cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

تکست

Больше
Рекламные посты
4 864
Подписчики
-324 часа
-317 дней
-17230 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

🧞‍♀طلسم جدایی بین دو نفر ۲۴ ساعته 🧞‍♀بازگشت معشوق و بختگشایی 🧞‍♀دفع_دعا و جادو و چشم نظر 🧞‍♀فروش_ملک و آپارتمان معامله 🧞‍♀جذب پول و رونق کسب و کار 🧞‍♀گره_گشایی در مشکلات زندگی 💥جهت عضو شدن و دیدن رضایت مشتریان روی لینک زیر کلیک کنید👇👇 https://t.me/telesmohajat ♦️همین الان پیام بده👇15👇o👇 ارتباط مستقیم با استاد سید حسینی 🆔@ostad_seyed_hoseyni ☎️  09213313730 ☯ @telesmohajat
Показать все...
جدی دلت تنگ نمیشه، یا داری شوخی میکنی...😢🗣 #استوری🎵
Показать все...
❌حشرات و حیوانات موذی خطرناک📣 📣اختراعی شگفت انگیز📣 ✅با کمترین هزینه از شر هر نوع حشره و حیوان موذی (سوسک،ساس،موش و...)راحت شوید ⭕️ضمانت کارایی ⭕️بدون خطرات سمپاشی✨ ⭕️بدون هیچ گونه خطر برای انسان و حیوانات خانگی🌱🍀2¹⁵ برای مشاوره رایگان ودریافت هدیه ویژه🎁 برای سه نفر اول  وشرکت در قرعه کشی  عدد ۷ را به سامانه ۱۰۰۰۲۰۰۵۰۰۰ ارسال نمایید.
Показать все...
آدم هایی که روزی عاشق هم بودن نمیتونن دوست بمونن؛ چون قلب هم دیگه رو شکستن نمیتونن دشمن بشن چون قلب هم دیگه رو لمس کردند در بهترین حالت میشن غریبه ترین آشنا و چه ترکیب غمگینی :)
Показать все...
-تا دسته توش بودی بعد میگی نکردمش؟ بابا با حرص اینو میگه و من بیخیال سیگارم رو توی جا سیگاری خاموش میکنم. -منم پسر تو ام بابا! تو تا بیضه توی ننه‌شی من چیزی گفتم؟ اخم کرد و لگد محکمی به پام کوبید. -ببند دهنتو.شیدا خواهرته مردک. چطور میتونی شبا بکشونیش توی تخت؟ پوزخند بیخ لب‌هام جا گرفت: -دخترِ زنته! مامان منو امون ندادی تا یه خواهر واسه‌م به دنیا بیاره! انداختیش دور. حرص زده و پر خشم چنگال رو از کنار خیارها برداشت سمتم پرتاب کرد. -کاش من عقیم میشدم تخم تو رو نمیکاشتم که بشی جلاد من و این مادر و دختر. خندیدم و پاهامو از روی میز پایین آوردم. -حرص و جوش نخور کمرت خشک میشه باباااا، نیت کردم همزمان با ننه‌ش جفتمون حامله شون کنیم. از جا پاشد و انگشت تهدیدش رو طرفم گرفت. -همین فردا میبریش بکارتشو بدوزن شایان. دختره هنوز هجده سالش نشده بعد لای پای تو... بین حرفش پریدم و از جا بلند شدم. -پرده شو زدم که راحت باهاش حال کنم، حالا ببرم بدوزمش؟ کصخلم؟ -دختره جوونه شایان. بسه هرچی مثل مامانت هرز پریدی. همین یه جمله اش خط قرمزم بود. اون با مادر هرزه ی شیدا به مادرم خیانت کرده بود. -هرز پریدن ندیدی پس! شیدا رو از زیرم بیرون بکشی دودمانتو به باد میدم جناب پدر. می‌دونست از من بر میاد!با چشمای ریز شده نگاهم کرد. از خونه بیرون رفتم و شماره گرفتم. -اسپری تاخیری بفرست در خونه‌م. و تماس رو روی پسرک قطع کردم. تا صبح به شیدای عزیز دردونه شون امون نمی‌دادم. باید حامله میشد و بچه ی منو به این دنیا می‌آورد! https://t.me/joinchat/R6SAJGibtZc1OTQ0 https://t.me/joinchat/R6SAJGibtZc1OTQ0 https://t.me/joinchat/R6SAJGibtZc1OTQ0 بهم میگفتن خواهرته! اما من با هر بار دیدن عکساش، همه‌ی تنم پر از هوس میشد. برگشتم ایران تا اونو مال خودم کنم. شبونه به اتاقش رفتم و بکارتش رو گرفتم. حالا خواهر ناتنیم مال من شده بود! زن شایان! از همه پنهون کردیم تا وقتی که منو توی اتاقش دیدن اونم وقتی که همه ی مردونگیم رو واردش کرده بودم! https://t.me/joinchat/R6SAJGibtZc1OTQ0 https://t.me/joinchat/R6SAJGibtZc1OTQ0 https://t.me/joinchat/R6SAJGibtZc1OTQ0 این رمان چند بار به خاطر صحنه های بازش فیلتر شده! لطفا برای عضویت عجله کنید ❌🔞
Показать все...
🔞طعم هوس💋

صدای نفس نفس هات بوی عرق تنت لمس پوست داغت روی بدنم پیچ و تاب بدن‌هامون رو هم خوابیه که تعبیر شده💋💔 •°•طعم هوس•°• به قلم: بانو حوا ستوده پارتگذاری هرروز به جز روزهای تعطیل

سینه های پرستار برادر زاده اش رو موقع شیر دادن به بچه میبینه و جوری ترتیبشو میده که دختره راهی بیمارستان میشه🔞💦 https://t.me/+3ntkdZrUrwg3MGJk https://t.me/+3ntkdZrUrwg3MGJk -تو مگه شیر داری که سینه‌تو گذاشتی دهن بچه؟ ترسیده هینی کشیدم و تا خواستم لباسمو عوض کنم مچ دستمو گرفت ابروهاش به هم نزدیک تر شد و دوباره گفت: کری دختر؟ سینت دهن برادرزاده ام چیکار میکنه؟؟ ترسیده و خجالت زده گفتم: هی...هیچی آقا... بچه.... گریه میکرد... خانم جون گفت اینجوری آروم میشه -تو دهات شما پستونک اختراع نشده؟ مگه شیر داری که سینتو انداختی بیرون؟ کم مونده بود بزنم زیر گریه. فشار دستش از یه طرف داشت استخون مچم رو میشکست شرم سینه ی برهنم از یه طرف دیگه -لال شدی سوین؟؟ لرزون گفتم : بچه رو شیر خشک دادم... سیر شده.... اینجوری راحت میخوابه نگاهی به ساروین انداخت و از بغلم بیرونش کشید بچه رو آروم روی تخت گذاشت که تا خواستم دکمه ی لباسمو ببندم با صداش از جا پریدم -بهت اجازه دادم؟ هول شده گفتم : آخه.... آقا حسام.... چرخید سمتم و گفت : بچه رو آروم کردی، نمیخوای به عموی بچه رسیدگی کنی؟ قبل از اینکه چیزی بگم خیز برداشت سمتم و سینمو بین انگشتاش فشار داد آخ آرومی گفتم که سر خم کرد و گفت : اخ؟ فقط باید زیر گوشم ناله کنی دختر! فکر نمیکردم دختری که زورکی صیغم کردن همچین بدنی داره مچ هر دو دستم رو با یه دستش گرفت و بقیه دکمه ها رو باز کرد تقلا کردنم بی فایده بود سرشو توی گردنم فرو کرد و عمیق بو کشید -تا الان خیال میکردم فقط بوی گاو و گوسفند میدی! این بوی نارگیل آدمو دیوونه میکنه دندوناشو توی گردنم فرو کرد -آییی.... آقا حسام.... تو رو خدا... -وا بده دختر! امشب بدجور زدم بالا سینمو ول کرد و دستش پایین تر رفت. پایین تنمو چنگ زد که ضعف کردم دکمه ی شلوارمو باز کرد و با حس داغی دستش لرزیدم -بیبی! انقد زود خیس کردی؟ -من.... من فقط پرستار بچم... خانم جون گفت نباید.... آخ.... نباید بذارم... اتفاقی بیفته -خانم جون الان اینجاست؟ کسی چیزی نمی‌فهمه اگه دهنت قرص باشه لباشو روی نیپلم گذاشت و با شدت مکید زانوهام لرزید که کمرمو محکم گرفت و انگشتاتو بیشتر لای پام تکون داد هولم داد روی تخت و کمربندشو باز کرد -دیشب که تینا اینجا بود فهمیدم از لای در نگاه میکنی. با خودت ور رفتی؟ میگفتی دلت میخواد! باور کن من پرستار کوچولوی خونمو ترجیح میدم به جنده های خیابونی کمربندشو دور دستام بست و شلوارمو در آورد -اوفففف یه هلوی تپل صورتی خیس! سالارشو از بین زیپ شلوارش در آورد و آروم فشار داد که جیغم بلند شد نیشخندی زد و گفت : باکره بودی؟ از امشب هرشب مهمون تخت خودمی... ضربه ی دیگه ای زد که چشمام سیاهی رفت و جاری شدن خون رو بین پام حس کردم سیلی آرومی به صورتم زد و کنار گوشم غرید: وقت خواب نیست... یه جوری ناله کن که با فکر کردن به صدات راست کنم سوین اه بلندی کشیدم و نتونستم بیشتر مقاومت کنم. پلکام روی هم افتاد و دیگه چیزی نفهمیدم.... https://t.me/+3ntkdZrUrwg3MGJk https://t.me/+3ntkdZrUrwg3MGJk https://t.me/+3ntkdZrUrwg3MGJk قرار بود فقط پرستار برادرزاده اش باشم ولی یه شب خفتم کرد و همه خیال کردن نقشه کشیدم واسه وارث دولت شاهی‌ها...🔥 از خونه پرتم کردن بیرون و نمی‌دونستند با نطفه ی تو شکمم آواره ی خیابون شدم اما یه شب..🔞
Показать все...
_ هم زنش ، هم دوست‌دخترش هر دو تو ماشین تصادفی گیر کردن. کدومو نجات میده؟ _ آمبولانسم تو این ترافیک نمی‌رسه تا بالا یکیشون حتما می‌میره گیج بودم و تار می‌دیدم سرم رو آسفالت بود و ماشین چپ شده بود بوی خون تمام مشاممو پر کرده بود سعی کردم به یاد بیارم چی شده... "جواب آزمایشم اومد حامله بودم اول به سقط فکر کردم اما مگه من می‌تونستم بکشمش؟ بچه‌ی آلپ‌ارسلان رو ، ثمره عشقم رو اینبار به خودکشی فکر کردم اما چرا برای آخرین بار امتحان نکنم؟ رفتم شرکتِ آلپ‌ارسلان ترگل رو دیدم که از شرکت بیرون زد سوار ماشینش شدم با گریه بهش التماس کردم گفتم حاملم! گفتم از زندگیم بره بیرون گفتم اگر اون نباشه شاید آلپ‌ارسلان منو بچشو دوست داشته باشه گفتم حاضرم طلاهای ناچیز سر عقدم رو بهش بدم خندید گفت بچمو می‌کشه! گفتم اگر همچین کاری کنه برای همیشه از چشمِ ارسلان میفته پوزخند زد و گفت نمیفته! نمیفته اگر ارسلان باور کنه همه چیز اتفاق بوده فرمون رو چرخوند ماشین به تریلی برخورد کرد و بعد همه چیز سیاه شد" _ ترگــــــــــــل ... کجایی ترگل؟ با درد آه کشیدم .صدای آلپ‌ارسلان بود شوهرِ من! براش مهم نبود منم تو این ماشین گیر افتادم؟ به خودم دلداری دادم نمی‌دونه ... نمی‌دونه منم باهاشم صدای نگهبان برج اومد _ آقا هم ترگل خانوم هم دلارای خانوم تو ماشینن ماشین سمتِ دلارای خانوم چپ شد صددرصد ایشون وضعشون اورژانسی‌تره لبخند زدم . الان میگه! الان میگه زنمو نجات بدید ارسلان با خشم عربده زد _ زنگ بزن بادیگاردا ، قبل اومدن آمبولانس ترگل رو از ماشین میکشید بیرون وگرنه روزگارتونو سیاه می‌کنم نگهبان آرام پچ زد _ پس ... پس زنتون چی آقا؟ تلخ لبخند زدم بوی خون بیشتر شد و پلکام روی هم افتاد انگار خدا هم دلش به حالم سوخت و جونم رو گرفت تا بیش از این زجر نکشم... 3 پارت‌ بعد👇💔💔💔💔💔💔💔 مامور آمبولانس از حضار پرسید _ مسدوم کجاست؟ آلپ‌ارسلان با نگرانی ترگل را که هوشیار روی زمین نشسته بود نشان داد _ اینجاست مأمور آمبولانس ترگل را معاینه کرد _ مشکل خاصی نیست ارسلان نگران پرسید _ نمیشه انتقالش بدید بیمارستان؟ _ ضربه‌ای به سر نخورده آقای محترم ، هوشیارم هستن ، نیازی نیست نگهبان با اضطراب گفت _ خانوم هنوز تو ماشینن مأمور‌های اورژانس از جا پریدند _ کسی تو ماشین مونده؟ زنی از دور جیغ کشید _ بنزین ریخته ، الان آتیش میگیره مامورها سمت ماشین دویدند آلپ‌ارسلان با شنیدن کلمه ی آتش حس کرد قلبش از جا کنده شد ناخوداگاه سمت اتومبیل راه افتاد که ترگل دستش را کشید و صدایش را مظلوم کرد _ ارس ... نمیدونم چی شد به خدا یهو دیوونه شد فرمونو چرخوند میخواست بکشم... خیلی ترسیدم ارسلان کلافه دستش را پس زد _ باشه عزیزم ، حالا که خوبی صبر کن کمک کنم از ماشین بکشمش بیرون حالش بهتر بشه تقاص این غلطشو پس میده با قدم هایی لرزان سمت ماشین رفت یکی از مامورین فریاد زد _ چرا زودتر نمیگید یکی تو ماشین مونده؟ اون خانوم حالشون خوب بود نیازی به رسیدگی نداشتن فردی که تو ماشین مونده خطر داره مردم جمع شدند. مامور فریاد کشید _ کمک کنید ماشین رو از زمین فاصله بدیم چند مرد جلو دویدند ارسلان نگران جلو رفت که مردی ناشناس طعنه زد _ شما زحمت نکش آقای خوش غیرت! ارسلان عصبی یقه‌اش را چنگ زد _ چی گوه میخوری تو؟ زنمه زنم! دختر جوانی از کنار پیاده رو صدایش را بالا برد _ زنت اونیه که از اون موقع نگرانش بودی نه این بیچاره! مامور بی توجه به آن ها دخترک را بیرون کشید و فریاد زد _ کمک بفرستید ، ممکنه خونریزی داخلی داشته باشه آلپ‌ارسلان بهت زده زمزمه کرد _ یعنی چی؟ ترگل سالمه که چرا دلی... جمله اش را ادامه نداد بدن خونی و آش و لاش دلارای را روی زمین خواباندند ناخواسته زمزمه کرد _ یا ابولفضل وجدانش فریاد کشید "ترگل گفت خودش فرمون رو چرخونده ، تقصیر خودشه" ناخواسته کنارش زانو زد و پرسید _ زندست؟ مامور بی توجه به او رو به همکارش فریاد زد _ باید سریع برسه بخش اورژانس ، حامله‌ست https://t.me/+aq4QvRFiTPJiMTI0 https://t.me/+aq4QvRFiTPJiMTI0 https://t.me/+aq4QvRFiTPJiMTI0 https://t.me/+aq4QvRFiTPJiMTI0 پارت واقعی رمانه😭 بخون نبود لفت بده!
Показать все...
دلارای

به قلم حنانه فیضی تمام بنرها واقعی هستن🔥 پارت گذاری هرروز⚡ رمان های نویسنده : ماتیک ، دلارای ، مرگ ماهی کپی حرام است و پیگرد قانونی دارد پارت 1👇

https://t.me/c/1352085349/65

.

سینه های تازه جوانه زده اش از پشت تیشرت سفیدش مشخص بود با اخم و غیرت جلو رفت و دست تپل مریم را گرفت -برو خونتون دیگه بسه چقدر با پسرا بازی می کنی. او پسر منزوی کوچه بود به خاطر اخلاقش با کسی جوش نمی خورد و فقط با مریم خوب بود ان هم به خاطر سیریش بودن و بامزه بازی هایش! مریم زبانش را بیرون اورد: -به تو چه اصن چون با تو بازی نمیکنم حسودی می کنی؟ از غفلت شهاب استفاده کرد و به سمت پسرها رفت شهاب روی سنگ بلوک کنار دیوار نشست و با دیدن بدن به بلوغ رسیده اش که به چشم می امد حرص خورد -ایول گل زدم گل گل گل لعنتی بالا و پایین که می پرید آن توپک های کوچک هم تکان می خوردند -دیدی شهاب عجب گلی زدم و همان لحظه که داشت به سمت او می دوید پاهایش پیچ خوردند و روی زمین افتاد شهاب سریع به سمتش دوید -چیشد جوجه پاشو ببینمت شهاب همیشه نازش را می خرید و او خوب بلد بود خودش را برای او لوس کند با وجود شهاب هیچکس در محل نگاه چپ به او نمی انداخت خاک لباسش را تکاند و حین ضربه زدن به لباسش دستش به جاهای ممنوعه ی دخترک می خورد -هزار بار نگفتم فوتبال مخصوص دخترا نیست؟ الان خوبت شد افتادی گند خورد به هیکلت؟ مریم با ناز لب برچید: -شهاب جونی دعوام نکن غصم می شه شهاب با خنده ی کجی نگاهش کرد و دستش را گرفت -پیشی لوس او را به سمت خانه شان برد -برو خونه خودتو تمیز کن مریم اما بی خبر از همه جا لباسش را بالا داد و رو به شهاب گفت -شهاب جونی می می هام درد گرفتن وقتی خوردم زمین مثل زانوم که اون دفعه بوسش کردی خوب شه میشه اینا رو هم بوس کنی؟ شهاب آب دهانش را قورت داد و با دیدن نوک کوچک سینه اش.... *** -آرزو بیا زیپ لباسمو باز کن نوشیدنی ریخت روش باید عوضش کنم! دست بزرگ و گرمی پشتش نشست و بعد صدایی مردانه بیخ گوشش -هنوزم به سوتین اعتقادی نداری خانم دکتر؟ هینی کشید و به عقب برگشت با دیدن مردی اشنا و جذاب دهانش باز ماند -تو... تو اینجا چکار می کنی کی بهت اجازه داد وارد اتاق یه خانم نامحرم بشی؟ شهاب لبخند کجی زد و زیپ پیراهنش را با یک حرکت پایین کشید -نامحرم؟ تو از همون روزی که لباستو دادی بالا گفتی نوک سینه هاتو بوس کنم محرمم شدی خانم دکتر! خدای بزرگ او همان شهاب بچگی هایش بود؟ https://t.me/+fdlsT8ill_k3ZTg0 https://t.me/+fdlsT8ill_k3ZTg0 https://t.me/+fdlsT8ill_k3ZTg0 https://t.me/+fdlsT8ill_k3ZTg0 https://t.me/+fdlsT8ill_k3ZTg0 https://t.me/+fdlsT8ill_k3ZTg0 https://t.me/+fdlsT8ill_k3ZTg0 https://t.me/+fdlsT8ill_k3ZTg0
Показать все...
Repost from N/a
Показать все...
Repost from N/a
سه راه ساده واسه پولدار شدن : 🪙 1 - داشتن گوشی همراه 2 - خرید اینترنت و داشتن تلگرام 3 - عضویت در کانال زیر و کسب درآمد رایگان و راحت در منزل ( دلاری ) • https://t.me/+vUxpOIHk0dU4NDZk
Показать все...