم لا پاش حسابی کیرمو مالوندم به کص خیسش التماس میکرد بکن با فشار جا دادم توش حسابی تنگ بود گردنشو گرفتم افتادم روش لباشو میخوردم نالش قطع میشد صدا تلمبه هام میپیچید گف خفه شدم پاشو اوروم بالا گذاشتم رو شونم میکردمش از کص تپلش اب میومد ک یهو لرزید ریتممو اروم کردم گفتم داگی شو اخخ با اون کون سفیدو قلمبش داگی شد چند تا اسپنک زدم در کونش جا دستام موند و سرخ شد کونش با هر ضربه ناله میکرد شونه هاشو گرفتمو هل دادم توش کص تنگ تپلشو میگاییدم تف کردم رو سوراخ کونش با شصتم میمالوندم انگشتمو فشار میدادم تو گف اییی یکم انگشتشش کردم موهاشو گرفتم تو دستم سر کیرمو گذاشتم رو سوراخ کونش گف ارویین نه درد داره سرشو هل دادم تو ک با صدا خیلی بلند اه کشید نمه نمه جا دادم تو گفتم از هرچی بگذرم از این کون سفیدو گوشتی نمیگذرم با هر تلمبه لمبر های کونش میلرزید با اسپنکام سرخ میکرد ناله هاش حشری ترم میکرد کون تنگ داغش داش کیرمو جر میداد سرعتم خیلی رفته بود بالا همینجوری میکردمش ک ابم کل سوراخشو پر کرد گف اخخ پاره شدم چقدر داغه ابت اووف رفتم شرتشو اوردمو گرفتم دم سوراخش ابمو پاک کردم بغلش کردم گف ۲ سال بود کسی اینجوری نکرده بود منو گفتم جوون ی لب ازش گرفتمو حاضر شدم نوشته: آروین
Показать все...
👍 2
مامان دوست دخترم #دوست_دختر سلام من آروینم ۱۸ سالمه من تقریبا چند ماه پیش وارد رابطع شدم با ی دختر خوشگل با نمک به اسم سمیلا ک خیلی دوسش دارم.از خودم بگم قد بلندی دارم هیکلم بد نیست کیرمم ۱۸ سانته سمیلا هم قد متوسط بدن عادی یکم تو پر ی چیز خیلی معمولی ولی داستان از جایی شروع میشه ک بعد از چند وقت مامان سمیلا میخواست منو ببینه ی روز تو ی کافه قرار گذاشتیم و من نشستم تا بیان وقتی وارد شدن کپ کردم ی زن با موهای بلوند ی بدن خیلی گوشتی ی تیشرت سفید با ی مانتو مشکی ی شلوار لی روشن زاپ دار ک روناش داشت جر میداد شلوارو مچ پای سفید و تپلش نشون دهنده همه چیز بود خیلی سکسی بود پاشدم سلام علییک کردم بو عطرش پیچید لبای گوشتی قرمز ی لحن گرمو گیرا نشست روبه روی پا کلی حرف زدیمو رفیق شدیمو گفتیم خندیدیم بیرونامون همینجوری ادامه پیدا کرد بعد از اون روز روز به روز بیشتر رفیق میشدیم تو این مدت رابطه جنسی منو سمیلا فقط در حد خوردن بود اسم مامانش شیرین بود شلوار های لی جذب شیرین با باسنو کون قلمبش هر مردی رو شق میکرد اینم بگم از شوهرش جدا شده بود ی شب قرار شد بریم کنسرت ماشینو برداشتمو ساعت ۹ رفتم دنبالشون سمیلا ک مثل همیشه اوند پیشم ولی شیرین روز ب روز سکسی تر میشد اینم بگم شیرین ۳۷ سالش بود رفتیم سمت برج میلاد حسابی زدیم رقصیدیم گفتیم خندیدیم خسته و کوفته بعد از خوردن شام نزدیک ساعت ۱ونیم ۲ داشتیم به سمت خونه میرفتیم ک برسونمشون وقتی رسیدیم شیرین گف اروین بیا بالا گفتم ن خاله برم خونه دیره از اون ور سمیلا اسرار کرد ک به خاطر من بیا ماشینو پارک کردم رفتیم بالا شیرین مانتو شو دراورد سمیلا هم منو کشوند تو اتاقش و افتادیم به جون هم شیرین داد زد تا شما پدر سگا پیش همین من برم دوش بگیرم سمیلا با ی صدای خمار گف باشه مامان بدن سمیلا رو چلونده بودم زیرم رفتم لای پاش کص تپل گوشتیشو براش میخوردم اب کصش رو تختی و دهن منو پر کرده بود مفصل ارضا شد بغلش کردم یکم لب گرفتیم بعد از ی ربع خوابش برد تو بغلم خوابید پتو کشیدم روش درو بستم اومدم بیرون ک شرین از حموم اومد تو ی حوله تنپوش سفید صورت نچرال پاهای خیس سفید گف سمیلا کو گفتم خوابید گف بچم خیلی خسته بود گفتم من برم گف صبر کن ی چی بخوریم بعد برو گفتم زحمت نکشید گف زحمت چیه رفت تو اتاقشو من نشستم رو مبل با ی کراپ سفید ی شلوارک سفید اومد بیرون چی میدیدم عین ی پورن استار سکسی بود سینه های گوشتی سفید زیر کراپ ی شکم خوش فرم با ی پیرسینگ شلوارکی ک دور رونش حلقه شده بود و رون سفید گوشتی پاهای کشیده با ترکیب لک قرمز و موهای باز بلوند کیرم همون جا تا ته بلند شد کف ببخشید دیر شد گفتم ن خواهش میکنم گف چایی میخوری گفتم ن دیگ دیره گف پاشو ذغال بزار گفتم الان گف خوابت میاد؟ گفتم ن پاشدم ی قلیون گذاشتم نشستیم به کشیدن از رابطمونو اینا پرسید و همینجوری حرف میزدیم گف پایه هستی؟ گفتم پایه چی؟ رفت ی شیشع ایس کوبا اورد گفت بخوریم میچسبه گفتم پایم و شروع کرد به دردو دل کردن هم میکشیدیم هم میخوردیم از شوهرش گفتو تنهاییش دیگ تعداد پیک از دستمون در رفته بود خمار بودیم گفتم اون چ کصخلیه ی همچین کصی رو ول گذاشته رو زمین گف کص؟ گفتم ببخشید منظورم این خانوم به این خوشگلی بود گف واقعا من کصم؟ گفتم کسی ترو بکنه پیر نمیشه شیرین جون دستمو گذاشتم رو رونش گفت جدی میگی؟ گفتم اره جیگر موهاشک دادم کنار از صورتش چشاش خمار خمار بود رونشو فشار دادم گف اخ گفتم ناله هات باید زیر گوشم باشه گف اومم لبامو گذاشتم رو لباش این زن واقعا سکسی بود حسابی لباشو میخورم سینشو میمالیدم کراپشو دادم بالا افتادم ب جون سینه هاش وای ک چقدر خوب بود دستمو از شوارکش کردم تو ی کص تپل خیس اومد تو دستم حسوبی مالوندمش و انگشتمو کردم توش و ریز ناله میکرد انگشتمو گذاشتم دهنش گفتم مک میزد گفتم سمیلا بیدار نشه؟ گفت راس میگی صبر کن گفتم میخوای چیکار کنی رفت سمت کابینت دووتا قرص دراورد پودر کرد ریخت تو اب رفت سمت اتاق سمیلا گفت تو برو تو اتاق من یهو گف سمیلا سمیلا داری خواب بد میبینی مامان بیا اب بخور اون بدبختم از دنیا بی خبر باورش شد پاشد اب خورد دوباره خوابید درو بست اومد سمتم چسبوندمش به در ی لب جانانه ازش گرفتم گفتم ی مادری امشب از سمیلا بگام گفت جوون دستاشو دادم بالا کراپشو دراوردم چقدر سکسی بود بدنش ی بار دیگ افتادم ب جون سینه هاش گفتم حیف تو ک رو این تخت تنها میخوابی مچ پاشو گرفتم دادم بالا شلوارکشو دراوردم ی شرت لامبادا مشکی رفته بود لا کص گوشتی سفیدش پچ پاشو گرفتم کف پاشو بوس کردم گفت اومم تو چقدر خوبی پسر با دستم گلوشو گرفتم گوششو میخوردم گردنشو لیس میزدم ی اسپنک رو سینش زدم گفت ایی دستو گذاشتم رو کصش اب خالی بود میمالیدم ناله میکرد پاشدم لخت شدم دستشو اورد سمت کیرم شرتمو میمالید زبونشو مثل سگ دراورد
Показать все...
👍 3
عشق از نوعی دیگر (۳) #عاشقی #لز ...قسمت قبل یه جای کار میلنگه ، هرچی فکر میکنم میبینم یه چیزی درست نیست ، چرا باید اینطوری بشه، دنیای عجیبیه، خیلی چیزا رو الان هم که 26سالمه درک نکردم ، آدما به چیزی کە دارن و خیلی هم خوب و لذت بخشه قانع نیستن و همیشه دنبال یه چیز جدیدن ، هیجان و تنوع همیشه بخشی از وجود آدمه، خب چیکار میشه کرد ، تارای دوست داشتنی من دلش کیر میخواست و منو به خاطر یه پسر زشت ول کرد و رفت ، تو 18 سالگی با همون پسر ازدواج کرد و توی 20 سالگی ازش طلاق گرفت ، پاییزی که تارا منو ترک کرد خیلی بهم سخت گذشت ، ولی خوبیش این بود که نشستم درس خوندن ، کلا همه چی رو فراموش کردم و چسبیدم درس خواندن ، دانشگاه قبول شدم شهر خودمون رشته اقتصاد ، دانشگاه دولتی ، درسام خوب بود باشگاه میرفتم ، کلاس زبان میرفتم ، فقط و فقط به خودم اهمیت میدادم ، توی یه مانتو فروشی تو خیابون فردوسی مشغول به کار هم شدم شیفتی ، یه خانم مسن صاب کارم بود یه آقایی به اسم سامان همکارم ، خیلی هوام رو داشتن ، هم کار میکردم و پول در میاوردم ، هم دانشگاه و کلاس و باشگاهم رو میرفتم ، همیشە بعد ساعت 10 شب میرفتم خونه ، سامان خیلی پسر خوبی بود ولی همیشه میشد فهمید که میخواد من رو بکنه ، خیلی ازم تعریف میکرد و … یه روز بهم پیشنهاد دوستی داد که من رد کردم ، گفت چرا من خوب نیستم؟ نه تو خیلی هم خوبی پس چی دوس پسر داری؟ نە ندارم، دوست پسر نداری ، منم خوبم ، پس بگو چرا ردم میکنی؟ سامان دس بردار نبود ، مجبور شدم باهاش باشم ، حداقل ظاهرا بهش گفتم فعلا فقط باهاتم که همدیگه رو بیشتر بشناسیم . اونم قبول کرد ، ولی با وجود اون احساس کردم شهوت دوباره داره تو وجودم فعال میشه شب رفتم خونه بعد مدتها جق زدم ، البته زیاد لذتبخش نبود برام ولی … روز بعد دوباره من و سامان چند دقیقه ای تنها شدیم ، بهم گفت ثنا من میخوام ببوسمت اجازه هست ، ناخودآگاه لبام رو بردم جلو ، یه لب کوچیک از هم گرفتیم ، هر دو خجالت کشیدیم ، ولی احساس خوبی داشتم ، یاد اولین روزی کە تو خونە تارا بودم افتادم ، چند روز گذشت ، چندبار از هم لب گرفتیم ولی من دلم بیشتر میخواست، اون شب خونە تنها بودم ، به سامان زنگ زدم گفتم سامان میشه بیای پیشم . دوست ندارم تنها باشم ، سامان چند دقیقه بعد رسید ، خیلی ساده اومد تو ، رفتم تو بغلش یه کم لب گرفتیم و دستش رو گرفتم بردم تو اتاق خواب رو تخت دراز کشیدم ، وقتی لباسهامون رودراوردیم بدجور چندشم شد ، اون بدنش خوب بود ، تمیز بود ، ولی من به مردا هیچ احساسی نداشتم، ولی خودم رو مجبور کردم که ادامه بدم ، شلوارم رو کشید پایین ، کسم رو خورد، ازم پرسید چیکار کنم ، من خرم برگشتم گفتم از عقب بکنم ، گفت دادی تا حالا گفتم نە، اونم خیلی با آرامش شروع کرد و… بقیش رو نگم ، اون شب بیشتر از ده بار بالا اوردم ، جوری که ساعت دو شب رفتم بیمارستان . یکی از بدترین خاطرات زندگیم اون شب بود ، وقتی از بیمارستان برگشتم ساعت نزدیک چهار صب بود ، تا ساعت 8 یکریز گریه کردم ، ساعت 8 تصمیم گرفتم زندگی رو ادامه بدم و با حال خودم بسوزم ، سامان بعد اون از مغازه رفت و یه دختر رو به جاش استخدام کردن. دختره اسمش اسرا بود ،اولین روز وقتی دیدمش برق از سرم پرید ، از من قدش بلندتر بود ، پوستش مثل ابریشم سفید و یکدست بود ، موهاش سیاه سیاه بود و خیلی پر پشت و بلند ، هیکلش بینظیر بود، انگار خدا سالها وقت صرف ساختنش کرده بود ، یکم بد اخلاق بود ولی وقتی اخم میکرد کسم حسابی خیس میشد ، از روز اول میدونستم میشه روش حساب کرد، هر جوری بود باهم صمیمی شدیم ، فهمیدم دختر یکی از پولدارای شهره ، ولی پدرش گفته باید خودت پول در بیاری تا قدر ثروت پدرت رو بدونی ، هر از گاهی از سکس حرف میزدیم ، شوخی هامون همش سکسی بود ، کیر و کس نصف کلمات مکالمه هامون بود. ولی جرات نداشتم رازم رو بهش بگم، یکسال گذشت ، باورم نمیشد یکسال نتونستم بهش بگم ، میترسیدم از دستش بدم ، خیلی دوستش داشتم ، شده بود کل زندگیم. یه روز ازش پرسیدم چرا دوس پسر نداری؟ البته قبلا پرسیده بودم ولی جواب الکی میداد ، اون روز گیر دادم که راستش رو بگه ، اونم بعد کمی مکس و بغض داستانش رو برام گفت کە چطوری یه پسره بکارتش رو گرفته و ولش کرده ، گفت از همه مردا متنفرە و هیچوقت ازدواج نمیکنه. بغلش کردم مثل ابر بهار اشک از چشماش میومد پایین، عشقم بهش خیلی عمیق تر شد ، بالاخره علاقم بهش از تارا بیشتر شد ، کم کم از تارا متنفر شدم و عشق جدیدم رو در آغوش گرفتم ، یه شب اومد خونمون و کمی با هم مشروب خوردیم ، عرق خرما آورده بود ، خیلی عرقش خوب بود چند پیک که خوردیم ، افتادم بە جونش ، بغلش کردم ، لباش رو بوسیدم ، دستش رو بوسیدم ، قلقلکش دادم ، نمیدونم چرا ولی لباسهام رو دراوردم فقط یه شرت پام و بود و مابقی بدنم لخت ، اونم کار من رو تک
Показать все...
رار کرد ، قسم میخورم من هرگز بدنی به این زیبایی ندیدم ، بدون هیچ حرفی رفتم سراغ گردنش , یه کم همکاری کرد ، ولی بعد که خواستم برم سراغ سینه هاش رفت عقب ، بهم گفت ثنا نمیخوام از این اتفاقا بینمون بیفته ، فقط میخوام راحت باشیم . مست بودم ولی یادمه وقتی اون رفت به حالم خودم تا صبح گریه کردم. صبح با همون حال رفتم مغازه ، اسرا اونجا بود ، سلام کردیم ، تا شب تقریبا با هیچکی حرف نزدم ، نمیدونستم چی باید بگم ، شب اسرا زنگ زد ، بار اول جوابش رو ندادم ، دوباره زنگ زد . بله؟ ثنا چی شده؟ هیچی نشده. مگه میشه ، تو امروز اون آدم دیروز نبودی ، نگرانتم . نگران نباش ، سالهاست این وضعیت منه، با هرکی دوست شدم تر زد به همه چیز. منظورت منه؟ مگه من چیکار کردم؟ هیچی بابا ولمون کن، کاری نداری؟ میخواستم قطع کنم ، ولی اون اسرار کرد که توروخدا بهم بگو چی شده ، گفتم کجایی ؟ گفت خونه، گفتم پاشو بیا اینجا ، اومد ، ساعت نزدیکای 11بود ، نشتیم حرف زدن ، گفتم اسرا اسرار کردی کە بگم و الا این داستان رو میگم که بدونی نه اینکه دلت بە حالم بسوزه یا چیزی ، خلاصه نشستم همه داستان خودم رو براش تعریف کردم ، چشماش از تعجب بزرگ و گرد شده بود ، وقتی داستان تموم شد گفت ، گمشو بابا اینها رو کلا از خودت در اوردی ، ایسگا کردی مارو ، اینا برای من مهم نیست راست و دروغش پای خودت ، من فقط میخوام ثنای من بخنده و خوشحال باشه ، الان من چیکار کنم تو خوشحال بشی. منم با خندە گفتم پدرسگ من سه ساعته با گریه برات داستان تعریف کردم حالا میگی از خودت در اوردی؟ بعدشم تو اگه خوشحالی من رو میخواستی دیشب کیرم نمیکردی. ثنا من تو رو به عنوان دوست خیلی دوس دارم ، ولی این به معنی این نیست زیرخوابت بشم ، اسرا من تو رو احساسی میخوام ، عاشقت شدم ، میخوام همه جوره باهم باشیم ، اون شب من دوتا چیز رو خیلی خوب فهمیدم ، اول اینکه اسرا بهترین دوستیه که تا حالا داشتم ، دوم اینکه اون اصلا تو باغ نیست ، پس تصمیم گرفتم … اسرا رو شدیدا میخواستم ، ولی اون تو باغ نبود، اصلا نبود ، پس تصمیم گرفتم هر جوری هست به دستش بیارم و تبدیلش کنم به همسر رویاهام، پیشنهاد دادم که با هم خونه بگیریم ، اونم قبول کرد ، ولی ما هر دو مسئله اجازه خانواده رو داشتیم ، هردو بعد از هفته ها جنگ و دعوا اجازه رو گرفتیم ، باهم یه خونه تو خیابون کشاورز ، نزدیک اصلی ترین میدون شهر گرفتیم ، بازم باهم وسایل ساده یه زندگی مجردی رو گرفتیم ، اوایل اونجا فقط میخوابیدیم ، کارای دیگه رو تو خونه والدینمون میکردیم ، ولی کم کم شروع کردیم کاملا مستقل زندگی کردن، سه ماه گذشت ، یه شب اسرا بحث لزبین بودن من رو کشید وسط که اقا طبیعت زن رو برای مرد و مرد رو برای زن خلق کرده ، یعنی چی من مردا رو نمیخوام ، منم گفتم اخە من خواهر طبیعت رو گاییدم ، چیکار کنم کسم واسه هیچ مردی خیس نمیشه ، واسه زنا میشه. تا ساعت 2 بحث کردیم ، قانع نشد که نشد، آخرش گفتم اسرا تو مردا رو امتحان کردی خیری هم ازش ندیدی ، بیا زنونش رو امتحان کن ، به خاطر من این کار رو بکن، اسرا کمی مکث کرد و بعدش گفت باشه ، ولی قول بده که هرجا نخواستم ادامه بدم اسرار نکنی و ادامه ندی ، منم قبول کردم و قول دادم، گفتم کی انجامش بدیم ،گفت فردا شب ساعت یازده ، کمی خندیدم و گفتم باشه. گفت چرا میخندی ؟ گفتم ، هیچی بابا ول کن که بدجور خوابم میاد. خوابیدیم ، البته اون خوابید ، ولی من بعد از مدتها دوباره قرار بود رابطه داشته باشم ، و نمیتونستم بخوابم ، دستم رفت تو شرتم ، وتازه یادم اومد که کسم پر موه، و خیلی چندشه، ساعت شیش بلند شدم رفتم و تا ساعت هفت و نیم نیومدم بیرون ، یه اصلاح کامل کردم ، اون روز کلا اسرا رو ندیدم ، چون من شیفت صبح بودم و قبل اومدن اسرا رفتم ، بعد از ظهر رفتم ارایشگاه و موهام رو کوتاه کردم ، حسابی خودم رو اماده کرده بودم ، غروب زنگ زدم و دعوتش کردم به بهترین رستوران شهر ، من زودتر رفتم و اونم بعد من اومد ، شام خوردیم و پیاده تا خونه رفتیم و کلی حرف زدیم ، ساعت ده رسیدیم خونه ،نوبتی رفتیم حموم و اومدیم بیرون، دو ست شورت و سوتین توری قرمز خریده بودم ، یکی واسه خودم یکی واسه اون ، اسرا چایی دم کرد ، منم رفتم لباسهام رو دراوردم و با همون ست اومدم نشستم جلوش ، کلی ازم تعریف کرد ، بدنت خیلی خوشگله و این ست بهت میاد و… چای خوردیم و روی کاناپه کنار هم نشستیم ، رفتم بغلش و با چشمایی پر از شهوت فقط نگاش کردم ، پرسید چرا اینطوری نگام میکنی ، چیزی شده؟ منم گفتم یه ست از این برات گرفتم برو بپوش و برگرد ، گفت باشه و بلند شد و رفت ، وقتی برگشت به محض دیدنش شرتم حسابی خیس شد ، تو عمرم این حجم از تحریک شدن رو تجربه نکرده بودم ، بلند شدم بدون حتی یک کلمه رفتم جلو ، میخواستم بخورمش ، لبام رو گذاشتم رو لباش و حسابی
Показать все...
👍 1
خوردمش ، اونم همکاری میکرد ، بغلش کردم و بردمش تو تخت خودم ، بدون معطلی گردنش رو خوردم ، لاله گوشش بدجور خوشمزه بود ، وقتی داشتم لاله گوشش رو میخوردم یه آه ریز گفت ، فهمیدم اونم تحریک شده ،بالای سینش رو بوسیدم و رفتم سراغ ممه هاش ، سفید و گرد و کوچیک، وقتی ممه هاش رو میخوردم اه و اوفش در و اومد ، سرم رو بردم پایین ، نافش رو بوسیدم ، پاش رو باز کردم و رونهاش رو خوردم ، ساق پاش رو خوردم ، پنجه هاش رو کردم تو دهنم و مکیدمشون . برگشتم سمت کسش ، از رو شرتش زبون کشیدم روش ، اطرافش رو خوردم ، گفت برو سر اصل مطلب ، دارم دیوونه میشم ، شرتش رو کشیدم پایین ، یه کس تپل نسبتا سیاه ولی خوشگل جلوم بود ، به آرومی زبونم رو کشیدم روش آهش در اومد، ، یه کم بوی بد میداد ولی نه زیاد کمی هم مو داشت، خیلی کم کل دهنم رو گذاشتم رو کسش ، مثل مار بە خودش میپیچید، ناله میکرد و اه و اوف میگفت، هی زبون میکشیدم روش و اونم داد میزد ، بخور لیس بزن ، بعد کلی خوردن یادم اومد اون باکره نیست ، انگشتم رو کردم تو کسش و یواش بالا رو مالیدم ، دیوونە شد ،اتاق رو گذاشته بود رو سرش ، ثنا بکن منو ، من جندە توام ، از این به بعد مال توام ، اااااخخخ، اااااه ، دارم میام ، اووووف ، دو انگشتی ، سه انگشتی ، بخور دردت به جونم ، بکن عشقم ، من زیر خوابتم ااااخ اووووف ، ااااههههه ، بکن واینسا، بخور بخور ، صداش قطع شد ، نفس نمیکشید ، چند ثانیه همینجوری بود و بعد یه جیغ ریز کشید و ارضا شد ، یه جوری بدنش میلرزید انگار داره سکته میکنه، اون صحنه یه جوری تحریکم کرد که ولش نکردم ، دوباره افتادم به جون کسش ، میلرزید و ریز جیغ میزد ، موهام رو کشید و نذاشت ادامه بدم ، وقتی ولش کردم بی حال افتاد رو تخت، چند دقیقه تکون نخورد و حرف نزد ، بعد گفت ثنا خواهرتو گاییدم ، این دیگه چی بود ، برگشت اومد روم ، من دراز کشیده بودم ، یه لب میگرفت و قربون صدقم میرفت ، یه لب دیگه دوباره ، بعد مثل قحطی زده ها افتاد به جونم ، گردنم ، ممه هام ، شکمم و بعد رسید بەکسم ، بی مقدمه شروع کرد خوردن ، ناشی بود ،ولی انقدر خورد که ارضا شدم و اومد دوباره لب گرفت ازم ، بدجور لبای هم رو میخوردیم ، ول نمیکردیم همدیگه رو ، به زور از خودم جداش کردم انداختمش اون طرف تخت، پام رو باز کردم و کسم رو چسبوندم به کسش ، یکم مالیدم بهش تا دوزاریش افتاد ، بیشتر از نیم ساعت اونجوری هم رو مالیدیم ، من ارضا شدم ولی اون نه ، خوابیدم روش دوباره انگشت و خوردن تا ارضا شد ، بی حال افتادیم تو بغل هم، تو بغلم خوابش برد و کمی بعد من هم با خیالی آسوده خوابیدم ، ادامه دارد… نوشته: ثنا
Показать все...
کونی و بیغیرت زن آیندم شدم (۱) #همسر #بیغیرتی سلام پیمانم الان خیلی وقته از اون خاطره می گذر این خاطر بر می گرد به ۵ سال پیش من یه دوست دختر داشتم که ۵ سالی از خودم کوچیکتره و خیلی دوسش دارم و اونم همینجور فقط مشکل اینجا بود که یکی از دوست پسراش رو می شناختم بدیه شهر کوچیک لو رفتن همین چیزاست برام مهم نبود و یجورایی باعث میشد حتی بیشتر بهش تمایل پیدا کنم اون موقع نمیدونستم فتیش کاکولدی دارم زهرا خیلی قیافه خاصی نداشت ولی از اون قیافه هایی بود ک هات بودن رو میشد از چش و چالش دید هیکلش نه لاغر بود نه چاق معمولی بود بعد یک سال از آشناییمون میدونستم که این دختریه که میتونه هم خوشبختم کنه هم بیچارم کنه انقدر هات بود که به هیچ نوع سکسی نه نمیگفت زهرا همونقدر عاشق من بود که من عاشق زهرا ولی مشکل اینجا بود که یکی از پسر عموهام قبلا با زهرا دوست بود و همون اوایل از زیر زبون زهرا کشیدم و اونم گفت اره فلانی یه مدت باهم بودیم منم از اونجا فهمیدم که یبار پسر عموم تو ماشین زهرارو نشونم داد و گفت این دختره رو یبار گروپ کردیم منم الکی گفتم کدوم و مثلا نفهمیدم بعد که از زیر زبون زهرا کشیدم داستان پسر عموم رو گفتم فقط تو اصن به خودت نگیر و منم خودمو انقدر زدم ب کوچه علی چپ ک نفهمیدم تورو گفته ولی هربار باهم بحثمون میشد این داستان که پسر عموم زهرارو با دوستاش کرده مزید بر علت میشد که دیگه نخوام باهاش ازدواج کنم یه جورایی زهرا هم میدونست و همیشه بحثمون بود زهرا دانشجو شهر ما بود و این خودش باعث میشد که خانواده قبول نکنن میگفتن نمی شناسیم خانوادش رو وووو از این حرفایی ک توی شهرای کوچیک همیشه رسم هست و میزنن چیزی که میخوام تعریف کنم این بود که زهرا مخ من رو زد که دوستم میارم و باهم گروپ بزنیم باورم نمی شد و در عین حال تو پوست خودم جام نمیشد طبق معمول یه سوییت گرفتم و من و زهرا و مینا رفتیم تو سوییت یه دوش گرفتم و رفتم توی تخت منتظر دخترا بودم بیان مث فیلما چپ و راستم نشستن مینا خیلی راحت شروع کرد ب لب گرفتن ازم از لب و گردن به سینه های بزرگ مینا رسیدم مینا خیلی هیکل گوشتی و سفیدی داشت انقد برام سکسی بود که از ترس اینکه زود ابم بیاد کلی اسپری خالی کردم روی کیرم من کامل روی سینه های مینا بودم زهرا هم شروع کرد سینه های مینارو خوردن و اون وسط گاهیم ازم لب میگرفت بعد اروم گفت همونجور که برا من میخوری کص مینارو بخور نشون بده چه کص لیسی هستی من واقعا از خوردن کس و کون خوشم میاد و زهرا خیلی وقتی با دهن من ارضا میشد و بعد بهم کون میداد مینا رفت ته تخت پاهاش باز کرد و کوص مودارش برام باز کرد انکار باورش نمیشد کسی هست که از کوص مودار خوشش بیاد و حتی لیسش بزنه نگاه مینا و زهرا اینجوری بود که انگار زهرا میگفت ببین راس میگم که پیمان میگه موهای کوصت رو نزن وقتی میخوام برات بخورمش من کامل بین پاهای مینا دراز کشیدم وسرم رو برد بین رونای کلفت مینا و شروع کردم با تمام وجود خوردن کوسش زهرا اومد پشت سرم و شروع کرد لمبه های کونم رو بوسیدن و گاز گرفتن خودم تا اون لحظه نمیدونستم از این کار خوشم میاد سرمو برگردوندم سمت زهرا ک ببینمش ولی مینا دستش گذاشت رو سرم موهامو گرفت و دهنمو ب سمت کوصش هدایت کرد و بعد با روناش به سر گردنم فشار آورد همین موقع بود که زهرا برای اولین بار سوراخ کونم لیس زد بی اختیار آه کشیدم مینا و زهرا باهم گفتن جووون بعد مینا گفت میدونستم کونی هستی توله نمی دونم چرا از لحن حرف زدنش خوشم میومد و حشری ترم می کرد جوری که وحشی تر شدم و با حرص و سرعت بیشتری شروع کردم به خوردن کوص مینا بعدا فهمیدم مینا یه دوست پسر با همین تمایلات داشته عاشق لیسیدن کوص و کون پای دخترا و مینا به زهرا گفته اگه میخوای برا همیشه پیمان رو مال خودت بکنی صاحب پیمان شو نزار پیمان صاحب تو باشه و بعد این نقشه رو باهم کشیدن که اینجوری من رو اسیر شهوت خودم بکنن کسایی ک مثل من هستن میدونن خیلی سخته کسی پیدا کنی که همه جوره پایه فانتزی های سکسیت باشن زهرا بعد اینکه سوراخ کونمولیسید اومد روم دراز کشید و سرمو فشار میداد به کوص مینا بعد روی کونم نشست و گفت دستات بیار پشت کمرت می خوام ببندم قبلا هم دستام بسته بود منم اونو بسته بودم چشم پا دست کار جدیدی نبود همه مردا توی تخت خوابی که خوب ارضا بشن میمونن و مینا اینو به زهرا گفته بود وقتی دستم بست و من همچنان کسو کون مینا رو لیس می زدم زهرا با کرم لوبریکانتی که همیشه خودشو باهاش میکردم سوراخمو چرب کرد و توی یه ان انگشتش کرد تو کونم انقدر تند اینکار کرد که واقعا سوختم و بی اختیار داد زدم و سوراخ کونم جمع کردم توری ک زهرا نتونست انگشتش جلو عقب کنه تا حالا کون نداده بودم فقط چند بار تنهایی با خیار توی سوراخم کرده بودم ک ببینم چطوریه برام لذتی نداشت و دیگه هم تکرارش نکرده بودم مینا با رونهاش سرمو
Показать все...
سفت گرفت و شروع کرد فحش دادن توله سگ مادر جنده مگه من اجازه دادم حرف بزنی کوصتو بلیس کونی کم ادا تنگارو در بیار ولی اینبار حس خوبی نداشتم و به زهرا التماس میکردم ک انگشتتو دربیار زهرا انگار میخواست گوش بده بهم بی حرکت مونده بود که با سیلی مینا شوک شدم خیلی محکم یه چک کوبید تو صورتم گفت اگه نزاری انگشتت کنه خودم دستمو تا مچ میکنم توی کونت حالا بزار عین بچه آدم انگشتت کنه قول میدم خوشت بیاد اگه نیاد هم فعلا دست و پاهات بستس و هیچ غلطی نمیتونی بکنی اون صورت معصوم ب طرز عجیبی ترسناک شده بود و انگار باهام پدر کشتگی داشت بعد به زهرا گفت جنده خانوم انگشتش می کنی یا بیام زهرا اروم اروم شروع کرد ب عقب جلو کردن تو دلم می گفتم مگه دستم باز نکنین تا از کون جرت ندم پدر سگ بعد بی توجه ب حرف و نگاه من پاشد برم گردوند به پشت و روی صورتم نشست گفت اروم باش بزار مینا کونت بزاره وگرنه فیلم می گیریم ازت و پخشش می کنیم این حجم از حقارت واقعا لذتی نداشت شاید هم اگر اروم اروم پیش می رفتیم خودم میزاشتم انگشتم کنن ولی مینا نقشش تحقیر و خورد کردن من بود تا زهرا کنترل من دست بگیره و خودم التماس کنم که باهام بمونه نقشه مینا و زهرا این بود که من رو کونی خودش بکنه تا من برای ازدواج ب کس دیگه فک نکنم مینا انگشت دومش رو حل داد توی کونم و بازم سوز می داد بعد انگشت سوم مینا شست و نه شد و کیر خوابیدم رو شروع کرد ساک زدن زهرا ساک میزد برام ولی مینا یه چیز دیگه بود کم کم شق شق شد و کیر بیست سانتی و کلفتم رو که زهرا فقط سرش رو تودهنش می کرد کامل تا ته می خورد اگر اسپری نزده بودم مطمئنم همون پنج دقیقه اول ابم میومد دوباره برم گردوندن ب شکم مینا کامل روم دراز کشید بدنش گرما و نرمی خاصی داشت که ارومم می کرد از لاله گوشم تا گردن و پشت کتفم بوسید در گوشم اروم گفت میخوایم بهترین حال عمرت رو بهت بدیم انقد سفت نگیر خودتو راحت باش عزیزم تو پسر خوبی هستی مطمئنم توله خوبی میشی برای زهرا خودت نمیدونی ولی تو یه کونی بی غیرتی به یکم کمک نیاز داری که بفهمی و لذت ببری اینارو با تن صدای آرام می گفت ترکیب عجیبی بود از تحقیر و مهربونی من واقعا شل کردم چشام شل بود و فقط اه و ناله بود که از دهنم بیرون میومد مینا انگشتاش گذاشت دهنم و گفت ساک بزن منم بی هیچ حرفی میک می زدم بعد سرش خم کرد و جوری ازم لب گرفت که حس کردم تمام جونم توی لبامه پاشد و جاشو ب زهرا داد توی بغل نحیفش حس امنیت داشتم شروع کرد ب خوردن لبام همراهیش کردم رافت بالای تخت و کوصش گذاشت توی دهنم توله سگ خودمی مادر جنده تو مال منی جندمی کونی بیغیرتمی میدونم دوست داری کون دادنم ببینی ؟؟ می دونم پسر عموت بهت گفته چطور با دوستاش جرم دادن زنت رو زن آیندت رو با کیرای کلفتشون کردن منم زیر کیرشون خوابیدم مینا روی کونم نشست و سردی یه چیزی مث خیار رو دم سوراخم حس کردم بعدا فهمیدم دیلدو هست لمبه های کونم رو از هم باز می کرد و کیرش اروم اروم تا ته توی کونم کرد و روم دراز کشید باورم نمی شد که خوشم اومده بعد پنج دقیقه ک عادت کردم زهرا ادامه داد دوس داری عکسای کون دادنم رو ببینی مینا دستش آورده بود و دور کیرم گذاشته بود تا نبض زدنای کیرمو موقع تحقیر و بیغیرتیم حسش کنه زهرا چندتا عکس و فیلم نشونم داد که دو نفر داشتن میکردنش و خودش یه ماکسی صورتش بود باورم نمیشد ولی خودش بود بی اختیار کیرم شروع کرد به آخرین حد بزرگ شدنش و مینا شروع کرد تند تند توی کونم تلمبه می زد بدون اینکه دست ب کیرم بزنم آبم اومد و با انقباض و ناله هام فهمید مینا روم دراز کشید و کیرش رو تو کونم تکون نداد شروع کرد به خوردن لاله گوشم کونی دوس داشتی هیچی نگفتم گفت مطمنم دوس داشتی بیغیرت کونی ادامه دارد و اما نتیجه اینکه زهرا من کونی و بیغیرت خودش کرد خوشحالم باهاش ازدواج کردم و از شهرمون رفتیم یه شهر بزرگتر اینجا زهرا یه دوست پسر داره ولی دوست پسرش نمیدونه که من ازش خبر دارم زهرا هم فیلم و عکس سکساش نشونم میده حس عجیبیه کاکولدی حسادت کردن و تحقیر شدن از اینکه زنت به یکی میده تو رو شهوتی میکنه و باعث میشه بیشتر دوستش داشته باشی اگه خوشتون اومد ادامه داستان و کونی شدن توسط زن ایندم رو می گم نوشته: پیمان
Показать все...
Выберите другой тариф

Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.