cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

⚖☯ مفسد في الأرض ☯⚖

سومین اثر #آراز_طالبی، کاری کاملا متفاوت و برگرفته از معضلات و مشکلات و واقعیات جامعه کنونی. دو اثر پر طرفدار قبلی آراز در : @kanalhayeh_Araz آیدی ادمین جهت برقراری ارتباط: @SBMTcanada4226791

Больше
Рекламные посты
2 711
Подписчики
-1024 часа
-497 дней
-17830 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

🫳🎲
Показать все...
Repost from N/a
_کمک نکنی اخراجی! _ تهدید میکنی من از کجا بدونم تو چجور ‌کمکی میخوای؟ شاید #پیشنهاد‌بی‌شرمانه بدی من باید قبول کنم؟ نمیشه که من از اوناش نیستم! با غضب نگاهم کرد و گفت: _داری زیادی ور میزنی، دهنتو ببند تا بتونم حرف بزنم، امشب پدر و مادرم دارن برمیگردن ایران، مادرم برام دختر پسندیده ولی من نمیخوام. ازت میخوام چند روزی که خانوادم اینجان نقش ‌نامزد منو بازی کنی! _ زرشک،به من چه؟ من سر پیازم یا ته پیاز برو یکی دیگه رو پیدا کن داداش من این کاره نیستم. برگشتم که از اتاق برم بیرون، گفت: _صبر کن حالا که داری میری برو وسایلتو جمع کن اخراجی!! بهش نگاه کردم: _خاک تو سرت که از ضعف من استفاده میکنی میدونی به این کار احتیاج دارم مرتیکه دراز زردنبو! با تعجب بهم نگاه کرد: _چی گفتی؟یک بار دیگه بگو! _ اخبار یک بار میگن منتظر باش تا پخش مجدد. یه لبخند کوچیک زد ولی زود خودشو جمع و جور کرد: _ کمکم میکنی یا نه!؟ https://t.me/+qjIFxkE_HVAxODE0 https://t.me/+qjIFxkE_HVAxODE0 نیلی دختر یتیمی که بعد از بیرون انداخته شدن از یتیم‌خونه در هجده سالگی برای کار وارد خونه امیر رادِش یکی از پولدار ترین مرد های خاورمیانه میشه تا نقش نامزدش رو بازی کنه ولی با ورود خانواده بزرگمهر… https://t.me/+qjIFxkE_HVAxODE0 امیر رادش هم برای فرار از ازدواج مجبور به تحمل زبون درازی‌های بیش‌از حد این دختر میشه و … #طنز #عاشقانه
Показать все...
خانم ریزه میزه من | آتناامانی

﷽ نویسنده: آتناامانی اثر ها: خانم ریزه میزه من غریبِ غُربت تاتوره ایوا "پارت گذاری منظم"

نیلی دختر یتیمی که بعد از بیرون انداخته شدن از یتیم‌خونه در هجده سالگی برای کار وارد خونه امیر رادِش یکی از پولدار ترین مرد های خاورمیانه میشه تا نقش نامزدش رو بازی کنه ولی با ورود خانواده بزرگمهر… https://t.me/+qjIFxkE_HVAxODE0 https://t.me/+qjIFxkE_HVAxODE0 امیر رادش هم برای فرار از ازدواج مجبور به تحمل زبون درازی‌های بیش‌از حد این دختر میشه و … #طنز #عاشقانه
Показать все...
Repost from N/a
#part_152 وقتی تن بی جان استفان را روی زمین رها میکند که دیوار و دست هایش از سرخی خون، رنگی شده و چیزی با عنوان سر برایش باقی نمانده بود... او دیوانه بود... من هم! نگاه خیره اش را از جنازه گرفته و به سمتم برمیگردد... سرش را بالا می آورد و من میتوانم از میان موهای پرکلاغی‌اش چشم هایی خاکستری را ببینم... نگاهِ بیروحم لحظه‌ای می لرزد و او به سویم گام برمیدارد... گام هایش شتاب دارند... بی قراری... دلواپسی... دلم در میان سینه؛ زندانی بین تار های عنکبوت، نبض میزند... خسته ولی امیدوار... دست های قدرتمندی دور تنم حصار میکشد و سرش را به شانه ام تکیه میدهد... چشم هایم را میبندم... مردمک های لرزان... لب های خشک شده ام را روی هم فشار میدهم و گرمای خون جاری بر روی دستانم را دوست دارم و ندارم... سرش را مبهوت بلند میکند... چاقوی تیزی که تنش را سوراخ کرده بود را نمی بیند... نگاهش خیره به من است... نگاه ناباورش... سرم را بالا می آورم و از دریچه چشم های شیشه‌ای؛ بیروح خیره اش میشوم... _من یک ربات هستم... چاقو را از بازویش رنجورش در آورده و روی زمین می اندازم... غمگین می خندد... چشم های خاکستری اش درد دارند... بی توجه به بازویش دست زیر زانوانم حلقه کرده و سخت در آغوشش فشرده میشوم... سرش را در گردنم فرو میکند و عمیق می بوید... _خوب میشی سبزی کوچولو... قول میدم! https://t.me/+qqIghUWTU4ozNDRk
Показать все...
"ضلعِ شرقیِ نگاهت"

گفتم شعر نجاتم می‌دهد ، غرقم کرد. پارت گذاری هر روز به جز روز های تعطیل.

Repost from N/a
لباس سفید پوشیده در ارایشگاه منتظر امیر سام بودم.لبخند زدم...بالاخره مال هم میشدیم. دست روی شکم تختم کشیدم. این بچه مهر روی عشق من و او بود. تا آن که مرضیه، دختری که در آنجا با او رفیق شدم با موهای دکلره سمتم امد. با ذوق در آغوشم گرفت و من با خنده گفتم: _قرار شد پارتنرتو نشونم بدیا. در نرو از زیرش. با قهقهه تلفنش را از جیبش در اورد: _رویا جون نگاش کن؟ به موبایلش خیره شدم و ناگهان...مات شدم. ان امیر سام من بود؟امیر سامی که من از او باردار بودم؟ مگر نمیگفت فقط عاشق من است؟پس چرا حالا آن دخترک را این گونه در اغوش گرفته؟ مرضیه با آب و تاب عکس بعدی زد و من شکمم در هم پیچید: _باورت نمیشه هفته قبل باهاش رفتم شمال...برام این گوشی و خرید. ناباور خیره او شدم. هفته قبل؟ هفته قبل که میگفت کنفرانس دعوت شده..‌همه دروغ بود؟ گرمی خون را در زیر شکمم حس میکنم...درد عمیقی حس میکنم. بی توجه به او با حالی خراب از پله ها پایین میروم...و ناگهان سر میخورم. گوشی مرضیه هنوز در چنگم است. این دفعه با بغض پلک می بندم میفهمم چیزی از دستم کشیده میشود. صدای یا حسین های آن نامرد را می شنوم. _رویا...رویا توضیح میدم عزیزم. رویا تورا خدا. و با گریه نعره میزند: _ خدایا بچممممم. و من به خوابی دردناک اما لذت بخش فرو میروم... https://t.me/+lDShpmSVVxIwOGY0
Показать все...
﮼عطرِ تنت🩵﮼

به نام خداوندی که خیلی بیشتر از بشدت کافی است🍁زهرا موسوی♡و چه عشق ها که با یک نگاه شروع شدند🦋🥀 ````````````````````````````````````````````````````````````` کپی حتی با ذکر نام نویسنده حرام است.

https://t.me/+xQB4EkKDL91mMWU0

_غلط کردم رفتم از این به بعد هرچی تو بگی فقط منو ببخش خب؟ با چشمای اشکی نگاهی به چشمای پر التماسش‌ کردم و محکم زدم رو سینش _برو عقب نویان‌ دوست ندارم شب خواستگاریم‌ با تو سر و کله بزنم! جنون زده با دستاش دورم حصار کشید و غرید _اگه اون تورو بااین پیراهن نباتی ببینه چشماشو‌ درمیارم. موژان منو دیوونه تر از این نکن‌ نوکرتم‌ تو فقط رخصت بده.. تقه‌ای که به در خورد و با پیچیدن صدای صابر تو اتاق حس کردم نویان از حرص رو به سکته‌ست _موژان جان اجازه هست؟ آروم زیر لب زمزمه‌ کرد _من این بی شرف و آتیش میزنم با هجوم بردنش‌ سمت در جیغی کشیدم .... https://t.me/khakesttare_ddagh https://t.me/khakesttare_ddagh
Показать все...
Repost from N/a
با چشم های گریون خیره ای صحنه ای مقابلم بودم که یهو با دیدنم میون اون همه صدای دست و جیغ خنده لبخند از روی لبش رفت و چرخید سمتم .... و من خیره ای چشم هایش شدم چرا دیگه توشن عشق نبود ؟ مگ قرار نبود من کنارش پای سفره ای عقد بشینم پس اون دختره کنارش چرا نشسته بود ؟؟ قلبم تیر میکشید و جنین دو ماهم انگار فهمیده بود که داشت بی قراری میکرد انگار اونم متوجه نامردی پدرش شده بود . آمده بودم سوپرایزش کنم بهش بگم بابا شده ولی انگار خودم سوپرایز شده بودم خواستم برم تا بیشتر این شکستنم و نبینه که با قدم های بلند خودش و بهم رسوند با اخم های درهم بازوم رو گرفت بین دست هاش و گفت : _ اینجا چه غلطی میکنی مگ نگفتم همچیز تموم شده آمدی اینجا واسه آبرو ریزی؟؟ بی توجه به درد بازوم با گربه نگاهم دوختم به چشم هاش که ازش سردی می‌بارید و با لحن غمگینی گفتم: _یعنی همش الکی بود؟ اون دوست دارم هات؟ چرا باهم اینکار و کردی تو که می‌دونستی خیلی تنهام چرا منو و وابسته ای خودت کردی؟؟ بی توجه به حرف هام بازوم رو کشید سمت در خروجی و با شدت هولم داد بیرون و با لحن بدی گفت: _ آره همش الکی بود فقط برای هوسم بهت نزدیک شدم دیدم فاز این دختر های پاک و داری ادعای عاشقی کردم توام وا دادی الآنم دلم و زدی هری برو دیگه نمی‌خوام ببینمت اون دختری که من می‌خوام الان داخله الآنم گمشو صدای شکستن قلبم و شنیدم و به سختی بلند شدم و با غم برای بار آخر نگاهی به عمارتش انداختم و برای همیشه از زندگیش رفتم بیرون ولی قافل از اون روزی که در به در دنبالم میگرده تا پبدام کنه... . https://t.me/+T_wzf2UIL35mODVk https://t.me/+T_wzf2UIL35mODVk پارت واقعی رمان😭👇👇ادامه اش رو  بیا اینجا بخون ببین چطوری پسره این دیونه ها دنبالش میگرده .... https://t.me/+T_wzf2UIL35mODVk https://t.me/+T_wzf2UIL35mODVk
Показать все...
Repost from N/a
00:06
Видео недоступно
#جذابترین_رمان_تخیلی_تلگرام🔥😍 پادشاه قدرتمند و خشن گرگینه‌ها سال‌ها جذب هیچ دختری نمی‌شد و هیچ جفتی برای خودش انتخاب نمی‌کرد؛ اما با دیدن اون دختر دلش لرزید...خواست فقط برای اون باشه! جفتش بشه، ملکه‌اش بشه ولی نمی‌دونست که اون دختر در واقع...🙊🔞😬 https://t.me/+Q6cjWomJaApiMjU0 https://t.me/+Q6cjWomJaApiMjU0 #ممنوعه #باستانی #دارای‌محدودیت‌سنی
Показать все...
6.55 KB
🥀
Показать все...
Repost from N/a
پرونده ی یه قاتل تیمارستانی رو قبول کردم، فکر میکردم قراره همه چیز درست بشه ولی با عاشق شدن اون دیونه همه چیز به هم ریخت، من شده بودم معشوقه پنهونی اون مرد تو تیمارستان و کسی خبر نداشت تا روزی که در حاله رابطه بودیم و رئیس تیمارستان....🔞💯 https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 یلدا دختری که هیچ وقت قرار نبود عاشق بشه ولی با ورود میلاد زرین کسی که پدر مادرش رو کشته بود..... #برای‌خواندن‌ادامه‌داستان‌‌وارد‌چنل‌شوید👍💥
Показать все...
🌪تَبَهُّم🌪

✨یــــٰاهـــــو✨ 💫برای وصف تمامت زبان قاصر شد ، قلم را صدا زدیم... ✍نویسنده آثار: تَبَهُّم نام اثار: #بال_های_سوخته(تکمیل شده). #خون_ریزی(در حال تایپ). ناشناس نویسنده:

https://t.me/BiChatBot?start=sc-183983-2D8eOll

Выберите другой тариф

Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.