cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

سایه در شب❤️❤️

پارتگذاری منظم کپی برداری اکیداممنوع . نویسنده رمان های من نامادری سیندرلا نیستم، هوو، تارای سرکش لینک دعوت به کانال https://t.me/+JAwhrazDLLk0NzA0

Больше
Рекламные посты
10 501
Подписчики
-2824 часа
-1757 дней
+52930 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

https://t.me/hamster_kombat_boT/start?startapp=kentId412630627 Play with me, become cryptoexchange CEO and get a token airdrop! 💸 2k Coins as a first-time gift 🔥 25k Coins if you have Telegram Premium
Показать все...
Hamster Kombat

Just for you, we have developed an unrealistically cool application in the clicker genre, and no hamster was harmed! Perform simple tasks that take very little time and get the opportunity to earn money!

00:03
Видео недоступно
sticker.webm2.45 KB
Repost from N/a
⁠ 🪷🌱 #پارتــ۳۶ - من انقد بی‌ناموس و بی‌رگ نیستم تورو طلاق بدم! غلط کردی زن من شدی وقتی می‌دونستی همچین اخلاق سگی دارم. وقتی از اول میدونستی، غلط می‌کنی الان دنبالِ طلاق باشی! از جایش برخاست و زهرا هم به تبعیت بلند شد. - من زنت شدم چون فکر میکردم مردونگی و غیرتت به قدری هست که اجازه ندی زنت با گریه سر رو بالش بذاره! فکر میکردم به قدری مرد و باشرف هستی که ناموستو واسه خاطرِ یه عشق قدیمی اذیت نکنی! دستهای بزرگش بدون هیچ کنترلی، گردنِ زن را چنگ زده و با چشمهایی قرمز و دریده، صورتش را نزدیکش برد. - خفه شو... هرچیزی که گفتم و قبول کردی زهرا، تو خودت خواستی این زندگیِ نکبتو! بغضش را قورت داده و با لبهایی لرزان، به سختی گفت: - نکن! دستش را جدا کرده و به موهایش چنگ زد. چندبار نفس گرفت و چند قدمی از زهرا فاصله گرفت. - من بهت خیانت نکردم زهرا، اگه دلم باهات نبوده هم از روز اول بهت گفتم! از سگ کمتری اگه بگی بهت قول دادم کسیو فراموش کنم و به تو محبت کنم! ق‍ول دادم؟ سوالش را با هوار کشیدن میگویید و زهرا تنها سرش را به چپ و راست تکان می‌دهد. پس از چند ثانیه که مرد آرام تر شد، به سویش رفت. - خاویر من نمی‌خوام باهات زندگی کنم... طلاق می‌گیریم، قول میدم ازدواج نکنم و فقط با بچه بمونم. خاویر قهقهه‌ای هیستریک سر داده و به صورت گریان زنش خیره ماند. - من پشت گوشام مخملیه؟! بازو های زهرا را با دوست گرفته و دخترک را مقابل خودش کشاند. تکانی به تنش داده و با لحنی قاطع لب زد‌. - بارِ دیگه بشنوم اینارو، لب و دهن خوشگلتو بهم می‌دوزم! می‌دونی که هرچی بگمو انجام میدم.. نه؟ فکرِ طلاق و کلا از ذهنت بیرون کن. آره من معنی غیرت و اشتباه فهمیدم، تو بیا و حالیم کن، میتونی؟ کدوم حرومزاده‌ای میتونه بیاد معنی واقعیشو یادم بده؟ ها زَرا؟ کسی می‌تونه تا بگیم بیاد یاد بده! می‌تونه؟ آب دهانش را قورت داده و به سختی پاسخگو شد. - هیچکس نمیتونه! با رضایت سرش را تکان داد و لبخندی زد. روانی بودنش را خودش هم می‌دانست و اقدامی برای بهتر شدن نمی‌کرد؟! وقتی بازو هایش را رها کرد، زهرا نفسی آسوده کشیده و سوی اتاقش رفت. - من لباس می‌پوشم میرم خونه مادرم. خانه را طوفان زده بود و حالا هردو به قدری خسته بودند که باید حالتی عادی به خود می‌گرفتند و طوری رفتار می‌کردند که گویا چیزی نشده! ذاتا بحث با خاویر بی‌نتیجه بود و دخترک هرچقدر هم تلاش می‌کرد، خشم و غضب این مرد را نمیشد خاموش کرد. خاویر تنها سری تکان داده و سیگاری آتش زد. هرچقدر هم به زهرا بی‌میل باشد، او را ناموس خودش می‌دانست و برایش مهم بود که تا همیشه برای خودش بماند... آدمِ روانی مگر شاخ و دم داشت؟! https://t.me/+TyYaRJWFrshlZjA8 پس از اینکه لباس پوشید، از اتاق خارج شده و نگاهش را دور و اطراف خانه چرخاند. متوجه شد که خاویر در حیاط است و با قدم‌های آرام خودش را به آنجا رساند‌. خاویر زیر درختِ آلبالو نشسته بود و مشغول سیگار کشیدن بود. نفسی سنگین از ریه خارج کرده و به سویش رفت. چقدر یک آدم باید بی منطق باشد که مردی به دیوانگی و سنگ دلی خاویر را دوست داشته باشد!؟ نگاهِ قرمز شده و کلافه‌اش به صورت زهرا دوخته شد و زن لبخندی زد. - زنگ میزنی آژانس؟ به کنار خودش اشاره کرد. - بیا بشین... خودم یکم دیگه میرسونمت. زهرا بدون حرف، نشست و منتظر به مرد نگاه کرد. سیگاری که میان دستانش بی‌هدف می‌سوخت را به گوشه‌ی لبش فرستاده و با اخم به زن نزدیک شد. انگشتِ شستش را به آرامی به لبهای قرمزش کشیده و در همان حال زمزمه کرد. - چیه مالوندی به لبات! شانه بالا انداخت و دست خاویر را گرفت. - خرابش می‌کنی.. رنگش جیغ نیست که، چکارش داری؟ مرد نگاهش را بالا کشیده و با خشمِ اندک و حرصی آشکارا، لب جنباند. - خوشم نیومد ازش! بهت نمیاد اصلا... https://t.me/+TyYaRJWFrshlZjA8 https://t.me/+TyYaRJWFrshlZjA8 من زهرام، دختری که خانوادش پسش زدن و مجبور شد با یه گنده لات دیوونه که عاشقش نیست عقد کنه و...🔗 https://t.me/+TyYaRJWFrshlZjA8 https://t.me/+TyYaRJWFrshlZjA8
Показать все...
Repost from N/a
وقتی تفنگ رو گذاشتن روی سر عشقم مجبورشدم از پای سفره عقد بلند شم و...😭💔 آب دهانش را قورت داد و لبخندش بیشتر رنگ گرفت. آدم صبوری کردن نبود. کمی سرش را سمت مرد کنارش کشید و لب زد: - عاشقتم! مرد خندید. - دختر عجول، صبر کن حداقل عقد خونده بشه! لبان رژ خورده‌اش بیشتر کش آمد. - خونده بشه یا نشه، عاشقتم. عاقد بسم‌اللهش را گفته بود که... صدای شلیک آمد و صدای لگدی که به در خورد. چند مرد داخل کلبه ریختند، کلبه‌ای که بیش از بیست نفر جا نداشت. یکی بلند گفت: - کی جرئت کرده عروس منو بنشونه مقابل عاقد. جمع به هم ریخت و رنگ از روی عاقد پرید. مردی با قد و هیکل بلند به سمت عروس حرکت کرد. داماد سریع مقابلش ایستاد و بدون نگاه کردن به عروس گفت: - فرار کن. عروس اما تکانی نخورد. مرد یقه‌ی داماد را گرفت و کشید. - گورت رو گم می‌کنی و برمی‌گردی به همون خرابه‌ای که ازش اومدی. و مردی دیگر اسلحه گذاشت روی سر داماد و رو به عروس گفت: - یا بی‌سروصدا با ما میای یا اینو می‌کشیم. داماد گفت: - نایست فرار کن. عروس جیغ کشید. - فرار نمی‌کنم... ولش کنید گفتم. مرد اول به سمتش برگشت. - با اختیار خودت با ما بیای همه در امانن. داماد داد کشید. - نه! و صدای نه‌ی داماد در صدای گلوله‌ی شلیک شده گم شد. جیغ از ته دل عروس هر دو صدا را تحت الشعاع خودش قرار داد. داماد گیر چندین مرد روی زمین بود و خونی که روی کف چوبی کلبه می‌ریخت... مرد گردن کشید. - این رو که زدم به دستش... و اسلحه را گذاشت روی سرش و گفت: - بعدی تو سرشه. و گلنگدن اسلحه را کشید. عروس جیغ کشید. - نزن... نزن.... میام. و نگاه دامادی که پای مرد تنومندی روی سینه‌اش گذاشته شده بود، سمت عروسش کشیده شد. - این کارو نکن! مردی که پا روی سینه‌ی داماد داشت، پوزخندی زد و رو به پیرمرد عاقد گفت: - مشدی کجا؟ عاقد ایستاد و با لحنی لرزان گفت: - به خدا من تو جریان هیچی نبودم. پوزخند مرد غراتر شد. - تو جریان چیزی بودی یا نبودی مهم نیست. بگیر بشین عقدت رو بخون، اما اسم دوماد با اسم پسر من عوض می‌شه. و نگاهش به عروسی رفت که دست به دیوار گرفت تا نیفتد و ادامه داد: - حیفه دیگه، عروس آماده، عاقد حاضر... مهمونا هم... و لبش کشیده شد. - بخون!!! و عاقد نشست و خطبه را خواند... https://t.me/+AqhLh4ibkCAzZmNk چند روز بعد... -دستت بهم بخوره، خودمو می‌کشم! مرد نزدیکتر آمد: -زنمی، حواست هست؟ قلبش از شدت بغض و تنفر لرزید: - هیچ عقدی من و تو رو به هم محرم نمی‌کنه! https://t.me/+AqhLh4ibkCAzZmNk https://t.me/+AqhLh4ibkCAzZmNk
Показать все...
Repost from N/a
- خانم مگه کوری ؟ ماشین به این بزرگی رو چطور ندیدی ؟! https://t.me/joinchat/SdHbVPCx7ywxNmI0 https://t.me/joinchat/SdHbVPCx7ywxNmI0 راننده ی لندکروز از پشت فرمون ماشینش پیاده شد و به حالت طلبکاری کف دستش رو کوبید به کاپوت پراید من!! علناً از ترس زرد کرده بودم ولی درو باز کردم و پیاده شدم تا ببینم چه گندی زدم. با دیدنِ بدنه ی مچاله شده ی ماشینم گوشام سوت کشید . ماشین من نابود شده بود ولی لندکروز غول پیکر اون فقط یک خراش افتاده بود! راننده عینک دودیشو از چشم برداشت و باز هم گفت : - سر و تهت بهم پنالتی میزنه خانم ؟! بلد نیستی فرغونتو برونی بیجا میکنی پشت فرمون میشینی ! از خسارت به بار آمده نزدیک بود گریه کنم ، ولی با حالتی حق به جانب گفتم : - آقا چرا شلوغش میکنی ؟! خسارتشو میدم دیگه ! - چه خسارتی خانم ؟ دلت خوشه ها ! تو اگه جفت کلیه هاتو بفروشی هم نمی تونی خسارت این ماشینو بدی! https://t.me/joinchat/SdHbVPCx7ywxNmI0 لحن پر تحقیرش حالمو بد کرد. با خشونت بهش توپیدم: - درست صحبت کن آقا ! حد خودتو نگه دار ، واگرنه... - واگرنه چی ؟ خودمم با ماشین قراضه ات زیر میگیری و خسارتشو میدی ؟! پورخندی زد و ادامه داد : - هه ! اصلا شما گدا گشنه ها رو برای چی راه میدن اینجا ؟ دیدنتون کسر شان هتله ! داشتم از زور تحقیر له می شدم ، دستامو سفت مشت کرده بودم که یهو صدای عماد رو شنیدم : - چخبره اینجا ؟ https://t.me/joinchat/SdHbVPCx7ywxNmI0 https://t.me/joinchat/SdHbVPCx7ywxNmI0 روح از تنم جدا شد . با اضطراب چرخیدم پشت سرم و نگاه کردم به عماد که داشت با سرعت خودشو بهم میرسوند . حاضر بودم حرفای بدتر بشنوم ولی عماد چیزی نسنیده باسه ! مرد جوون با دیدن عماد تغییر موضع داد و با لحن بسیار پر تملغی گفت : - شمایید جناب شاهید ؟؟ والا مراعات نمی کنن ! هر بی سر و پایی رو راه میدن هتل! نگاه عماد از خشم میسوخت : - تو به این دختر گفتی بی سر و پا؟! تا قبل از اینکه بفهمم چی شده، دست مرد رو گرفت و پیچوند و تنش رو محکم به بدنه ی لندکروزش کوبید . جیغ پر وحشتی کشیدم و گفتم: - عماد ولش کن ! عماد فشار ببشتری به دست مرد وارد کرد و با خشم و نفرت گفت : - میدم خودتو و ماشینتو با هم اوراق کنن تا یاد بگیری با دختری که مال منه چطور حرف بزنی! - خانم با شماست ؟ ب...ببخشید نمی دونستم ! عماد مرد رو با حالت پر خشونتی رها کرد و گفت: - گمشو از هتل من بیرون ! یکبار دیگه اینجا ببینمت، میدم پدرتو در آرن ! مرد جوون به سرعت سوار ماشینش شد و رفت . اون وقت عماد چرخید به سمت من و چشمای پر از خشمش رو به من دوخت . - بهت گفتم مال من باش! گفتم بذار رابطه مون رو علنی کنم ... گفتی نه ! از ترس یک قدم به عقب برداشتم : - عماد. من ... - از من ننگت میشه ، آره؟! ... از من ننگت میشه ولی ککت هم نمیگزه که یه بی ناموسی وسط هتل خودم به زنم شر و ور بگه ! از لای دندوناش می غرید . واقعا ازش میترسیدم . یهو با اسیر شدن مچم توی دستش جیغ خفه ای کشیدم . - دیگه بسه ! هر چی لیلی به لالات گذاشتم کافیه! همین الان عقد میکنیم آیدا... - ولی من نمی تونم عماد ! بدون اجازه ی پدرم ... فشاری که به مچم آورد نفسم رو از درد بند اورد . - بیجا کردی که نمیشه! من میگم که باید بشه ! از این هتل پاتو بیرون نمیذاری مگه اینکه مال من شده باشی آیدا! راه بیفت... و منو دنبال خودش کشید و ... 🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞 🛑عماد شاهید مردی مقتدر، کسی که صاحب چندین هتل بزرگه و سری تو سرا داره... عاشق دختری ممنوعه می شه! آیدایی که در شرف ازدواج با پسرعموش شهابه و حتی به عماد نیم نگاهی هم نمی‌ندازه! شهاب برای پول در اوردن قاطی آدم های عماد شاهید می شه غافل از اینکه عماد براش پاپوش درست می کنه و دختر عموش آیدا رو به عنوان تاوان، به عقد خودش در میاره و.............🛑 https://t.me/joinchat/SdHbVPCx7ywxNmI0 https://t.me/joinchat/SdHbVPCx7ywxNmI0 https://t.me/joinchat/SdHbVPCx7ywxNmI0
Показать все...
سالِـــــ❄️ـــــ بَـــــــــد

❁﷽❁ 📚 نویسنده ی رمان های : آن سالها گل آویز گلهای آفتابگردان اردی بهشت پروانه ام پارت گذاری منظم 😊 آیدا ! تو مثل یک خدا زیبایی !

Repost from N/a
#پارت245 -چطور زنمی اما هیچ حقی ازت ندارم. گوه بگیرن  تو این زندگی ! هق می زنم و با سلیطه گری جیغ میکِشم: - منم هیچ حقی از تو ندارم، یعنی اجازه دارم برم بدم بدنمو کبود کنن؟ خون به مغزش نمی رسد. به سمتم که هجوم می آورد، با جیغ بلندتری به طرف مخالف می دوم و او عربده می کشد: - بفهم چی داری می گی نفهم! حقشه زبونتو از حلقومت بکشم بیرون که زبون درازی یادت بره. از رو نمی روم. پشت مبل می ایستم و می گویم: - حرف حق همیشه تلخه. چیه؟ سوختی؟ تمام رگ های گردنش بیرون زده و دارد می میرد برای گرفتنم. اما من فرزتر و زرنگ تر از او هستم. - دست میذاری رو نقطه ضعف من؟ غیرتمو به بازی میگیری بعد میگی سوختی؟ دوباره وحشی میشود و تا میخواهد سمتم هجوم بیاورد، مادرش یکهو داخل می شود و با دیدن حال و هوایمان با بهت و ناراحتی می گوید: - چه خبره اینجا؟ میدون جنگه؟ ناخواسته هق می زنم و می نالم: - ریحانه جون! به سمتم می آید و آرام بغلم می کند. - چی شده دورت بگردم؟ شهیار ؟ خجالت بکش داری عربده میکشی؟ زورت زیادی کرده که سر زنت هوار شدی؟ شهیار با خشم می گوید: - شما دخالت نکن مادر، نمی خوام بهت بی احترامی کنم پس لطفا برو بیرون. مادرش بهت زده وا می گوید و من دهان باز میکنم: - اتفاقا خیلی خوب شد که اومد. ریحانه جون پسرت منو غریب گیر آورده، داره بهم خیانت میکنه. - نوچ، نفهم من خیانت نکردم. چرا انقدر کج فهمی تو؟ ریحانه جون اخم هایش را توی هم می کشد و من می گویم: - وقتی اون میره پیش یه زن دیگه، پس حتما منم اجازه دارم با یه مردِ دیگه.... هجومش به سمتم آنقدر ناگهانی است که زبانم قفل می شود. ریحانه جون به سرعت مرا به پشتش هدایت می کند و فریاد می کشد: - دستت بهش بخوره دیگه همون دست بهش نمیرسه! ❌❌❌ https://t.me/+eevZ01Rqrf1hZmJk - مادر! شنیدی چی گفت؟ شنیدی؟ مگه من بی غیرتم که داره حرف از یه مرد دیگه میزنه؟ - هان بهت برخورد؟ مگه زنت بی غیرته که کبود میای خونه؟ جنی میشود که دو دستی توی سر خودش می کوبد. دلم برایش به درد می آید و از ته دل فریاد می زند: - گریمه... گریمه منو کشتید. من انقدر دل ندارم که به این نفهم خیانت کنم. عاشقشم، نمی فهمه... نفهمه زن من که حال منو از تو چشمام نمی خونه. از روی بهت و بیچارگی هق می زنم و او به سمتم می آید. ریحانه جون مرا بیشتر محافظت می کند و او با بیچارگی می گوید: - میخوام بغلش کنم. به والله میخوام بغلش کنم، زنمه ... بذار بغلش کنم من جونم براش درمیره مگه میتونم بهش آسیب بزنم... https://t.me/+eevZ01Rqrf1hZmJk https://t.me/+eevZ01Rqrf1hZmJk یه شهیار خان خشن و تعصبی داریم که کلی آدم جلوش خم و راست میشن و همه از ابهتش به خود میلرزن ولی همین آقای سگ اخلاق با اومدن عروس وزه و 18 ساله اش میشه یه مرد عاشق پیشه و مجنون که واسه خاطر عشقش دنیا رو بهم میریزه 🔥 https://t.me/+eevZ01Rqrf1hZmJk https://t.me/+eevZ01Rqrf1hZmJk محدودیت سنی رعایت شود 🔞 #پارت‌واقعی‌رمان
Показать все...
sticker.webp0.27 KB
شش ساله بود که پدر و مادرش را در یک مرگ خاموش از دست داد. مادربزگ شصت ساله اش تنها یادگاری که از دخترش به جا مانده بود را به زیر پر و بال خود گرفت و تا هفده سالگی او را در قفسی از مراقبت های بی حد و حصرش قرار داد. با محافظت شدید مادربزرگش، حتی رنگ یک مرد را هم به خود ندیده بود اما یک روز مردی جوان و جذاب، درب خانه اش را زد و خبر از وجود مردی در زندگی اش داد که همیشه حضورش را از او دریغ کرده بود. مردی که او را وارث امپراطوری خود کرده بود... https://t.me/+Iud7fnk2j7ViYzU0 اثر جدید از نویسنده‌ی #التیام که یکی بهترین رمان‌ها از دید مخاطبین بود. رمان شاهدخت رو از دست ندید❤️‍🔥
Показать все...
Repost from N/a
#پارت_370 _ آقا .... می..میشه از اون نون ها .... چشم های تیره و وحشی اش که به صورتم دوخته میشود ، فعل در لا به لای جملاتم گم میشود + لال شدی ! سر پایین میگیرم تا نبیند که میتواند اشکم را در بیاورد نگاهم روی شکم برآمده ام می افتد جنینم لگد میزد هوس کرده بود از آن نان شیرمال هایی که آنسوی خیابان میفروختند ، میخواست + من کار دارم .... کلفتت نیستم که هی ببرمت دکتر بَرِت گردونم . افلیج هم که نیستی نتونی راه بری ..... از این به بعد زنگ بزنه خاله ام بگه بیام جنازه ات رو جمع کنم ببرم بیمارستان من میدونم و تو . یه چی بریز تو شکم کوفتیت که را به را غش و ضعف نکنی واسه من طوری برخورد میکرد انگار من مریم مقدس بودم و این بچه از آسمان آمده بود و پدرش او نیست سکوتم را که میبیند ، فریاد میزند که از جا میپرم + دِ لالی مگه توله سگ ؟؟ _ چ...چشم پوزخند میزند و خیره به رو به رو ، ادامه میدهد + البته جای نگرانی نیست ... جون سخت تر از این حرفایی که بمیری به این زودی ! بی شک برایش اهمیتی نداشت اگر میفهمید که من در خانه خاله اش کارگری میکنم غذا میپزم حیاط را جارو میزنم لباس میشویم و گشنه میمانم در نهایت ! _ نه ... نمیمیرم .... نگران نباشین اگرم خواستم یک روز بمیرم ، میرم یک جایی که جنازه ام واستون زحمت درست نکنه انگار انتظار نداشت اینگونه جوابش را بدهم نگاهِ متعجبش روی صورتم مینشیند و چیزی در چشمانش موج میزند همان چیزی که سال ها پیش هنگامی ک مرا خام خود کرد ، در چشمانش بود + چی زِر زدی ؟ دیگر تاب نمی اورم سکوت را کمربند را باز میکنم و با گریه فریاد میزنم _ مگه نمیخوای بمیرم ؟ خب منم میرم یک جایی که خیالت راحت باشه ..... نگران نباش .... اصلا خودمو میسوزونم تا جنازه ام روهم نبینی یک وقت حالت به هم بخوره حواسش به من است که صدای بوق ممتدی ، توجهش را به خیابان جلب میکند دیر میفهمد دیر ترمز میکند و دیر دستش را سمت من دراز میکند تا سرم به شیشه برخورد نکند و قلب احمقم در ان شرایط باز هم نجوا میکند " نگرانت بود که دستش را سمتت دراز کرد " https://t.me/+0VzotNx1QEQ2M2I5 https://t.me/+0VzotNx1QEQ2M2I5 https://t.me/+0VzotNx1QEQ2M2I5 https://t.me/+0VzotNx1QEQ2M2I5 https://t.me/+0VzotNx1QEQ2M2I5 چشم هایم روی هم می افتند از هوش میروم و باز به هوش می ایم دستی مرا سمت مرگ میکشاند و چیزی ‌‌. چیزی مرا به این دنیا وصل میکرد . صدای آمبولانس برابم واضح بود حتی درد سوزنی که در دستم فرو رفته بود را هم میفهمیدم اما باز کردن چشم هایم محال بود مدام احساس میکردم گرمای آشنای دست های او را مدام فکر میکردم و توهم میزدهم که کنار گوشم نجوا میکند + زنده بمون ..... خر نشو ماهی ..... زنده بمون بغض نداشت ... ممکن نبود من توهم زده بودم گوش های من اشتباه می شنیدند صدای زنی می اید × آقا باید سرتون باند پیچی بشه ... لطفا بیاید این ور و او فریاد میکشد به عادت همیشگی اش + کدوم بی پدر و مادری بهت مدرک داده ؟؟؟ زنم چرا چشماشو باز نمیکنه ها ؟؟؟ حامله اس ..... بچمون .... بغض میکند وقتی میگوید : بچمون حالش چطوره؟؟؟ بچه مان ! این اولین بار بود که او خود را پدر بچه مان معرفی میکرد .... اما دیر بود من دیگر نمیتوانستم بل این طنابِ پاره شده به دنیای بی رحمم وصل بمانم انگار میمیرم .... انگار جان میدهم که او فریاد میکشد و ......... https://t.me/+0VzotNx1QEQ2M2I5 https://t.me/+0VzotNx1QEQ2M2I5 https://t.me/+0VzotNx1QEQ2M2I5 https://t.me/+0VzotNx1QEQ2M2I5 https://t.me/+0VzotNx1QEQ2M2I5 https://t.me/+0VzotNx1QEQ2M2I5
Показать все...
Выберите другой тариф

Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.