cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

فصلنامه رازان

کانال فصلنامه فرهنگی هنری رازان ارتباط با مدیر مسؤول: یوسف نیک‌فام ۰۹۳۵۲۲۸۰۱۸۱ [email protected]

Больше
Рекламные посты
332
Подписчики
Нет данных24 часа
+17 дней
Нет данных30 дней
Время активного постинга

Загрузка данных...

Find out who reads your channel

This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.
Views Sources
Анализ публикаций
ПостыПросмотры
Поделились
Динамика просмотров
01
پری‌رویان نامستور در رازان بانوان پری‌رویان نامستور نوشته مهرداد شمشیربندی در بخش از میان مقالات بیست‌ونهمین شماره فصلنامه رازان ویژه بانوان در تیرماه منتشر می‌شود
2231Loading...
02
اولین‌های اراک در راه انتشار به زودی اولین‌های اراک نوشته یوسف نیک‌فام و عبدالرضا چراغی در انتشارات اروانه منتشر می‌شود
931Loading...
03
Media files
570Loading...
04
اهدای زمستان‌های اراک به کتابخانه دانشگاه استفورد یک نسخه از کتاب زمستان‌های اراک نوشته دکتر اسماعیل شیعه، ضمیمه ویژه نامه نوروزی ۱۴۰۳ فصلنامه رازان صبح روز سه‌شنبه هشتم خردادماه برای اهدا به تابانه دانشگاه استنفورد به دکتر محمد استعلامی تقدیم شد.
3111Loading...
05
🔸🔸🔸 زیر پوست شهر کتابفروشی طلوع، ۶ خرداد ماه بوته یاسی که پارسال کاشتم امسال گل داده و تا دیوار همسایه روبرویی بالا رفته ،  تقریبا هر روز بعد ازظهر آسمون پر میشه از ابرهای خاکستری و بارونی ،  از صدای غرش ابر ها در دور دست ها و رعد و برقی که شهر رو میلرزونه  بعد از چند لحظه بارون شروع به باریدن میکنه دستم رو میگیرم زیر قطره های سردش دونه هاش شبیه برفه ، تگرگ میباره !!،صورتم خیس میشه ،،،  کوچه ها ، دیوار ها پر شده از گل های سرخ و سفید بهار ،  هر از گاهی که از زیرشون رد میشی  و شاخه گلی میچینی ... بعد از بارون و  آفتاب  کوه های سبز پیدا میشن و کوهستان ....  من ....و یادم میاد که چقدر کوهستان رو دوست دارم. توی کوچه ها قدم میزنم تا میرسم سر ایستگاه اتوبوس ، برعکس همیشه اتوبوس زودتر میاد امروز روی شانسم ، سوار میشم صندلی ها هم خالیه ، چقدر خوب میتونم بشینم اون صندلی آخر ته اتوبوس کنار پنجره و بازش کنم،  نسیم خنک بهار روحم رو نوازش میکنه و حال دلم رو خوب . . . میرسم خیابون ،از بین شلوغیا بی صدا عبور میکنم ، سه راه ارامنه  پاساژ ساسان ، بالای ساختمون  نوشته "طلوع" که چشمک میزنه !!   پله ها رو بالا میرم سمت راست اون گوشه کتابفروشی هست صاحب کتابفروشی رو کاملا میشناسم چند باری ازش  کتاب خریدم و مصاحبه ای که سال گذشته توی فصلنامه رازان دربارش نوشته بود رو خوندم ، نگاهی به داخل میندازم کسی نیست مرد کتابفروش تنهایی کنار پنجره نشسته و به خیابون و آدم هاش نگاه میکنه انقدر توی فکر هست که متوجه من نمیشه ! سلام میدم ،، صورتش رو از پنجره به سمت من بر میگردونه و وقتی لبخندم رو میبینه بلند میشه و جوابم رو میده ،، سلام دخترم ! با این جواب بیشتر ذوق میکنم بیشتر لبخند میزنم ، با خودم میگم حتما منو شناخته بالاخره چند باری ازش کتاب خریدم یه بارم که مجله  فصلنامه رازان رو خریدم با بقیه کسایی که اونجا بودن عکس یادگاری گرفتم ! احوالش رو میپرسم ،  صورتش میدرخشه از پشت عینک هاش نگام میکنه آروم به سمتم میاد، حالم رو میپرسه ، منم تشکر میکنم و بعد به سمت قفسه  کتاب ها میرم دستی بهشون میکشم با چشم طبقه های کتاب رو بررسی میکنم بعد به مرد کتابفروش نگاه میکنم رفته پشت میزش و سرش رو به کتاب ها گرم کرده به سمتش میرم بدون اینکه حرفی بزنم نگام میکنه و از من تعریف میکنه ، از لبخندم و  حتی رنگ لباس هام و شال زردی که سرم کردم،  میگه تیپت هنریه! خب چون هنرمندم هر چی باشه  نقاشم ، از چهره اش خوشم میاد پر از خط و خطوطه دلم میخواد چهره اش روی کاغذ بکشم ! منو نمیشناسه،  ولی میگه خودتم هنری هستی! آدم شناسه خوبیه با یه نگاه همه چیز رو فهمید! شاید به خاطر لبخندی باشه که همیشه روی صورتم هست میگه پر از انرژی مثبتی ! _انرژی مثبت ، من ؟ بیشتر میخندم طوری که این بار دندون هام معلوم میشه ،  کتابی که میخوام رو بهش میگم ،، اولش متوجه نمیشه دوباره شمرده تر بهش میگم،،، "کفش ها و آدم ها" نوشته ایرج احمدی هزاوه ! از شنیدن اسم کتاب خوشحال میشه و میگه آهان ، کتاب آقای هزاوه خودمون رو میخوای ، جلوی میزش ردیف اول گذاشته یه کتاب کوچیک با جلدی تقریبا صورتی البته پوست پیازی شاید،،  که روش پر از عکس کفشِ و با رنگ قرمز بزرگ با فونت معمولی نوشته شده "کفش ها و آدم ها" کتاب رو میده دستم ، خوشحالیم چند برابر میشه مرد کتابفروش بهم نگاه میکنه ازش تشکر میکنم میخوام بذارم تو کیفم اما ازم پس میگیره فکر میکنم میخواد بذاره توی پلاستیک برام اما میگه میخواد قیمتش رو ببینه بهش میگم قیمتش ۸۵ هزار تومنه! کارتم رو بهش میدم حساب میکنه  . موقع رفتن میگه صبر کن دخترم برات یه شعر بخونم ! اسمم رو میپرسه ،، بهش میگم . . . صدای خوبی  برای خوندن کتاب داره ،، آروم و دلنشین آخر های شعر تعجبم بیشتر میشه اسم من بیت آخر شعر هست چطور ممکنه اسم من بین کلمه هاش جا بگیره  یعنی انقدر حافظه اش پُره که بین این همه شعر شعری رو انتخاب کرده که اسم منم باشه !! ذوق زده میشم و تشویقش میکنم این بار به جای لبخند بلند میخندم! میگم به آقای احمدی سلام برسونید ، میپرسه مگه میشناسدت؟ میخندم میگم ، شاید منو شناختن! ✍ از مخاطبین کانال @hezavegram @faslnamehrazan
772Loading...
06
. کاش می‌شد که مرگ هم گاهی مردگان را مرخّصی می‌داد تا به هرجا که آرزو دارند بار دیگر سفر کنند آزاد من گمان می‌کنم در آن صورت روح من غیر از این نداشت هوس که رها از همه جهان، تنها زادگاه مرا ببیند و بس برود بار دیگر آن لبِ رود پای آن بیدها، صنوبرها با خیالی رها قدم بزند برود دورها، فراترها بنشیند لبِ گُدارِ قدیم خیره بر نورِ آفتاب در آب باز موجابه‌های بازیگوش بگذرند از برابرش به‌شتاب برود پیچ جاده‌ای که تهش ختم می‌شد به چشمهٔ لب رود سال‌ها هرچه خواب خوش می‌دید صحنهٔ اتفاقش آن‌جا بود سهره‌ای احتمالا آن‌جا باز بزند روی شاخساری پر از هوا گَرده‌ای سفید افتد روی آب کبودرنگ گهر گاه  پشتِ سکوتِ ثانیه‌ها حس کند حظّ‌ِ ناشناخته‌ای در خلوصِ هوا بپیچد باز گاهگاهی صدای فاخته‌ای ظهر از کرتِ زردِ گندمزار جیرجیرک صدا بلند کند مگسی با طنینِ خواب‌آلود دور و بر گاه پرسه‌ای بزند گاهی از دورها شنیده شود ماغ گاوی، صدای برزگری لحظه‌ای روی کشتزار افتد سایه‌ای از عبور شانه‌سری عصر در آفتاب‌ِ رو به افول سایهٔ بیدها دراز شود قلمستان در آستان غروب باز سرشار رمز و راز شود شب شود باز و بر کرانهٔ دشت جاده خالی بماند و تنها ماه بر دشت پرتو افشاند مرغ شبخوان برآورد آوا                                             ▪️ روح من در بهشت هم باشد در دلش باز حسرتِ آن‌جاست خسته از غربت و ملالِ بهشت آرزومندِ آن زمین و هواست   سعید شیری خردادماه ۱۴۰۳ @barsakooyesokoot @faslnamehrazan
730Loading...
07
جاورسیان در رازان جاورسیان در نوشته‌های کهن نوشته سعید شیری در بخش از میان مقالات بیست‌ونهمین شماره فصلنامه رازان ویژه بانوان در تیرماه منتشر می‌شود
2862Loading...
08
🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻 🔸 نمایشنامه‌ی "اتاق تاریک" اثر الهام احمدی 🔸گزارش مستندنگاری "کنار غریو" اثر پریا صیعتی 🔸نقدی بر مجموعه داستان "حدود ساعت شش" (نوشته‌ی منصوره مهدوی هزاوه) اثر مریم مصلحی در بیست و نهمین شماره‌ی مجله‌ی فصلنامه‌‌ی رازان، تیرماه منتشر خواهد شد. https://t.me/rezamahdavihezaveh
710Loading...
09
👥سخنرانی دکتر نعمت الله فاضلی در مراسم 🔶 معرفی و رونمایی از کتاب "صلح ایرانی" در اختتامیه پنجمین همایش بین‌المللی صلح و حل منازعه در دانشگاه تهران ✅ زمان: سه شنبه، 8 خرداد 1403، ساعت 18 ✅ مکان: کارگر شمالی. بین خیابان پانزدهم و شانزدهم. پردیس شمالی دانشگاه تهران. دانشکده مطالعات جهان. سالن حنانه
820Loading...
10
⏪مقاله ی موسی اکرمی در کتاب "صلح ایرانی" ◀️به همت دکتر نعمت الله فاضلی ◀️انتشارات همرخ ۱۴۰۳◀️ ⏪شرایط تحقق صلح‌ چونان فضیلت اخلاقی-سیاسیِ فردی و جمعی، از گذشتۀ اسطوره تا آیندۀ تاریخ   تو بَد هستی ای مِهر، نیکترینی کشور‌ها را؛ تو بَد هستی ای مهر، نیکترینی مردمان را؛ از تو است آشتی و ناآشتی ای مهر، کشور‌ها را؛ مِهریَشت، بند 29 ◀️فهرست بخش‌های مقاله: ✅1. درآمد: از مسئلۀ تعریف تا تعریف صلح ✅2. اصالت صلح و نفی تعریف سلبی از آن ✅3. تأملاتی فراتاریخی در یک متن اسطوره‌ای-دینی  ✅4. کوششی شتابزده برای عرضۀ تعریف ایجابی از  صلح ✅5. صلح‌خواهی در دو تراز ملی و بین‌المللی ✅6. مسئلۀ عدالت در دو تراز ملی و بین‌المللی ✅7. سازمان ملل متحد و دیگر نهادهای ذیربط: دستاوردها و ناتوانی‌ها ✅8. ضرورت وحدت آزادی‌خواهی و عدالت‌جویی در تحقق صلح راستین ملی و بین‌المللی    
760Loading...
11
کنار غریو در رازان بانوان کنار غریو نوشته پریا صیعتی در بیست‌ونهمین شماره فصلنامه رازان ویژه بانوان در تیرماه منتشر می‌شود
3133Loading...
12
Media files
870Loading...
13
تو، بر پیشخوان نشست! کتاب "تو" مجموعه اشعار "نظیر غفور" شاعر معاصر کُرد زبان منتشر شد. آقای "نظیر غفور" (به کُردی: نه‌زیر غه‌فور) مشهور به "نظیر تنها (به کُردی: نه‌زیر ته‌نیا) شاعر کُرد، زاده‌ی ۱۹۸۸/۰۵/۲۹ میلادی در اقلیم کردستان است. وی که فقط تا ششم ابتدایی تحصیل کرده است، اما به اصول سرایش شعر مسلط است و اشعاری زیبا و نغز و بی‌نقص می‌سراید.  ترجمه‌ی اشعار این کتاب را "سعید فلاحی" (زانا کوردستانی) انجام داده و ویراستارش هم خانم "لیلا طیبی" بوده است. "سعید فلاحی" با تخلص "زانا کوردستانی" زاده‌ی سال ۱۳۶۳ خورشیدی در کرمانشاه و ساکن بروجرد است. این کتاب دوازدهمین کتاب مستقل وی و شانزدهمین کتابی است که از ایشان چاپ شده است. پیش از این چهار کتاب شعر به صورت مشترک با همکاری همسرش خانم "لیلا طیبی" با عناوین «چشم‌های تو»، «گنجشک‌های شهر هم عاشقانه نگاهت می‌کنند»، «عشق از چشمانم چکه چکه می‌ریزد»، «عشق پایکوبی می‌کند» و یازده کتاب داستان، شعر و ترجمه با عناوین: «دیوانه»، «ریشه‌های عطف»، «آمدنت چه لهجه غریبی دارد»، «تو که بروی، پاییز از در می‌آید؟»، «سومین کتاب تنهایی»، «هنوز برای دوست داشتن، وقت هست»، «از زمانی که خدا بود»، «حکایتی دیگر از شیرین و فرهاد»، «میان نامه‌ها»، «هم قدم با مرگ» و «ناله‌های امپراطور» منتشر نموده است. این کتاب در بهار ۱۴۰۳، با شماره شابک ۹۷۸۶۲۲۸۰۵۴۹۴۰ در شمارگان هزار جلد و ۹۲ صفحه، توسط نشر کتاب هرمز چاپ و منتشر شده است.
901Loading...
14
برای مامان توران در رازان بانوان برای مامان توران و سبد پر از کتابش نوشته سعید رجبی‌فروتن در بخش یاد بعضی نفرات بیست‌ونهمین شماره فصلنامه رازان ویژه بانوان در تیرماه منتشر می‌شود
4262Loading...
15
Media files
1010Loading...
16
Media files
10Loading...
17
پیر واژه‌ها نوشته میترا بیات، چاپ شده در رازان شماره ۲۸، ویژه نوروز ۱۴۰۳. 👇👇👇
4201Loading...
18
✍ به بهانه انتشار کتاب " کفش ها و آدم ها " نوشته ایرج احمدی هزاوه دوست گرامی جناب ایرج خان احمدی هزاوه  ( کاتب الممالک  این سالهای اخیر ) ما هی  چِش تِلوندیم  بٓلکٓم  کتاب تازه چاپ شده شما را از دست مبارک و با امضا و دستنویس خودتان دریافت کنیم دیدیم هزار ماشالله متقاضی زیاد و تعداد  چاپ هم محدود  و دیگه عطایش را به لقایش بخشیدیم و گفتیم تا جناب زیاری هم نسخ تحویلی به خودشان را تمام نکرده اند از ایشان  گرفتیم . خوب تا اینجایش مزاح بود و لطف شما به من حقیر همیشه جاری  بوده  است . بدون دلیلی خاص یا مشابهتی بین شخصیتها ی فیلم و  کتاب شما  وقتی دو سه داستان را خواندم   و  شاید هم نام انتخابی کتاب  که برگرفته  از داستانی که قبلا هم خوانده بودمش  ( کفشها و آدمها ) مرا به یاد فیلم اشکها و لبخندها   با بازی درخشان  جولی اندروز  که اولین بار در سالهای دبیرستان آن   را دیدم انداخت .  در اشکهای و لبخندها بخش بزرگی از داستان و فیلم‌نامه برگرفته از وقایع حقیقی هستند که در سال ۱۹۳۸ میلادی در شهر ی در  اتریش اتفاق افتاده‌اند هستند . در کتاب شما  داستانها  همه  برگرفته شده از خاطرات کودکی  راوی داستان که علی الاصول و طبق نشانه هایی که قبلا از زندگی کودکی شما شنیده ایم  خودتان باید باشید شکل گرفته اند . در فیلم اشکها و لبخندها ماریا دختر جوانی که در صومعه زندگی می‌کند داوطلب راهبه شدن است که فکر می کنم  شرایط محیطی و شاید هم تشویق و اصرار  بزرگترها  در این داوطلبی موثر بوده است .  غافل از اینکه   ماریا  عاشق رقص و آواز است. راهبه مسئول او وی را برای سرپرستی فرزندان کاپیتان بیوه «فون تراپ» انتخاب کرده و او را به منزل ایشان می‌فرستد… ماریای سبک بال در مدت کوتاهی بچه ها را تشویق به آواز خواندن کرده و دل آن‌ها را زود بدست میاورد. اینجا عشق و علاقه به مسئولیت  و ماموریت تحمیلی غلبه می کند  . در یکی دو داستان شما  شاید بشود مشابهتی در سوژه ها پیدا کرد . وقتی به  داستان به خاطر یک مشت علف رسیدم قبل از اینکه حتی یک سطرش را بخوانم گویی سناریویی لو رفته برایم بود و ریشه اش در تشریح خوب موقعیت مکانی و مشغله و عادات مردمی روستای زادگاهی تان بود . شاید هم نام فیلم به خاطر یک مشت دلار را  از داستان شما کش رفته باشند ! فضای داستانی و صحنه های   داستانهایتان برایم کاملا آشنا و قابل لمس بود . کودکی من  از تولد  تا 13 سالگی ام  در کوچه ای  پر پیچ و خم با سه طاق دالانی در ابتدا و انتهای آن  که به دالون درازه معروف  بود در ابتدای خیابان محسنی اراک گذشت . من چند سالی زودتر از شما  اکثر اتفاقات داستانهای شما را در یک فضای متفاوت به اصطلاح شهری  تجربه کرده ام . تفاوتها فقط در نام شخصیتها و گاهی شغل و عاداتشان و صحنه شهر و روستاست . تفاوت بسیار مهمتری که برایم تا حدی تعجب برانگیز می باشد این است که گویا در محله شما  و در سن و سال شماها کودکهای شیطون پر انرژی واژه ای به نام هم بازی دختر هم سن و سال  معنی نداشته است . شاید هم بوده و شما به ملاحظاتی آنهار را در داستانتان قید نکرده اید ! عمده شخصیتهای داستان شما از جنس مذکر حالا از کودک تا پیر مرد هستند.  به قول خودتان در روز رونمایی کتاب خانم دکتر منصوره احمدی هزاوه  که به نوعی  به این موضوع اشاره داشتید  که اکثر شخصیتهای کتاب ایشان زن هستند حالا به نوعی دیگر و در نویسنده ای دیگر از دیار و روستای تاریخی هزاوه خود نمایی می کند و اکثر شخصیتها از جنس مذکر هستند. من هم تعدادی قابل توجه از خاطرات دوران کودکی ام را با رهنمودهای دوستان اهل فن به داستانک تبدیل کرده ام و  شاید روزی قانع بشوم که چاپش کنم اما در داستانکهای من حضور دختران هم سن و سال و هم بازی نماد آشکار تری دارد حتی آندسته از شیطنتهایی که قابل گفتن و نوشتن نیستند ولی جزئی از زندگی اکثر ماها می باشند . به امید موفقیت و تداوم چاپ آثار بیشتری از شما  دوست گرامی . اراک، سعید حسین آبادی، ۲ خرداد ماه ۱۴۰۳ @hezavegeam @faslnamehrazan
1000Loading...
19
✍ به بهانه انتشار کتاب " کفش ها و آدم ها " نوشته ایرج احمدی هزاوه دوست گرامی جناب ایرج خان احمدی هزاوه  ( کاتب الممالک  این سالهای اخیر ) ما هی  چِش تِلوندیم  بٓلکٓم  کتاب تازه چاپ شده شما را از دست مبارک و با امضا و دستنویس خودتان دریافت کنیم دیدیم هزار ماشالله متقاضی زیاد و تعداد  چاپ هم محدود  و دیگه عطایش را به لقایش بخشیدیم و گفتیم تا جناب زیاری هم نسخ تحویلی به خودشان را تمام نکرده اند از ایشان  گرفتیم . خوب تا اینجایش مزاح بود و لطف شما به من حقیر همیشه جاری  بوده  است . بدون دلیلی خاص یا مشابهتی بین شخصیتها ی فیلم و  کتاب شما  وقتی دو سه داستان را خواندم   و  شاید هم نام انتخابی کتاب  که برگرفته  از داستانی که قبلا هم خوانده بودمش  ( کفشها و آدمها ) مرا به یاد فیلم اشکها و لبخندها   با بازی درخشان  جولی اندروز  که اولین بار در سالهای دبیرستان آن   را دیدم انداخت .  در اشکهای و لبخندها بخش بزرگی از داستان و فیلم‌نامه برگرفته از وقایع حقیقی هستند که در سال ۱۹۳۸ میلادی در شهر ی در  اتریش اتفاق افتاده‌اند هستند . در کتاب شما  داستانها  همه  برگرفته شده از خاطرات کودکی  راوی داستان که علی الاصول و طبق نشانه هایی که قبلا از زندگی کودکی شما شنیده ایم  خودتان باید باشید شکل گرفته اند . در فیلم اشکها و لبخندها ماریا دختر جوانی که در صومعه زندگی می‌کند داوطلب راهبه شدن است که فکر می کنم  شرایط محیطی و شاید هم تشویق و اصرار  بزرگترها  در این داوطلبی موثر بوده است .  غافل از اینکه   ماریا  عاشق رقص و آواز است. راهبه مسئول او وی را برای سرپرستی فرزندان کاپیتان بیوه «فون تراپ» انتخاب کرده و او را به منزل ایشان می‌فرستد… ماریای سبک بال در مدت کوتاهی بچه ها را تشویق به آواز خواندن کرده و دل آن‌ها را زود بدست میاورد. اینجا عشق و علاقه به مسئولیت  و ماموریت تحمیلی غلبه می کند  . در یکی دو داستان شما  شاید بشود مشابهتی در سوژه ها پیدا کرد . وقتی به  داستان به خاطر یک مشت علف رسیدم قبل از اینکه حتی یک سطرش را بخوانم گویی سناریویی لو رفته برایم بود و ریشه اش در تشریح خوب موقعیت مکانی و مشغله و عادات مردمی روستای زادگاهی تان بود . شاید هم نام فیلم به خاطر یک مشت دلار را  از داستان شما کش رفته باشند ! فضای داستانی و صحنه های   داستانهایتان برایم کاملا آشنا و قابل لمس بود . کودکی من  از تولد  تا 13 سالگی ام  در کوچه ای  پر پیچ و خم با سه طاق دالانی در ابتدا و انتهای آن  که به دالون درازه معروف  بود در ابتدای خیابان محسنی اراک گذشت . من چند سالی زودتر از شما  اکثر اتفاقات داستانهای شما را در یک فضای متفاوت به اصطلاح شهری  تجربه کرده ام . تفاوتها فقط در نام شخصیتها و گاهی شغل و عاداتشان و صحنه شهر و روستاست . تفاوت بسیار مهمتری که برایم تا حدی تعجب برانگیز می باشد این است که گویا در محله شما  و در سن و سال شماها کودکهای شیطون پر انرژی واژه ای به نام هم بازی دختر هم سن و سال  معنی نداشته است . شاید هم بوده و شما به ملاحظاتی آنهار را در داستانتان قید نکرده اید ! عمده شخصیتهای داستان شما از جنس مذکر حالا از کودک تا پیر مرد هستند.  به قول خودتان در روز رونمایی کتاب خانم دکتر منصوره احمدی هزاوه  که به نوعی  به این موضوع اشاره داشتید  که اکثر شخصیتهای کتاب ایشان زن هستند حالا به نوعی دیگر و در نویسنده ای دیگر از دیار و روستای تاریخی هزاوه خود نمایی می کند و اکثر شخصیتها از جنس مذکر هستند. من هم تعدادی قابل توجه از خاطرات دوران کودکی ام را با رهنمودهای دوستان اهل فن به داستانک تبدیل کرده ام و  شاید روزی قانع بشوم که چاپش کنم اما در داستانکهای من حضور دختران هم سن و سال و هم بازی نماد آشکار تری دارد حتی آندسته از شیطنتهایی که قابل گفتن و نوشتن نیستند ولی جزئی از زندگی اکثر ماها می باشند . به امید موفقیت و تداوم چاپ آثار بیشتری از شما  دوست گرامی . اراک، سعید حسین آبادی، ۲ خرداد ماه ۱۴۰۳
10Loading...
20
دود از حلقوم کارخانه‌های اژدهاوش صنعتی بالا می‌رفت . نبض تنفس به شماره می‌افتاد و سرطان آلودگی‌های جوی ، شیار سلولهای ریه مردم اراک را شخم می‌زد.  صدای چکش و پتک ، شکنجه سفید روح کارگران بود.  خطوط چهره‌های درهم شکسته‌شان همچون فال فنجان مصیبت بود. زندگی برای مردمان این شهر چیزی به جز تشییع ثانیه‌های جسدوار هر روز نیست. مازوت کودتای صنعت بود علیه طبیعت! مازوت آشوویتس با نقاب بود در رقص بالماسکه ثروت پایوران صنعت! چشم کارگران جوشکار پر از جرقه‌های بی‌رنگی ... زخم اعصاب است ناله پیوسته دستگاههای تراش . ابرهای مازوت خورشید را گروگان گرفته‌اند و اکسیژن در قهقهه‌های اژدهاوش دودکش‌های صنعتی سلاخی می‌شود. ریه‌ها فقیر  ، آسمانش سراسر قیر و سگرمه‌ها به فلج اخم مبتلا . سرفه سرود ملی اراک شد و صدای گرگر کوره‌های صنعتی تابوت تحریر بلبل بود بر سوگواری گل ! حال بد است که در بیمارستان‌ها رژه می‌رود و روی نوار قلبی آدمها سکته قی کرده است . درخت سکته کرده ، نور سکته کرده ، خاک رخت عزای خودش را می‌دوزد و تنها تنفس مصنوعی موجود حقوق سر ماه کارگرانی است که همچون مبارک نمایش ایرانی به دنیا و مافیها متلک می‌گویند. دواخانه‌ها ویترین حیات است و نسخه‌های گران عامل سگ دو زدن به جمیع جهات ! ناله پیوسته دستگاههای تراش اذان صنعت است به افق رحلت امید کارگرانی که مزد کفاف کفن و دفنشان را هم نمی‌دهد. اراک بانک امن سرطان ایران است با وام سراسر نکبتی به نام زندگی ! این یادداشت توصیفی تقدیم شده است به دوست خیلی عزیزم یوسف جان نیک‌فام مدیر مسئوول فصلنامه رازان بخاطر دغدغه‌های جریان سازانه‌اش برای فراخوان داستان نویسی با محوریت و موضوع زندگی در شهرهای صنعتی برای فصلنامه رازان . آرش زرنیخی . ۲ خرداد ۱۴۰۳ . اراک .
3971Loading...
21
اتاق تاریک در رازان بانوان نمایشنامه اتاق تاریک نوشته الهام احمدی در بخش تماشاخانه بیست‌ونهمین شماره فصلنامه رازان ویژه بانوان در تیرماه منتشر می‌شود
4672Loading...
22
تهیه کتاب با امضای نویسنده کتاب‌های موسیقی در اراک و مجموعه داستان کوتاه توراهی را با امضای نویسنده تهیه کنید. ارسال پیام به شماره ۰۹۳۵۲۲۸۰۱۸۱
1160Loading...
23
بررسی نقوش اسب در سنگ‌نگاره‌های تیمره در رازان بانوان مقاله بررسی نقوش اسب در سنگ‌نگاره‌های تیمره نوشته پیمانه پژوش‌فر در بخش از میان مقالات بیست‌ونهمین شماره فصلنامه رازان ویژه بانوان در تیرماه منتشر می‌شود
4682Loading...
24
نگاهی به حدود ساعت شش در رازان بانوان نگاهی به مجموعه داستان حدود ساعت شش، نوشته مریم مصلحی در بخش معرفی و نقد کتاب بیست‌ونهمین شماره فصلنامه رازان ویژه بانوان در تیرماه منتشر می‌شود
4713Loading...
25
یادداشت علی محمودی مجد درباره درگذشت دکتر قاسن فضلی دکتر قاسم فضلی، باستان شناس و پژوهشگر برجسته میراث فرهنگی کشور، آسمانی شد. تمرکز ایشان بر حوزه میراث فرهنگی استان مرکزی بود ولی بویژه در حوزه آثار دوران اشکانی و ساسانی و نیز موسیقی باستانی ایران پژوهشهای مبسوطی داشتند. زبانهای فرانسه، آلمانی، عبری و عربی را به خوبی مسلط بود و تا آخرین روزهای عمر شریفش از جستار و علم آموزی فارغ نشد. دکتر فضلی مردی متواضع و کم حرف بود و خیلی اهل اظهار فضل و خودنمایی نبود و به همین علت کمتر شناخته می شد. حقیر بیش از سی سال افتخار شاگردی شان را داشتم. با مرگ ایشان استادی شریف و با سواد و گنجینه دانش و فروتنی از دست رفت. بخاطر علاقه وافر به پژوهش و علم آموزی نه زنی داشت و نه فرزندی و اموالی. این اواخر برخی از کتابهایش را به کمک بعضی رفقای فرهنگی چاپ کرد( خنیاهای رنگارنگ و سایه های معماری در استان مرکزی) و دو کتاب چاپ نشده هم در خصوص معماری اشکانی و ساسانی دارد. دکتر قاسم فضلی غریبانه زیست و غریبانه تر در سکوت و بی خبری روزهای آغاز هفته میراث فرهنگی، از میان ما رفت.... روحش شاد
4454Loading...
26
پاسدار میراث معنوی در رازان بانوان پاسدار میراث معنوی نوشته محتشم مومنی در بیست‌ونهمین شماره فصلنامه رازان ویژه بانوان در تیرماه منتشر می‌شود
4902Loading...
27
ماما در رازان بانوان ماما نوشته ناصر یونسی عراقی در بیست‌ونهمین شماره فصلنامه رازان ویژه بانوان در تیرماه منتشر می‌شود
4122Loading...
28
عزت روحبخش در رازان بانوان عزت روحبخش نوشته همایون خرم در بیست‌ونهمین شماره فصلنامه رازان ویژه بانوان در تیرماه ۱۴۰۳ منتشر می‌شود
4111Loading...
29
Media files
1291Loading...
30
کتاب رازان به یاد پدر کتاب رازان، استان مرکزی در مقالات پژوهشی فصلنامه رازان به کوشش یوسف نیک‌فام به یاد پدر گردآورنده همزمان با سومین سالگرد درگذشت در مردادماه ۱۴۰۳ منتشر می‌شود.
3882Loading...
31
کتاب رازان به یاد پدر کتاب رازان، استان مرکزی در مقالات پژوهشی فصلنامه رازان به کوشش یوسف نیک‌فام به یاد پدر گردآورنده همزمان با سومین سالگرد درگذشت در مردادماه ۱۴۰۳ منتشر می‌شود.
10Loading...
32
پروین اعتصامی در رازان بانوان مقاله پروین اعتصامی نوشته محمدباقر صدرا با تلخیص زهره صالحی در بیست‌ونهمین شماره فصلنامه رازان ویژه بانوان در هفته اول تیرماه ۱۴۰۳ منتشر می‌شود.
3743Loading...
33
شبکه خبری ایرانیان اروپا فراخوان دومین دوره‌ی داستان کوتاه رازان https://ir-eu-daily.com/ae43f8
1100Loading...
34
Media files
1281Loading...
Фото недоступноПоказать в Telegram
پری‌رویان نامستور در رازان بانوان پری‌رویان نامستور نوشته مهرداد شمشیربندی در بخش از میان مقالات بیست‌ونهمین شماره فصلنامه رازان ویژه بانوان در تیرماه منتشر می‌شود
Показать все...
2
Фото недоступноПоказать в Telegram
اولین‌های اراک در راه انتشار به زودی اولین‌های اراک نوشته یوسف نیک‌فام و عبدالرضا چراغی در انتشارات اروانه منتشر می‌شود
Показать все...
Фото недоступноПоказать в Telegram
1
Фото недоступноПоказать в Telegram
اهدای زمستان‌های اراک به کتابخانه دانشگاه استفورد یک نسخه از کتاب زمستان‌های اراک نوشته دکتر اسماعیل شیعه، ضمیمه ویژه نامه نوروزی ۱۴۰۳ فصلنامه رازان صبح روز سه‌شنبه هشتم خردادماه برای اهدا به تابانه دانشگاه استنفورد به دکتر محمد استعلامی تقدیم شد.
Показать все...
👍 1
🔸🔸🔸 زیر پوست شهر کتابفروشی طلوع، ۶ خرداد ماه بوته یاسی که پارسال کاشتم امسال گل داده و تا دیوار همسایه روبرویی بالا رفته ،  تقریبا هر روز بعد ازظهر آسمون پر میشه از ابرهای خاکستری و بارونی ،  از صدای غرش ابر ها در دور دست ها و رعد و برقی که شهر رو میلرزونه  بعد از چند لحظه بارون شروع به باریدن میکنه دستم رو میگیرم زیر قطره های سردش دونه هاش شبیه برفه ، تگرگ میباره !!،صورتم خیس میشه ،،،  کوچه ها ، دیوار ها پر شده از گل های سرخ و سفید بهار ،  هر از گاهی که از زیرشون رد میشی  و شاخه گلی میچینی ... بعد از بارون و  آفتاب  کوه های سبز پیدا میشن و کوهستان ....  من ....و یادم میاد که چقدر کوهستان رو دوست دارم. توی کوچه ها قدم میزنم تا میرسم سر ایستگاه اتوبوس ، برعکس همیشه اتوبوس زودتر میاد امروز روی شانسم ، سوار میشم صندلی ها هم خالیه ، چقدر خوب میتونم بشینم اون صندلی آخر ته اتوبوس کنار پنجره و بازش کنم،  نسیم خنک بهار روحم رو نوازش میکنه و حال دلم رو خوب . . . میرسم خیابون ،از بین شلوغیا بی صدا عبور میکنم ، سه راه ارامنه  پاساژ ساسان ، بالای ساختمون  نوشته "طلوع" که چشمک میزنه !!   پله ها رو بالا میرم سمت راست اون گوشه کتابفروشی هست صاحب کتابفروشی رو کاملا میشناسم چند باری ازش  کتاب خریدم و مصاحبه ای که سال گذشته توی فصلنامه رازان دربارش نوشته بود رو خوندم ، نگاهی به داخل میندازم کسی نیست مرد کتابفروش تنهایی کنار پنجره نشسته و به خیابون و آدم هاش نگاه میکنه انقدر توی فکر هست که متوجه من نمیشه ! سلام میدم ،، صورتش رو از پنجره به سمت من بر میگردونه و وقتی لبخندم رو میبینه بلند میشه و جوابم رو میده ،، سلام دخترم ! با این جواب بیشتر ذوق میکنم بیشتر لبخند میزنم ، با خودم میگم حتما منو شناخته بالاخره چند باری ازش کتاب خریدم یه بارم که مجله  فصلنامه رازان رو خریدم با بقیه کسایی که اونجا بودن عکس یادگاری گرفتم ! احوالش رو میپرسم ،  صورتش میدرخشه از پشت عینک هاش نگام میکنه آروم به سمتم میاد، حالم رو میپرسه ، منم تشکر میکنم و بعد به سمت قفسه  کتاب ها میرم دستی بهشون میکشم با چشم طبقه های کتاب رو بررسی میکنم بعد به مرد کتابفروش نگاه میکنم رفته پشت میزش و سرش رو به کتاب ها گرم کرده به سمتش میرم بدون اینکه حرفی بزنم نگام میکنه و از من تعریف میکنه ، از لبخندم و  حتی رنگ لباس هام و شال زردی که سرم کردم،  میگه تیپت هنریه! خب چون هنرمندم هر چی باشه  نقاشم ، از چهره اش خوشم میاد پر از خط و خطوطه دلم میخواد چهره اش روی کاغذ بکشم ! منو نمیشناسه،  ولی میگه خودتم هنری هستی! آدم شناسه خوبیه با یه نگاه همه چیز رو فهمید! شاید به خاطر لبخندی باشه که همیشه روی صورتم هست میگه پر از انرژی مثبتی ! _انرژی مثبت ، من ؟ بیشتر میخندم طوری که این بار دندون هام معلوم میشه ،  کتابی که میخوام رو بهش میگم ،، اولش متوجه نمیشه دوباره شمرده تر بهش میگم،،، "کفش ها و آدم ها" نوشته ایرج احمدی هزاوه ! از شنیدن اسم کتاب خوشحال میشه و میگه آهان ، کتاب آقای هزاوه خودمون رو میخوای ، جلوی میزش ردیف اول گذاشته یه کتاب کوچیک با جلدی تقریبا صورتی البته پوست پیازی شاید،،  که روش پر از عکس کفشِ و با رنگ قرمز بزرگ با فونت معمولی نوشته شده "کفش ها و آدم ها" کتاب رو میده دستم ، خوشحالیم چند برابر میشه مرد کتابفروش بهم نگاه میکنه ازش تشکر میکنم میخوام بذارم تو کیفم اما ازم پس میگیره فکر میکنم میخواد بذاره توی پلاستیک برام اما میگه میخواد قیمتش رو ببینه بهش میگم قیمتش ۸۵ هزار تومنه! کارتم رو بهش میدم حساب میکنه  . موقع رفتن میگه صبر کن دخترم برات یه شعر بخونم ! اسمم رو میپرسه ،، بهش میگم . . . صدای خوبی  برای خوندن کتاب داره ،، آروم و دلنشین آخر های شعر تعجبم بیشتر میشه اسم من بیت آخر شعر هست چطور ممکنه اسم من بین کلمه هاش جا بگیره  یعنی انقدر حافظه اش پُره که بین این همه شعر شعری رو انتخاب کرده که اسم منم باشه !! ذوق زده میشم و تشویقش میکنم این بار به جای لبخند بلند میخندم! میگم به آقای احمدی سلام برسونید ، میپرسه مگه میشناسدت؟ میخندم میگم ، شاید منو شناختن! ✍ از مخاطبین کانال @hezavegram @faslnamehrazan
Показать все...
👍 4🥰 2
. کاش می‌شد که مرگ هم گاهی مردگان را مرخّصی می‌داد تا به هرجا که آرزو دارند بار دیگر سفر کنند آزاد من گمان می‌کنم در آن صورت روح من غیر از این نداشت هوس که رها از همه جهان، تنها زادگاه مرا ببیند و بس برود بار دیگر آن لبِ رود پای آن بیدها، صنوبرها با خیالی رها قدم بزند برود دورها، فراترها بنشیند لبِ گُدارِ قدیم خیره بر نورِ آفتاب در آب باز موجابه‌های بازیگوش بگذرند از برابرش به‌شتاب برود پیچ جاده‌ای که تهش ختم می‌شد به چشمهٔ لب رود سال‌ها هرچه خواب خوش می‌دید صحنهٔ اتفاقش آن‌جا بود سهره‌ای احتمالا آن‌جا باز بزند روی شاخساری پر از هوا گَرده‌ای سفید افتد روی آب کبودرنگ گهر گاه  پشتِ سکوتِ ثانیه‌ها حس کند حظّ‌ِ ناشناخته‌ای در خلوصِ هوا بپیچد باز گاهگاهی صدای فاخته‌ای ظهر از کرتِ زردِ گندمزار جیرجیرک صدا بلند کند مگسی با طنینِ خواب‌آلود دور و بر گاه پرسه‌ای بزند گاهی از دورها شنیده شود ماغ گاوی، صدای برزگری لحظه‌ای روی کشتزار افتد سایه‌ای از عبور شانه‌سری عصر در آفتاب‌ِ رو به افول سایهٔ بیدها دراز شود قلمستان در آستان غروب باز سرشار رمز و راز شود شب شود باز و بر کرانهٔ دشت جاده خالی بماند و تنها ماه بر دشت پرتو افشاند مرغ شبخوان برآورد آوا                                             ▪️ روح من در بهشت هم باشد در دلش باز حسرتِ آن‌جاست خسته از غربت و ملالِ بهشت آرزومندِ آن زمین و هواست   سعید شیری خردادماه ۱۴۰۳ @barsakooyesokoot @faslnamehrazan
Показать все...
👏 3👍 1
Фото недоступноПоказать в Telegram
جاورسیان در رازان جاورسیان در نوشته‌های کهن نوشته سعید شیری در بخش از میان مقالات بیست‌ونهمین شماره فصلنامه رازان ویژه بانوان در تیرماه منتشر می‌شود
Показать все...
1
🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻 🔸 نمایشنامه‌ی "اتاق تاریک" اثر الهام احمدی 🔸گزارش مستندنگاری "کنار غریو" اثر پریا صیعتی 🔸نقدی بر مجموعه داستان "حدود ساعت شش" (نوشته‌ی منصوره مهدوی هزاوه) اثر مریم مصلحی در بیست و نهمین شماره‌ی مجله‌ی فصلنامه‌‌ی رازان، تیرماه منتشر خواهد شد. https://t.me/rezamahdavihezaveh
Показать все...
3
Фото недоступноПоказать в Telegram
👥سخنرانی دکتر نعمت الله فاضلی در مراسم 🔶 معرفی و رونمایی از کتاب "صلح ایرانی" در اختتامیه پنجمین همایش بین‌المللی صلح و حل منازعه در دانشگاه تهران ✅ زمان: سه شنبه، 8 خرداد 1403، ساعت 18 ✅ مکان: کارگر شمالی. بین خیابان پانزدهم و شانزدهم. پردیس شمالی دانشگاه تهران. دانشکده مطالعات جهان. سالن حنانه
Показать все...
👍 1
Фото недоступноПоказать в Telegram
⏪مقاله ی موسی اکرمی در کتاب "صلح ایرانی" ◀️به همت دکتر نعمت الله فاضلی ◀️انتشارات همرخ ۱۴۰۳◀️ ⏪شرایط تحقق صلح‌ چونان فضیلت اخلاقی-سیاسیِ فردی و جمعی، از گذشتۀ اسطوره تا آیندۀ تاریخ   تو بَد هستی ای مِهر، نیکترینی کشور‌ها را؛ تو بَد هستی ای مهر، نیکترینی مردمان را؛ از تو است آشتی و ناآشتی ای مهر، کشور‌ها را؛ مِهریَشت، بند 29 ◀️فهرست بخش‌های مقاله: ✅1. درآمد: از مسئلۀ تعریف تا تعریف صلح2. اصالت صلح و نفی تعریف سلبی از آن3. تأملاتی فراتاریخی در یک متن اسطوره‌ای-دینی 4. کوششی شتابزده برای عرضۀ تعریف ایجابی از  صلح5. صلح‌خواهی در دو تراز ملی و بین‌المللی6. مسئلۀ عدالت در دو تراز ملی و بین‌المللی7. سازمان ملل متحد و دیگر نهادهای ذیربط: دستاوردها و ناتوانی‌ها8. ضرورت وحدت آزادی‌خواهی و عدالت‌جویی در تحقق صلح راستین ملی و بین‌المللی    
Показать все...
👍 1