cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

رمان‌های زینب رستمی🌸💕

﷽ زینب رستمی «اِویل و ماه» چاپ شده📚 «اَرَس و پری‌زاد» آنلاین🌊 «شیّاد و شاپرک» آنلاین🦋 «وطنم را رُبودی!» نگارش✍🏻 «آخرین بوسه... میدان شهرمان!»✍🏻 کانال: https://t.me/+YmA-LVWkmvZjMmFk اینستاگرام: https://www.instagram.com/zeinab__rostami

Больше
Рекламные посты
74 568
Подписчики
-2424 часа
+4647 дней
+90630 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

برای عشق قدیمی و عمیق پناه و امیرپارسا…🫀
Показать все...
اگر دوست دارید ۱۷۰ پارت باقی‌مونده‌ی اَرس رو سه ماه زودتر، همین الان کامل بخونید و بعد قصه‌ی «شیّاد و شاپرک» (زندگی عاشقانه‌ی برسام هامون) رو شروع کنید، پیام لینک زیر رو مطالعه کنید👇🏽😍 https://t.me/c/1417310563/19119
Показать все...
بخشی از «شیّاد و شاپرک» جلد۲ اَرس پیج زیر🔥: https://instagram.com/zeinab__rostami
Показать все...
Repost from N/a
- من نفر سوم هیچ رابطه‌ای نمی‌شم. دخترک وسط اتاق ایستاده بود و چشم به او داشت. دلش قلبش ساز مخالف می‌زد و برای آنجا آمدن زیاد جنگیده بود و الان دخترکی تمام مبارزاتش را به سخره می‌گرفت. باز شنید. - من با این شرایط تن به آغاز یه زندگی نمی‌دم... متأسفم! اخم‌های مرد درهم بود و چند ثانیه‌ زمان برد تا بلند شود.کوتاه لب زد: - مزاحم‌تون شدم، با اجازه! و بیرون رفت. مرد بیرون رفت و دختری ماند که پاهایش تا شد و روی زمین زانو زد. دست روی دهانش گذاشت تا صدای گریه‌اش بیرون نرود. به مردی نه گفت که از ته دل عاشقش بود و غیر از او هرگز هیچ مرد دیگری را به خلوتش راه نمی‌داد. مردی که دیگر برنمی‌گشت! ذهنش کشید به نجاتش توسط او، تیر خوردنش، عبور غیر قانونی‌اش از مرز... به یک دنیا فداکاری همکار مغرورش آن هم وقتی که دیر زمانی نمی‌گذشت از روزی که سایه هم را با تیر می‌زدند. هق زد... عاشقش بود... به خدا نمی‌شد عاشقش نشد. https://t.me/+vM93XPmhpHxiNjI0 https://t.me/+vM93XPmhpHxiNjI0 https://t.me/+vM93XPmhpHxiNjI0 شاهکار پلیسی و هیجانی جدید از اکرم حسین‌زاده آراد مردی مقتدر که آوازه‌ی شرکتش تا اون سمت مرز هم کشیده. مردی جذاب که گذشته ای مرموز داره و حالی مرمورتز...به قصد انتقام به دیانا نزدیک میشه. دیانا در نگاه اول یک دل نه صد دل عاشق آراد میشه اما خبر نداره که اون دختر مردیه که زندگی آراد رو نابود کرده و قصد آراد از نزدیکیش با دیانا فقط انتقامی کشنده است... این وسط همکار آراد که یه خانم دکتر لجباز و باهوشه هم توسط دایی همین دیانا به گروگان گرفته میشه... خانم دکتری که آراد به قدری از دستش شکاره که دستش بهش برسه تکه بزرگش گوششه ولی آدم کنار ایستادن هم نیست و درست لحظه رد کردنش از مرز صفر یونان و ترکیه پیداش می‌کنه.... عاشقانه‌ای جنجالی و نفسگیر از خالق رمانهای نفس‌آخر و بازنده‌ها نمیخندند و ده اثر چاپی دیگر... https://t.me/+vM93XPmhpHxiNjI0 https://t.me/+vM93XPmhpHxiNjI0 https://t.me/+vM93XPmhpHxiNjI0 شبیهش رو جایی نخوندین بدون شک😎😎😎
Показать все...
Repost from N/a
00:48
Видео недоступно
#عاشقانه_کلکلی #معمایی_روانشناسی_هیجانی😍 عزیزان حیفم اومد این رمان فوق العاده‌ رو بهتون توصیه نکنم. اگه شما هم مثل من هستید و قلم نویسنده براتون مهمه و هر چیزی رو نمی خونید حتما این رمان زیبا و جذاب رو از دست ندید😍❤️‍🔥 چند روز پیش سخت دلم گرفته بود و خواستم یه رمانی بخونم که هم محتوا داشته باشه هم قشنگ و عاشقانه و پر کشش باشه و کلی پارت آماده در کانال داشته باشه. چشم تون روز بد نبینه که هر کانالی رو باز می کردم نفسم از چرت و پرت بودن شون بند می اومد آخه تعریف از خود نباشه کمتر رمانی مثل رمان خودمون موضوعش دلبر و جذابه تا این که این رمان رو پیدا کردم. وقتی به خودم اومدم همه ی پارتاشو یه سره خونده بودم. دلم نیومد برای شما نذارمش. زود جوین شو👇👇👇 https://t.me/+RW7cWj_pshs5Zjg8 💥 من کاوان ملک یه  جراح نخبه بودم با دستانی پنجه طلایی اما با مرگ نامزدم در حین جراحی دنیای حرفه ای من تموم شد و تبدیل شدم  به یه ادم منزوی و بی حوصله و بداخلاق که تحمل هیچ کس رو‌ نداشتم اما  با اومدن نیلوفر توی همسایگی‌مون که دنیای شیطنت بود زندگیم دچار چالش عجیبی شد😱😵‍💫 https://t.me/+RW7cWj_pshs5Zjg8 توی کانالvipتموم شده😍😍
Показать все...
Repost from N/a
00:06
Видео недоступно
تو آشپزخونه غذا می‌پختم که اومدن گفتن شوهرت دادیم! یه روز عادی بود مثل همه‌ی روزای دیگه… من به فکر خرد کردن پیاز و سیب زمینی بودم که فهمیدم قراره تا شب بشینم سر سفره‌ی عقد! نتونستم مخالفت کنم. برای یه دختر بی‌مادر که همه باهاش مثل یه نون‌خور اضافه رفتار می‌کردن، همون بهتر که می‌رفت خونه‌ی شوهر! حداقل اونجا منتی نبود… اما حتی ازدواجمم یه ازدواج عادی نبود! سفره‌ی عقدی درکار نبود. با پدرم رفتیم تو یه عمارت بزرگ و خالی! اونجا عاقد اومد و سریع خطبه‌ی عقد رو خوند… بین من و مردی که فکر می‌کردم مُرده! همه‌چیز مخفیانه انجام شد… ازدواج من با مردی که زنده برگشته بود تا انتقام بگیره! منم وسیله‌ی انتقام‌گیریش بودم… اولین شبی که تنها شدیم، بهم یه حرف مهم زد! تازه اونجا بود که فهمیدم چرا باهام ازدواج کرده! اون می‌خواست…😢❌❌ https://t.me/+VZL1kEXVj7E1ZGE8 https://t.me/+VZL1kEXVj7E1ZGE8
Показать все...
Repost from N/a
Фото недоступно
من میعادم.. یه جوون به قول بابا یه لاقبا که هنوز باورش نشده دقیقا چه بر سرش آمده! بعد از مدت ها زیر آب ماندن، آمده بودم روی سطح آب. گوش هایم کیپِ کیپ بود و نفسم هنوز جا داشت برای قبراق شدن.دیگر نه سیگار دوای درد می شد نه آرامبخش ها. همه ی واگویه های این چند روز پشت پلک هایم صف کشیدند. نگرانش بودم؟ بیشتر شبیه دلتنگی بود. هم معنی بودند باهم؟ اصلا از کجا چنین حسی پا گرفت؟ خاطرات کنار هم سپری کرده را که کنار هم چیده ام، دلم می خواهد تک تک موهایم را از ریشه بکنم. خاک بر سرم کنن که اگر واقعا به من حسی داشته باشد! آن دختر عاقلی که من می شناسم عقل سلیمش اجازه ی چنین جسارتی را به خودش نمی دهد. قحطی مرد برایش آمده که دل ببندد به منِ...... #عاشقانه_ای_دلچسب #پیشنهاد_ویژه https://t.me/+g8cZku5e6b0xMzc0
Показать все...
این فرصت عالی فقط تا سوم خرداد (پس‌فردا)📚
Показать все...
بخشی از «شیّاد و شاپرک» جلد۲ اَرس پیج زیر🔥: https://instagram.com/zeinab__rostami
Показать все...