cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

🔞سِڪ💦ـسِ پُر عَذابــــ🔞

بیا توی این کانال و شب و روز حال کن!🍆 رمان های آنلاین: سکس پر عذاب(روزهای زوج) ناله های بی رمق(فایل فروشی) چادر سیاه حشری(فایل فروشی) بهشت کلوچه‌ای من ج ۱ و ۲(فایل فروشی) به قلم: رها

Больше
Рекламные посты
7 551
Подписчики
-324 часа
-527 дней
-21230 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

- اگه نتونی بخوری و بالا بیاری باید از پشت بکنم توت اونوقت دردت می‌گیره‌ها. شیدا با بغض لب برچید و رو به شایان جواب داد: - خب می‌ذاریش دهنم حالم بد میشه شایان جونم. خیلی گنده‌ست. شایان ابروهایش را درهم برد؛ دخترک زیادی لوس شده بود. اصلا دختری که برده‌ی انتقامش بود به چه جراتی خودش را لوس می‌کرد؟ - حرف نباشه. یا می‌خوریش یا از پشت. کدوم؟ شیدا با چشم‌هایی اشکی به برادرش خیره شد. برادری که باید برایش شب‌ها تختش را گرم می‌کرد. برادری که به خاطر انتقام از مادر او و پدر خودش، شیدا را گول زده بود. با پشت دست اشک روی صورتش را پاک کرد؛ هقی زد و با ناچاری زیر لب گفت: - باشه، می‌خورمش. شایان راضی سر تکان داد؛ جلو رفت و دست دخترک را گرفت تا درونش بگذارد. شیدا با دیدنش، آب دهانش را قورت داد. زیادی بزرگ بود و حتما عقش می‌گرفت. - زود باش. منتظر چی هستی؟ هرکاری کرد نتوانست و مجددا زیر گریه زد. این بار با صدایی بلند اشک می‌ریخت و هق هق می‌کرد. شایان کلافه چشم‌هایش را بست. با بیست و هشت سال سن، مچل این دختر هفده ساله شده بود. - نچ، مثل این که تو از راه آسون خوشت نمیاد. حتما باید درد و سختی بکشی. شیدا لحن تهدیدوارش را که شنید، بیشتر بنای گریه را گذاشت و با صدایی بلند گفت: - اصلا دلم نمی‌خواد بخورم. تو هم حق نداری از پشت بکنی تو. فهمیدی؟ خواست از روی تخت فرار کند که شایان نگذاشت؛ سریع به جلو جستی زد و مچ پایش را اسیر کرد. - کجا؟ فکر کردی می‌تونی راحت بذاری بری؟ حالا می‌بینی حق دارم از پشت بذارمش یا نه. وقتی نمی‌خوریش باید یه جور دیگه تلافی بشه. صدای مبهوت و عصبانی ملیحه به گوششان رسید: - این جا چه خبره؟ شایان؟ روی شیدا چرا افتادی؟ چیو می‌خوای بذاری پشتش؟ هردو نگاهشان به طرف ملیحه و صورت سرخش برگشت. دستش روی سینه‌اش قرار داشت. شیدا با دیدن ملیحه، گویی پناهی یافته بود که نالید: - مامان! خوب شد اومدی. شایان به زور می‌خواد استامینوفن بده بهم. من حاضرم تب داشته باشم ولی اینو نخورم. نگاه ملیحه روی قرص سفیدرنگ و بزرگ افتاد و وا رفت. - این که... این که قرصه. من فکر کردم... https://t.me/joinchat/0xzkWpoT7XxmMDNk https://t.me/joinchat/0xzkWpoT7XxmMDNk https://t.me/joinchat/0xzkWpoT7XxmMDNk دکتر لبخندی به ملیحه زد و گفت: - تبریک میگم. دخترتون دوقلو حامله‌ست. شیدا رنگش پرید و ملیحه اول جا خورد و بعد به خنده افتاد. - حتما اشتباه شده خانوم دکتر. دخترم ازدواج نکرده. اون همه‌ش هفده سالشه. خانم دکتر لبخندی معنادار زد؛ اشاره‌ای به شکم شیدا و برآمدگی توی چشمش زد و گفت: - اینی که من می‌بینم جای اشتباهی نذاشته. نتایج آزمایشات و سونو که این رو نشون میده. ملیحه هنوز هم باورش نمی‌شد. با همان لبخندی که انگار روی صورتش ماسیده بود، جواب داد: - این ورمش به خاطر کیسته. با داداشش رفته دکتر و اون... ناگهان در دم ساکت شد؛ شایان. با شایان به دکتر رفته بود. یادش به صمیمیت بیش از اندازه‌ی دخترش و برادر ناتنی‌اش آمد. حالت‌های تهوعی که شایان به پای ضعف و کم‌خونی می‌گذاشت. - خانوم؟ خانوم حالتون خوبه؟ قلبش تیر می‌کشید؛ شیدا از شایان حامله بود؟ از برادرش؟ می‌خواستند دونفری چوب حراج به آبرویشان بزنند؟ - سریع دستگاه رو بیارید. قلبشه. بجنبین. روی زمین افتاد؛ نگاهش به شکم برآمده‌ی دختر ازدواج نکرده‌اش افتاد. او و برادر ناتنی‌اش چه کرده بودند؟ https://t.me/joinchat/0xzkWpoT7XxmMDNk https://t.me/joinchat/0xzkWpoT7XxmMDNk انتقام... عشق... تجاوزی که رنگ خواستن داره... رابطه ممنوعه... رابطه‌ای ممنوع از نظر عرف... برادری ناتنی که خشم و نفرت چشمش رو کور می‌کنه... دختری کم سن و ساده که راحت گول می‌خوره.
Показать все...
🔞طعم هوس💋

صدای نفس نفس هات بوی عرق تنت لمس پوست داغت روی بدنم پیچ و تاب بدن‌هامون رو هم خوابیه که تعبیر شده💋💔 •°•طعم هوس•°• به قلم: بانو حوا ستوده پارتگذاری هرروز به جز روزهای تعطیل

👍 1
#عاشقی_معکوس #پارت_۱۱۹ بلند تر گریه کرد و گفت:‏ ‏_حتی توی سردخونه...‏ از خودم دورش کردم و گفتم:‏ - حداقل یه دور از جون بگی بد نیستا...‏ صدای بالا کشیدن دماغش اومد... صورتمو جمع کردم و گفتم:‏ ‏_اه چندش حالمو بهم زدی...‏ خندید وبا دستاش روی پاهامو لمس کرد... از روی گچ هم میتونستم تشخیص بدم...‏ ‏_دور از جونت... ببین توروخدا چه بلایی سر خودش آورده... آخه دختر این چه کاری بود که تو نصف شبی کردی؟!‏ هزار بار بهت نگفتم وقتی میزنه به سرت سرتو به زن به دیوار؟!‏ خندیدم: تو هیچ وقت نمی خوای جدی باشی؟! نه؟!‏ به حرفم توجهی نکرد و حرف خودش رو ادامه داد:‏ ‏_فکر نکردی یه زن تنها چه غلطی میخوای بکنی وسط خیابون؟! مگه نمیخواستی به ما زنگ بزنی؟ خب تو همون خونه منتظرم ‏می موندی نه تو خیابون...‏ پریدم بین حرفش و گفتم:‏ ‏_بابا یه لحظه نفس بگیر من ا گه یادم بود که جواب داشتم برات ولی زن عمو جان باورت میشه من هیچی از اون شب یادم نیست؟؟ صدای متعجبش اومد:‏ ‏_یعنی واقعا یادت رفته چه جوری سر از شمال در آوردی؟!‏ _نه...‏ 🖌به قلم بهار
Показать все...
👍 6 2
#عاشقی_معکوس #پارت_۱۲۰ با یه صدای متفکر گفت:‏ ‏_پس من حق دارم میگم تو شنا کردی... ‏ ایندفعه هردو خندیدیم...‏ ‏_تا امروز کجا بودی؟! زود تر منتظرت بودم...‏ ‏_ دیروزم که تو اومدی میخواستم بیام که بازم حال بابام بد شد...‏ ناراحت شدم باباش سال های سال بود که سکته قلبی کرده بود و بیشتر موقع ها مجبور میشدن توی بیمارستان بستریش کنن...‏ با ناراحتی گفتم:‏ ‏_واقعا متاسفم... خیلی ناراحت شدم... الان که بهترن ایشالله؟!‏ ‏_آره خدا رو شکر لازم نشد بستریش کنیم... امروزم بردمش خونه و تا الان هم اونجا بودم بعدم مستقیم اومدم اینجا...‏ به پشتی تخت تکیه دادم که صداش اومد:‏ ‏_ســنـا...‏ ‏_بــله...‏ ‏_چشمات...‏ لبخندی زدم و ادامه حرفشو خودم گفتم:‏ ‏_خوب میشن ولی احتمالا همیشه باید عینک بزنم...‏ با صدای بلند نفسشو بیرون فرستاد و گفت:‏ ‏_خدا روشکر...‏ حرفو عوض کردم:‏ ‏_عمو خوبه؟؟ اون چرا نیومد دلم براش تنگ شده... 🖌به قلم بهار
Показать все...
-مگه خونه رو خالی نکردی که من‌و بکشونی روی تخت؟! شایان با نیشخند کمر برهنه اش را چنگ می زند و دخترک را به سینه اش می کوبد: -مگه این نیم تنه ی مشکی رو نپوشیدی که تو تنت پاره اش کنم؟ شیدا لب به دندان می گیرد و عشوه گر انگشتانش را روی سینه ی ستبر شایان می کشد. -هوم... یعنی انقدر خشنی؟ می تونی رمانتیک تر هم این کارو بکنی ها... -مادمازل چطوری می پسندن؟ شیدا روی پاشنه ی پاهایش بلند می شود و لاله ی گوش مرد را به دندان می گیرد! -مثلا ترجیح می دم وقتی می خوای نیم تنه رو از تنم بیرون بیاری گاز های ریز و درشت از شکمم بگیری و منم... شایان انگار نه انگار که دنبال انتقام گرفتن از او بود... چنگی به موهایش می زند و لب هایش را شکار می کند. کامش را که می گیرد از او فاصله گرفته و با هوسی که در جانش افتاده خمار لب می زند: -ولی من ترجیح می دم جاهای دیگه رو گاز بگیرم و بخورم دختر... اونا اضافه کاری ان! شیدا نفس نفس می زند و لب های سرخش را داخل دهانش می کشد که این مر را دیوانه می کند و پر حرص می غرد: -حتما یه چیزی می دونستن که اسمت‌و شیدا گذاشتن دیگه! روانیم کردی دختر... این را می گوید و دست زیر پاهای دخترک انداخته و دستور می دهد: -پاهاتو حلقه کن دور کمرم! شیدا سریع همان کار را می کند و همان لحظه لبانش بوسه ی خشن و دردناکی را تحمل می کنند. به اتاق خواب می روند و شایان با گذاشتن شیدا روی تخت رویش خیمه می زند: -مطمئنی مامانت گوشت‌و نمی کشه که با داداشت خوابیدی دختر کوچولو؟ شیدا اخمی می کند و یقه ی او را چنگ می زند... دست مرد را گرفته و به بین پایش هدایت می کند! -من کوچولو نیستم شایان، خواهرت هم نیستم! انقدر این‌و تو سرم نکوب! شایان نگاه پر شهوتی به او می اندازد و خشن به جانش می افتد. لباس هایش را در تنش پاره می کند و بدون توجه به اینکه باکره است خودش را محکم وارد دخترک می کند. بی جان کنارش می افتد و همان طور که دست روی سینه ی دخترک می کشد می گوید: -حال دادی خواهر کوچیکه... تا یه راند دیگه نکنمت خیالم راحت نمی شه. شیدا از درد به خود می پیچد و به سختی می گوید: -نه تو رو خدا، من درد دارم نمی تونم بازم... شایان دوباره بلند شده و خودش را تنظیم می کند و همان گونه با چهره ای ترسناک لب می زند: -من درد حالیم نیست خواهر کوچیکه... فعلا باید روی توله کاشتن تو شکمت تمرکز کنم. به نظرت به مامانت بگم دخترت از من بارداره سکته می کنه؟! در برابر نگاه گشاد شده و ناتوان شیدا مجال نمی دهد و..... https://t.me/joinchat/LvAReG6C3500NzU0 https://t.me/joinchat/LvAReG6C3500NzU0 https://t.me/joinchat/LvAReG6C3500NzU0 https://t.me/joinchat/LvAReG6C3500NzU0 https://t.me/joinchat/LvAReG6C3500NzU0
Показать все...
🔞طعم هوس💋

صدای نفس نفس هات بوی عرق تنت لمس پوست داغت روی بدنم پیچ و تاب بدن‌هامون رو هم خوابیه که تعبیر شده💋💔 •°•طعم هوس•°• به قلم: بانو حوا ستوده پارتگذاری هرروز به جز روزهای تعطیل

👍 2
_ وای مامان میخاره، دارم میمیرم. مامان با نگرانی پمادی مالید بین پام که جیغ زدم. خیلی میسوخت...ضربه ای به رون پام زد. _ ساکت شو. الان داداش و بابات میشنون. دندونامو روی هم ساییدن. داداش؟ پسر شوهرش رو میگفت، همون ناتنی که تازه از خارج اومده بود. من به خاطر اون سوخته بودم...با آب داغ خودارضایی کردم با یادش و اصلا حواسم به داغی اب نبود... _ مامان ول کن بدتر شدم...این چیه مالیدی بهم..یخ بیار یخ. مامان اوفی گفت و بلند شد. دستای پمادیش رو با دستمال پاک کرد. _ کی خودشو با اب داغ میشوره، چیکار کردی خودتو؟ اونجات از ریخت بیوفته هیچکی نمیگیرتت. _توهم همش فکر شوهر دادنمی. تنم سوخته، پریود شم چی؟ میمیرم از درد بغض کردم که مامان پوفی کرد و رفت بیرون. حق داشت سرم داد بزنه. خیلی سربه هوا بودم. اخه خودارضایی با فکر داداش ناتنی؟ سعی کردم بشینم ولی لای پام خیلی میسوخت. لذت به من نیومده...پاهامو جلوی کولر باز کردم که یهو در باز شد و شایان گوشی به گوش وارد شد و با دیدن لای پام... _ شیدا...این، این چیه؟ جیغ کشیدم که اومد سمتم و جلوی دهنمو گرفت. بعد هم انگشتش رو به لای پام زد که زیر دستش ناله کردم. _ اوف اوف...نگاه کن دخملم چطور سوخته، نانازتو کی اوخ کرده. بغض کردم. وای که چقدر جذاب بود...با دیدنش درد و سوزشم فراموشم شد و حس خیسی کردم. وای نه! الان نباید تحریک میشدم! خم شد و سرشو لای پام گذاشت و با دست بازم کرد. نفسش به نقطه حساسم میخورد... _شایان‌! _ واسه من خیس کردی شیدا؟ https://t.me/joinchat/0xzkWpoT7XxmMDNk https://t.me/joinchat/0xzkWpoT7XxmMDNk https://t.me/joinchat/0xzkWpoT7XxmMDNk من تازه به بلوغ جنسی رسیده بودم که یهو داداش ناتنی سکسیم اومد تو خونمون و من با این هورمونای تازه فعال شدم بد تو کفش بودم... تا این که یه روز فهمید و بکارتمو گرفت ولی مادرم... https://t.me/joinchat/0xzkWpoT7XxmMDNk
Показать все...
🔞طعم هوس💋

صدای نفس نفس هات بوی عرق تنت لمس پوست داغت روی بدنم پیچ و تاب بدن‌هامون رو هم خوابیه که تعبیر شده💋💔 •°•طعم هوس•°• به قلم: بانو حوا ستوده پارتگذاری هرروز به جز روزهای تعطیل

_پسرم خواهرت پریوده. دستم رو روی دهنم گذاشتم و هینی کشیدم. صدای بابا بود. داشت به برادر نا تنیم میگفت که پریودم؟ همین فکر پد بین پام رو خیس تر کن. _پریودی دختر زنت چه ربطی به من داره؟ چیه برم واسش نوار بخرم؟ _اذیتش نکن. یادت باشه اون خواهرت، به بدنش دست نزن. توی بلوغه ممکنه فکر بد کنه. چند شب پیش توی خواب اسمت رو میگفت.... با این حرف بغض کردم و دویدم توی اتاق. ناپدریم اشغال بود. چرا گفت...من به برادر نا تنیم علاقه داشتم ولی اون ۳۰ سالش بود. دوست دختر داشت و از جلو بهش سرویس می داد. بهتر از منی بود که ۱۵ سالمه و اسما خواهرشم. بلند جیغ کشیدم. درد شکمم بیشتر شد. هقی زدم که در باز شد و شایان اومد داخل. با دیدنش بغضم بزرگ تر شد. _ برو بیرون. لبخند کثیفش روی لبش بود. اومد جلو و بهم زل زد. _ شنیدم پریودی. اوخ...اون زیر میرا دریاچس پس. جوابی ندادم. _ من توی خوابت چیکار میکنم شیدا؟ آب دهنم رو قورت دادم. نه لعنتی...وا نده. داغی بین پام ولی برخلاف خواستم بود. روم خم شد. _ شایان... _نکنه توی خوابت باهام میخوابی؟ میدونی که من...برادر توام؟ قطره اشکی روی گونم چکید که پوزخند زد و کمربندش رو باز کرد. شورت سرمه ایش همونی بود که من خریده بودم. _ دوست داری باهام باشی. از چشمات میخونم. منم دوست دارم شیدا. این حرفش انگار من رو از دنیای دیگه به این جا پرت کرد. با ناباوری گفتم: _وا...واقعا؟ شوخی نکن. من...من عاشقتم. _ثابتش کن. _چطوری؟ انگشتام رو گرفت و گذاشت روی مردونگی برجسته شدش. _ با دهن داغ و کوچولوت عشقت رو نشون بده! https://t.me/joinchat/0xzkWpoT7XxmMDNk https://t.me/joinchat/0xzkWpoT7XxmMDNk https://t.me/joinchat/0xzkWpoT7XxmMDNk این رمان درمورد آزار و اذیت جنسی دختر بچه ای توسط برادر ناتنی بزرگشه❌ شیدا دختر بچه ی ۱۵ ساله ای که عاشق برادر نا تنیش میشه و شایان ۳۰ ساله هر شب دور از چشم خونواده ازش استفاده میکنه تا این که شیدا حامله میشه. شایان فرار میکنه و... https://t.me/joinchat/0xzkWpoT7XxmMDNk
Показать все...
🔞طعم هوس💋

صدای نفس نفس هات بوی عرق تنت لمس پوست داغت روی بدنم پیچ و تاب بدن‌هامون رو هم خوابیه که تعبیر شده💋💔 •°•طعم هوس•°• به قلم: بانو حوا ستوده پارتگذاری هرروز به جز روزهای تعطیل

#عاشقی_معکوس #پارت_۱۱۸ روی تخت دراز کشیده بودم به این موضوع فکر میکردم که صدای در زدن اومد و بعدش یکی اومد تو...‏ به طرف در برگشتم کی بود که هیچ حرفی نمی زد و فقط نفس نفس میزد...‏ آروم گفتم: مامان تویی؟؟ ‏_خاک بر سرت سنا... الهی بمیری که هممونو توی این مدت تا دم مرگ بردی...‏ ‏ لبخندی زدم و با همون لبخند گفتم:‏ ‏_ چطوری زن عمو؟؟‏ با حرص گفت:‏ ‏_زن عمو درد... این چه کاری بود آخه تومگه شناگری که شنا کردی تا شمال؟! ‏ همین یکی رو تو این مدت نشنیده بودم... دستامو باز کردم و گفتم:‏ ‏_بیا بوسم کن رفیق... زود تر از این منتظرت بودم... دستامو باز کرده بودم و منتظر که بیاد تو بغلم که یه دفعه صدای گریش ‏بلند شد و بعد محکم بغلم کرد:‏ ‏_هممونو تا حد مرگ بردی... اگه بدونی اون شبی که زنگ زدی و بعدش گوشیت خاموش شد چی کشیدم... اولش فکر کردم ‏ممکنه دستت اشتباهی خورده باشه و بهم زنگ زده باشی...‏ بعد گفتم‏ نکنه تو خونه تنها باشی و دزدی چیزی اومده باشه... همین شد که به فرید زنگ زدم... وای سنا اگه بدونی فرید وقتی داد ‏میزد و می گفت نیستی چه حالی شدیم...‏ ساعت هنوز هفت نشده بود که همه توی خونه شما جمع بودیم...‏ سپهر و فرید تو خیابونا دنبالت میگشتن بابات تو کلانتری و عموتم توی بیمارستانا... 🖌به قلم بهار
Показать все...
👍 8 1
00:04
Видео недоступно
داریوش محمودی...🔥یه مرد32ساله‌ هات،سکسی وهوسبازکه مجبورمیشه برای رسیدن به ارثی که حقشه،باجباربایه دختر17ساله‌ مظلوم و دستوپاچلفتی به اسم زمردازدواج کنه واز سر عصبانیت شب حجله وحشیانه باعروسش میخوابه امابمحض اینکه طعم تن وبدن ظریف زمردزیر دندونش میره دیگه نمیتونه ازش دل بکنه وقت بیوقت ازش سکس میخواداما...🔞🫢 https://t.me/+vD0MfSKQNZ4wMWQ0 #رمان‌بزرگسالان #دارک‌رومنس
Показать все...
_قرص خوردم راحت باش شایان ... ضربه ای آرام روی بینی دخترک زد، _شیطونک این قرصا ضرر داره نخور، خودم مراقبت میکنم! نق زد _عح حالا که من خوردم،به هرحال بی اثرش میکنه... _ریسکه ...ممکنه یه درصد خطا بده اونوقت چه میگیم پیش مامان بابا؟ ریلکس گفت: _چه بهتر ،اونوقت تو عمل انجام شده قرارشون میدیم... شایان غر زد؛ _هیش...داری حواسمو پرت میکنی ،الان وقت اینحرفا نیست شیدا! ترجیحش سکوت بود چون اینگونه باید شایان را حفظ میکرد! لحظه آخر خودش را از تن دخترک خارج کرد تا مبادا ... طلبکار گفت: _همیشه آخرشو‌ گند میزنی شایان... خنده ای بیجان کرد! _تو یا من غرغرو؟ _تو ...با این کارات... _با چکار؟ _دوستام تو مدرسه تعریف میکنن میگن اصلش به آخرشه....اونا با دوست پسرشون تجربه کردنو من... دندان روی هم سایید _غلط کردن دوستای عفریتت...که میان از روابطشون میگن...تو که برا کسی تعریف نمیکنی شیدا؟؟ لحنش واقعا ترسناک بود که زمزمه کرد؛ _نه...نه...من به هیچکی نگفتم. _آفرین، نبایدم بگی...چون اگه بگی اونوقت پشت گوشت دیدی شایانم دیدی.... اشک در چشمان دخترک حلقه زد؛ _توهم تقی به توقی میخوره از ندیدنت حرف میزنی...نکنه...نکنه... زبانش را‌ گاز گرفت و ادامه نداد، _مثل اینکه‌ حواست نیست نسبت ما چیه شیدا....که بخوای همه جا جار بزنی.... گریه اش شدت گرفت _هی این نسبت لعنتی رو به من یاداوری نکن...هرشب هرشب هی باید اینو بگی بهم؟ پهلویِ لختش را چنگ زد و فشرد؛ _هیش صدات میره بیرون ....آروم باش... سرش را در سینه لختِ شایان فرو برد تا صدای هق زدنش را خفه کند اما بی فایده بود که در اتاق با ضرب باز شدو پدر و مادرش میان قاب در قرار گرفتند... صدای فریاد پدرش که داد زد؛ _چه غلطی دارید میکنید حروم زاده ها.... و نگاهِ مات مادرش و قلبی که دیگر تپیدن را یادش رفت.... https://t.me/joinchat/tfE4q2npCAkwMDI8 https://t.me/joinchat/tfE4q2npCAkwMDI8 https://t.me/joinchat/tfE4q2npCAkwMDI8 عشقی ممنوعه که در قلب شیدا جوانه میزنه و خودش رو به شایانی میسپاره که خبر نداره این خوش خدمتی ها از عشق نیست بلکه .... https://t.me/joinchat/tfE4q2npCAkwMDI8 https://t.me/joinchat/tfE4q2npCAkwMDI8
Показать все...
🔞طعم هوس💋

صدای نفس نفس هات بوی عرق تنت لمس پوست داغت روی بدنم پیچ و تاب بدن‌هامون رو هم خوابیه که تعبیر شده💋💔 •°•طعم هوس•°• به قلم: بانو حوا ستوده پارتگذاری هرروز به جز روزهای تعطیل

👍 1 1
_آلت مصنوعی منو تو برداشتی ؟ خشمگین بهش زل زده بودم که سرش رو سمتم چرخوند و پوزخندی بهم زد. کشو رو باز کرد و دیلدوم رو اورد بالا. _ دنبال اینی خانوم کوچولو؟ عصبی رفتم سمتش و خواستم بگیرمش که کمرمو گرفت و منو کشوند روی پاش. _ خجالت نمیکشی جلوی داداشت حرف دیلدو میزنی؟ _ مگه چیه؟ تو هر شب دختر روی تختت میکنی من نمیتونم خودمو بمالم؟ اصن چ... با لیسی که به گوشم زد حرفم نصفه موند. رونامو چنگ زد و تنشو بهم کوبید که سکسکه ام گرفت. _ با صدای سکس داداشت با دوس دختراش حشری میشی؟ دوست داری جای اون دخترا تو باشی شیدا؟ دستش رو لای پام فرستاد و از روی لباس مشغول مالیدن لای پام شد. خیس شدم. پاهامو به هم فشار دادم که دیلدو رو جلوی صورتم گرفت. _ من بهتر از این میتونم راضیت کنم فقط یکم...راه بده. ترسیده بودم. مامان همیشه بهم میگفت از شایان دوری کنم. داداش ناتنیم که از خارج اومده و خیلی هاته. اونقدر حشری و عشق رابطست که تک تک دوستای من رو به تخت کوبیده. آب دهنم رو ترسیده قورت دادم. _ مامانم منو میکشه ولم کن. _ مامانت بفهمه دختر کوچولوش پرده ی بکارتش رو با دیلدو پاره کرده عصبی نمیشه؟ انگشت وسطش رو فرستاد توی شلوارم و مشغول مالیدنم شد که ناله کردم. سینم رو گرفت توی مشتش. اروم گفتم: _ ولی تو داداشمی. _ ناتنی ام. میدونستی ما میتونیم با هم ازدواج کنیم؟ از کجا معلوم شاید گرفتمت. بردمت امریکا، دوست داری مگه نه! با حرفش از جا پریدم و برگشتم سمتش. امریکا ارزوی من بود. نیشم باز شد و حواسم از انگشتاش که توم بودن پرت شد. _ راست میگی؟ منو میبری؟ صدای زیپ شلوارش اومد و بعد دامنمو بالا زد که لبخند روی لبم خشک شد، منو فیکس کرد روی آلتش. _ اگه جیغ نکشی اره. با یه فشار خودشو توم.... https://t.me/joinchat/joTlxCC6_Qg2OWM0 https://t.me/joinchat/joTlxCC6_Qg2OWM0 https://t.me/joinchat/joTlxCC6_Qg2OWM0 بعد چندسال برگشتم ایران و دیدم که خواهر ناتنی ۱۵ سالم چقدر سکسی شده. دائم با باسنش جلوم راه می رفت تا این که تصمیم گرفتم اونو زمین بزنم. عاشق این بود بره خارج و با همین بهونه گولش زدم و حاملش کردم تا انتقام مادرمو بگیرم ولی... https://t.me/joinchat/joTlxCC6_Qg2OWM0
Показать все...
🔞طعم هوس💋

صدای نفس نفس هات بوی عرق تنت لمس پوست داغت روی بدنم پیچ و تاب بدن‌هامون رو هم خوابیه که تعبیر شده💋💔 •°•طعم هوس•°• به قلم: بانو حوا ستوده پارتگذاری هرروز به جز روزهای تعطیل

👍 1