من یافارم|
یافار همون جعفره با تلفظ غربی! اهل افغانستانم، متولد ایران و ساکن آلمان. رسالتمم تو مجازی روزمره نویسی و تولید محتوای دوستی با حرفای سادگانه ست.
Больше11 563
Подписчики
+924 часа
+127 дней
+14930 дней
- Подписчики
- Просмотры постов
- ER - коэффициент вовлеченности
Загрузка данных...
Прирост подписчиков
Загрузка данных...
آدم نمیتونه گذشتهش رو نادیده بگیره. چند دقیقه پیش یه دوست خوبم ازم پرسید “اگه ایران بودی، الان چیکاره بودی؟” و من فکرم رفت سمت خیلی چیزها. حالا به هر دلیلی. یاد سختیها، بیهوده زندگی کردنا و نامعلوم بودنام افتادم. شاید الان بگی حالا این سوال ساده تو فضای مجازی بود و زیاد بهش فکر نکن. باشه. ولی من این چند سال تو دنیای بیرون از مجازی هم با آدمایی بودم که درست همونجاهایی که فکر میکنی گذشتهها گذشته و موقعیت و موجودیت الانت انقدر تغییر کرده که بیخیال قدیم و گذشته، یه حرفهایی در حد یه جمله زده میشه که تو رو پرت میکنه به اعماق حافظه و ذهنت و اینجوری میشی که “عه! میبینی؟ چقدر من هنوزم همونم و چقدر منِ الانم میتونه ساختگی باشه. انگار که دائما دارم زور میزنم تا خودم رو با زندگی و آدمای جدید هماهنگ کنم”. من خستهم آقا! جا نمونده برام و بیا! بارون گرفت که.
Repost from من
خونه کجاست؟ اصلا به کجا میگن خونه؟ بنظرم خونه نه یه ساختمونه، نه یک مکان خاص. خونه به دله. اونجا که نیازی نیست موقعی که میخوای برسی بهش از گوگلمپ استفاده کنی، خونه اونجاست که بعد از غذا خوردن بتونی بشقابت رو بدون فکر به اینکه بد باشه یه گوشه رها کنی و چرت قیلوله بزنی. خونه اونجاست که میدونی ساعت ۱۰ صبح آفتاب کجای خونهست و از کدوم پنجره داره میخزه داخل. خونه میتونه یه کولهپشتی باشه که توش یه حوله مسافرتی و مسواک و دو تا لباس زیر داری. خونه میتونه خنده تو باشه، میتونه جاکلیدی زشت و دوستداشتنیت باشه. خونه یعنی من اگر امروز حالم خوب نبود بتونم به دیوارهاش تکیه کنم. خونه یعنی خاطراتی که با میخ به دیوار کوبیده شده. خونه یعنی همین سبزی بهار. خونه یعنی وقتی آقام پیام میده: «خندهت رو میبینم دلم قرص میشه.» یعنی وقتی یاد دستهای مامان میوفتی که صورتت رو نوازش میکنه. خونه همهچیزه بچهها. همهچیز.
جاتان خالی! رو بالکن خونه روی صندلی پلاستیکی نشستم و قهوه درست کردم و هوا بسیار نرم و مطلوب است. گربههای همسایهی بغلی هم کنجکاو شدن که بفهمن من اینجا چیکار میکنم این تایم روز؟! صدای پرندهها میاد و الان که دارم این چند خط رو تایپ میکنم، چهرهم روی صفحهی گوشیم آینه شده. حالم خوبه و از این بیغرضی و تعامل و ارتباط کنترل شده با آدمهایی که میشناسم رضایت دارم. اینطور که نه دوست دارم عمیق باشم، و نه میخوام از یادشون برم.
این چه فرصتیه که بعدا میفهمی فرصت بوده؟! والا فرصتای بقیه از صد کیلومتری هم مشخصن که. نخواستیم آقا. نخواستیم اصلا.
Repost from متَّکی به خود
من اگه روی یکی کراش بزنم طرف بختش در حد عروسی و حمومزایمون باز میشه!
من فهمیدم نه تنها بلد نیستم برقصم، بلکه چقدر بد رقصم و همون بهتر بشینم از دور فقط دست بزنم و شادی کنم.